دکتر عارف پژمان


 

خاموشی دکتر مصفا ، سیه پوشی قصیدهء فارسی

دلهره، افشرد گلوی سخن
زلزله افتاد به کوی سخن
آینه ، در کوچه ندارد به یاد
اینهمه آژنگ به روی سخن
خندهء گنجشک به تاراج برد
غیبت سرو لب جوی سخن
صبح ، صبوحی زده بودیم، شاد
شام، شکستیم، سبوی سخن
رفت ادیبی که صمیمانه کرد
تا دم آخر تک و پوی سخن
شعر پس از مرگ مصفا،بمرد
ساکت و خالی است سکوی سخن
«
عارف پژمان»


دکتر مظاهرمصفا، شاید واپسین شاعر ازتبار قصیده سرایان فاخر ادب پارسی بود. شعر در قالب کهن میگفت اما رد پای درد و دغدغه های معاصر در کلام او هویدا بود، چکامه هایش به سیاق بزرگان این اسلوب، دارای صنعت« سهل و ممتنع » بود، هنر ممتاز مصفا در ایجاد « ردیف های » اسمی و فعلی بود ؛ به گمان من، همه گاه ، همانند یلان تاریخی ، ازین مضایق سخن، سربلند ، برون می شد.
دلیل ماندگاری شعر او، « صمیمیت» و خلوص نیت است و عصیان و برافروخته گی و یک حالت اندوه زدگی که دل دردمند را می رباید . مصفا ، شاعر روزگاران پر آشوب است، همانند حافظ شیراز، تماشاگر مصائبی است که عافیت جویان، به دیار تن پروری،چهار نعل تازند و ابنای زمانه ، خر مهره را با زر ، برابر سازند.
دکتر مصفا، شاعری از قبیله دریوزه گران نیست، اگر باری مدحی ساخته، به دستور دل ساخته ، اگر هجوی گفته، چندان شخصی و حقیر نبوده است.
زندگانی اش پر از نشیب و فراز بوده، خلاف جریان آب ، شنا کرده، با صاحبان زر و زور ، میانه ای نداشته،با دیو و دد، گلاویز شده؛ آدمی صریح اللهجه بوده، باری، بخاطر جدالی که با استادفروزانفرداشته، نه سال از احراز دانشنامهء دکتری، محروم شده و روزگاری، بخاطر پافشاری در جهت یکسان سازی خط فارسی ، از کار در وزارت آموزش و پرورش، منفصل گشته است!
در کلام مصفا ، فرهنگ و تفکر ایرانی، عرفان و جامعه شناسی و گاه مشرب و ایدهء خیامی ، تموجی چشمگیر دارد.
شاد روان مصفا، ازین فاجعه که در عصر زوال جوانمردی و رادی ، بسر میبرده، سخت دلگیر است
از مشخصات دیگر زنده یاد مصفا این است که در کنار قصاید فخیم و کم بدیل، بر آفرینش، چار پاره ، مثنوی و قطعاتی نیز دست یازیده که این گونه شعر های او،افزون بر حضورهنرمتعالی « تشخیص» از نگرش، عاطفه و حس، یک شاعر امروزی ، برخوردار است.
مصفا ، این مرد خودساخته، متفکر و سخنور، به عمر
۸۷ ساله گی، به ابدیت پیوست.
در ایران رسم است که پس از مرگ، آدم ها، محبوب ، خواستنی و ستودنی میشوند. در پایان ، یادنامهء کوتاه از زندگانی، شعرو تالیفات استاد را مرور میکنیم:


+++

دکتر مظاهر مصفا، ، غروب چارشنبه هشتم آبان
۹۸، جامهء زندگی از تن بدر کرد. دکتر مصفا ، هنگام رحلت، ۸۷ سال داشت. زنده یاد سال ها، استاد زبان و ادبیات فارسی در دانشگاه تهران بود.زنده یاد مصفا، اراکی بود، در جوانی ، بادکتر امیر بانو کریمی( دختر مرحوم امیری فیروز کوهی و استاد ادبیات) ، پیمان زناشویی بست؛ در زمرهء فرزندان برومند این زوج دانشگاهی ، علی مصفا، گارگردان و هنر پیشه سرشناس سینمای ایران است.
زنده یاد استاد مصفا، متون ارزشمندی از آثار کلاسیک ادبیات فارسی را تصحیح فرموده بود که ازین سلسله، کلیات سعدی شیرازی، سنائی غزنوی،نظیری نیشابوری ،جوامع الحکایات عوفی ، و همانند اینان را میتوان نام برد.
مرحوم، سیر چکامه سرایی کهن و معاصر را نیز به نقد و بررسی گرفته بود، زیر نام «پاسداران سخن ».
شعر و سروده های استاد مظاهر مصفا در مجموعه های از گونهء:
توفان خشم، ده فریاد، سی سخن، سپید نامه و گزینه اشعار ، منتشر شده است. افزون براینها، زنده یاد، صد ها مقالت و مطلب علمی ، پژوهشی در قلمرو زبان و ادب فارسی، در سمپوزیم ها، کنگره ها و مجامع ادبی ، داخل و خارج ایران ، عرضه داشته است.
استاد مصفا از محضر مشاهیری چون، استادفروزانفر، دکتر محمد معین، دکتر حسن خطیبی، دکتر خانلری، دکتر بهمنیار و استاد جلال همائی ، بهرهء علمی یافته بود.

