مهرالدین مشید
جنبش روشنگری و چالش های فراراۀ آن
روشنگری در اصل همزاد رونسانس در اروپا است و پس از رونسانس جان تازه گرفت و فرصت نفس کشیدن آغاز کرد. پیشاهنگ روشنگری در اروپا مذهب پروتستان است که با اصلاحات مذهبی بوسیلهء کالوین و لوتر پیشوایان و بنیان گذاران مذهب پروتستان آغاز شد. در این شکی نیست روشنگری در اروپا از متن قرون وسطا ریشه گرفت و از اندیشه های غزالی، خلدون، ابن رشد و دیگران جان گرفت و رونسانس آن را آشکار کرد و اما در متن تحولات سیاسی، اجتماعی، علمی و فلسفی اروپا بالنده و پویا گردید و تا آن که در اواخر قرن هژدهم جایگاهء خود را بحبث یک سنت فکری جدید احراز کرد.
پیام آوران و منادیان بزرگ روشنگری هر یک چون؛ بیکن، مونتسکیو، دکارت، لاک، نیوتن، ولتر، روسو، دیدرو، دالامبر، هولباخ و کانت به مثابۀ قندیل های نورافگن، به استقبال گستردۀ هواخواهان روشنگری، فیلسوفان تجددگرا ها، اندیشهوران الاهی، شاعران و خطیبان رو به رو شدند. در فرآیند روشنگری، جایگاه و حقوق انسان، خرد خودبنیاد، خوداندیشی، نقادی، دانش تجربی و استقلال دو نهاد دین و سیاست از یکدیگر مورد تأکید و نواندیشان دینی و سیاسی، هم شکاکیت و پرسشگری نقادانه در حوزه دین و اخلاق را نیز مورد تائید قرار دادند.
جنبش روشنگری از لحاظ تاریخی بر می گردد به میانۀ قرن هفدهم که از انگلستان آغاز و در میانۀ قرن هجدهم در امریکا و فرانسه رسید و بالاخره پیش از آغاز قرن نوزدهم به آلمان و اروپای شرقی و جنوبی رسید. بحث روشنفکری نخستین بار درآثار کانت آشکار شد که سیر تاریخی خود را در ایده آلیسم المان وبعد ها در آثار فیلسوفانی چون، مارکس، نیچه، مکتب فرانکفورت واندیشۀ پست مدرن دنبال نمود.
ریشه های اومانیسم روشنگری در حمله به مسیحیت پس از قرون وسطی آغاز شد، گرچه این جریان پیشتر از آن در قرن دوازدهم در درون کلیسا آغاز شده بود. هرچند روی ویژه گی های روشنفکری اختلاف است و اما بر سر اومانیسم به عنوان مهم ترین این ویژه گی ها نوعی اجماع وجود دارد که هایدگر به آن بیشتر تاکید دارد و هرچند کانت اومانیسم روشنگری را مورد نقد قرار داده است. انسان محوری روشنگری به این معنا است که جهان را خدا آفریده و اما حالا عرصۀ جولان انسان با ارزش ها، عواطف، آرزو ها و ترس هایش عجین شده است.
عقلانیت دوران روشنگری به همت فیلسوفانی عقل گرایی چون، دکارت، لایب نیتز و اسپینوزا در قرن هفدهم آغاز شد که فلاسفۀ تجربه گرای قرن هجدهم چون لاک، بریکلی و هیوم نیز از آن حمایت کردند. عقل روشنگری که متاثر ازافکار جان لاک است و بعد ها کانت به تبیین آن پرداخت، از حدود عالم تجربه فراتر نمی رود، البته بدین باور که عقل و یا فهم آدمی در قلمرو پدیدار ها ابزاری قابل اتکا است. روشنگری یی که در فرانسه و انگلستان تحقق پیدا کرد؛ اما در آلمان در فلسفۀ کانت، یعنی جایی که روشنگری هرگز تحقق پیدا نکرده بود، شکل فلسفی خود را پیدا کرد. کانت توانست تا با مطالعۀ آثار روسو، آیزاک نیوتن، آیین لوتر و انقلاب فرانسه فلسفۀ خود به گونۀ منسجم صورت بندی کند.
این در حالی بود که انگلستان انقلاب صنعتی و فرانسه انقلاب سیاسی را رخ داده بود و کانت در آلمان دست به انقلاب کپرنیکی زد. کانت تمامی اصول دوران جدید چون، عقل گرایی، سوبژکتیویسم، فردگرایی، سکولریسم، انسان گرایی، لیبرالیسم و دیگر اندیشه های اساس این دوران را در رسالۀ روشنگری خود بازتاب بدهد. کانت در حالی این رساله را نوشت که معاصرانش در برلین انجمن هایی فعال بودند که دغدغۀ روشن فکری داشتند و موضوع اصلی آنها دیدگاه ها و نتایج روشنگری بود.
جریان روشنگری در اروپا فراز و نشیب های زیادی را پیمود؛ اما با تفاوت این که این جریان در انگلستان و فرانسه در سایهء آزادی های مدنی بیشتر فربه شد و بیشتر رنگ عملی را به خود گرفت که این جریان در آلمان بدون اعتنا به اندیشه های فلسفی تجربی رنگ انتزاعی و نظری را به خود گرفت. در قرن نوزدهم درفش روشنفکری در دستان هیگل، هاینه، انگلس و مارکس به اهتزاز درآمد. در قرن بیستم اندیشمندانی همچون؛ ادورنو و هور کهایمر به باز اندیشی در نظریهء روشنگری پرداختند که لوکاچ و مارکوزه نیز در این راستا گام هایی گذاشتند. در نتیجه بحث روشنگری در اروپا به یک بخث علمی و فلسفی مبدل شد و نظریه پردازانی چون آندر آس ریم( ۱۷۴۹ - ۱۸۰۷) فیلسوف الهی پروتستان و کانت در این عرصه ظهور نمودند. ریم گفت، "روشنگری اصلاح مفاهیم بر اساس حقیقت ناب است"، کانت گفت، " روشنگری خروج آدمی از نابالغی به تقصیر خویشتن خود است". وی نابالغی را ناتوانی در به کار گرفتن فهم خویشتن بدون هدایت دیگری خواند" که این گفتهء اخیر او را در تناقض با سخن نخستین اش عنوان کرده اند. از نظر کانت "خود اندیشیدن" اصل بنیادین روشنگری است. از تعریف کانت فهمیده می شود که او تفکر مستقل و پویا را بنیاد روشنگری می داند و آن را در گرو آزادی اندیشه می داند. اندیشمندان روشنگری برای این مفهوم حد و مرزی قایل نیستند و باور دارند که در پرتو روشنگری همه چیز را می توان مشاهده کرد و شناخت. روشنگری به هیچ محدودیتی باور ندارد. بنا بر این پرسش های روشنگری همه پرسش های فلسفی اند و در شماری موارد حتا فلسفه را به چالش می کشد.
روشنگری در پی پاسخ هایی است که در حول محور انسان می چرخد. مولفه های مهم روشنگری عبارت اند از انسان گرایی که هدفش اصالت بشر و آزادی های بشر در محراق نظریهء روشنگری قرار دارد. نگرش به انسان از مولفه های دیگر روشنگری است که او را به عنوان موجودی آزاد و مختار می شناسد که فهمش محدود و نسبی است. هیوم می گوید، "قلمرو امپراتوری کوچک" ذهن بشر محدوده یی بیش از تجربه ندارد. بنا بر محدودیت فکری است که روشنگری انسان را به مدارا و تساهل فرا می خواند؛ زیرا در جهان ما هیچ عقل کل و دانای خطاناپذیر وجود ندارد. اما این به معنای آن نیست که انسان تابو شکنی نکند و از این که غایت ذاتی و فی نفسه است و نباید او را وسیله یی در خدمت غایت های فرعی تر تلقی کرد. از نظر روشنگری حقوق بشرچیزی حز " حق مردم به روشن نگری" چیز دیگر نیست. از این رو آزادی و بویژه آزادی اندیشه از شالوده های اصلی روشنگری شناخته شده است؛ البته به دلیل این که "خود اندیش" است و برای اندیشیدن به اجازه نیاز ندارد. بناربراین روشنگری تمامی قوانین بازدارنده را درهم می شکند و با خود اندیشی گام به وادی تفکر بر می دارد. از این رو کانت می گوید، روشنگری به هیچ چیز به جز آزادی نیاز ندارد. روشنگری و عدالت از ویژه گی های مهم روشنگری است که "یوهان بنیامین ارهارد" روشنگری را رساندن مردم به عدالت و نه خوش بختی و "گوتهولد افرایم لیسنگ" (۱۷۹۲- ۱۷۸۱) روشنگری را تلاشی خستگی ناپذیر برای رسیدن به حقیقت می داند.
