پروفیسور شرعی جوزجانی

 

 

چگونه سه تن ازنحبگان حزب ازجزای اعدام نجات یافتند؟

عدهٔ زیادی از دوستان از من میخواهند تا خاطرات زندگی خود، بخصوص آنچه را که به حیات حزبی تعلق دارد به تفصیل بنویسم. آنها میگویند که گویا من میتوانم به صفت یک شاهد زنده با بیطرفی کامل حقایق مربوط به زندگی داخلی حزب دموکراتک خلق افغانستان را انعکاس بدهم و این کار اگر بتوانم از عهدهٔ آن برایم، برای من مایهٔ افتخارخواهد بود.

سر انجام من این پیشنهاد رفقارا پذیرفته به نوشتن زندگینامهٔ خود به زبان مادری ام – زبان اوزبیکی آغاز کرده و موضوعاتی را به رشتهٔ تحریر کشیده بودم. اما متأسفانه در جریان تصحیح پرابلمهای تخنیکی کمپیوتر نوشته ها از میان رفت و نتوانستم آنهارا پیدا کنم.

این بار دوستانم به من گفتند برای دسترسی همگان این یادداشتها باید به زبان دری نوشته شود. من هم نظر آنان را پذیرفتم و به نوشتن خاطرات زندگی خود در سه قسمت شروع کردم. قسمت اول مربوط به خاطرات دوران کودکی من است که زمینه ساز علاقمندیم به مبارزات سیاسی است و قسمت دوم به فعالیتهایم در چوکات حزب دموکراتیک خلق افغانستان  و خارج از آن ارتباط میگیرد و قسمت سوم عبارت از یک سلسله فعالیت های علمی و ادبی من میباشد.

البته این خاطرات به شکل یک کتاب تدوین خواهد شد و تصمیم دارم گاهی برخی از موضوعات مهم آنرا با دوستان و علاقمندان شریک بسازم. البته به تمام دوستان تعهد می سپارم که حقایق مورد بحث را با کمال بیطرفی، بدون قضاوت ذهنی همانطوری که بوده و همانطوری که دیده و یا شنیده ام، به رشتهٔ تحریر درآورم. چند روز قبل مقاله ای را در رابطه به تشکیل نخستین کنگرهٔ حزب به نشر رساندم که مورد علاقهٔ برخی از دوستان قرار کرفت و اینک به تعقیب آن حادثه ای را که خیلی مهم و برای چندتن از رفقای حزبی سرنوشت ساز بود، زیر عنوان بالا بیان میکنم:

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

بعد از آن که حفیظ الله امین به حیث رئیس شورای انقلابی بر مسند قدرت نشست، فردای شبی که خبر مبنی بر وفات نور محمد تره کی رئیس سابق شورای انقلابی ومنشی عمومی کمیتهٔ مرکزی از رسانه ها اعلان شد، با دوسیهٔ کارهای مربوط به عدلیه، سارنوالی و قضا نزد او رفتم و ضمن اجرای کار در مورد چگونگی وفات تره کی از او سوال کردم. اما او به زمین نگاه کرد و چیزی نگفت.

برای این که صحبت را ادامه بدهم گفتم، شاید سکته کرده باشد، زیرا دیده شده که بعضا انسانها به سبب عدم تحمل حوادث غیر مترقبه دچار حملهٔ قلبی شده و از حیات چشم بسته اند. چنانچه سالها قبل یکی ازتاجران نامدارسرای محمد قومی که یک تاجر ایرانی تمام سرمایه اشرا به فریب برده و به خارج فرار کرده بود، نتوانست آن مصیبت وارده را تحمل کند و سکته کرد.

پرسید: چه میگویند؟

گفتم میگویند که خودشان کشته اند، چنانچه بر یکی ازدیوارهای لیسهٔ عایشهٔ درانی این بیت را نوشته اند:

سعد یا، شیرازیا، پندی مده کمزاد را                                              

   کمزاد اگر حاکم شود گردن زند استاد را

پرسید: شما چه کردید؟

گفتم: عسکرها آنرا پاک کردند.

پرسید: چه باید بکنیم؟                                                                     

 گفتم: اگر به شما ملال نیاید و حمل به علاقمندی من به پرچمی ها نکنید، به صفت وزیرعدلیه یک پیشنهاد دارم.

گفت: بفرمایید.

