هارون یوسفی
نمایندگی یک تعداد از نمایندگان شورا
دلال ها
ما به شورا ز پی جاه و جلال آمدهایم
نه به فکر وطن و پول حلال آمدهایم
ما که نی اهل سوادیم و نه فرهنگ و کمال
به دوصد واسطه و حیله و چال آمدهایم
عدهیی با دريشي و گل و نکتایی و بو
بقیه با چپلی و تفدانی و شال آمدهایم
تا به ما قابلی ومرغ و برانی دادند
سیر از خوردن پتّاسه و دال آمدهایم
سالها کم بغل و زار و پریشان بودیم
بخت ما پر زد و دوکان بقال آمده ایم
راست گویم نه شرافت، و نه وجدان داریم
بهر پر کردن انبان و جوال آمده ایم
کار ما دادن و بخشیدن و صد بیشرفیست
در حقیقت همه در نقش دلال آمدهایم
ای برادر تو به ما بی پدران خرده مگیر
ما به الطاف خدای متعال آمده ایم!؟
هارون یوسفی
لندن، 17 نوامبر 2018
چکه چورها
بوتم به پا و هر دو جرابم ربودهاند
از کنج میز بوتلِ آبم ربودهاند
هرچند «بند و-واز» به مال جهان نیام
لیکن ببین تمام حسابم ربودهاند
آتش زدند دفتر و دفترچههای من
الماری کلانِ کتابم ربودهاند
یک پیرهن به جان من است و ولی چه سود
تنبان من ز روی طنابم ربودهاند
آن منقلی که تحفهی ماما قدوس بود
همراه سیخهای کبابم ربودهاند
یک پنجه ساز، درد مرا چاره مینمود
این خرکُسان فلوت و ربابم ربودهاند
نسوار خود به کنج اتاقم گذاشتند
یک بوتل کلانِ شرابم ربودهاند
یک راز را برای تو میگویم، ای عزیز!
دی وی دی های فلمِ «خراب»م ربوده اند
القصه این مجاهد و طالب به زور خود
از چشمهای من همه خوابم ربودهاند
هارون یوسفی
یارکشیر، انگلستان
13 نوامبر 2018
---------------------------------------------
سرچپه
رای خود دادم به فضلو٬ یک ملا آمد برون
از دل صندوق شان یک اژدها آمد برون
رای ما با چاپِ انگشت و دو سه تا تاپه بود
این چه شد بیتاپهی انگشت ما آمد برون؟
تا بساط گندگی را در وطن انداختند
بوی شان بالاتر از بیت الخلا آمد برون
گوشتِ گوسفند و کچالو را به دیگ انداختم
بعدِ فش فش از میانش لوبیا آمد برون
آنکه عمری جز دغلبازی دگر کاری نداشت
دیشب از میدانِ گلفِ زمبیا آمد برون
خواب دیدم شهر ما آرام و بیطالب شده
چون که تعبیرش بدیدم صد بلا آمد برون
عاقلان را بیسبب کنج قفس انداختند
جای آنان یک گروه از طالبا آمد برون
آن که نیمی از ولایت را به یغما برده است
نام ِ او در لستِ مسکین و گدا آمد برون
آنکه فتوا داد ضد فلم و موسیقی ببین
شام جمعه از درونِ سینما آمد برون
در طویله پر شده گوساله و هم گوسفند
اشپش شان را ببین در جاده ها آمد برون
من به چشم خود بدیدم که پس از یک انتحار
دل جدا، گرده جدا، روده جدا آمد برون
بذر کردی ای خدا در خاک میهن، دوستی
عاقبت یکطایفه مادر خطا آمد برون
هارون یوسفی
بوداپست، نهم نوامبر 2018
++++++++++++++++++
چه شد؟
ای برادر! قصههای خوبِ پیغمبر چه شد؟
آن نماز و سجده و گفتار در منبر چه شد؟
خانهها ویران و پلها واژگون٬ ما در بهدر
مسجد ما در لبِ چاراهی قنبر چه شد؟
یک زمانی گفته بودی: «کافر آمد در وطن»
نعرهی تکبیر تان الله و آن اکبر چه شد؟
حالیا با «بنز » و «کادیلاک» و «هوندا» میروی
جانک ماما! بگو آن قاطر و آن خر چه شد؟
دعوی ویرانیِ دیوار برلین میکنی
جنگ تو با طالبِ بیپا و هم بیسر چه شد؟
هیچ میدانی که در غزنی در آن شام سیاه
سرنوشتِ پیکرِ دهها تن از عسکر چه شد؟
کون تو در چوکیِ شورا نمیگیرد قرار
حرفهایی را که میگفتی :«منم نوکر» چه شد؟
آنقدر مشغول خورد و بُرد و قاچاقی هنوز
تو ندانی کارِ آن دیوان و آن دفتر چه شد؟
با گروه و قومِ خود از دیگران ببریده ای
قصهی قومِ من و او٬ حقِ آن دیگر چه شد؟
ای که میگفتی که اسلامت فتاده در خطر
خوب دیدی بعد برجِ ماه سپتمبر چه شد؟
ای برادر! خر نساز این ملتِ بیچاره را
پس بگو سرباز ما در جبهه و سنگر چه شد؟
هارون یوسفی
لندن، 8 سپتامبر 2018
´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´
به طور مثال
این شعر را به مردم نادان سروده ام
این شعر را من از دل و از جان سروده ام
این شعرِ من به فکر خودم نازکی لری
شادی نه یم و لیک به لغمان سروده ام
زورم به خر نمی رسد اما به تازه گی
خر را هدف گرفته به پالان سروده ام
این شعر٬ شعر خنده و شعر سیاسی است
زیرا که بعدِ فوتِ قمندان سروده ام
«قنداغ سیز» که لشکرِ قیصاری آمده
این مصرع را به چوک شبرغان سروده ام
چون حرفِ پوست کنده به آنان اثر نکرد
از آن سبب نهفته و پنهان سروده ام
سه بیتِ این سروده خود را 6 حمل
مابقیه را در آخرِ میزان سروده ام
رفتم که وقتِ نان شده ای دوستان من
چک چک کنید٬ نقطه ی پایان سروده ام
هارون یوسفی
«قنداغ سیز» به زبان ازبیکی:
«چطوری؟»