مهرالدین مشید
تبارگرایی، افراطیت و فساد قافله سالار استعمار و میراث تهاجم
نفرت پایان ناپذیر مردم افغانستان در پیوند به هر نوع حاکمیت
مردم افغانستان از دیدگاۀ زایر چینی تا فرید ریش انگلیسی
"نفرت پایانناپذیر مردم افغانستان نسبت به هرنوع حاکمیت و دلبستگیشان به عدم وابستگی فردی مانع از آن میشود تا یک ملت نیرومند شوند" این سخنان فرید ریش انگلس یک نویسندۀ انگلیسی است که سال ها پیش در مورد مردم افغانستان گفته است، این که این سخنان او چقدر به حال مردم ما صدق می کند و یا بدور از واقعیت است. این موضوع را گذشت زمان پاسخ داده و بعد از این هم پاسخ خواهد داد؛ اما آنچه مسلم است، این که با توجه به حوادث گذشته چندان بی مصداق به حال مردم افغانستان نیست. وی این متن را در مقاله یی زیر عنوان" در آزمون تاریخ روایتی اروپایی از افغانستان قرن نوزدهم" به تاریخ دهم آگست ۱۸۷۵ به زبان انگلیسی نوشته است. برداشت فریدریش انگلس از اوضاع افغانستان آن روز با برداشتی که گزارشگران انگلیسی از افغانستان آن روز دارند، همسانی دارد. وی در این مقاله شکست افتضاح بار انگلیس در جنگ دوم افغان و انگلیس را بیان کرده که نیرو های انگلیسی مرکب از ۴۵۰۰ سرباز و کاروانی به شمار ۱۲۰۰۰ نفر تحت فرمان جنرال رابرت در سال ۱۸۴۲ هنگام عقب نشینی ار کابل در مسیر راۀ ابریشم تار و مار شدند و تنها داکتر برایدن نیم جان به پایگاۀ نظامی انگلیس ها به جلال آباد رسید.
گفتنی است که تیودور فونتانه (۱۸۱۹- ۱۸۹۸) یکی از نمایندهگان برجستۀ ادبیات ریالیستی آلمانی در قرن نوزدهم که بین سالهای ۱۸۵۵ تا ۱۸۵۹ در لندن زندهگی میکرد. وی در این زمان به مطالعۀ تاریخ و فرهنگ بریتانیا روی آورد. وی با توجه به شکست افتضاح بار انگلیس در جنگ دوم افغان و انگلیس قطعۀ شعری زیر عنوان "نمایش حزنانگیز افغانستان" سروده است هرچند این شعر از جمله اشعار متعالی او پنداشته نمیشود؛ اما اهمیت این شعر بیشتر از آن جهت است که هم از منظر مردم افغانستان و هم از منظر خوانندهگان اروپایی بهویژه بریتانیایی، یکی از صحنههای دراماتیک و هولناک جنگهای ضداستعماری و استعماری را به تصویر کشیده است. این قطعه توسط چندین تن از هنرمندان آلمانی از جمله آوازخوانان این کشور، شاید به منظور ایمای شکست کنونی نیروهای بینالمللی و پیشبینی یک سرنوشت مشابه برای آنان در افغانستان، به گونۀ ترنم (دیکلمه) و یا تصنیف با موسیقی خوانده شده است.
فرید ریش در این مقالۀ خود با اشاره به گوشه یی از حوادث تاریخ کشوربرمصداق مقولۀ" مشت نمونۀ خروار" توانسته است تا از واقعیت های تلخ و دردناک مردم این سرزمینی پرده بردارد که در چهار راۀ جهان قرار دارد و هر از گاهی معبر جهان کشایان از شمال به جنوب و از جنوب به شمال و گاهی هم از غرب به شمال بوده است.