گفتم: طوری که میدانید پنج تن از حزبی ها یعنی سلطان علی کشتمند، جنرال عبدالقادر، جنرال شاهپور، دگروال محمد رفیع و داکترعلی احمد به اتهام کودتا توسط محکمهٔ اختصاصی به اشد مجازات محکوم شده اند. اگر به صفت اولین کار خود، جزای اعدام آنها را مورد عفو قرارداده، به حبس دوام تبدیل نمایید، تا حدی از حساسیت مسئله خواهد کاست و حتی در رسانه های جهانی نیز انعکاس خواهد یافت وخواهند گفت که رئیس جدید دولت مخالفین سرسخت خود را نیز عفو کرده است.

و علاوه کردم: تره کی نیز نمی خواست آنهارا بکشد. او به من گفته بود که قادر از من خواست تا او را اعدام نکنم، من به او گفتم، در صورتی که حقایق را بگوید، حکم تطبیق نمیشود. همچنان به خاطر دارید که تره کی طی پیامی به ضیاؤالحق رئیس جمهور پاکستان ازوی خوسته بود تا ذوالفقارعلی بوتورا اعدام نکند.

امین کمی به فکر فرورفت و سپس گفت: ما قانون اساسی افغانستان را تدوین و تصویب میکنیم. گفتم: این اقدام نهایت عالی و مهم اما زمانگیر است. تدوین و تصویب قانون اساسی لااقل چند ماه وقت را دربر میگرد. اما موضوع مورد بحث ما مسئلهٔ روز است.

گفت: پیشنهاد شما بد نیست. اما با این کار پرچمیها روحیه میگیرند.

گفتم: جنرال قادر که پرچمی نیست، یک خلقی است، اورا خود شما به حزب جذب کرده اید. همچنان در روز قیام 7 ثور قوماندانی نیروهای هوایی را به دوش داشت و ما و شما در آن شب سرنوشت ساز میدیدیم که باچه شایستگی قوای هوایی را رهبری میکرد. کشتمند از یک خانوادهٔ متوسط و یک انسان خوب است. رفیع که به حبس دوام محکوم شده از اقارب شماست. جنرال شاهپور یک انسان وطنپرست است، شاید به یاد داشته باشید که در کمیتهٔ مرکزی بعضا در بارهٔ او صحبت میشد.

امین گفت: جنرال شاهپور قوم زیاد دارد. اگر داکتر علی احمد را رها کنم دشمنان خواهند گفت که چون امین گویا نمایندهٔ امریکا بود، ایجنت امریکارا عفو کرد.

به مقصد رفع تشویش او گفتم: رفیق امین، اگر شاهپور قوم زیاد دارد هنوز خوبست که قومش ازشما راضی خواهد شد و تمام قبیلهٔ احمدزی حامی و طرفدار شما خواهد بود. داکتر علی احمد که یک طبیب خوب است و آدم سیاسی نیست. دید و وادید او بابرخی از امریکاییان دلیل ایجنت بودن او شده نمیتواند.

بدین ترتیب گفت وگوی ما با امین خیلی دوام کرد و سر انجام گفت: من حالا ورقهارا امضا میکنم، بگذارید کمی درین باره فکر کنم. شما فردا باز هم بیایید، درین باره حرف میزنیم.

من تشکر کردم و دوسیه هارا برداشته به دفتر آمدم.

فردای آن روز بقیهٔ کارها را نزد او بردم. بشاش و خندان بود. مرا با گرمی و صمیمیت پذیرفت. بلادرنگ پس از احوالپرسی گفت: رفیق شرعی، در بارهٔ پیشنهاد شما فکر کردم، نظر معقول است. فعلا شما فرمان عفو سه نفر یعنی قادر و کشتمند و رفیع را آماده ساخته همین امروز به من بیاورید. گفتم: رفیق امین، چه خوب می شد اگر دونفر دیگر هم شامل فرمان میشدند ؟ گفت، آنهارا بگذارید، بعدا درین باره تصمیم خواهیم گرفت.

