پوهاند محمد بشیر دودیال

 

اداره  عامه نوین و مدیریت انکشاف

(قسمت اول)

کشورهای روبانکشاف و کمترین انکشاف یافته در پهلوی  مشکلات اقتصادی مانند: کسرتجارت خارجی، ضعف سرمایه ی، مالی، انسانی و اجتماعی،  عدم موجودیت زیربنای قوی، کمبود پس انداز و سرمایګذاریها، تکنالوژي عقبمانده  وغیره، در نظام اداری خود نیز دچار مشکلات اند. هنوز هم در چنین کشور ها نهاد ها جای معین خود را نیافته اند، نظام اداری موثر و کارا نیست، منافع و اهداف شخصی  وخصوصی بجای منافع و اهداف عمومی اولویت دارد، فساد ، سخنګویی وافر بجای عمل کردن، بوروکراسی مضر، موجودیت ګروپهای فرعی و کوچک در سازمانها که بنابر سلایق فردی، قومی، منطقوی و غیره بروز نموده و کیش شخصیت، فخر فروشی  وتقدیرګرایی  از خصوصیات شان است.

اداره عامه نوین که عرضه خدمات، رضایت شهروندان و مدیریت علمی  اساس آن را تشکیل میدهد، متکی بر شایسته سالاری بوده، ارزشهای انسانی را برتر شمرده وطبق برنامه از طریق هدف محوری، تغییرمحوری، نتیجه محوری، مشتری محوری، تعهد ، مشارکت همګانی وابتکار بحیث  نیروی دولتساز تبارز مینماید. کشور های روبانکشاف که عموماً دچار بحرانات شدید نیز اند ضرورت به مدیریت انکشاف دارند. طبق ګفته ی ن. رافیلی مدیریت انکشاف عبارت از ادارات وسازمانهای اند که مصروف امور انکشافی اند. مدیریت انکشاف که جز اساسی دولتسازی در کشور های روبانکشاف میباشد، یک سیستم منظم سازماندهی  به منظور ارتقای ظرفیتها بوده که هدف فعالیت و سازماندهی آن پیشرفت وترقی میباشد.

مارتین لیندا ( Martin Linda) مدیریت انکشاف را به مفهوم مهندسی و انجنیری تحولات اجتماعی میداند،  ایدوارد ویدنر مدیریت انکشاف را بحیث مجموعه ی از تدابیری میداند که سراسر ابتکار و نووآوی بوده و بتواند  در تخصیص منابع، انسجام نیروها در جهت ترقی اجتماعی، افزایش عاید و تحقق اهداف  انکشافی عمل کند.   پروسه مدیریت انکشاف یک بستر مناسب برای صنعتی شدن، میکانیزه کردن زراعت و تجدید زیربنای اقتصادی است. برای دستیابی به پیشرفت اقتصادی و بهبود بازار؛ طی دهه هشتاد (از ۱۹۸۰ به بعد) بریتانیا و ایالات متحده توجه بیشتر را به سکتور خصوصی  مبذول داشتند و دولت فقط وظایف بزرګ ومهم را که سکتور خصوصی توان وصلاحیت آنها رانداشت مانند:  امنیت، پروژه های بزرګ  تحقیقی (مانند ناسا وغیره)،  زیربنا ها( مانند خطوط آهن، میدانهای هوایی وغیره)، حفظ اتوریته کشور، عملی ساختن سیاستهای بزرګ در جهان ( مانند رهبری جنګ سرد)، انفاذ و تطبیق قوانین، قضا و تقویه نیروی نظامی را بدوش ګرفت، تشبثات اقتصادی به سکتور خصوصی واګذار ګردید، که این جریان بنام تاچریزم و ریګنیزم شهرت یافت، که باعث تقویت لیبرالیزم معاصرګردید. کوچک سازی دولت یک جز آن بود( آنچه اقتصاد دانان ککلاسیک نیز طرفدار سکتور خصوصی و آزادی ها درین ساحه بودند).  اما متاسفانه کشور های روبانکشاف امروزی در اسرع وقت نمیتوانند عین قدمها را بردارند.  یعنی هنوز هم ضرورت شدید به اداره عامه و بوروکراسی آن وجود دارد.  بناً  افغانستان نیز نیازمند مدیریت  انکشاف است. مدیریت انکشاف موازی با دولتسازی معاصر !