در این شکی نیست که تاریخ هر سرزمینی مالامال از حوادث هولناک و پی در پی است؛ اما در این میان سرزمین ما با توجه به موقعیت مهم جیوپولیتیک، جیو استراتیژیک، جیو ایکونومیک و جیو استراتیژیک اش در دهلیز زمان فراز و فرود های زیادی را پیموده است که حوادث تاریخی آن گاهی منحصر به فرد بوده است که حکایت از تهاجم و لشکرکشی قدرت های شرقی و غربی در هر برهه یی از تاریخ دارد. افغانستان در طول تاریخ به دلیل واقع شدن آن در شاهراۀ بزرگ اقتصادی منطقه و حتا جهان به دلیل اهمیت اقتصادی اش هر از گاهی معبری برای عبور مهاجمان از آسیای جنوبی به آسیای مرکزی و یا از آسیای مرکزی به آسیای جنوبی بوده است. افغانستان حیثیت چهارسوق را دارد که نه تنها معبر مهاجمان؛ بلکه نقطۀ تلاقی مهاجمان از شمال و جنوب غرب وشرق نیز بوده است. از همین رو افغانستان در طول تاریخ بستر رقابت و کشمکش قدرت های مهاجمان شمال و جنوب، گاهی میدان رقابت مادها و پارس ها و هخامنشی ها، زمانی میان هخامنشی ها یونانی ها، زمانی میان اخلاف اسکندر و مانوریا های هند، زمانی میان هندو ها و سکایی ها، زمانی میان کوشانی ها و ساسانی ها، وقتی هم درگیر حمله های خونین و صحنۀ رزم آرایی های مغول ها، صفوی ها، تیموریان و گورگانی های هند و بعد از قرن نوزدهم صحنۀ رقابت های انگلیس ها و روسیۀ تزاری، شوری و امریکا بوده است.
با تاسف که در این مدت چه پیش از تهاجم انگلیس و چه بعد از آن مردم ما در برابر مهاجمین متحد و یک پارچه رزمیده اند و در این رزم آرایی ها سربازان خوب و رزمنده گان با وقاری بوده اند و حماسه آفرینی های شان قامت بزرگ ترین استعمار گران جهان را خم کرده است؛ اما با تاسف که پس از راندن مهاجمان زمامداران و رهبران شان چنان درگیر کشمکش های درونی و گروهی و قومی شده و بی پروایی کرده اند که تمامی دستاورد های این ملت را نیست و نابود کرده اند. بیشتر اوقات کشمکش های داخلی در این سرزمین چنان اوج گرفته که زمامداران و سیاستگران برای بقای خود و رسیدن به قدرت بار بار به دامن بیگانه ها پناه برده اند و در رکاب دشمنان وطن به جنگ رقیب داخلی خود شتافته اند. این داستان دردناک صد سال در زمان جنگ های فرزندان تیمورشاه تا زمان ما به نحوی تکرار شده است و با تاسف که این سخن فرید ریش انگلس انگلیسی " نفرت پایانناپذیر مردم افغانستان نسبت به هرنوع حاکمیت و دلبستگیشان به عدم وابستگی فردی مانع از آن میشود تا یک ملت نیرومند شوند؛ اما به ویژه همین خصوصیت نداشتن هدف و ناپایداری در کنش موجب میشود تا همسایههای خطرناکی باشند، بدینگونه که افغانها بهآسانی به هیجان میآیند و میتوانند بهآسانی مورد استفادۀ سیاستبازانی قرار بگیرند که هوشیارانه میتوانند با دامن زدن به هیجانهای آنها، موجب تحریکشان شوند" در حصۀ شان صدق می کند. هرچند او با اشاره به شجاعت و حماسه آفرینی های مردم افغانستان، این بی میلی را دلیل علاقمندی مردم به مال داری و زراعت و به حقارت دیدن تجارت عنوان کرده است و میگوید "افغانها مردم شجاع، سرسخت و آزادیخواه میباشند؛ مردم افغان تنها به مالداری و زراعت میپردازند و به تجارت و پیشهوری به دیدۀ حقارت مینگرند و آنها را به هندوان و سایر باشندهگان شهرنشین میگذارند. اشتغال در جنگ برای آنان حادثۀ هیجانآوری است که موجب نجات آنها از زندهگی ملالآور و کار روزانه میشود. افغانها به شاخههای قومی تقسیم شدهاند که بر هرشاخۀ آن رؤسای قبیله یک نوعی از حاکمیت فیودالی را اعمال میکنند."
این اظهارات فرید ریش در قرن نوزدهم درمورد مردمان این سرزمین گفته شده است که به شباهت به گفتۀ زایر چینی نیست که وی در زمسان سال ۶۴۴ م وارد کابل شد و در مورد مردمش می گوید، مردم این سرزمین نیرومند و تندخو بوده و پادشاۀ آنان ترک است و به هنر علاقمنداست. دین آنان بودایی است و به دین بودا ایمان راسخ دارند. بعد می نویسد، در این سرزمین شاهان می آیند و می روند وشاهانی می آیند و می مانند و هر یک با خشونت جای یکدیگر را می گیرند. امیرانی در رکاب دیگران می جنگند و بعد صاحب این سرزمین می شوند و بعد می گوید، د رهر حالی این سرزمین گذرگاۀ شرق و غرب بوده است و برای همیش اهمیت استراتیژیک خود را حفظ کرده است.
