مهرالدین مشید
"لبخند ژوکوند" طلسمی در تصویر و نمادی از اعجاز
لبخند ژوکوند یکی از ماندگار ترین نقاشی های لیورنارداوینچی نقاش معروف قرن پانزدهم ایتالیا است که موجودیت آن گواهء آشکار بر ماندگاری داوینچی و هنر او است. لبخند ژوکوند یک پارچه تکه یی بیش نیست که هزاران هزار پارچهء آن در طبیعت وجود دارد؛ اما چه شده که لبخند ژوکوند به جاودانگی پیوسته است. چگونه شده یک تابلو به مثابأ پارچه یی از واقعیت در نماد لبخند ژوکند به حقیقت بزرگ و انکار ناپذیر هنری بدل شود که بر برج و باروی آن انگشتان هنر آفرین داوینچی هنوز هم گویی نقش آفرینی دارند. چه دلایلی وجود دارد که لبخند ژوکوند در نمادی از یک حقیقت انکار ناپذیر تجلی نماید. دلایلی که هنوز آن چنانی پاسخ نیافته اند و هنوز هم حقیقت گم شده یی را ماند که هنوز سر نخ آن ناپیدا است؛ اما در ضمن گواۀ این حقیقت است که لبخند ژوکوند طلسمی در تصویر و نمادی در اعجاز است که پرده از یک حقیقت بزرگ بر می دارد که هنوز هم از ناکجاآباد آن خبری نیست.
زمانی که انسان به طبیعت نگاه می کند و به هر پدیدهء آن چشم می افگند، گویی زیبایی های تازه به تازه بر روی او لبخند می زنند. این لبخند ها است که برای انسان شور زنده گی می بخشد و احساس و عواطف او را به خود کشانده و حافظه، استعداد و تخیل اش را به خوبشتن نگری و بازیابی و بازآفرینی های تازه فرامی خواند. در چنین حالی است که حافظهء انسان به جنبش آمده، استعداد اش گل کرده و انقلابی در تخیلش رونما می شود. افکار انسان هر لحظه درگیر چنین حادثه ها است و هر آن از تماشای پدیده ها روح تازه می یابند که سبب درگیری های شدید درونی در انسان می شود و حوادث بیرونی به این درگیری های درونی او قوت تازه می بخشند. این کنش ها و واکنش ها منجر به حادثه آفرینی های تازهء درونی در انسان شده و شناخت او را در پیوند به پدیده ها حساس تر نموده و وسوسه های او را بیشتر تحریک می کند. این دغدغه ها دانشمند را به کشف زوایای پنهان هستی می کشاند تا موفق به کشف قوانین طبیعت شوند و به شناخت خود، جامعه و تاریخ دست یابند تا به این ترتیب موفق به کشف و شناخت قوانین علمی و اجتماعی شوند و با پی بردن به راز آفرینش به شناخت قوانین در حوزهء تاریخی و جامعه شناسی نزدیک شوند. این کنکاش نیوتن را یاری کرد تا از اندیشیدن در مورد سقوط یک سیب به زمین موفق به کشف و شناخت جاذبهء زمین شود و انشتاین موفق به کشف و شناخت حرکت نسبی در هستی، قوانین هم ارزی جرم و انرژی، تیوری کوانتم و میکانیک آماری و فوتو الکتریک گردد. این وسوسه مارکس را واداشت تا در روشنایی دیالیکتیک به کشف قوانین فلسفی و قوانین تاریخی شود و الکسس کارل را واداشت تا در بر پیشانی دروازهء اتاق تحقیقاتی خود بنویسد که خدا شناسی شاه فنر تحقیقات خدا شناسی است و کارل پوپر بگوید قوانین علمی را غیرثابت و غیرابدی اعلان کند؛ اما تماشای هستی و بویژه طبیعت برای هنرمند چه نقاش و چه هیکل تراش، خطاط، آوازخوان، شاعر، ادیب و سینماگر با توجه به عاطفی بودن و حساس بودنش حال و هوای دیگری می بخشد تا در هر گوشهء آن عاشقانه ترین لبخند های صمیمانه و دل انگیز را به تماش بنشینند. راز اعجاز انگیز هنر هم در همین است که هنرمند به همت آن لبخند های تازه به تازه را در رگ رگ هستی و طبیعت کشف کند و در هر لبخند جهانی از راز های ناگشوده را به تماشا بنشیند. لبخند ژوکوند گلی از اعجاز انگیز ترین لبخند ها بر لبان مونولیزا است که تنها داوینچی موفق به کشف و شناخت آن شده است. این کشف جدا از کشف و شهود عارفانه و شاعرانه نیست و بیرابطه به کشف و شناختی نیست که هیکل تراشی را وادار به تراشیدن هیکل بودایی می نماید که حتا جاودانه تر از لبخند ژوکوند جاودانه می ماند. یا شاعری که عاشقانه ترین عاشقانه هایش را در لبخندچشمان معشوق جست و جو می کند و شعرش به گفتۀ براهنی به ابدیت می پیوندد و چون سنگ شناوری از آن سوی زمان به حرکت آمده و به آن سوی زمانه ها حرکت می کند و هرگز جاذبه و تحرک خود را از دست نمی دهد.