روشنگری کانتی از نظر فوکو
میشل فوکو برای نخستین بار درسخنرانی خود در سال ۱۹۷۸ در انجمن فرانسوی فلسفه دست به فراخوان زد و در این فراخوان نه تنها تشویق به ترک و یا به تعبیر کانتی، "خروج" از موقعیتِ "حکومتشدنگ کرد، بلکه تلاش نمود تا چشماندازی از طرح جایگزین خویش که همانا "حکومت نشدن، توسط این و یا آن و یا به این و یا آن صورت..."، ارایه بدهد. فراخوان در واقع دعوت به مسیر های ناشناخته است که در موقعیت های گوناگون تاریخی، اجتماعی و شناختی ظهور می کنند؛ اما این در صورتی ممکن است که فراخوان دهنده به وضعیت موجود آگاهی کامل داشته و برای خروج از آن دست به فراخوان زده است. تنها متفکر است که در چنین حالتی جسارت بیان کردن و طرحی را از خود بروز می دهد که متمایز از گذشته است و دیگران را برای پذیرش آن ترغیب می کند.
وی در این سخنرانی با اشاره به قدرت گفت، "قدرت"ی در پشت گزارههای علم و دانش قرار دارد که نمی توان از آن انکار کرد. پیش از فوکو هم "بیکن"دانش را به مثابهء قدرت شناسایی کرده بود و نیچه هم از آن رمز گشایی نمود. شماری می گویند که فوکو ادامه دهندهء راهء نیچه است. فوکو در مورد رابطه های غیر قابل تفکیک " دانش و قدرت " بدین باور است که قدرت در کلام داکتر روان شناسو یا معادلات ریاضی مشهود است و آن را منطقی می داند؛ زیرا پذبرش قدرت در پشت تمامی گزاره های طب روانی یا روان شناسی، صحت روانی و جامعه شناسی و ... یک امر بدیهی است. در طب کیمباوی مانند دوای میگرن و اثبات ریاضی هر کدام از آنها اثر هایی از قدرت را اعمال می کنند. در نگرش های همچون بوردیو نه تنها ار این نگرش فوکو استقبال شده، بلکه حتا از جایگاهء جامعه شناسی می تواند، حلقهء دیگری را تشخیص بدهد که به حلقه های غیر قابل تفکیک " قدرت و دانش منضم است. بوردیو در حلقهء درون به درون "دانش" و "قدرت" با حلقهء سومی هم که مرتبط و منضم به هر دوی آنها است، رو به رو می شویم که همانا متخصصان اند که پیش از آن که از اثر های دانشی خویش به مثابه” قدرت بهره گیرند، مقیم و برساخته تخصصی خویش اند. مقیم میدان هایی که در تلاشی بی وقفه بر آن اند تا از میدان و مرز های تخصصی خویش در مقابل حریفان و رقبایی که سعی در محدود و یا محو آن دارند، حفاظت کنند. این در حالی است که فوکو آگاهانه در صدد متلاشی کردن این خلقهء سومی است که در آن به شکل " نقس و هویت اجتماعی آدمی" ظاه می شود؛ اما واقعیت این است که فراخوان جسارت آمیز فوکو ممکن به نوعی در خصوص متلاشی کردن این حلقهء سوم باشد.
فوکو در فراخوان خویش خواهان انحلال "سوژه" یی است که کانون نقد را صرف برای درس گفتاری از قدرت و اثر های آن در " حکومت مند سازی" به کار می گیرد. به گونهء مثال زمانی، وقتی فوکو متوجه این موضوع میشود که در برابر " حکومت مند سازی" اقتدار کنشی مخالف و نافرمان تحت عنوان" خواست حکومت نشدن" شکل می گیرد، به این مسأله نظر دارد.
وی در مورد "خواست نافرمانی" می گوید، زمانی که اقتدار ادعای حقیقت می کند و نباید به ساده گی ادعای او را بحیث حقیقت پذیرفت. این تنها زمانی قابل پذیرش است که دلایل پذیرش آن را درست قلمداد کرد.(۱)
از نظر فوکو عرصة نقد، برساخته از عناصری چون، قدرت، حقیقت و سوژه است؛ بدین معنا که در آن «قدرت»ی هست که باید خنثا شود و از کار بیفتد، "حقیقت"ی که باید دگرگون شود و بالاخره "سوژۀ" تابع قدرتی که باید منحل شود، تا سوژه یی دیگر (آزاد از اثرهای قدرت؟) جایگزین آن گردد.
فوکو میگوید: کانت در متن "پرسش روشنگری" خود، روشنگری را وضعیت معینی از عدم بلوغ تعریف کرده است، وضعیتی که بشریت در آن مستبدانه نگه داشته شده و این عدم بلوغ را ... نوعی ناتوانی در به خدمت گرفتن فهم خود بدون آنچه دقیقاً هدایت از سوی دیگری است به کار برده است. که معنای مذهبیِ کاملاً تعریفشده یی از لحاظ تاریخی دارد. با این حال، کانت شناختنِ شناخت را پیوند میزند به نقد در اقداماش برای سوژه ـ منقاد زدایی، نسبت به بازی قدرت و حقیقت، و بهمنزلۀ وظیفۀ اصلی و مقدمۀهر روشنگری کنونی و آینده"(۲)
بنابراین همانگونه که فوکو تذکر میدهد، شیوة کانت در پاسخ به گفتمان عصر روشنگری این است که آنرا به «شناخت» پیوند میزند که حق دانستن و خود اندیشی نه تنها یک ضرورت و حتا یک پیش شرط مهم آزادی عنوان شده است؛ بلکه اساس «نقد»، به تحقیق در امر مشروعیتِ تاریخی و یا درستی یا نادرستی حقیقتی منجر خواهد شد که قدرتِ حاکمه در وضع موجود از آن محافظت میکند و خود را متولی آن میداند، و از اینرو اساس "حکومت" خود را بر مبنای آن میگذارد.
