سيد عبدالقدوس سيد

 

یادداشت های جنرال عبدالملک ( به حیث شاهد عینی ) در رابطه به کودتای سال ۷۱ ٬ نبی عظیمی ، دوستم و دیگران ......

*******
سلام ودرود به هموطنان عزیزم؛
امیدوارم از گزند روز گار در امان باشید.
بخش کوتاه خاطرات (هفت سال از یاد رفته) را به مناسبت ٢٦ دلو روز خروج ارتش سرخ از افغانستان و بعداً نقش اتحاد جماهیر شوروی سابق به رهبری میخایل گورباچف در قبال سقوط حکومت شهید داکتر نجیب الله  را با ملت افغانستان شریک مینما یم تا نسل جوان وکسانیکه ازین راز تا الحال اگاهی ندارند از وقایع کشورشان بدانند. در ا ینجا از دوستان نامبرده ام، که الحمدالله اکثر انها در قید حیات هستند، تعدادی در داخل وتعدادی هم در خارج زندگی میکنند.
هموطنان عزیز: در وزارت دفاع حکومت داکتر نجیب من معاون لوا
۵۱۱ پیاده فاریاب ویکی از افسران عالی رتبه جوان اردوی افغانستان بودم و از تمام مسایل حکومت اگاهی داشتم چون از یک اقتدار مردمی در شمال برخوردار بودم وبا مقامات رهبری حکومت وقت، بخاطر تقویه واکمال لوا مستقل ۵۱۱ پیاده فاریاب به فرماندهی برادرم شهید محمد رسول پهلوان، دید و بازدید بیشتر داشتم تا در تامین امنیت فاریاب وشمال تلاش نمایم. در آن زمان میدانستم که اختلافات بین رهبران حکومت (مانند امروز) به اوج خود رسیده وزبان زد عام وخاص گردیده بود. یک سلسله جبهه بندی ها در داخل حزب وطن بیشتر از گذشته احساس میشد واین جناح بندی ها تاثیرات منفی خود را در صفوف قوای مسلح با اقتدار افغانستان نیز بجا گذاشته بود.
پروسه صلح وآشتي ملي داكتر نجيب الله ریس جمهور وقت، هنوز مسير اصلي خودرا تكميل نكرده بود كه پروگرام صلح به رهبري ملل متحد در افغانستان آغاز گردید واقاي بينسيوان نماينده ملل متحد در امور افغانستان بخاطر ايجاد صلح وحكومت موقت در كشور شروع بکار کرد. دقیقاً آن زماني بود كه تنش هاي خورد و بزرگ در شمال با تبديلي جنرال مومن خان قوماندان لوا ٧٠ ميكانيزه در حيرتان وتعين رسول بي خدا به صفت قوماندان فرقه ١٨ دهدادی وجنرال جمعه اچک در زون شمال باعث ناراحتي وايجاد اختلافات بيشتر بين اعضاي عالي رتبه حزب وطن گرديده بود.
من در آن روز ها در تاشكند بودم وبخاطر يك سياحت سفر كوتاهی داشتم كه هنوز سفرم نا تكميل بود كه يكي از تاجران شمال به عجله نزدم در هوتل تاشكند آمد وبرايم گفت: "شما را قوماندان فرقه ٥٣ جنرال دوستم عاجل خواسته است، زود حركت بكنيد.
تاجر، كه نميخواهم نامش در اينجا ذكر شودبرايم گفت كه آقايان هريك دوستم، رسول پهلوان، غفار پهلوان، غریب حسین خان هزاره با تعدادي از فرماندهان دیگر يكجا در منزل دوستم در تفحصات جوزجان گرد آمده بودند و فقط بمن وظيفه خصوصی داد تا شمارا در تاشكند پيدا كرده خبر بدهم. با شنيدن حرف ا وبكس لباس خودرا برداشته از ميدان بین المللی تاشکند به ترمز پرواز كردم ودر طول همان روز خود را به مزار شريف رساندم. فرداي آن روز توسط هلیكوپتر، به همکاری جنرال هلال الدین هلال، به جوزجان رسیدم واز ميدانچه آنجا مستقيماً