طوریکه دیده میشود، افغانستان  جدیداً نمیخواهد دولت را بسازد یا بوجود بیاورد، بلکه دولت افغانستان  یک شخصیت شناخته شده در مجامع بین المللی  بوده هویت تاریخی و باستانی دارد، اما متاسفانه از مدت ۲۸ سال بدیسنو ناکام و درحال سقوط است. یک جبنبه  ناکامی و سقوط آن همانا جنبه اقتصادی  واداری آن است که باید به بازسازی آن توجه کرد.  هرګاه دولتسازی به این مفهوم  مورد بررسی قرار ګیرد منطقی است. با مشخص کردن دولت ناکام یا دولت در حال سقوط، کاری که برای بهبود وضعیت انجام شود، باید برای آن راهها جستجو ګردد، دریافت این راهها عبارت از دولتسازی معاصر برای افغانستان خواهد بود.طبعاً دولتسازی معاصر جنبه مادی و معنوی دارد.

دولت سازی به این معنی است که با مشخص کردن ضعف و ناتوانی از منابع مختلف میتوان در ساختار مجدد دولت استفاده شود و از ان جمله مسایل اقتصادی و مدیریت انکشاف.

به این مفهوم ؛ دولت سازی عبارت از فرایند است که در آڼ ظرفیت دولت و نهاد های دولتی بلند برود تا کارهای خود را تا آن اندازه ایکه توقع میرود انجام بدهد. برای دولتسازی عناصری ضرورت اند  که میتوان از چند مورد از  آنها نام برد: نهادینه شدن ساختار ها، مشخص بودن منابع ، وجود افراد متخصص و واضح بودن اجرات قابل انجام .

 برای حکومت سازی در ابتدا وظایف و اجرات حکومت مطرح بحث است، متعاقبا کیفیت اجرات.  با در نظرداشت منابع قابل دسترس، بعداً بحث ساختار های حکومتی مطرح است که کدام وظایف بوسیله کدام نهاد انجام داده شود.  تعیین نهاد مسوول در انجام این وظایف نیز مهم است، خوشبختانه  درین عرصه پالیسی حکومتداری محلی با شعار ( میثاق شهروندی- ولسي تړون) یک ګام خیلی معقول و یک ضرورت است. این پالیسی اکنون کاملاً تدیون ګردیده است . امید میرود که موازی با مدیریت انکشاف، که همانا مدیریت  پیشرفت اقتصادی است، نیتجه مطلوب( دولتسازی معاصر) را ببار آرد. رسیدن به  اهداف و تحقق اهداف مدیریت انکشاف، وابسته به شفافیت در اجرات است،  اندازه شفافیت ارتباط مستقیم به ایجاد  اداره سالم وحکومت درست و کارا دارد( آنچه تا حال موفق بدان نشده ایم).

دولت ناکام و درحال سقوط  احتیاج به بازیګران ملی و بین المللی نیزدارد که در فرایند دولتسازی دخیل اند،  تقسیمات دیګری که از رول بازیګران  توقع میرود، همکاریهای سیاسی واداری این بازیګران است.  در داخل کشورنقش متخصصان، بوروکراتها ، علمای دینی، جامعه مدنی، و سیاسیون نیز مهم است.

اما در  افغانستان معمولاً (سیاسیون!)  در برابر  نهاد ها مشکل ایجاد میکنند. بخش عمده ی سیاسیون فعلی جنګسالاران و وابسته های آنان اند. این سیاسیون  در پهلوی سایر اعمال تخریبکارانه علیه پروسه دولتسازی، تلاش دارند تا از تشکیل وتقویت نهاد سازی نیز جلوګیری نمایند، زیرا آنها درک کرده اند که وقتی نهاد به میان آمد، نقش سیاسیون را کمرنګ میسازد؛  یعنی نهاد یا سیستم تصمیم میګیرد، نه شخص.  مثلا در صورت  نهاد سازی و موجودیت نهاد های موثر، شخص ګفته نمیتواند که چون ازین اقدام، فرد یا قدم اصلاحی خوشم نمی آید ، یا فلان کس خوشم میاید برای اش این پست را ایجاد کنیم، من فلان تصمیم را نمی پذیرم در غیر آن به کوه بالامیشوم، حرکتهای سرخ ونارنجی را سازماندهی مینمایم، به ادرات حمله ور میشوم، در جنګل پنهان میشوم، ... وغیره.  درینجا نهاد یا اداره  خود نیاز خود را مطرح میسازد که در کدام بخش نیاز به واحد و نهاد جدید دارد  یا ندارد.