فوکو با استقبال از نقد روشنگرانة کانت میگوید: "حال به جای این روش که شکل تحقیق در باب مشروعیت شیوههای تاریخی شناخت را پیدا می کند، شاید بتوان روش متفاوتی را در نظر گرفت. این روش برای ورود به پرسش روشنگری، میتواند نه مسألۀ شناخت، بلکه مسألۀ "قدرت" را در نظر گیرد؛ این روش نه بهمنزلة تحقیق در باب مشروعیت، بلکه به منزلۀ چیزی به پیش می رود که از آن به عنوان رویداد پردازی یاد شده است. به عبارت دیگر می توان گفت که خنثاسازی اثرهای مشروعیت و آشکارکردن آنچه، این اثرها را در لحظۀ معین قابل پذیرش میکند و موجب میشود که واقعی پذیرفته شوند". (۳)
وی این را زمانی پذیرفتنی می داند که دانش و قدرت به مثابه شبکۀ تحلیلی در نظر آورده شود؛ یعنی با دخالت در نظام ارزشی و تقلیل آن به ابزاری"مقبولساز"، در هر گونه نظامی، چه این نظام، نظام بیماری روانی، چه نظام کیفری، چه نظام بزهکاری، چه نظام سکسوالیته و غیره باشد. در واقع ارایه کنندۀ نوعی روشی می تواند باشد که خارج از دغدغۀ مشروعیت و در نتیجه با فاصله گرفتن از دیدگاه بنیادین قانون، چرخۀ ایجابیت را مرور کند. (۴)
حال اگر کسی این پرسش مهم را داشته باشد که روش فوکو، در برابر "رهاییبخشیِ" روش روشنگری عصر کانتی که از نقد و روشنگری مبتنی بر مشروعیتها و یا افشای فقدان آنها، فاصله گرفته است ـ چه نظریۀ جایگزین دارد، یا این که آیا در اصل چنین دغدغه یی وجود دارد یا نه!؟ ، میباید گفت، فراخوان فوکو در اصل برای این است که چنین پرسشی را تغییر دهد. چنانکه او معتقد است: این پرسش میتواند نخست و پیش از همه با عزیمت از نوعی خواست قاطعانه حکومتنشدن باشد که این خواست قاطعانه و این رهیافت،هم فردی، هم جمعی و به قول کانت به خروج از عدم بلوغ، به عنوان پرسش رهیافت مطرح شود"(۵)
کانت می گوید، روشن گری خروج آدم است از نابالغی به تقصیر خویشتن خود و نابالغی، ناتوانی در به کار گرفتن فهم خویشتن است بدون هدایت دبگر. این اندیشهء نقادانه بمبی بود که در آن روز تاثیر گسترده یی در دنیای آن روز بر جای نهاد. این سخن گویی اروپای آن روز را از خواب غفلت، تقلید کورکورانه رهایی بخشید و او را آزاده گی رهنمون کر تا از درد نابالغی اش کاسته شود و به بلوغ فکری نزدیک شود. کانت در جای دیگر حبن و خوف را محکوم کرده و می گوید، تن آسایی و ترسویی است که سبب می شود تا بخش بزرگی از انسان ها با آنکه طبیعت
از دیر گاهی است که آنان را به بلوغ رسانده و از هدایت غیر رهایی بخشیده، در تمام عمر نابالغ بمانند و دیگران به ساده گی بتوانند، خود را به مقام قیم آنان بکشاند. به باور کانت انسان از زمان های کهن از وابستگی صرف به طبیعت جدا شد و به کمک اندیشه با طبیعت رابطه برقرار کند و از آن برای بهتر زیستن بهره بگیرد. این سخن کانت، این اندیشه را در انسان القا می کند که انسان از زمان های کهن ظرفیت و توانایی به بلوغ فکری رسیدن را پیدا کرده است و پس چگونه شده که افلاطون بگوید، هیچ کس نمی تواند، بدون پیشوا و رهبر دست به عملی بزند که نوعی رابطهء مرید و مراد را توجیه می کند. یا اینکه ارسطو می گوید، انسان ها از اول یا فرمان روا و یا فرمانبر زاده می شوند. از نظر او انسان ها اختیار و اراده یی ندارند و محکوم طبیعت اند، یا باید فرمان روا باشند و یا فرمانبر. این دو گونه اندیشه این پرسش را بر می انگیزد که چگونه شده تا طبیعت ارسطو و کانت متفاوت باشند تا نخستین انسان را موجودی نابالغ و محکوم و دومی او را به بالغ رسیده و آزاد تعریف کند. آشکار است که این تفاوت را شرایط تعریف و تشخیص می کند. شماری ها بدین باور اند که کانت آفرینندء فلسفه یی است که آن را " برترین ساختار فکری ذهن انسان" توصیف کرده اند. کانت در واقع بر رسم مرید و مراد و پیشوایی و اطاعت کورکورانه خط بطلان کشید و ناقوس آزادی فکری را به صدا درآورد. لوییس فبلسوف انگلیسی او را برتر از لایبنتس "آشتی دهندهء" علم و مذهب" می خواند.
اندیشمندان آلمانی بیشتر به دگرگونی اندیشه تمرکز کردند و از نظر آنان وضعیت سیاسی وسیلهء موثری در رهایی انسان و پدید آوردن آزادی نیست. از همین رو بود که در آلمان بیشتر فیلسوفان بوجود آمد و در جا های دیگر مردان عمل که تحولات بزرگی را در کشور های شان بوجود آوردند. گفته می توان که فلسفهء کانت مانند فیلسوفان روشنگری فرانسه و انگلستان، فلسفهء پیکار نبود؛ یعنی فلسفهء کانت فلسفهء کنشگر و عمل گرا نبود؛ بل فلسفهء انسان هایی بود که وقتی همه چیز گفته شده و به انجام رسیده، در نیمه راه از حرکت باز می ابستند.
کانت از عقل جهان شمول وغیر تاریخی سخن می گوید که گویا بلوغ در قرن هجدهم رخ داده است و انسان ها قبل از این زمان از آن محروم بوده اند. این در حالی است که او از به بلوغ رسیدن عقل در زمان های دور و کهن سخن می گوید. پس اگر چنین بوده و چگونه شده که انسان در قرن هجدهم به این بلوغ رسیده است. پاسخ کانت است که می گوید، شجاعت عقلی ( عقل انتقادی کانت) یعنی ارادۀ به کار بردن عقل در کار است.
در آخرین تحلیل گفته می توان که ندای روشنگری و آزادی انسان کانت از آن رو پرحرارت است که او او سه قرن دوران دگرگونی در تاریخ جهان چون نوزایی در قرن پانزدهم، اصلاحات دینی در قرن شانزدهم و شکاکیت دکارت در قرن هفدهم را پشت سر نهاده بود. از این رو فلسفهء او در قرن هژدهم در موازات دگرگونی های وسبع در حوزه های دانش و آفرینش پرجنب و جوش و پر جاذبه بود. اندیشه های انقلابی در هر جای جان گرفته بود. در چنین فضای انقلابی کانت اعلان می کند که عقل تنها برای کسانی احترام قایل است که بتواند، در برابر تحقیق آزاد و علنی عقل تسلیم باشند. حرفی که هرگز نمی تواند، بر تصمیم های پر از هیجانات انقلابیون اثر بگذارد و آنان را مهار نماید؛ زیرا تا کنون میزان هیچ انقلابی بربنیاد عقل استوار نبوده؛ بلکه بار انقلاب ها بر دوش احساسات است.
کانت فلسفۀ مابعد الطبیعۀ اراده را عنوان کرد که از دکارت و فلاسفۀ عقل گرای قرن هجدهم آغاز شده بود و به کانت رسید و بعد از او فیلسوفانی چون، فیخته، شلینگ و شو پنهاور آن را توسعه دادند. کانت کاربرد خصوصی و شجاعانۀ عقل را نیتجۀ روشنگری می خواند که کاربرد عمومی عقل از آن عاجز است.
فوکو در رابطه به رسالۀ روشنگری کانت به سه جستار چون، نقد چیست؟ کانت روشنگری و انقلاب و روشنگری چیست؟ می پردازد. کارکرد اساسی فوکو در قسمت اول نقد، فاعل زدایی و سوژه زدایی از آن چیزی است که می توان آن را تدابیر یا سیاست های حقیقت نامید. وی پس از ارایۀ شرح در مورد خاستگاه های این تلقی از نقد، به ارزیابی تعریف کانتی روشنگری می پردازد. (۶)
فوکو معتقد است که کانت در دفاع از روشنفکری، متوجه درهم تنیده گی "نقد" و "قدرت" بوده است. بخاطری که شعار روشنگری "شجات دانستن داشته باش" از طریق امر و نهی منسوب به فرید ریک دوم که می گفت"مادام که اطاعات می کنند، هرقدر می خواهند تعقل کنند"، تعدیل می شود. همچنان وی در مورد کاربرد خصوصی و کاربرد عمومی عقل می گوید، این نشان دهندۀ آن است که کانت محدودیت های نقد را تصدیق کرده است. شجاعت دانستن، در عین حال شجاعت اذعان به محدودیت های عقل است و چنین عقلی، کاربرد مجاز خود را فقط در کاربرد عمومی اش می یابد.
دغدعۀ کانت و کثيری از متفكران روشنگری آن بود که چگونه در عين اينكه به تخريب و اصلاح پيش داوری ها و تعصبات غير عقلانی که مؤید نظم سياسی مستقر هستند، پرداخت و در ضمن پيوستگی اجتماعی و ثبات سياسی را حفظ و جامعه را در باتلاق هرج ومرج رها نكرد. از این رو فوکو با برقرار کردن نوعی ترادف ميان روشنگری کانت و "نقد"، مرگ ايده آل های روشنگری در قرن نووزدهم را به مثابۀ استمرار پروژۀ نقادانه کانتی تلقی کرد، آن هم پروژۀ نقادانه یی که نقدش متوجه خود روشنگری است.
فوکو، يكی از کارکردهای اصلی فلسفه زمانه ما را بررسی اين سه قلمرو چون، اين چه لحظه یی است که عقل به استقلال می رسد؟ معنای تاريخ عقل چيست؟ و چه ارزشی را می توان به اين سلطۀ عقل در جهان مدرن نسبت داد؟ تلقی می کند. (۷) وی می خواهد، بدین وسیله به طرح پرسش های چالش برانگيز مبادرت ورزد. وی معتقد است که با جريان تاريخ علم، در تاريخ علم فرانسه، سئوال کانتی "از چيستی روشنگری" در فرانسه شكل دقيق و شايد ناکافی "تاریخ علم چیست" را به خود گرفته و سؤال به اين صورت طرح می شود که در فاصله رياضيات يونانی و فيزيك مدرن چه اتفاقی رخ داده که منجر به شكل گيری "جهان علم" شده است.