بخانه اقاي دوستم در فاميلي هاي نفت گاز رفتم. آقای دوستم با يك چهره نا اشنا كه از تخار بود در اقامتگاهش نشسته بود وصحبت خصوصي داشتند. سالها بعد هم همان شخص را در دوره مقاومت در تخار دیدم اما با تاسف نام اورا فراموش کردم وحالا نمیدانم زنده است یانه. ان شخص به نمايندگي از امر صاحب مسعود نزد آقای دوستم آمده بود. آقای دوستم او را بمن معرفي كرد ومن را به اومعرفی کرد. قبل از آمدن من صحبت هایشان تمام شده بود بنا عاً از جزيات صحبت نميدانم. با آمدن من همراه مهمان خاص اش خدا حافظی کرد وبعداً با هم به منزل بالايي خانه اش رفتيم. در پله های زینه به فکر فرورفتم، روابط دوستم با مجاهدین، آنهم با اقای مسعود ذهنم را مغشوش ساخته بود وبسیار عجیب وغریب بنظرم میرسید. من و او در منزل خصوصی خودش در طبقه بالا نشستیم وبرايم گفت: "ملك خان اوضاع واحوال چنين است، رفقا تصميم گرفتند تا داكتر نجيب را از قدرت كنار بزنند". با شنيدن اين حرف واقعاً شوكه شدم ونزد خود بفکر فرورفتم که با اينهمه خوبي هایي که داکتر نجيب برای آقای دوستم انجام داده (که جزيات آنرا انشاالله در کتاب هفت سال از ياد رفته نوشته خواهم كرد) چطور ميتواند چنين كاری انجام شود؟
آقای دوستم برايم گفت: "ملك خان، بين ما ها تنها باسواد کارمند سیاسی تو هستي وفكر تو به اين مسايل خوبتر ميرسد ورهبري حكومت همه تورا مي شناسند وبا وزير امنيت يعقوبي مناسبات خوب داري وكسي در كابل مزاحم تو نميشود. تو فردا به كابل برو وبا پيگير صاحب صحبت بكن من برایش شفر داده ام. آیا در حكومت آينده موقف جنرال جمعه اچک را بمن میدهد یا نمیدهد؟"
من از اقای دوستم پرسیدم: "همه تلاشهاي مان با ايجاد فرقه ٥٣ برای تقويت داكتر نجيب ومسلح ساختن اوزبيك و تركمن بخاطر دفاع نيرومند بود، چگونه ديدگاه تان تغيیر كرد؟"
برایم توضیحات زیاد داد که نوشتن آن در اینجا نمی گنجد. از کار کرد های جنرال مومن خان با جنرال قنسل روسیه و آقای احمد شاه مسعود صحبت کرد، از مهمانش نماینده احمد شاه مسعود و از روابطش با حزب اسلامی حکمتیار، یعنی اقای انجنیر نسیم مهدی در درزاب، صحبت کرد. او گفت: "تمام مسایل حل شده وروسها همان گونه که کارمل را سبکدوش کرد ونجیب را آورد، حالاهم خود نجیب را کنار زده یکی از رفقا ی ما خواهد آمد، نگران نباش!"
در حقيقت خواستم آقای دوستم را متوجه بسازم که اگر کودتا نا کام شد چطور میشود؟ او بجواب ام با خنده ومزاق گفت ماها مثل (شهنواز) تنی تنها نیستیم.
اما كار از كار گذشته بود وحرف هاي من كار آمد نداشت.
بهرحال فرداي آن روز من به كابل رفتم واقاي سيد اكرام پيگير، عضو کمیته مرکزی حزب وطن، موتر والگاه خودرا به دنبال من در میدان هوایی کابل فرستاده بود واز ميدان مستقيماً بخانه آقای پيگير رفتم. در آنجا اقايان هريك محمود بريالي برادر مرحوم ببرك كارمل، نجم الدين كاوياني عضو بیروی سیاسی، فريد مزدك عضو بیروی سیاسی، جنرال خان اغا ریس امنیت سابق مزار شریف با دو مشاور روسي نشسته بود. يكي از مشاور ین را آقای