دلیل این همه تلاش و پیدایی ها ریشه در حس حقیقت جویی انسان دارد که از سال ها بدین سو او را برای شناخت خودش و محیطش واداشته است و هیچ گاهی عطش او سیراب نشده است. این مسأله به این صحه می گذارد که حقیقت گم شدهء انسان است و از هزاران سال به دنبالش لالهان و سرگردان است. گاهی این حقیقت را در شاخ حیوانات، گاهی در سیمای شیر، زمانی در گیاهان، وقتی در پیکره های بیجان دیگر به تماشا نشسته و به آن دل خوش کرده است؛ اما آنگاه که این تکرار ها عطش پرستش او را سیراب نکرده، به أسمان نگاه کرده حقیقت را در چشمان ماه، ستاره ها و خورشید به تماشا نشسته است. در عین حال هر روز دانش و بینش وی نسبت به فهم حقیقت هم متغیر شده است و تا آن که حقیقت خواستنی را در پدیده های یادشده پیدا نکرده و برعکس حقیقت گم شده اش مرموزتر و حیرت افگن تر و شگفت انگیزتر شده است. ناگزیر به جست و جوی حقیقت فرازمانی و فرامکانی پرداخته و با مطلق خواندن آن پله به پله به آستان خدا همسفر شده است؛ اما تا کنون هم به آن گم شدهء خود راه پیدا نکرده و کلک حیرت بر لب ها نهاده و با پناه بردن به جهان کشف و شهود دل خوش کرده است و در مرزی از خیال و حیرت با تسلیم شدن به عشق و فنا در آن از صحو فرار و به سکر پناه برده است. در این سیر و صعود معنوی انسان به چیز هایی دست یافته است که تجسم عینی حقیقت را در آن به تماشا نشسته است و شاید یکی از نادره های تجسم لبخند ژوکوند است که به مثابه بخشی از حقیقت آخرین رمق او را چون شمعی که در پایان مرگ یک باره روشن می شود، دق الباب کرده باشد. اما چگونه شده که چنین کلکی را لبخند ژوکوند بر دل های خسته و شکسته زده است تا نقش جاودانگی را زر خود رقم بزند. حرف اگر بر سر لبخند باشد، ما از پنحصد سال بدین سو روزانه شاهد گل کردن ده ها لبخند در لبان زیبا رویان جهان هستیم و این لبخند ها به تصویر کشیده شده و ده ها مجسمه هم از آنها ساخته شده و اما هیچ کدام کمترین جایگاهء لبخند ژوکوند را نگرفته اند. مگر ژوکوند فرشته یی بوده که لبخند در لبانش به مثابهء شاهکار هنری روح تازه یافته است و به جاودانگی پیوسته است. پس هنر است که جاودانگی این لبخند را سجل کرده است.