در این شکی نیست که در طول تاریخ از شجاعت ها، سرسختی ها، تندخویی های مردمان این سرزمین به مثابۀ نیروی عظیم بجای ساخت و ساز این کشور برعکس برای نابودی و بربادی آن استفاده شده است. با تاسف که لشکر گشایان هم در برهه های از تاریخ از این جاذبه سؤ استفاده کرده اند و حتا گاهی هم این جاذبه سبب شده تا مهاجمان با پذیرفتن دین و فرهنگ این سرزمین، از این نیروی سیال و پرجاذبۀ مردمان این سرزمین سود ببرند؛ اما افغانستان پس از امپراتوری احمدشاۀ ابدالی دستخوش بازی بزرگ بریتانیا و روسیۀ تزاری شد و حیثیت حایل را میان دو قدرت بزرگ پیدا کرد. این در واقع آغاز مرحلۀ تاریخی گذار از نظام امپراتوری به دولت سرزمینی بود که افغانستان وارد صفحۀ تاریخی مُدرن شده تا با پیمودن دولت سرزمینی وارد دورۀ دولت- ملت گردید. گفتمان های سیاست ملت سازی افغانستان تحت تاثیر روابط بین المللی و موازی با تحولات نظام بین المللی متنوع بوده که برخی به سرانجام رسیده و برخی هم همراه با گسست هایی بوده است که حتا تا کنون ادامه دارد. مشخصۀ بارزی این زمان که باگذشته متفاوت بود، رخداد های پس از مرگ تیمورشاه و درگیری های صد ساله از اواخر قرن هژدهم تا اواخر قرن نوزدهم میان فرزندان تیمورشاه حاکی از جنگ قدرت میان برادران است که هر کدام برای رسیدن به قدرت از هیج گونه تلاش تا سطح پذیرش غلامی صفوی های ایران و انگلیس ها خود داری نکرده اند. این زد و بند ها و وابستگی های ننگین فرزندان تیمورشاه و بعد از آن با آغاز سلسلۀ محمد زایی ها تا زمان امان الله خان ادامه یافت که زمامداران کشور در این مدت برای ماندن در قدرت تحت حمایت انگلیس ها به سرمی بردند. نباید فراموش کرد که تبارگرایی، افراطیت و فساد به مثابۀ مثلث شیطانی میراث شوم استعمار و تهاجم انگلیس و سایر قدرت های منطقه یی و جهانی در کشور ما بوده که این سه پدیدۀ منحوس به مثابۀ اخلاق رزیله در رکاب استعمارگران وارد کشور ما شده و خود را بر مردم ما تحمیل کرده است و گفته می توان که این سه پدیدۀ شوم در واقع قافله سالار استعمار می باشد.
آنچه مایۀ شگفتی است و سخنان فرید ریش در حصۀ آن صدق می کند، در مورد قوم تاجک است. اشارۀ او در پیوند به نفرت داشتن باشنده گان افغانستان در مورد حکومت، بیشتربه حال تاجکان صدق می کند؛ زیرا این قوم به دلیل موقعیت های جغرافیایی و نیاز های اقتصادی به زراعت و مالداری می پرداختند وکمتر به بازرگانی که حالا هم آثار آن در این قوم موجود است. هرچند در دهه های اخیر فرق کرده و سرنخ کالا های کلان تجارتی کشور بدست این قوم است. دلیل دیگر این که تاجکان پس از اسماعیل سامانی هیچ گاهی به قدرت نرسیده اند و صرف شاخه یی از تاجکان دارای قدرات محلی بودند که تا دامنه های سوات تا کشمیر زمانی حاکمیت های محلی داشتند. از سوی دیگر تاجکان با آن که در زمان تجاوز قدرت های بزرگ بویژه از اسکندر تا چنگیز، انگلیس ها، شوروی پیشین و اکنون امریکا نقش بزرگی در دفاع و دفع مهاجمان داشته اند و اما در مرحلۀ حساس و سرنوشت