مزدک معرفی کرد، ان شخص مشاوركميته مركزي حزب وطن بوده و دیگری هم مشاور يعقوبي وزير امنيت بود كه اورا قبلاً هم نزد يعقوبي ديده بودم. او به فارسي روان صحبت ميكرد وبيشتر تكيه كلامش (اومرد خدا) بود. هر آنچه صحبتي كه بين بزرگان وقت ومشاورین ارشد روس قبل از آمدن من شده بود انرا نميدانم اما از زمانيكه من رسيدم وصحبت هایي كه من شاهد ان هستم وشنيدم را در اينجا با همه هموطنانم شريك مي نمايم وجزيات بيشتر را در كتاب مطالعه خواهند نمود.
بعداز نشستن من در مجلس واحوال پرسي با همه دوستان متوجه شدم كه بزرگان كمي مشروب هم مي نوشيدند.
مشاور وزیر امنیت وقت با برداشتن پيك ودكا به حاضرين مجلس گفت: "رفقاي عزيز! داكتر نحيب الله ریس جمهور، حزب و وطن تانرا به غرب فروخت وبا بینسیوان جاسوس امپریالیزم معامله کرد ودر چند روز آينده شاهد تسليم دهي اينهمه مبارزه تان به امپرياليزم غرب خواهيد بود. حالا تصميم باشما است و روسيه با همه قوت در كنار تان ايستاده و باقي خواهد ماند". وبعداً طرف من نگاه کرد وگفت: "(او مرد خدا ) پيامم را به رفيق دوستم برسانيد!"
هركدام از بزرگان به نوبه خود صحبت كردند كه جزيات اين گفتگو ها را در كتاب هفت سال از ياد رفته جهت اگاهي هموطنانم از راز هاي كه من شاهد آن هستم شريك مي نمايم.
آقاي سيد اكرام پيگير به حاضرين مجلس گفت: "موقف رفيق دوستم را مشخص بسازید، او در آينده چی وظیفه ای را دارد تا اين موضوع را از طريق ملك خان به رفیق دوستم اطمينان بدهيم."
همه به همديگر نگاهی انداختند تا جواب راچه کسی بدهد. بعداز سکوتی، محمود بريالي با ستایش از آقای دوستم به آقاي پيگير گفت: "اين موضوع را با رفيق وكيل وزیر خارجه صحبت بكنيد.
بعداز صحبت هاي طولاني در قبال طرح سقوط داکتر نجیب الله ریس جمهور وقت، اول مهمانان روسي بعداً مهمانان داخلی از منزل مهماندار رفتند و آقاي سيد اكرام پيگير به آقاي وكيل وزير خارجه وجنرال آصف دلاور لوي درستيز ان وقت زنگ زد وبه آقاي وكيل وزير خارجه گفت: "تا حالا همه رفقا اينجا بودند، جاي شما خالي بود. رفيق دوستم ملك خان را روي يك موضوع اينجا فرستاده تا باشما از نزديك صحبت بكنيم". آقاي وكيل وزير خارجه بجوابش گفت: "فردا به چاي صبح خانه بيايد اينجا صحبت ميكنيم."
فرداي آن روز، صبح حدود ساعت هفت يا هشت بود كه من بخانه اقاي پيگير در مكروريان كهنه امدم وبا موتر او نشسته يكجا با هم بخانه وكيل وزير خارجه وقت رفتيم. يك صبحانه ساده، براي هركدام مان یکدانه تخم مرغ پخته بود ومايان سه نفر يكجا چاي صبح خورديم. من خاموش بودم و آقاي وكيل در باره مسايل بين المللی به اقاي پيگير تشريحات زیادی داد و نارضایتی خود را در مورد ریس جمهور وقت به صراحت بیان کرد (جزیات انرا در کتاب نوشته خواهم کرد). در آخر اقای پيگير موضوع موقف آقای دوستم را در حكومت اينده بيان كرد، وزیر خارجه بجواب او گفت: "مسول امورات نظامي رفيق عظيمي است با او صحبت بكنيد كدام وظيفه را به رفيق دوستم در نظرگرفته است وبنظر من وظيفه قومانداني