هرچند ارسطو گفته است، هنر عبارت از محاکات و یا تقلید از طبیعت است و اما این بخشی از مفهوم هنر است؛ بلکه هنرمند است که با آفرینش های هنری و کاربرد استعاره های بکر و تصویر های زیبا و دلنشین معجزه می آفریند و هستی را بازتعریف می کند و با بدرود گفتن به "بودنمایی" های بودن به سوی شدن های باشکوه و قشنگ راۀ خود را می پیماید. زمانی که هنرمند با بودن سر وکار دارد، سر و کارش با طبیعت است و اما زمانی که از به سوی شدن گام می گذارد، دیگر پای بند تقلید نیست و از قید و بند رهایی پیدا می کند و دست به ابتکار می زند و شاگرد استعداد، تخیل و اندیشۀ خود است؛ زیرا این نیرو ها هنرمند را ازجای بر می کند و به سوی ناکجاآباد هنر می کشاند که از آن جابلسا و جابلقای تاریخ نیز یاد کرده اند. پس گزاف نیست که گفته اند، هنر دریچه یی است، برای عبور از بودن های زشت، به سوی شدن های متنوع، پرشور، عاشقانه و اما دین دروازه یی است برای هایی از بودن به سوی شدن که هر از گاهی با بهای کشیدن خط با خون خود، عاشقانه تر از گذشته رسیدن به سرانجامی های خونین را حتا جشن می گیرد و این نغمهء دل انگیز را ناگزبرانه زمزمه می کند: " عالم دگر دارد گلشنی که من دارم". هرچند این گلشن و این جهانش ناپیدا است. پس لبخند ژوکوند هم از همان گلشنی است که کلک یقین بر دل شوریده یی زده است که گم گشتهء خود را در آن به تماشا نشسته است. در این شکی نیست که لبخندی را داوینچی در لبان ژوکوند دیده است، یگانه لبخند بوده که شاید نه کس دیگر او را دیده و نه تکرار شده است و عاشقانه ترین لحظات است که جهان داوینچی را عوض کرد و چشمان این لبخند گویی فتنه انگزتر جهان او را دگرگون کرد و به نقاش ساده یی هویت جاودانگی بخشید. ممکن هرکس آن لبخند را می دید، داوینچی می شد. چنان که مولانا با تماشای چشمان شمس خیالاتی شد و ترک درس و مدرسه کرد و " شمس من و خدای من" گویان جهانش عوض شد و جاودانه شد. مردی که قال قال مدرسه دلش را گرفت و چهره های خشک و زمخت شاگردان قشری و فقه اندیش به خستگی هایش افزود و با فرار از چهان قال به جهان حال روی نمود و تا پایان عمر مرهون نخستین نگاه شمس تبریز ماند و مجال یافت تا با رها کردن گوشهء تاریک مسجد پله به پله به آستان خدا نزدیک شود و" از ملک پران شود" به مقامی برسد که "آنچه اندر وهم ناید آن شود"
مثلی که نگاۀ شمس مولانا را عوض کرد و به همین گونه نگاۀ مونالیزا دنیای داوینچی را نیز دگرگون نمود و گویی در درون او آتش زد و جهان درون او را رمز آلوده تر نمود. "لئوناردو داوینچی" نقاش بزرگ قرن پانزده و شانزده میلادی، اثر مشهور خود مونالیزا را در خلال سالهای ۱۵۰۳ تا ۱۵۰۷ به انجام رسانید. شیفتگی داوینچی به سایهروشنِ جوّ و مهارتش در نمایاندن آن، مسبب آفرینش این لبخند مشهور و پرابهام گردید. شاید در سدهٔ رومانتیکپرور نوزدهم، بیش از حد دربارهٔ این خندۀ رازآمیز بحث شد، ولی کسی به علاقهٔ سراپا علمی لئوناردو به ماهیت نور و سایه اشارهای نکرد. از طرف دیگر، به احتمال زیاد خود لئوناردو نیز از تأثیر شگفتانگیزی که در این تابلو بر تماشاگر میگذارد، لذتها بردهاست؛ این اثر یکی از تابلوهای محبوبش بود و هیچگاه نمیتوانست آن را از خودش جدا کند.