ساز قدرت را به اقوام دیگر داده اند. سه جنگ افغان و انگلیس گواۀ روشن آن است. این جنگ ها نشان می دهد که چگونه در دقیقۀ نود پیروزی امیر دوست محمد ها و عبدالرحمان خان ها دست به توطیه زده ودر سازش با کشور های استعماری بر اریکۀ قدرت تکیه می زنند که از حمایت قوم تاجک بیشتر برخوردارمی باشند. تنها بی میلی نه بلکه روحیهء حاکم عقب گرایانهء سنتی مبنی به باور میراثی به سلطنت و ظل الله شمردن پادشاه که ریشه از باور های ملوکیت پس از دوران خلافت دارد، عامل اثرگذارتر بر بی میلی تاجکان به حاکمیت بوده که فرید ریش این نکته را دست کم گرفته است؛ اما اوضاع پس از سرنگونی شاه امان الله بوسیلۀ امیر حبیب الله کلکانی تغییر کرد و با به قدرت رسیدن نادر و کشته شدن نادر بوسیلۀ یک هزاره به گونه یی تضاد قومی در کشور افزایش یافت و به دنبال آن تبار گرایی به مثابۀ زخم ناسور در رگ های اجتماعی کشور خانه کرد. ستم نادر جلاد بر دو قوم تاجک و هزاره و کشتار های بیرحمانهء این سفاک و هاشم خان برادرش تضاد های قومی را در کشور بیشتر دامن زد و تبعیض قومی در نظام چنان حاکم بود که از تاجکان اندک و از هزاره ها قطعا در اردو پذیرفته نمی شدند. تنها شماری انگشت نشان توانسته بودند تا در صفوف اردو در رده های پایین خدمت کنند. در آن زمان جنرالان انگشت شماری چون جنرال غلام علی خان از پنجشیر و جنرال سیدخیلی از قوم تاجک توانسته بودند که به مقام جنرالی ارتقا کنند.
هرچند در دوران تهاجم شوروی معادلۀ برتری قومی در افغانستان شکست و مبارزه در برابر مهاجم انگیزۀ واحد برای شهروندان کشور داد و مردم افغانستان با عبور از مرز های قومی و زبانی و مذهبی زیر نام اسلام با یکدیگر متحد شدند و اما این وحدات که بنیاد هایش درست پیریزی نشد و استحکام نیافته بود. پس از سرنگونی رژیم نجیب شور و جاذبۀ جهادی رو به خاموشی گرایید و تضاد های قومی و نتظیمی افزایش یافت. با به قدرت رسیدن طالبان شدت بیشتر اختیار کرد. هرچند طالبان زیر شعار حاکمیت شریعت قدرت را گرفتند و اما در عمل برعکس عمل کردند، بیشتر اقوام غیر پشتون را مورد ضرب و شتم و توهین قرار دادند و معلوم بود که هنوز باور های اسلامی بر باور های سنتی و قبیله یی آنان غلبه حاصل نکرده بود و هنوز هم نکرده است. پس از سرنگوی طالبان و باز شدن فضای جدید در کشور، مردم شتاب زده از حکومت موقت حمایت کردند و با نظام پولیسی و زمین سوز طالبان خداحافظی کردند؛ اما دیری نگذشت که در نتیجۀ سیاست های عمدی امریکایی ها بار دیگر تضاد های قومی در کشور زیر نام مبارزه با تروریزم شدت اختیار کرد. تلاشی های خانه به خانۀ پشتون ها در جنوب و جنوب شرق و توهین و تحقیر و به زندان کشاندن آنان و شکنجه و بیرحمی ها در زندان های بگرام و گوانتامو سبب شد تا پشتون ها در برابر نظام و امریکایی ها جبهه بگیرند و به این ترتیب قطب بندی قومی در کشور ژرف تر گردید. امروز می بینیم که چگونه مردم افغانستان به گونۀ بیرحمانه یی قربانی تبارگرایی، افراطیت و فساد مافیایی اند.