عمومي زون شمال به عوض جنرال جمعه اچک درست است اما بازهم اين موضوع را حتماً بارفيق عظيمي ورفيق دلاور صحبت بكنيد". آقاي پيگير از خانه وزير خارجه به جنرال نبي عظيمي زنگ زد اما او جواب نداد و بعداً به جنرال آصف دلاور زنگ زد و او جواب داد. آقاي پيگير ومن از خانه وزير خارجه برامده بخانه جنرال آصف دلاور لوی درستیز وقت كه در يك محل بود رفتيم واين پیشنهاد را اوهم قبول كرد. از آنجا دوباره بخانه اقاي پيگير امديم ومن به موتر جيپ خود نشسته در مكرويان چهارم بخانه اقای دوستم امدم ويك شفر كوتاه برايش نوشتم: "قوماندان صاحب محترم با تقدیم سلام تقاضاي شما منظور شد بااحترام».
از آنجا بخانه خود در شهر نو آمدم و از اتفاقات روز قلبا ً نا آرام بودم و حادثات بدي را حس ميكردم چون خاطرات اختلافات ريس جمهور و وزير دفاع آقاي جنرال شهنواز تني را به ياد داشتم كه منجر به كودتا شد و تاوانش به اردوي افغانستان سخت تمام شده بود. خواستم كه آقاي يعقوبي وزير امنيت و از آن طريق شخص داكتر نجيب ريس جمهور را ببينم تا روحيه طرف مقابل را بدانم و يك تصوير درست به آقاي دوستم بدهم. چندبار به دفتر وزير امنيت، به سليمان ياورش، زنگ زدم. او هميشه در اولين زنگ بمن جواب ميداد، مرحوم يعقوبي وزير امنيت وقت با وجود همه مصروفيت هايش من را بدون انتظاري به ملاقات مي پذيرفت و اكثر وقت خودش با داكتر نجيب الله ريس جمهور صحبت كرده براي من وقت ملاقات ميگرفت. اما اينبار سليمان يكبار با من صحبت كرد و گفت كه برايت زنگ ميزنم اما با گذشت ساعتها برايم زنگ نزد. عصر آنروز با كمك جنرال فتاح قوماندان هوايي دوباره كابل را به مقصد مزارشريف ترك كردم و در مزارشريف جنرال رفيع ريس اركان سرقومنداني اعلي وزير دفاع اسبق با شهيد مصطفي قهرمان آمده بود و اوضاع را تحت كنترول و مراقبت داشت. بحث و هياهوي خاموشانه ادامه داشت و آقاي دوستم بشكل مخفيانه از كنار درياي آمو از بي راهه ها با يك تعداد محافظين خود به حيرتان نزد جنرال مومن خان غرض ملاقات با هيئت خاص مسكو و جنرال قونسل روسيه آمده بود. من هم از ميدان هوايي مزارشريف مستقيما به حيرتان نزد آقاي دوستم رفتم و ملاقات با روسها قبل از آمدن من تمام شده بود و با جنرال مومن خان هردو روي خريطه كابل بحث داشتند و جنرال مومن خان حدوداً صد ميل ماشيندار جديد پيكاي روسي به باديگاردان آقاي دوستم توزيع كرده بود. من جريانات كابل را برايش تشريح كردم، او رواناً خوشحال از ملاقات در حيرتان معلوم ميشد، برايم گفت: "كارها كاملا تكميل است و آخرين اعتماد را از اينجا بدست آوردم" و به شوخي برايم گفت: "تو به مزار شريف برو امنيت دستگير نميكند نگران اوضاع نباش و حالا در تاريكي شام من به طرف جوزجان ميروم و آنجا تشكيل مجلس ميدهم و در صورت امكان فردا به جوزجان بيا و با تمام فرماندهان فارياب و سرپل در آنجا خصوصي مجلس داريم" با من خداحافظي كرد و منهم بطرف شهر مزارشريف حركت كرده بخانه خود آمدم.                  ادامه دارد

 

 

 

 

 


بالا
 
بازگشت