انجنیر حفیظ ا له حازم
نانی که با اشک تر نشده باشد از گلو پایین نمیرود
در اندیشکده تاریخ مردمی سرگردان خواهند بود که اگر بخواهند با پای دیگران راه بروند, تفکر شان وارداتی باشد و خود باوری در آنها مرده باشد.
روح هر ملت از تاریخ و دین به اندازه آزادی سیاسی و اجتماعی اش چه از لحاظ تاثیر و چه از لحاظ کیفیت جدایی ناپزیر است و اینها سخت در پیوند با هم اند.
در کشور ما روح اسقلال طلبی و حریت هر آن دارد میمیرد و مردم هر روز اعتماد بنفس, خود باوری و توانایی شانرا از دست میدهند. آشنایی روز افزون زورمندان و زمامداران با تجمل و آسوده گی, قدرت و انحصار به تدریج مایه پیدایش اشرافیت, دولتی, نظامی و مالی را در کشور ما دارد نهادینه میکند و بنیاد جمهوری و آزادی سیاسی و اجتماعی را برهم میزند.
یک عده بدون اینکه پروای مصلحت عمومی جامعه را داشته باشند, مصروف منافع شخصی و ثروت اندوزی هایشان هستند که هرچه بیشتر سرمایه بیآندوزند و پولدار باشند اینکه از چه منبع و چه راهی مهم نیست بلکه این شکل حیات و ثروت اندوزی دغدغه وپروای زندگی شبا روزی شان شده است.
یک اکثریت خموش و رعیت صدا ها را در گلو قفل کرده اند و دم از دم بیرون نمی آورند که سنگی از آسمان خطا نخورد.
تفاوت های فاحش این دو قشر جامعه آرمانهای مردم را سیه کرده است. مخصوصآ جوانان بر رغم همه جوش و خروش وطن پرستی, تحصیل و علاقمندی به خدمت نمیتوانند از حقوق شهروندی و برابری اجتماعی برخوردار باشند. و اکثرآ کوشش و تلاش هایشان در حکم فریاد های عاجزانه بر ضد خود کامگی های دولت مداران و زورمندان باقی میماند.
ما قربانیان ناتوان در چنگ خود کامه گانیم و زندگی مان از وحدت و روح ملی تهی است, از حکم قانون و دادخواهی بی بهره ایم, در مقابل زورمندان قوم, مزهب و ثروت امانی نداریم, از آینده فرزندان, نسل های آینده و آزادی و حقوق خود بیمناکیم, از بقا و بودن کشوری بنام افغانستان حراس داریم, چنین است حسب حال مردم ما.
مردم ما باید به ذهن و توانایی های خودشان اعتماد نمایند و واقعیت های عینی کشور را بر محک عقل بسنجند و راهی غرض برون رفت ازین بحران جستجو کنند. اکنون در مرحله یی از حیات اجتماعی ما قرار داریم که با اندیشه های سالم و ارزشهای متداول اجتماعی ما که سازگار حال و احوال ما باشد رجوع کنیم تا واقعیات امور کشور را به مقتضای خرد و اندیشه آزاد خود سازمان دهیم.
مردمی که توانایی بر انداختن این مظالم و تباهی و ستم را ندارند, بهانه درمانده گی خود را بدامن تقدیر میریزند. و بعضی ها اینگونه می اندیشند که با هر گونه اسارت باید سازگار باشند و اطاعت از حاکم ظالم را شرط رستگاری میدانند.
رهانیدن اندیشه آزادی و خود ارادیت از بند سنت های کهن و فرمانروا کردن عقل و منطق بر زندگی آدمی و رخنه انداختن بر بنیاد ظلم, نا روایی ها و نا برابری های اجتماعی از وظایف عمده هر انسان آزاد اندیش است.
باید باور هایمان را از قید اسارت فکری دیگران برهانیم و اعتماد بنفس را در وجود خود نهادینه بسازیم و بخود مان اعتماد پیدا کنیم, که میتوانیم افکار مانرا آزاد بسازیم و به آرزو هایمان که آزاد بودن, در رفاه زیستن و برابر زیستن است دست پیدا کنیم و به باور هایمان شک نداشته باشیم.
بخاطر رهایی ازین زندان و اسارت اندیشه مان و شکستن دست بند و پابند های باور مان باید با خود مان شورش کنیم.