به باور فوکو، نقش فلسفی تاريخ علم از آگوست کنت تا دهۀ 1961 ، دنبال کردن همين مسأله بوده است. اما در آلمان، داستان به شكل ديگری است و اين پرسش که، تاريخ عقل؛ يعنی تاريخِ صورت های عقلانی در اروپا چيست؟ در جريان انديشه آلمانی از "ماکس وبر" تا نظريه انتقادی تا "هابرماس" طرح می شود و همين پرسش، کانون تأملات، ارزش ها و رابطۀ اين مسأله با تاريخ عقل، با سلطۀ عقل و هنجارها است. لذا اين نكته طرح می شود که با صورت های متفاوت عملكرد اين سلطه چيست.(۸) فوکو و مكتب فرانكفورت، هر دو در پی طرح اين پرسش نقادانه اند که چگونه عقلانی سازی، به طغيان قدرت می انجامد؟ و هر دو با پرسش کانتی روشنگری دست به گريبان و هردو ادامه دهندۀ جريان استنطاق از عقل هستند که با کانت آغاز شده است .
فوکو در آثاری چون "نظم اشیا" روشنگری را عامل پیدایش علوم انسانی مدرن دانسته و به نقادی آن پرداخته است و از سوی دیگر در بحث های سه گانه نوعی همدلی با روشنگری دارد. این را شماری ها نوعی تناقض گویی خوانده اند. با توجه به تحلیل بالا، آنچه در روشنگری برای فوکو اهمیت دارد، دید انتقاد به " زمان حال" است، چیزی که فوکو از آن به نوعی "اتوس فلسفی" یا "هستی شناسی ناظر به زمان حال" تعبیر کرده است. در واقع نوعی بازپرس فلسفی است که هم زمان، روابط انسان با زمان حال، شیوۀ تاریخی بودن فرد و تقویم خود به عنوان سوژۀ خود مختار را تبدیل به مسأله می کند.
این به معنای توجه همدلانه فوکو به ميراث فكری- فرهنگی روشنگری به معنای چرخش از مواضع ضدمدرنيسوتی او نيست؛ بلكه به معنای تداوم بخشی به همان اِتوس فلسفی یی است که برای نخستين بار در جستار روشنگری کانت، آشكار شده است. کاری که فوکو می کند؛ آن است که اين اِتوس فلسفی را در باب خودِ دوره روشنگری به کار می گيرد . اِتوس فلسفی به زبان فوکويی، همان تبار شناسی است که متوجه مشکل "سوژه" در فرهنگ و فلسفه غربی شده است. در واقع به روشنگری می توان دو نگاه داشت که نزد فوکو، روشنگری به مثابۀ یک دورۀ تاریخی با اصول ومبانی جهان شمول، پذیرفتنی نیست؛ اما روشنگری به مثابۀ نوعی پرسش گری که ناظر به تاریخ مندی امر جهان شمول است، قدر دیده و بر صدر می نشیند.
کانت می گوید، روشن گری خروج آدم است از نابالغی به تقصیر خویشتن خود و نابالغی، ناتوانی در به کار گرفتن فهم خویشتن است بدون هدایت دبگر. این اندیشهء نقادانه بمبی بود که در آن روز تاثیر گسترده یی در دنیای آن روز بر جای نهاد. این سخن گویی اروپای آن روز را از خواب غفلت، تقلید کورکورانه رهایی بخشید و او را آزاده گی رهنمون کر تا از درد نابالغی اش کاسته شود و به بلوغ فکری نزدیک شود. کانت در جای دیگر جبن و خوف را محکوم کرده و می گوید، تن آسایی و ترسویی است که سبب می شود تا بخش بزرگی از انسان ها با آنکه طبیعت از دیر گاهی است که آنان را به بلوغ رسانده و از هدایت غیر رهایی بخشیده، در تمام عمر نابالغ بمانند و دیگران به ساده گی بتوانند، خود را به مقام قیم آنان بکشاند. به باور کانت انسان از زمان های کهن از وابستگی صرف به طبیعت جدا شد و به کمک اندیشه با طبیعت رابطه برقرار کند و از آن برای بهتر زیستن بهره بگیرد. این سخن کانت، این اندیشه را در انسان القا می کند که انسان از زمان های کهن ظرفیت و توانایی به بلوغ فکری رسیدن را پیدا کرده است و پس چگونه شده که افلاطون بگوید، هیچ کس نمی تواند، بدون پیشوا و رهبر دست به عملی بزند که نوعی رابطهء مرید و مراد را توجیه می کند. یا اینکه ارسطو می گوید، انسان ها از اول یا فرمان روا و یا فرمانبر زاده می شوند. از نظر او انسان ها اختیار و اراده یی ندارند و محکوم طبیعت اند، یا باید فرمان روا باشند و یا فرمانبر. این دو گونه اندیشه این پرسش را بر می انگیزد که چگونه شده تا طبیعت ارسطو و کانت متفاوت باشند تا نخستین انسان را موجودی نابالغ و محکوم و دومی او را به بالغ رسیده و آزاد تعریف کند. آشکار است که این تفاوت را شرایط تعریف و تشخیص می کند. شماری ها بدین باور اند که کانت آفرینندء فلسفه یی است که آن را " برترین ساختار فکری ذهن انسان" توصیف کرده اند. کانت در واقع بر رسم مرید و مراد و پیشوایی و اطاعت کورکورانه خط بطلان کشید و ناقوس آزادی فکری را به صدا درآورد. لوییس فبلسوف انگلیسی او را برتر از لایبنتس "آشتی دهندهء" علم و مذهب" می خواند.
اندیشمندان آلمانی بیشتر به دگرگونی اندیشه تمرکز کردند و از نظر آنان وضعیت سیاسی وسیلهء موثری در رهایی انسان و پدید آوردن آزادی نیست. از همین رو بود که در آلمان بیشتر فیلسوفان بوجود آمد و در جا های دیگر مردان عمل که تحولات بزرگی را در کشور های شان بوجود آوردند. گفته می توان که فلسفهء کانت مانند فیلسوفان روشنگری فرانسه و انگلستان، فلسفهء پیکار نبود؛ یعنی فلسفهء کانت فلسفهء کنشگر و عمل گرا نبود؛ بل فلسفهء انسان هایی بود که وقتی همه چیز گفته شده و به انجام رسیده، در نیمه راه از حرکت باز می ابستند.
کانت از عقل جهان شمول وغیر تاریخی سخن می گوید که گویا بلوغ در قرن هجدهم رخ داده است و انسان ها قبل از این زمان از آن محروم بوده اند. این در حالی است که او از به بلوغ رسیدن عقل در زمان های دور و کهن سخن می گوید. پس اگر چنین بوده و چگونه شده که انسان در قرن هجدهم به این بلوغ رسیده است. کانت در پاسخ به این پرسش می گوید، شجاعت عقلی ( عقل انتقادی کانت) یعنی ارادۀ به کار بردن عقل در کار است.
در آخرین تحلیل گفته می توان که ندای روشنگری و آزادی انسان از نظر کانت از آن رو پرحرارت است که او او سه قرن دوران دگرگونی در تاریخ جهان چون نوزایی در قرن پانزدهم، اصلاحات دینی در قرن شانزدهم و شکاکیت دکارت در قرن هفدهم را پشت سر نهاده بود. از این رو فلسفهء او در قرن هژدهم در موازات دگرگونی های وسبع در حوزه های دانش و آفرینش پرجنب و جوش و پر جاذبه بود. اندیشه های انقلابی در هر جای جان گرفته بود. در چنین فضای انقلابی کانت اعلان می کند که عقل تنها برای کسانی احترام قایل است که بتواند، در برابر تحقیق آزاد و علنی عقل تسلیم باشند. حرفی که هرگز نمی تواند، بر تصمیم های پر از هیجانات انقلابیون اثر بگذارد و آنان را مهار نماید؛ زیرا تا کنون میزان هیچ انقلابی بربنیاد عقل استوار نبوده؛ بلکه بار انقلاب ها بر دوش احساسات است.
کانت فلسفۀ مابعد الطبیعۀ اراده را نیز عنوان کرد که از دکارت و فلاسفۀ عقل گرای قرن هجدهم آغاز شده بود و به کانت رسید و بعد از او فیلسوفانی چون، فیخته، شلینگ و شو پنهاور آن را توسعه دادند. کانت کاربرد خصوصی و شجاعانۀ عقل را نیتجۀ روشنگری می خواند که کاربرد عمومی عقل از آن عاجز است.