گویا استاد مصفا در آبان
۸۴« باز نشانده» شده بود!


نمونه های کوتاه شده از سروده های استاد مصفا:


 مرا کشت

آه و دریغا که چرخ پیر مرا کشت

گردش گردونک حقیر مرا کشت

دهر زبونی پسند چونکه نکردم

بندگی خواجه و امیر، مرا کشت

دید که مردیم هست و فحلی و رادی

سعتری چرخ زن پذیر مرا کشت

تیغ جوانمردکُش کشید و بسی جست

دید کسی نیست ناگزیر مرا کشت

گفتم بالله، گناه نیست مرا گفت

هست و چو گرگ بهانه گیر مرا کشت

با همه بینایی ام، به گردش گیتی

گیتی بی دیده ی ضریر مرا کشت

کشتی عمرم میان بحر حوادث

بسکه زبر گشت و گشت زیر مرا کشت

خست مرا رنج لیک زود مرا خست

کشت مرا درد، لیک دیر مرا کشت

++++
دوشینه به میخانه شدم ،از تو چه پنهان

مست دو سه پیمانه شدم، از تو چه پنهان

در جست و جوی باده فروشی که خرد دل

میخانه به میخانه شدم، از تو چه پنهان

گم کرده ره خانه، ز هر شحنه که دیدم

در جستجوی خانه شدم از تو چه پنهان

یک عمر شدی همدم بیگانه، نهانی

یک شب ز تو بیگانه شدم، از تو چه پنهان

++++


از چکامهء هیچ

مردی ز شهر هرگزم از روزگار هیچ

جان از نتاج هرگز تن از تبار هیچ

از شهر بی کرانه ی هرگز رسیده ام

تا رخت خویش باز کنم در دیار هیچ

از کوره راه هرگز و هیچم مسافری

در دست خون هرگز و در پای خار هیچ

در دل امید سرد و به سر آرزوی خام

در دیده اشک شاید و بر دوش بار هیچ

در کام حرف بوک و به لب قصّه ی مگر

بر جبهه نقش کاش و به چهره نگار هیچ

دنبال آب زندگی از چشمه سار مرگ

جویای نخل مردمی از جویبار هیچ

دست از کنار شسته نشسته میان موج

پا بر سر جهان زده سر در کنار هیچ

 

پاییز

یاد داری که موسم پاییز

جانب باغ و بوستان رفتیم

دست در دست یکدگر باهم

از پی دیدن خزان رفتیم

پنجه های چنار زرد و نزار

زیر پای من و تو می شد خرد

باد پاییز، های و هوی کنان

برگها را به هر طرف می برد

گلبن نسترن، ز بی برگی

بیدسان، پیش باد می لرزید

گه ز تاراج باغ، می نالید

گه ز تشویش باد می لرزید

غوک

کاشکی بودمی یکی غوکی

زیر سنگی کنار مردابی

آبی و خرّه زاری و خزه یی

جست و خیزی و خوردی و خوابی

زیر نور طلایی خورشید

بر سر تخته سنگ می خفتم

خواب مرداب و خرّه و خزه را

همه در گوش سنگ می گفتم

می شنیدم نوای بلبل مست

بر سر شاخسار صبحدمی

می شدم غرق شوق و می کردم

غورغوری، به بانگ زیر و بمی

 

اندوه فردا

مه و سالها هرچه بر ما گذشت

طرب کاه و اندوه افزا گذشت

شب و روزها از پی یکد گر

امید افکن و عمر فرسا گذشت

مه و سال با ای فسوسا، رسید

شب و روز، با ای دریغا، گذشت

چه حاصل ز دیروز و امروز من

که این هر دو در فکر فردا گذشت

 

استاد مصفا در سرزمین های دیگر زبان فارسی، افغانستان و تاجکستان نیز ، اشتهاری بسزا داشت، شعر های غنائی او از سوی آواز خوانان افغان، به آهنگ های ماندگار در آورده شد، بویژه شعر دل انگیز « دوشینه به میخانه شدم از تو چه پنهان».
به همسر دانشمند و خانواده و همه دوستدارانش، رحلت این بزرگمرد را تسلیت می گویم.

 

 


بالا
 
بازگشت