شماری بدین باور اند که مونالیزا همسر"فرانچسکو دل ژکوندو" یک تاجر فلورانسی بود که در "لیزا ژراردینی دل ژکوندو" نام داشت، اما محققان هنوز 100 درصد مطمئن نیستند که زن تصویرشده در شاهکار داوینچی همان اهل مونالیزای فلورانس باشد. هرچند از زمان آفرینش تابلوی اسرار آمیز نقاشی مونالیزا معروف یه لبخند ژوکوند اضافه تر از پنجصد سال می گذرد واما تا کنون چگونگی جاری بودن این لبخند بر لبان این خانم و کیستی بودن آن مورد پرسش است که تا هنوز پاسخ درست نیافته اند. "ویپ پرویست"یک پژوهش گر آلمانی می گوید، به یک دست نوشته برخورد کرده که متعلق به صاحب پیشین تابلو نقاشی مونالیزا بوده است. فردی که در دوره و زمانه لئوناردو داوينچی می زيسته و با اين هنرمند ايتاليايی در رفت و آمد بوده است. یک کارشناسان کانادايی گفته است نوع لبخند موناليزا، با توجه به لباس هایش نشان از آن دارد که اين زن، به هنگام نقاشی از چهره اش، يا باردار بوده و يا به تازگی نوزادی به دنيا آورده بوده است.
این تابلو که عمری پنجصد ساله دارد، سال ها است ميليون ها انسان کنجکاو و مشتاق را به سوی خود در موزه لوور پاريس می کشاند. اين اثر استثنايی از زمان پيدايش خود تاکنون چندين بار ربوده شده است، اما پس از انقلاب فرانسه به جمع اشياء نفيس موزه لوور پيوسته است. گفته می شود که ناپلئون بناپارت، يک بار اين اثر نقاشی را به اتاق خواب خود انتقال داد، ولی پس از تبعيدش، موناليزا بار ديگر به موزه لوور بازگردانده شد. پنجاه و دوسال پيش هم، شخصی به بخش پايينی تابلو لبخند ژوکوند اسيد پاشيد، اما تابلو بلافاصله توسط کارشناسان مرمت و بازسازی شد. (۲)
شگفت آور این است که تا کنون راز های این اثر اسرار آمیز که لب هایش می خندد و چشمانش گریه می کند، آشکار نشده است. این ویژه گی متناقض گمانه زنی های زیادی را در مورد این اثر بوجود آورده که یک بررسی با استفاده از یک نرم افزار رایانه یی مونالیزا را 83 درصد خوشحال، 9 درصد منزجر، 6 درصد ترسیده و 2 درصد عصبانی نشان داده است. نه تنها این که در مورد مونالیزا چیز های زیادی گفته شده است. شماری با توجه به مدارک تاریخی می گویند، "کاترینا داوینچی" نام مادر این نقاش بزرگ بوده که برخی باور دارند داوینچی اثرش را شبیه صورت او ترسیم کرده است. فرضیه یی هم وجود دارد که داوینچی تابلو محبوبش را با نگاه کردن به چهره مادر خود کشیده است.
نظر نخستین فرضیۀ لبدو فروید روانشناس معروف آلمانی را در خاطره ها تداعی می کند که در این تابلو همان عشق نخستین فروید به مادرش که از آن به عنوان لبدو یاد می کند، سایه افگنده است؛ اما نظر دوم جالب تر است؛ زیرا عشق محرک اصلی احساس یک هنرمند است که استعداد، حافظه و تخیل او را به گونۀ خارق العاده به استخدام می گیرد، به تعبیری هست و بود او را به عاریت می گیرد و همه را در نماد معشوق متجلی می سازد که عرفای ما آن را جهان فنا در خدا خوانده و به قول منصور حلاج مقام "اناالحق" و به گفتۀ بایزید بسطامی" سبحان ماعظمی الشانی" است که مولانای روم از آن تعبیر برتری دارد و او در نماد شمس تبریز، به آفتاب جهان تابی دست می یابد که او را پله به پله به آستان خدا نزدیک می سازد و به گفتۀ خودش " آنچه اندر وهم ناید آن شود" را در مقام کشف و شهود به آزمون می گیرد.
گاهی هم گفته شده که چهره این زن، نسخه بدون ریش و زنانه صورت لئوناردو داوینچی است. چنان که بولد اسکای، در گزارشی گفته، جالب است که این نقاشی نقاط مشابه شگفتانگیزی با خود نگارۀ موجود از نقاش برجسته ایتالیایی دارد. این تعبیر نوعی شفتگی های هنرمندانه را به تصویر می کشد که جدا از خود شفتگی های روانی است و در این حالت هنرمند، شاعر و ادیب گویی دو جهان را در سودای شگفت انگیز عاشقانه در خود به تماشا می نشیند و چنان در رنج فراق بی خود و پرپر می شود که حالات خاصی برایش دست می دهد که در هوای دوست غرق می شود و او را در خود و خود را در او مشاهده می کند.