 از نزد او برآمدم و به دفتر کار خود برگشتم و بلا فاصله به عبد الوهاب صافی معین وزارت عدلیه گفتم تا متن یک فرمان عفو را در چوکات آنچه من گفتم تهیه نماید و محمد صدیق کارمند وزارت عدلیه را که یک پرچمی و تایپست ماهر بود و من اوراق مهم را توسط او تایپ میکردم، وظیفه دادم تا متن را دریک ورق مخصوص فرامین دولتی تایپ نماید و به عجله نزد امین آوردم. در متن فرمان حکم اعدام سلطانعلی کشتمند و جنرال عبدالقادرمورد عفو قرارگرفته و هر کدام به 15 سال حبس وحبس دوام 20 سالهٔ محمد رفیع به 12 سال حبس تعدیل گردیده بود. تشویش داشتم که مبادا از تعدیل حکم اعدام به جای حبس دوام به 15 سال حبس اعتراض نماید، اما او بدون اعتراض با کمال خورسندی متن فرمان را امضاکرد و به من داد.

هنگام برگشت به او گفتم:  شما امروز یک تصمیم انساندوستانه گرفتید وچند تن از اعضای حزب را که به اعدام محکوم شده بودند، مورد عفو قراردادید. حالااجازه میدهید این خبر مهم را از طریق رسانه ها به نشر بسپارم. به خنده گفت: حال که کار خود را کردید، میتوانید هرچه بخواهید انجام بدهید. برگشتم و گفتم: رفیق محترم این کار به شخص من ارتباط ندارد، من این پیشنهاد را با در نظر داشت مصالح حزب و دولت و به سایقهٔ عواطف انسانی ارائه کرده بودم، اگر فکرمیکنید چنین نیست، صلاحیت عام و تام دارید! بازهم خنده کرد و دست مرا فشارداده گفت: ببخشید، من یک شوخی کردم.

ظاهرا از تصمیمی که گرفته بود، راضی و خوشنود به نظر میرسید.

به دفتر کار برگشتم و ضمن خبری متن فرمان را برای نشردر رادیو- تلویزیون و مطبوعات به خیال محمد کتوازی وزیر اطلاعات و کلتورفرستادم و صدیق تایپیست را خواسته برایش گفتم، به دوستانت بگو که من زمینهٔ عفو چند تن از رفقای شما را فراهم ساختم. او گفت: من هیچ ارتباطی با رفقای حزبی ندارم. گفتم من از رابطهٔ تو نپرسیدم، منتها اگر می شناسی برای شان بگو.

برخی تصور میکنند که گویا امین به وساطت و دستور سفارت شوروی تصمیم عفو این سه نفر را گرفته است. این یک ادعای نادرست و تصور بی اساس است. زیرا امین با سفارت شوروی مناسبات خوب نداشت و سفیر آن را طرفدار پرچم و حامی دشمنان خود (سروری، گلابزوی و..) میدانست. بنابرآن به هیچ صورت حاضر نمیشد درخواست آنان را بپذیرد.

در حدود سه ماه ازین حادثه گذشت.

بعد ازهجوم قوای شوروی که منجر به سقوط دولت گردید، دو روز بعد افسران روسی توسط ماشینهای محاربوی هیئت رهبری حزب و دولت را به شمول من به پلچرخی انتقال دادند. چندی بعد در زندان خلیل زمر که شامل عفو دولت جدید نشده بود، طی صحبتی به من گفت: جنرال شاهپور در شب اعلان فرمان عفو نزد ما بود، چون نام او و داکتر علی احمد در فرمان نبود، گفت که ما دیگه کشته شدیم. گفتم شاید در مرحلهٔ بعدی در نظر گرفته شده باشید، اما او گفت: نه خیر، من اورا می شناسم، حتما مارا میکشد. واقعا چندی بعد هر دو را به پولیگون برده بودند.

هفت و نیم سال بعد ازین واقعه که از زندان رهاشدیم، جریان این حادثه را طی یک ملاقات با صدر اعظم وقت افغانستان سلطانعلی کشتنمد ضمن سوالی طور مفصل بیان کردم و گفتم شما میتوانید برای اطمینان بیشتراز عبدالوهاب صافی و صدیق معلومات بگیرید. او گفت: من ازین واقعه خبرداشتم، اما با این تفصیل نی. خوب شد، و گرنه در همان برو برو رفته بودیم. گفتم: شرایط طوری آمد که سرنوشت مرا وسیلهٔ انجام این کار خیر ساخت و من از آن خورسندم.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مسئلهٔ دومی که  میخواستم با حفیظ الله امین در میان بگذارم، طرح و تصویب قانون اساسی جمهوری دموکراتیک افغانستان بود که بعدا درین زمینه خواهم نوشت .

 

 

 


بالا
 
بازگشت