احمد شاه  صديقى

 

اشغالگر

سردی درون کلبه یی بیمایه را گرفت

تاریکی یی هوا دل هر خانه را گرفت

خون جوان چو فرش شده صحن جاده ها

                 آسوده گی مردم فرزانه را گرفت

در وادی یی که نه در و دروازه اش پدید

               این بیم انتحار دل و دلخانه را گرفت

اشغالگر به کمک جاسوس و خود فروش   

              هستی ما ربوده وفر خانه  را گرفت

شب های تار اهریمنان جنون و خون

             روشن نمایی صدف و دانه را گرفت

دشمن بکِشت خار مغیلان درین دیار

           بنگر چسان گلبن و گلخانه  را گرفت

دیدی که ارتجاع چسان ضربه زد بما

         روشن ضمیر و فاضل و فرزانه را گرفت

ملا و مولوی چو منافق شدند همی

        با پخش ساز و سوخت قوت خانه را گرفت

ای مردم شریف و ای زود باوران

       بینید که فاسدان سر و سرمایه  را گرفت

ای توده های ملت زخمی و بی صدا

     خیزید که سیل خون وطن و جاده را گرفت

بر پا شوید نعره کنان بر زمین تان

     تازید که مفسدان شرف خانه را گرفت

تو ای جوان مکتبی به روشنگری شتاب

    تاریکی چمن گل و پروانه  را گرفت

اشغالگر چو طعنه زند بر زمین ما

   بر پا کنید قیام که وطن خانه را گرفت

 

خانه =  میهن

 احمد شاه صدیقی

 

 ++++++++++++++++++++++

 

کابل گریست

طالب همان وحشی و نادان و چاکر است

خون ها بریخت به جاده ودر حکم کیفراست

کابل  گریست باز گریست از جفای  او

خون شهید مکتبی در سنگ و در در است

اجنت اجنبی  تو مبر نام میهنم

این خود فروشی نقش بدیوار و هم در است

تجهیز میشوی که بسوزانی میهنت

این ذخم چو میزنی همه بر جسم و پیکر است

اشغالگر بتو دهد  دستور انتقام

بر ملت فقیر که مجبور و ا بتر است

با خود فروختگان تو آجین گشته ای

نفرین بر شما که نه احساسی در سر است

تف میکند بروی سیاه تو ای خبیث

پیر و جوان که صاحب احساس و هم قر است

با هم صدا شویم به نیروی توده ها

تا بشکنند قلبی که هر جا ستمگر است

 


بالا
 
بازگشت