شماری مونالیزا را باردار و شماری هم با توجه به استخوان بندی مردانۀ او تا جایی پیش رفته اند که او را مرد با روحیات زنانه خوانده اند. چنان که برخی مدعی شدهاند که «مونالیزا» ترکیبی از دو کلمه لاتین Amon و Elisa است و این بدین معناست که مونالیزا نرماده - ترکیبی از دو جنس زن و مرد - بوده است. بسیاری از متخصصان هم معتقد اند که ممکن است صورت این زن اسرارآمیز، ترکیبی از چند چهرۀ مختلف باشد. در این میان حرف هایی هم وجود دارد که گفته می شود زنان اشراف در قرن شانزدهم ابرو های خویش را می تراشیدند.
از آنجا که جهان هنرمند، جهان دیگری است و هر از گاهی گم شدۀ خویش را در آن جست وجو می کند. مثلی که دانشمند با تمرکز در آفرینش به جست و جوی کشف و شناخت قوانین در طبیعت می پردازد و جهان را به گونه یی می بیند تا موفق به کشف قوانین آن شود و از رازآلودی طبیعت یکاهد. به همین گونه هرمند هم چون شاعر، با فرو رفتن در دنیای پنهاور آفاق و انفس و تفکر در مورد آنها به جست و جوی گم شدۀ خود می پردازد. از آنجا که افکار و اندیشه های هنرمند بیشتر بار عاطفی دارد و نمی تواند، احساسات، عواطف، خیالایت و آرزو های عاشقانۀ خود را به کلی پنهان کند. هر کدام این ها به نحوی در آثار هنری اش بازتاب می یابند. از این که عشق در قاموس هرمندان معنای متحول دارد و میل فرار از" بود" و گریز به سوی " شدن " را دارد. جهان عاشقانه های او هم در این سیر و صعود متحول می شود با عبور از خم یک کوچۀ عشق، هوای عبور از خم کوچۀ هفتم بر دلش چنگ سنگین تر می زند و ازاین رو بی تاب تر می شود و با عبوراز خم هر کوچه دغدغه های عاشقانه اش دگرگون تر می شوند و در فراز و فرود پیمودن هفت شهر عشق، هر لحظه عاشقانه ها را به گونۀ دیگر می بیند. بعید نیست که در این سیر و صعود معشوق در نماد های گوناگون جلوه کند که جلوه های پیهم مردانه و زنانۀ آن هم ناممکن نیست. داوینچی هم در این تابلو حالات خویش را در این تابلو به گونه یی به تصویر کشیده است تا ناب ترین و شفاف ترین عاشقانه های خویش را دو بعدی در سیمای زن و مرد به نمایش بگذارد. از این رو می گویند، جهان هنرمند را نباید ایستا مطالعه کرد و بر اندیشه ها و باور های او شتاب زده به داوری نشست تا به جهان رازآلود دنیای درون او پی برد. چنان که بحث مسألۀ مثلث طلایی در تابلو های داوینچی تا حدودی سر نخ راز آلودی نقاشی های او را می گشاید.