فوکو در رابطه به رسالۀ روشنگری کانت به سه جستار چون، نقد چیست؟ کانت روشنگری و انقلاب و روشنگری چیست؟ می پردازد. کارکرد اساسی فوکو در قسمت اول نقد، فاعل زدایی و سوژه زدایی از آن چیزی است که می توان آن را تدابیر یا سیاست های حقیقت نامید. وی پس از ارایۀ شرح در مورد خاستگاه های این تلقی از نقد، به ارزیابی تعریف کانتی روشنگری می پردازد. (۹)
فوکو معتقد است که کانت در دفاع از روشنفکری، متوجه درهم تنیده گی "نقد" و "قدرت" بوده است. بخاطری که شعار روشنگری "شجات دانستن داشته باش" از طریق امر و نهی منسوب به فرید ریک دوم که می گفت"مادام که اطاعات می کنند، هرقدر می خواهند تعقل کنند"، تعدیل می شود. همچنان وی در مورد کابرد خصوصی و کاربرد عمومی عقل می گوید، این نشان دهندۀ آن است که کانت محدودیت های نقد را تصدیق کرده است. شجاعت دانستن، در عین حال شجاعت اذعان به محدودیت های عقل است و چنین عقلی، کاربرد مجاز خود را فقط در کاربرد عمومی اش می یابد.
دغدعۀ کانت و کثيری از متفكران روشنگری آن بود که چگونه در عين اينكه به تخريب و اصلاح پيش داوری ها و تعصبات غير عقلانی که مؤید نظم سياسی مستقر هستند، پرداخت و در ضمن پيوستگی اجتماعی و ثبات سياسی را حفظ و جامعه را در باتلاق هرج ومرج رها نكرد. از این رو فوکو با برقرار کردن نوعی ترادف ميان روشنگری کانت و "نقد"، مرگ ايده آل های روشنگری در قرن نووزدهم را به مثابۀ استمرار پروژۀ نقادانه کانتی تلقی کرد، آن هم پروژۀ نقادانه یی که نقدش متوجه خود روشنگری است.
فوکو، يكی از کارکردهای اصلی فلسفه زمانه ما را بررسی اين سه قلمرو چون، اين چه لحظه یی است که عقل به استقلال می رسد؟ معنای تاريخ عقل چيست؟ و چه ارزشی را می توان به اين سلطۀ عقل در جهان مدرن نسبت داد؟ تلقی می کند.(۱۰) وی می خواهد، بدین وسیله به طرح پرسش های چالش برانگيز مبادرت ورزد. وی معتقد است که با جريان تاريخ علم، در تاريخ علم فرانسه، سئوال کانتی "از چيستی روشنگری" در فرانسه شكل دقيق و شايد ناکافی "تاریخ علم چیست" را به خود گرفته و سؤال به اين صورت طرح می شود که در فاصله رياضيات يونانی و فيزيك مدرن چه اتفاقی رخ داده که منجر به شكل گيری "جهان علم" شده است.
به باور فوکو، نقش فلسفی تاريخ علم از آگوست کنت تا دهۀ 1961 ، دنبال کردن همين مسأله بوده است. اما در آلمان، داستان به شكل ديگری است و اين پرسش که، تاريخ عقل؛ يعنی تاريخِ صورت های عقلانی در اروپا چيست؟ در جريان انديشه آلمانی از "ماکس وبر" تا نظريه انتقادی تا "هابرماس" طرح می شود و همين پرسش، کانون تأملات، ارزش ها و رابطۀ اين مسأله با تاريخ عقل، با سلطۀ عقل و هنجارها است. لذا اين نكته طرح می شود که با صورت های متفاوت عملكرد اين سلطه چيست. (۱۱)
فوکو و مكتب فرانكفورت، هر دو در پی طرح اين پرسش نقادانه اند که چگونه عقلانی سازی، به طغيان قدرت می انجامد؟ و هر دو با پرسش کانتی روشنگری دست به گريبان و هردو ادامه دهندۀ جريان استنطاق از عقل هستند که با کانت آغاز شده است .
فوکو در آثاری چون "نظم اشیا" روشنگری را عامل پیدایش علوم انسانی مدرن دانسته و به نقادی آن پرداخته است و از سوی دیگر در بحث های سه گانه نوعی همدلی با روشنگری دارد. این را شماری ها نوعی تناقض گویی خوانده اند. با توجه به تحلیل بالا، آنچه در روشنگری برای فوکو اهمیت دارد، دید انتقاد به " زمان حال" است، چیزی که فوکو از آن به نوعی "اتوس فلسفی" یا "هستی شناسی ناظر به زمان حال" تعبیر کرده است. در واقع نوعی بازپرس فلسفی است که هم زمان، روابط انسان با زمان حال، شیوۀ تاریخی بودن فرد و تقویم خود به عنوان سوژۀ خود مختار را تبدیل به مسأله می کند.
این به معنای توجه همدلانه فوکو به ميراث فكری- فرهنگی روشنگری به معنای چرخش از مواضع ضدمدرنيسوتی او نيست؛ بلكه به معنای تداوم بخشی به همان اِتوس فلسفی یی است که برای نخستين بار در جستار روشنگری کانت، آشكار شده است. کاری که فوکو می کند؛ آن است که اين اِتوس فلسفی را در باب خودِ دوره روشنگری به کار می گيرد . اِتوس فلسفی به زبان فوکويی، همان تبار شناسی است که متوجه مشکل "سوژه" در فرهنگ و فلسفه غربی شده است. در واقع به روشنگری می توان دو نگاه داشت که نزد فوکو، روشنگری به مثابۀ یک دورۀ تاریخی با اصول ومبانی جهان شمول، پذیرفتنی نیست؛ اما روشنگری به مثابۀ نوعی پرسش گری که ناظر به تاریخ مندی امر جهان شمول است، قدر دیده و بر صدر می نشیند. (۱۲)(&)
هرچند روشنگران اروپایی دین ستیز نیستند و طرفدار محدود شدن نقش کلیسادودفرو چیدن دامن روحانیون کلیسا از پیکر جامعه و سیاست اند. به باور آنان هدف روشنگری رهایی انسان از اسارت کلیسا است که به قول کانت انسان را موجودی نابالغ تلقی می کند. به این ترتیب روسنگری نگاهی خود اندیش نسبت به دین دارد؛ زیرا روشنگری در پی عقلایی کردن بشر و آزادی او از خرافات است؛ اما این نظر با نقد هایی رو به رو شده است که در پایان به آن اندکی پرداخته شده است. بر رغم تلاش ها، پس از قرن نوزدهم و آغاز قرن بیستم همزمان با صدور مدرنیته به جهان دیگر بنای استوار روشنگری دچار نوعی گسست شد. دشواری های روشگری در آغاز با بحران های سیاسی و نظامی آغاز شد که دو جنگ جهانی را در پی داشت. بعد ها معلوم شد که این ها معلول بنیاد های معرفتی اند که در هستهء تیوریک روشنگری ریشه دارند. بی توجهی به گسست های مهم تیوریک روشنگری برای بشر تصوری غلط از روشنگری می دهد و هم چنان مسیر آیندهء هویت سازی و جامعه پروری را نیز به بحران می برد. از این رو شماری اندبشمندان بدین باور اند که دلیل به بحران رفتن روشنگری تمرکز به نظریه های بنیانگذاران آن شده و به اندیشه های انتقادی در این مورد چون؛ فلسفهء انتقادی(۱)، اکزستانسیالیسم یا فیلسوفان پست مدرن(۲) توجه نشده است. شماری ها بدین باور اند که هر اندیشه یی در آغاز پر از ابهام، خام اندیشی و مملو از احساسات است و از سویی هم بجای تاکید ب بن مایه های این مفهوم بیشتر به خواسته ها و آرزو های بنیانگذاران آن توجه شده است. آنان مدعی اند که تعریف های نخستین روشنگری عباراتی جانب دارانه است که می توانند بر هر جریان فکری اطلاق شوند.