با تاسفت که این روایتهای سیاه هنوز هم تغییر نکرده است و نه تنها که تغییر نکرده؛ بلکه جامه عوض کرده و خطرناک تر و حشتناک تر از گذشته و عبور از آن باربار گذشتن از هفت خوان رستم شده اشت. حال پرسش این است که چه زمانی این روایت ها تغییر فاحش می خورد و دیگر کسی به نام قوم، زبان، مذهب، سمت، گروه، جنسیت و سایر تبعیض ها مورد توهین قرار نگیرد و انسان و انسانیت در موجی از مکارم اخلاق جاهای همه را به شدت اشغال کند. میدانیم که ما هنوز با دشواری های زیاد این چنینی دچار هستیم. نیرو های انسان دشمن و افغانستان دشمن می خواهند، در میان ما دیوار های بلند قومی و زبانی را ابستاد کنند و خود را در عقب آن دیوار ها پنهان کرده و بر سینه های کا تیر اندازی کنند. در این میان مشکل کلان این است که ما جبرا باید با یکدیگر و باهم و متحد زنده گی کنیم و جز این راه دیگری وجود ندارد. از این رو ناگریریم تا از هر فرصت استفاده کرده و توطیه های نفاق افگنی را خنثا و چالش های موجود را به فرصت های بهتر بدل کنیم تا دشمنان نتوانند میان ما درز ایجاد کنند. استقبال از این روز بهانه است برای دفاع از داعیهء وحدت ملی و و کوبیدن تروریزم و حامیان آن؛ زیرا تروریزم نه تنها ابزار نفاق افگنی در داخل است بلکه کشور و مردم ما را ابزاری برای اهداف راهبردی خود گردانیده اند.
در این شکی نیست که عناصری فاشیست و تمامیت خواه در میان اقوام گوناگون وجود دارد و شاید در میان یک قوم کم و در میان دیگری بیشتر باشد و اما نمی دانم این چقدر درست است که بخاطر بدکاری چند نفری علم مخالفت با یک قوم را بلند کرد و با شعار های تمامیت خواهانه به جنگ قومی رفت. آیا جنگ فومی و داغ کردن این آتش حلال مشکلات است و یا این که برعکس آنچه از رشته ها مانده است و آ نهم پنبه خواهد شد. این در حالی است که تروریزم هر روز بیشتر از روز دیگر تیغ ار دمار این ملت بیرون می کند و با تاسف که راه اندازی جنگ قومی بکی از ابزار تروریزم و در ضمن توطیهء منطقه یی و جهانی بر ضد مردم افغانستان است. آنانی که دردی برای این کشور دارند، نباید بیشتر برای فصل کردن ها کاری کنند؛ بلکه تلاش باید کرد تا دست کم کاری برای وصل کردن انجام داد تا رسالت انسانی و ملی بجا شود. هرقدر خوان این دعوا ها را گسترده بسازیم، در این صورت بیشتر حربهء توطیه و مداخله برای تروریستان و خارجی ها را فراهم می کنیم که به سعادت این مردم افتاده در کام تروریزم و تهاجم و مداخله نیست. به باور من کسی که برای فلاح این ملت می اندیشد و نمی خواهد ابزار توطیهء دشمنان مردم افغانستان باشد، بجای داغ کردن جنگ قومی برعکس برای سرد کردن آن تلاش کنند و این به معنای براات دادن عناصر و یا گروه های تمامیت خواه در میان هر قومی که باشد نیست و باید همان عناصر و گروهء خاص را نشانه رفت. این متطقی نخواهد بود که بخاطر شپش پوستین را سوختاند و فتنهءعظیم تر برپا کرد. بدون تردید نفرت در میان تمامی شهروندان افغانستان، نسبت به گرایش های تمامیت خواهانهء قومی موجود است و باید تلاش کرد تا این نفرت را به موج سنگین و خروشان برضد دشمنان تاریخی کشور بدل کرد؛ زیرا با رویکرد های افراطی و نفی قومی نمی توان این دانهء سرطانی را درمان کرد و برای آن باید آگاهانه و عقلانی تر باید چاره جست و نه با رویکرد های احساساتی و شتاب زده که عواقب آن فاجعه بارتر از حال خواهد بود. برای مبارزه با پدیده های شوم تبارگرایی، افراطیت و فساد باید قاطعانه رزمید و برضد توطیه گران داخلی و خارجی که هدف شان دشمنی با این ملت است، از هر فرصتی باید سود برد تا دست کم بتوان از این نگرانی ها اندکی کاست. پس ناگزیریم که با توجه به این نگرانی ها فرصت حوب را از دست نداده و از حواله کردن تیر بر قوم گرا های مزدور و تمامیت خواه خودداری نکنیم. برای رسیدن به این هدف ناگزیر باید مدبرانه و آگاهانه عمل کرد تا بیشتر از این از عقب خنجر نخوریم. با تاسف باید گفت که فراز و نشیب حوادث در کشور ما نشان می دهد که این سخن هگل که می گوید:" همۀ رویدادها و شخصیتها در تاریخ گویی دوبار رخ می نمایند." در حصۀ آن به خوبی صدق می کند. هرچند وی توضیح نداده و اما حوادث کشور ما نشان میدهد که این رویداد ها بار اول خیلی غمبار و خونین و بار دیگر به گونۀ مسخره و کمدی رخ می نمایند که در میان قوس و قزح آن حماسه های شکوهمند مردمان این سرزمین به بیرحمانه به قربانی گرفته شده است.