از این رو بحث مسألۀ مثلث طلایی در نقاشی برجسته داوینچی یکی از نظریاتی است که قرینگی کامل این تابلو را به اثبات میرساند و در ضمن بر رازآلوده گی آن می افزاید. با وصل کردن نقاط طلایی این نقاشی، شکلی جاممانند ظهور میکند که گفته میشود همان جام مقدس مسیحیان است. "دن براون" در کتاب پرفروش "رمز داوینچی" خود به این تیوری پرداخته است. جام مقدس مسیحایی در واقع سخن از عشق برتر داوینچی می زند که خیال های هنرمندانۀ او را به جهانی فراتر از ژوکوند، می نمایاند و این نشان می دهد که لبخند ژوکوند در واقع پل عبوری داوینچی برای رسیدن به معشوق برتر است، معشوقی که هرگز دل بستن به لبخند های ژوکوند، نشه های عاشقانۀ او را تلطیف نمی کند و حتا خمار های او را نیز می شکند. از این رو به جام مسیحایی متوسل می شود تا چون عطار هفت شهر عشق را پشت سر بگذارد و چنان شتاب کند که با مولانای روم در خم یک کوچه باقی نماند و با بال زدن های هنرمندانه به پر جبریل عشق نزدیک شود و فراتر از وهم وبا عبور از پیچ و خم تثلیث و باعبور از هفت شهر شرک و پیمودن خم کوچه های انتظار به مسیحای اصلی و واقعی برسد به گونۀ واقعی غسل تعمید شود.
گفته های بالا جدا از رازآلودی رنگ ها و کاربرد رنگ ها در این اثر ماندگار است که ممکن نقاشان چیره دست بتوانند، در این مورد بحث کنند و پرده از اعجاز رنگ ها در این اثر داوینچی بردارند؛ زیرا رنگ ها جهان دیگر دارند و با زنده گی ما چنان عجین شده که جدایی ناپذیر اند. رنگ ها مانند هوا در همه جا حضور دارند و نقش خود را بر هر شی تابنده یی حک می کنند و واقعیت ها را بازنمایی می کنند و هیچ واقعیتی در جهان وجود ندارد که با رنگ آمیخته نباشد. نه تنها این که رنگها در تار و پود فرهنگ و اجتماع تنیده شده و نقش مهمی در زندگی عاطفی و معنوی انسان بازی میکنند؛ بلکه در سمت و سو دهی او از نگاۀ روانی نیزاثر گذار است. از اینرو شناخت رنگها و اثرات آنها امری ضروری است. درست کاری که فرد را برای شناخت از جامعه یاری می رساند. رنگ ها در تار و پود هستی،انسان، جامعه، تاریخ و فرهنگ و تمدن بشری راه دارند و معرف آنها اند. از همین رو است که رنگ ها از منظر علوم مختلف چون؛ روانشناختی، جامعه شناسی و انسان شناسی مفاهیم متفاوت دارند. در این میان تاثیر رنگ ها بر عواطف و نگاه های افراد، مربوط به حوزۀ روانشناسی رنگ ها می شود که آنها را در بخش های گوناگون جامعه دیده می توانیم و با حوزه جامعهشناسی رنگها تعلق دارد. با توجه به اهمیت رنگ ها نظر هایی وجود که بخش زیادی از نظریه ها و باورهای عمومی درباره رنگها در حوزۀ شبه علم قرار میگیرد؛ اما این نظر پایه و اساس محکم و علمی ندارد.
در این میان گفته می توان که رنگ ها از منظر جامعه شناسی و بویژه روانشناسی خیلی اهمیت دارند و روانشناسی رنگ ها در واقع نبض مردم و جامعه را در دستان آهنین هنرمند و نقاش به عاریه می گذارد تا با بازی با رنگ ها چنان معجزه آفرینی کند که تبلور رنگ ها در یک تابلو سبب انقلاب و دگرگونی های بزرگ اجتماعی می شود. چنان که داوینچی از بنیانگذاران رونسانس در اروپا خوانده شده است ونقاشی های او در بیداری های مردم نقش بزرگی داشت. همین مسأله نقش هنرمند بویژه تاثیر گذاری نقاشی ها و رسالت هنری او را در جامعه برجسته می سازد. هنرمند با توجه به رسالتی که دارد خود را در برابر مردم و جامعۀ خود مسؤول پنداشته و رسیدن به خودآگاهی انسانی، اجتماعی و تاریخی و جغرافیایی را در محراق نظر دارد و ترقی و پیشرفت جامعه را در انبان آگاهی های یادشده تلقی می نماید. داوینچی در مقطع خاص تاریخی توانست تا با درک شرایط زمانی و مکانی جامعه و مردم خود چنان در رنگ ها انقلاب ایجاد کند که نقاشی هایش سبب انقلاب بزرگ رونسانس در اروپا شد. یاهو
منابع :
۲ - https://www.radiofarda.com/a/f1_mona_lisa/430675.html