از سویی هم چون رویا رویی اندیشمندان روشنگری با کلیسا بوده، از این رو بیشتر ناظر به نقد کلیسا بوده است. این سبب شده تا شکل دفاعی را داشته و کمتر به تبیین دقیق روشنگری پرداخته است. دیگر این که شماری دانشمندان شرقی بجای مقایسهء جریان روشنگری با فرهنگ خودی و تعیین نسبت فرهنگی و تمدنی آن با هویت شرقی اسلامی، به مقایسه با حوزهء فرهنگ مسیحی و قرون وسطایی پرداخته اند که هیچ انسی با جامعهء شرقی ندارد. دیگر این که در عصر روشنگری انسان جدید در آرا و اندیشه های انسان شناسان و فیلسوفان متولد می شود که غایت ذاتی . فی نفسه است و رعیت اربابان قدرت نیستند. این در حالی است که در غرب مدرن هنوز انسان به عنوان " غایت ذانی و فی نفسه" جایگاۀ خود را نیافت و به انسان در جامعهء صنعتی غرب به گونۀ ابزار دیده می شود؛ زیرا که ماشینیزم و فناوری در غرب انسان را اسیر خود می سازد و مقام او را تا سطح یک پرزۀ ماشین تقلیل می دهد. هنوز پرسش های زیادی در این باب ارایه شده است که به درستی پاسخ نیافته اند که پاسخ ها به آن بر می گردد به مبانی معرفتی روشنگری. این در حالی است که هنوز به اندازۀ کافی به چالش های روشنگری در دو قرن اخیر به درستی پرداخته نشده است.
چنانکه دیده می شود که محدود بودن فهم بشر از یک سو و از سویی هم محدود شدن آن به قلمرو تجربه، ناسازگاری هایی را بوجود آورد که بعد ها به چالش معرفت شناختی در تفکر فلسفی غرب مبدل گردید و بحران عقلانیت در غرب را بوجود آورد.
چه بجا بود، اگر تمامی عرصه های روشنگری مورد تحقیق قرار می گرفت، ممکن بسیاری تعارض ها میان آزادی وعدالت حل می شد و به مباحثی پیشتر پرداخته می شد که گره از محدوده های ممکن یا مطلوب آزادی و عدالت می گشود و حتا به ماهیت حقیقت در تفکر غرب مورد مداقه قرار می گرفت. این در حالی است که اکنون در حوزۀ اندیه ورزی غرب این مباحث در ضمن این که محور تاملات است، مورد تردید های جدی نیز قرار دارد.
مقولۀ عقلانیت در مدرنیته در آثار اندیشمندانی چون؛ ماکس وبر، آنتونی گیدنز، میشل فوکو و دیگران معنا های متفاوت دارند. این نشان می دهد که غرب با ارایۀ تعریف ویژه از ماهیت انسانی و غایات حیات بشری به نحوی با نفی اصول ثابت عقلانی(عقل نظری و عقل عملی) پرداخته و تعریف جدید از عقل زیر نام "عقلانیت ابزاری" به گونۀ عملی ارایه داد و از سویی هم خواسته ها و تمایل های زود گذر بشری و قدرت و سرمایه را در زنده گی اجتماعی به گونۀ مطلق حکم فرما کرد. این موضوع تعبیر های خوش بینانه و بد بینانه آنقدر مبهم است که نگرش روشنگری در پیوند به موافقت و مخالفت با عقلانیت را به چالش می برد. از این فهمیده می شود که با تردید در بنیاد های عقلانیت مدرن، بسیاری از مولفه های دیگر روشنگری را نیز با پرسش های جدی رو به رو می سازد.
مفاهیم روشنگری در رابطه با مخالفت و سازگاری آن با دین هم قابل تامل است؛ زیرا مرز موافقت و مخالفت با آن روشن نبوده و مبهم به نظر می رسد. این که روشنگری نه دین ستیز است و نه دین گریز و دین پذیر است؛ آنهم فقط در حوزۀ روابط افراد با پروردگار در امور مذهبی؛ در اشکال فردی وجمعی آن. این در حالی است که سیکولریسم در عمل نشان می دهد که در تمامی عرصه ها در حال فاصله گرفتن از دین است. این مسأله حتا شماری روشنفکران دینی را که به سیکولریسم نیز باورمند اند و مدعی اند که روشنگری ستیز آشکار با دین ندارد؛ اما در عمل در حال ساختن رقیبان جدی برای دین و جای گزین کردن آنها به جای دین است که در عمل شدید ترین رویارویی را با دین فراهم کرده است. (۱۳)
این بدان معنا نیست که جنبش روشنگری را دین ستیز معرفی کرد و اما در بستر این جنبش جریانهایی رویید و بالید که بیشترین حملهها را با اتکا به همان اصول روشنگری، بر بنیاد های دین و معنویت روا داشتند که در طول تاریخ بی پیشینه است. این ستیزه جویی با شعار هایی چون؛ علم جویی، حقیقت یابی و دفاع از حقوق انسانی حمایت و پشتیبانی می شود. این موضوع به نوبۀ خود روشنگری را به چالش می کشد و باید با زدودن ابهامات در این زمینه، ستیزه جویی روشنگری با دین را مهار کرد. در غیراین صورت روشنگری خود به بحران های چالش آفرین بدل خواهد شد؛ بویژه حالا که تروریزم نقاب دین را بر روی خود کشیده است و به قول معروف از سوختاندن "تر و خشک " دوری نمی کند. هرگاه روشنگری راۀ معقول برای رویارویی با تروریزم پیدا نکند. در این صورت آشکار است که پای شتر روشنگری هم در بیابان خشک و پر تنش کنونی لنگ خواهد گردید. یاهو
منابع و رویکرد ها:
۱ـ تیاتر فلسفه: گزیدهیی از درسگفتارها، کوتاهنوشتها، گفتوگوها و… ، نوشتۀ میشل فوکو، ترجمۀ نیکو سرخوش و افشین جهاندیده، نشر نی۱۳۸۹ُ ، (ص – 273)
۲- همان منبع ( ص ۲۷۴ – ۲۷۶)
۳ – همان منبع ( ص ۲۸۵- ۲۸۶)
۴ – همان منع (ص ۲۸۸ )
۵ – همان منبع (ص ۲۹۳ )
۶ – همان منبع ( ص ۲۲۵ )
۷ - همان منبع ( ص 221 – 229 )
8 - روشنگری چیست؟ نظریهها و تعریف: مقالاتی از کانت (و دیگران)؛ ترجمۀ سیروس آرینپور، نشر آگه، ص – 158 – 159 )
۹ـ تیاتر فلسفه: گزیدهیی از درسگفتارها، کوتاهنوشتها، گفتوگوها و… ، نوشتۀ میشل فوکو، ترجمۀ نیکو سرخوش و افشین جهاندیده، نشر نی۱۳۸۹ُ ، (ص – ۲۲۵)
۱۰ – همان منبع ( ص – ۲۲۱- ۲۲۹)
۱۱ - روشنگری چیست؟ نظریهها و تعریف: مقالاتی از کانت (و دیگران)؛ ترجمۀ سیروس آرینپور، نشر آگه، ص – ۱۵۸ – ۱۵۹ )
۱۳ - عبدالکریم سروش و دیگران، سنت و سکولاریسم، تهران: مؤسسه فرهنگی صراط، ص 92.
۱ـ تیاتر فلسفه: گزیدهیی از درسگفتارها، کوتاهنوشتها، گفتوگوها و… ، نوشتۀ میشل فوکو، ترجمۀ نیکو سرخوش و افشین جهاندیده، نشر نی ۱۳۸۹
۲- روشنگری چیست؟ نظریهها و تعریف: مقالاتی از کانت (و دیگران)؛ ترجمۀ سیروس آرینپور، نشر آگه
۱۴ - عبدالکریم سروش و دیگران، سنت و سکولاریسم، تهران: مؤسسه فرهنگی صراط، ص 92.
روشنگری یی که در فرانسه و انگلستان تحقق پیدا کرد، اما در آلمان در فلسفۀ کانت، یعنی جایی که روشنگری هرگز تحقق پیدا نکرده بود، شکل فلسفی خود را پیدا کرد. کانت توانست تا با مطالعۀ آثار روسو، آیزاک نیوتن، آیین لوتر و انقلاب فرانسه فلسفۀ خود به گونۀ منسجم صورت بندی کند.
وضعیت وجودی- تاریخی- انضمامی چهار گانه را در فلسفۀ خود به نحو منسجم صورت بندی کرد.
کانت روشنگری را "خروج از نابالغی و تقصیر خویشتن" و نابالغی را " ناتوانی از به کار بردن عقل و فهم خویشتن بدون اتکا به مرجعیت و اقتدار غیر" عنوان کرد و عقل و نابالغی در دیدگاۀ او حیثیت کلیدی را دارند.