وجود منابع و طرز مصرف آن ضرورت دوم است. هرګاه منابع  روشن و شفاف بود، سیاسیون  صرف به نام، نمیتوانند از آنها غرض منافع شخصی، ثروت اندوزی، پولشویی و سایر اقدامات غیر مجاز سوً  استفاده هار را بنمایند، بناً  ممکن این سیاسیون در راه مکدر ساختن منابع نیز تلاش کنند.

ضرورت سومی عبارت از تخصص و افراد باظرفیت های کاری میباشند. درین مورد نیز سیاسیون افغانستان بعضاً اهل کار و تخصص را از صحنه برداشته، بنامهای این وآن عوض آنها خود را مطرح میسازند. حتا ممکن از  کلمات وشعار های فریبنده نیز برعلیه آنها شورش نمایند.

کشور های  انکشاف یافته صنعتی امروزه در دوران مدیریت انکشاف شان  چنین مشکلاتی را نداشتند، کشور های که جدیداً بحیث  قدرتهای جدید اقتصادی سر بلند نموده اند؛  مانند چین، هند ، روسیه، کوریای جنوبی، تایوان، هانکانګ، سینګاپور مثالهای اند که بدون چنین موانع به سرعت در حال انکشاف اند و پروسه مدیریت انکشاف را موفقانه به پیش میبرند.

در پهلوی عوامل فوق همکاری کشور های پیشرفته  و موسسات بین  المللی نیز ضروی است. این همکاران منحیث بازیګران بین المللی  عمل مینمایند.

بازیګران بین المللی که در عرصه حکومت سازی دخیل اند، شامل سه بخش است؛ سازمان های بین المللی مانند بانګ جهانی ،اداره انکشافی م. م. ، صندوق جهانی پول، یونسکو وغیره.

دوم نهاد های دولتی که از آدرس یک دولت مشخص فعالیت میکند مانند جی آی زید.(کشور آلمان)، جایکا (جاپان). وغیره. این دسته نهاد های غیر ملی میتواند انفرادی یا مشترک با سازمانهای بین المللی مشترکآ کار میکند، یو اس  ایداداره (نهاد) کمکهای ایالات متحده  است که در همکاری با سازمان های بین المللی مصروف هستند.

سوم سازمانهای بین المللی غیر دولتی که بیشتر آن در بخش های تحصیلی ،صحت ،حقوق زن و حقوق طفل و همچنان حقوق بشری مصروف فعالیت اند مانند: یو. ان. ایچ. سی. آر، سازمان جهانی صحت،...  وغیره موسسات وابسته به ملل متحد.  فعالیت این نهاد ها بیشتر نقدی نیست بلکه روی افراد کار میکند نهاد های بین المللی غیر دولتی معمولاً در عرصه تربیه کادر های دولتی مصروف هستند بعضا دولت ها میتواند از طریق این نهادهای غیر دولتی بین المللی مبالغ کمکی خود را مصرف کنند چرا  چون این دسته از بازیګران مستقل از دولت ها کار میکنندو با اعتمادتر هستند .

در عرصه حکومت سازی بیشتر تعلق و تمایل به دونر ها است تا با حمایت مالی درین پروسه همکاری نمایند، چون این پروسه نیاز به منابع مالی هنګفت دارد، اګر چه مسئله مشکل زا نیز است چون این فرایند به حدی این کمک ها وابسته میشود که بدون حمایت دونر ها نمیتواند پیش برود. سوال اینست که چګونه میتوان این وابستګی را کم ساخت . ای سازمانهاحیثیت ماشین ( وسیله)را دارد که شخص میخواهد با آن کار کند و ضرورت اش رفع میشود. در قضیه وابستګی میتواند ابعاد مختلف داشته باشیم وابستګی مالی ،فکری و طرح .... خطرناکترین وابستګی وابستګی فکری است.

موضوعات بعدی را به این موضوع وقف میدهیم که هیاهوی خیالی اشغال  و اشغال واقعی چه  خواهد بود و مهمتر از آن منازعه را در چنین دولتها ( دولتهای ناکام وروبه سقوط) تحلیل خواهیم نمود.

 

 

 


بالا
 
بازگشت