اما با این همه دشواری ها به گفتۀ آقای اکبر گلشن "برو قوی شو اگر راحت جهان طلبی/که در نظام طبیعت ضعیف پامال است" نیاز به قوی شدن داریم. این بیت مصداق خوبی بر زنده گی مردمان کشور هایی مثل افغانستان دارد که هنوز ارزش های نظام مردم سالار در آن بجای نهادینه شدن، برعکس سرکوب شده و زورگویی های تباری و فساد گستردۀ زمامداران و سیاستگران کمر مردمش را خم کرده است. آشکار است که در چنین جوامع تبار گرایی ، افراطیت و فساد به مثابۀ قافله سالار و میراث شوم استعمار و تهاجم حرف اول را می زند و مبارزه با استعمار زایی ها را به امری ملی و دینی بدل می کند. حال حرف بر سر این است که چگونه باید مبارزه کرد و تا قوی شد و پوزۀ قافله سالاران استعمار را به زمین کوبید. این در حالی است که با تاسف بیشتر رهبران کنونی هر قومی بدتر از رهبران قومی دیگر خبث باطنی و تن پروری، معامه گری، فساد و غارت داشته و با معامله های سیاسی پیدا و پنهان شان بجای استقرار ثبات برعکس، بی ثباتی را در کشور دامن می زنند.
هر آنگاهی که مردم ما فرصت های خوب را برای مبارزه با این طاعون های خطرناک اجتماعی بدست آورده اند. رهبران گروهی و قومی آنان از آن فرصت ها برای منافع شخصی، گروهی و قومی خود سود برده اند و امروز می بینیم که هر کدام به نحوی زبون شده اند و برای رسیدن به قدرت چنان دنباله رو افراد بدنام و وابسته به شبکه های استبخباراتی شده اند که هر نوع اصول های انسانی و پرنسیب های اخلاقی را زیر پای کرده اند. با تاسف که جامعۀ ما از هم گسیختگی های دردناک اجتماعی را در موجی از تبارگرایی ها، افراطیت و فساد تجربه می کند که مبارزه برای تحقق عدالت اجتماعی را به چالش برده است. با این حال برای مبارزه با تمامی نابرابری های اجتماعی پیش از همه لازم است تا این مبارزه را از خود آغاز کرد و تا در برابر دیگران با پشت محکم ایستاد. با تاسف که دشواری های زیادی است که هنوز با آن دست و پنجه نرم می کنیم. امروز کسانی که خود را نخبگان قوم اقوام ساکن در افغانستان می دانند. چنان بی ثباتی در افکار و اعمال آنان حاکم است که برای ر سیدن به قدرت در دست اول سرنوشت قوم خود را مورد معامله قرار داده و در برابر کسانی زانوی برده گی زده اند که تبار گرا و تمامیت خواه اند. جالب این است که این رهبران چنان دمدمی مزاج و معامله گر اند که یک شبه قابلیت بازگشت ۱۸۰ درجه را دارند و با آنانی کنار می آیند که پیش از آن هرچه از بدی سراغ داشتند، نثار آنان می کردند. بنا بر این با توجه به این دشواری ایجاب می کند که در رویکردهای مبارزاتی خود تغییر وارد کنیم تا نخست خود را بسازیم و قوی شویم و اسپ هایی را که قاطر شده اند، برای اسپ شدن آنان چاره یی بسنجیم و بعد عناصر تمامیت خواه و گروه های تبار گرا و افراطی را درمیان هر قوم و تبارهدف قرار بدهیم. در این رویکرد باید توجه کرد که در هدف گیری ها افراد تبارگرا را جدا از تبار آن هدف قرار داد. از همه مهم تر این که نخست باید برای راست بودن شتر خود فکر کرد که نه تنها گردنش، بلکه سر تا پای وجودش کج است و بعد برای راست بودن گردن های شتران دیگر فکر کرد. یاهو