Kant , 1989:54) (
از مشهورترین آثار وی، میتوان به نظم اشیا، نظم گفتمان، دیرینهشناسی دانش، مراقبت و تنبیه، پیدایش کلینیک، تاریخ جنون و تاریخ جنسیت. همچنین، مجموعۀ چند جلدی درسگفتارهای میشل فوکو در کلژدوفرانس نیز از سوی انتشارات گالیمار منتشر شدهاست. این درسها طی سالهای اواخر دهۀ ۱۹۷۰ و دهۀ ۱۹۸۰ ارائه شدهاند. از جمله این درسگفتارها می توان به باید از جامعه دفاع کرد و تولد زیست سیاست اشاره کرد.
&&&&&&&&
جنبش روشنگری و چالش های فراراۀ آن
پیشنهء روشنگری
ق یک
روشنگری در اصل همزاد رونسانس در اروپا است و پس از رونسانس جان تازه گرفت و فرصت نفس کشیدن آغاز کرد. پیشاهنگ روشنگری در اروپا مذهب پروتستان است که با اصلاحات مذهبی بوسیلهء کالوین و لوتر پیشوایان و بنیان گذاران مذهب پروتستان آغاز شد. در این شکی نیست روشنگری در اروپا از متن قرون وسطا ریشه گرفت و از اندیشه های غزالی، خلدون، ابن رشد و دیگران جان گرفت و رونسانس آن را آشکار کرد و اما در متن تحولات سیاسی، اجتماعی، علمی و فلسفی اروپا بالنده و پویا گردید و تا آن که در اواخر قرن هژدهم جایگاهء خود را بحبث یک سنت فکری جدید احراز کرد.
پیام آوران و منادیان بزرگ روشنگری هر یک چون؛ بیکن، مونتسکیو، دکارت، لاک، نیوتن، ولتر، روسو، دیدرو، دالامبر، هولباخ و کانت به مثابۀ قندیل های نورافگن، به استقبال گستردۀ هواخواهان روشنگری، فیلسوفان تجددگرا ها، اندیشهوران الاهی، شاعران و خطیبان رو به رو شدند. در فرآیند روشنگری، جایگاه و حقوق انسان، خرد خودبنیاد، خوداندیشی، نقادی، دانش تجربی و استقلال دو نهاد دین و سیاست از یکدیگر مورد تأکید و نواندیشان دینی و سیاسی، هم شکاکیت و پرسشگری نقادانه در حوزه دین و اخلاق را نیز مورد تائید قرار دادند.
بخشی از بدنۀ یک متن
جنبش روشنگری از لحاظ تاریخی بر می گردد به میانۀ قرن هفدهم که از انگلستان آغاز و در میانۀ قرن هجدهم در امریکا و فرانسه رسید و بالاخره پیش از آغاز قرن نوزدهم به آلمان و اروپای شرقی و جنوبی رسید. بحث روشنفکری نخستین بار درآثار کانت آشکار شد که سیر تاریخی خود را در ایده آلیسم المان وبعد ها در آثار فیلسوفانی چون، مارکس، نیچه، مکتب فرانکفورت واندیشۀ پست مدرن دنبال نمود.
ریشه های اومانیسم روشنگری در حمله به مسیحیت پس از قرون وسطی آغاز شد، گرچه این جریان پیشتر از آن در قرن دوازدهم در درون کلیسا آغاز شده بود. هرچند روی ویژه گی های روشنفکری اختلاف است و اما بر سر اومانیسم به عنوان مهم ترین این ویژه گی ها نوعی اجماع وجود دارد که هایدگر به آن بیشتر تاکید دارد و هرچند کانت اومانیسم روشنگری را مورد نقد قرار داده است. انسان محوری روشنگری به این معنا است که جهان را خدا آفریده و اما حالا عرصۀ جولان انسان با ارزش ها، عواطف، آرزو ها و ترس هایش است.
عقلانیت دوران روشنگری به همت فیلسوفانی عقل گرایی چون، دکارت، لایب نیتز و اسپینوزا در قرن هفدهم آغاز شد که فلاسفۀ تجربه گرای قرن هجدهم چون لاک، بریکلی و هیوم نیز از آن حمایت کردند. عقل روشنگری که متاثر ازافکار جان لاک است و بعد ها کانت به تبیین آن پرداخت، از حدود عالم تجربه فراتر نمی رود، البته بدین باور که عقل و یا فهم آدمی در قلمرو پدیدار ها ابزاری قابل اتکا است.
روشنگری یی که در فرانسه و انگلستان تحقق پیدا کرد، اما در آلمان در فلسفۀ کانت، یعنی جایی که روشنگری هرگز تحقق پیدا نکرده بود، شکل فلسفی خود را پیدا کرد. کانت توانست تا با مطالعۀ آثار روسو، آیزاک نیوتن، آیین لوتر و انقلاب فرانسه فلسفۀ خود به گونۀ منسجم صورت بندی کند.
این در حالی بود که انگلستان انقلاب صنعتی و فرانسه انقلاب سیاسی را رخ داده بود و کانت در آلمان دست به انقلاب کپرنیکی زد. کانت تمامی اصول دوران جدید چون، عقل گرایی، سوبژکتیویسم، فردگرایی، سکولریسم، انسان گرایی، لیبرالیسم و دیگر اندیشه های اساس این دوران را در رسالۀ روشنگری خود بازتاب بدهد. کانت در حالی این رساله را نوشت که معاصرانش در برلین انجمن هایی فعال بودند که دغدغۀ روشن فکری داشتند و موضوع اصلی آنها دیدگاه ها و نتایج روشنگری بود.
جریان روشنگری در اروپا فراز و نشیب های زیادی را پیمود؛ اما با تفاوت این که این جریان در انگلستان و فرانسه در سایهء آزادی های مدنی بیشتر فربه شد و بیشتر رنگ عملی را به خود گرفت که این جریان در آلمان بدون اعتنا به اندیشه های فلسفی تجربی رنگ انتزاعی و نظری را به خود گرفت. در قرن نوزدهم درفش روشنفکری در دستان هیگل، هاینه، انگلس و مارکس به اهتزاز درآمد. در قرن بیستم اندیشمندانی همچون؛ ادورنو و هور کهایمر به باز اندیشی در نظریهء روشنگری پرداختند که لوکاچ و مارکوزه نیز در این راستا گام هایی گذاشتند. در نتیجه بحث روشنگری در اروپا به یک بخث علمی و فلسفی مبدل شد و نظریه پردازانی چون آندر آس ریم( ۱۷۴۹ - ۱۸۰۷) فیلسوف الهی پروتستان و کانت در این عرصه ظهور نمودند. ریم گفت، "روشنگری اصلاح مفاهیم بر اساس حقیقت ناب است"، کانت گفت، " روشنگری خروج آدمی از نابالغی به تقصیر خویشتن خود است". وی نابالغی را ناتوانی در به کار گرفتن فهم خویشتن بدون هدایت دیگری خواند" که این گفتهء اخیر او را در تناقض با سخن نخستین اش عنوان کرده اند. از نظر کانت "خود اندیشیدن" اصل بنیادین روشنگری است. از تعریف کانت فهمیده می شود که او تفکر مستقل و پویا را بنیاد روشنگری می داند و آن را در گرو آزادی اندیشه می داند. اندیشمندان روشنگری برای این مفهوم حد و مرزی قایل نیستند و باور دارند که در پرتو روشنگری همه چیز را می توان مشاهده کرد و شناخت. روشنگری به هیچ محدودیتی باور ندارد. بنا بر این پرسش های روشنگری همه پرسش های فلسفی اند و در شماری موارد حتا فلسفه را به چالش می کشد.
ق دوم
روشنگری در پی پاسخ هایی است که در حول محور انسان می چرخد. مولفه های مهم روشنگری عبارت اند از انسان گرایی که هدفش اصالت بشر و آزادی های بشر در محراق نظریهء روشنگری قرار دارد. نگرش به انسان از مولفه های دیگر روشنگری است که او را به عنوان موجودی آزاد و مختار می شناسد که فهمش محدود و نسبی است. هیوم می گوید، "قلمرو امپراتوری کوچک" ذهن بشر محدوده یی بیش از تجربه ندارد. بنا بر محدودیت فکری است که روشنگری انسان را به مدارا و تساهل فرا می خواند؛ زیرا در جهان ما هیچ عقل کل و دانای خطاناپذیر وجود ندارد. اما این به معنای آن نیست که انسان تابو شکنی نکند و از این که غایت ذاتی و فی نفسه است و نباید او را وسیله یی در خدمت غایت های فرعی تر تلقی کرد. از نظر روشنگری حقوق بشرچیزی حز " حق مردم به روشن نگری" چیز دیگر نیست. از این رو آزادی و بویژه آزادی اندیشه از شالوده های اصلی روشنگری شناخته شده است؛ البته به دلیل این که "خود اندیش" است و برای اندیشیدن به اجازه نیاز ندارد. بناربراین روشنگری تمامی قوانین بازدارنده را درهم می شکند و با خود اندیشی گام به وادی تفکر بر می دارد. از این رو کانت می گوید، روشنگری به هیچ چیز به جز آزادی نیاز ندارد. روشنگری و عدالت از ویژه گی های مهم روشنگری است که "یوهان بنیامین ارهارد" روشنگری را رساندن مردم به عدالت و نه خوش بختی و "گوتهولد افرایم لیسنگ" (۱۷۹۲- ۱۷۸۱) روشنگری را تلاشی خستگی ناپذیر برای رسیدن به حقیقت می داند.
روشنگری از نظر کانت
روشنگری کانتی از نظر فوکو
میشل فوکو برای نخستین بار درسخنرانی خود در سال ۱۹۷۸ در انجمن فرانسوی فلسفه دست به فراخوان زد و در این فراخوان نه تنها تشویق به ترک و یا به تعبیر کانتی، "خروج" از موقعیتِ "حکومتشدنگ کرد، بلکه تلاش نمود تا چشماندازی از طرح جایگزین خویش که همانا "حکومت نشدن، توسط این و یا آن و یا به این و یا آن صورت..."، ارایه بدهد. فراخوان در واقع دعوت به مسیر های ناشناخته است که در موقعیت های گوناگون تاریخی، اجتماعی و شناختی ظهور می کنند؛ اما این در صورتی ممکن است که فراخوان دهنده به وضعیت موجود آگاهی کامل داشته و برای خروج از آن دست به فراخوان زده است. تنها متفکر است که در چنین حالتی جسارت بیان کردن و طرحی را از خود بروز می دهد که متمایز از گذشته است و دیگران را برای پذیرش آن ترغیب می کند.
وی در این سخنرانی با اشاره به قدرت گفت، "قدرت"ی در پشت گزارههای علم و دانش قرار دارد که نمی توان از آن انکار کرد. پیش از فوکو هم "بیکن"دانش را به مثابهء قدرت شناسایی کرده بود و نیچه هم از آن رمز گشایی نمود. شماری می گویند که فوکو ادامه دهندهء راهء نیچه است. فوکو در مورد رابطه های غیر قابل تفکیک " دانش و قدرت " بدین باور است که قدرت در کلام داکتر روان شناسو یا معادلات ریاضی مشهود است و آن را منطقی می داند؛ زیرا پذبرش قدرت در پشت تمامی گزاره های طب روانی یا روان شناسی، صحت روانی و جامعه شناسی و ... یک امر بدیهی است. در طب کیمباوی مانند دوای میگرن و اثبات ریاضی هر کدام از آنها اثر هایی از قدرت را اعمال می کنند. در نگرش های همچون بوردیو نه تنها ار این نگرش فوکو استقبال شده، بلکه حتا از جایگاهء جامعه شناسی می تواند، حلقهء دیگری را تشخیص بدهد که به حلقه های غیر قابل تفکیک " قدرت و دانش منضم است. بوردیو در حلقهء درون به درون "دانش" و "قدرت" با حلقهء سومی هم که مرتبط و منضم به هر دوی آنها است، رو به رو می شویم که همانا متخصصان اند که پیش از آن که از اثر های دانشی خویش به مثابه” قدرت بهره گیرند، مقیم و برساخته تخصصی خویش اند. مقیم میدان هایی که در تلاشی بی وقفه بر آن اند تا از میدان و مرز های تخصصی خویش در مقابل حریفان و رقبایی که سعی در محدود و یا محو آن دارند، حفاظت کنند. این در حالی است که فوکو آگاهانه در صدد متلاشی کردن این خلقهء سومی است که در آن به شکل " نقس و هویت اجتماعی آدمی" ظاه می شود؛ اما واقعیت این است که فراخوان جسارت آمیز فوکو ممکن به نوعی در خصوص متلاشی کردن این حلقهء سوم باشد.
فوکو در فراخوان خویش خواهان انحلال "سوژه" یی است که کانون نقد را صرف برای درس گفتاری از قدرت و اثر های آن در " حکومت مند سازی" به کار می گیرد. به گونهء مثال زمانی، وقتی فوکو متوجه این موضوع میشود که در برابر " حکومت مند سازی" اقتدار کنشی مخالف و نافرمان تحت عنوان" خواست حکومت نشدن" شکل می گیرد، به این مسأله نظر دارد.
وی در مورد "خواست نافرمانی" می گوید، زمانی که اقتدار ادعای حقیقت می کند و نباید به ساده گی ادعای او را بحیث حقیقت پذیرفت. این تنها زمانی قابل پذیرش است که دلایل پذیرش آن را درست قلمداد کرد.(۱)(ص – ۲۷۳)
از نظر فوکو عرصة نقد، برساخته از عناصری چون، قدرت، حقیقت و سوژه است؛ بدین معنا که در آن «قدرت»ی هست که باید خنثا شود و از کار بیفتد، "حقیقت"ی که باید دگرگون شود و بالاخره "سوژۀ" تابع قدرتی که باید منحل شود، تا سوژه یی دیگر (آزاد از اثرهای قدرت؟) جایگزین آن گردد.
فوکو میگوید: کانت در متن "پرسش روشنگری" خود، روشنگری را وضعیت معینی از عدم بلوغ تعریف کرده است، وضعیتی که بشریت در آن مستبدانه نگه داشته شده و این عدم بلوغ را ... نوعی ناتوانی در به خدمت گرفتن فهم خود بدون آنچه دقیقاً هدایت از سوی دیگری است به کار برده است. که معنای مذهبیِ کاملاً تعریفشده یی از لحاظ تاریخی دارد. با این حال، کانت شناختنِ شناخت را پیوند میزند به نقد در اقداماش برای سوژه ـ منقاد زدایی، نسبت به بازی قدرت و حقیقت، و بهمنزلۀ وظیفۀ اصلی و مقدمۀهر روشنگری کنونی و آینده"(۲)(ص 274-276)
بنابراین همانگونه که فوکو تذکر میدهد، شیوة کانت در پاسخ به گفتمان عصر روشنگری این است که آنرا به «شناخت» پیوند میزند که حق دانستن و خود اندیشی نه تنها یک ضرورت و حتا یک پیش شرط مهم آزادی عنوان شده است؛ بلکه اساس «نقد»، به تحقیق در امر مشروعیتِ تاریخی و یا درستی یا نادرستی حقیقتی منجر خواهد شد که قدرتِ حاکمه در وضع موجود از آن محافظت میکند و خود را متولی آن میداند، و از اینرو اساس "حکومت" خود را بر مبنای آن میگذارد.
فوکو با استقبال از نقد روشنگرانة کانت میگوید: "حال به جای این روش که شکل تحقیق در باب مشروعیت شیوههای تاریخی شناخت را پیدا می کند، شاید بتوان روش متفاوتی را در نظر گرفت. این روش برای ورود به پرسش روشنگری، میتواند نه مسألۀ شناخت، بلکه مسألۀ "قدرت" را در نظر گیرد؛ این روش نه بهمنزلة تحقیق در باب مشروعیت، بلکه به منزلۀ چیزی به پیش می رود که از آن به عنوان رویداد پردازی یاد شده است. به عبارت دیگر می توان گفت که خنثاسازی اثرهای مشروعیت و آشکارکردن آنچه، این اثرها را در لحظۀ معین قابل پذیرش میکند و موجب میشود که واقعی پذیرفته شوند". (۳)(ص285- 286)
وی این را زمانی پذیرفتنی می داند که دانش و قدرت به مثابه شبکۀ تحلیلی در نظر آورده شود؛ یعنی با دخالت در نظام ارزشی و تقلیل آن به ابزاری"مقبولساز"، در هر گونه نظامی، چه این نظام، نظام بیماری روانی، چه نظام کیفری، چه نظام بزهکاری، چه نظام سکسوالیته و غیره باشد. در واقع ارایه کنندۀ نوعی روشی می تواند باشد که خارج از دغدغۀ مشروعیت و در نتیجه با فاصله گرفتن از دیدگاه بنیادین قانون، چرخۀ ایجابیت را مرور کند. (۴)(ص288)
حال اگر کسی این پرسش مهم را داشته باشد که روش فوکو، در برابر "رهاییبخشیِ" روش روشنگری عصر کانتی که از نقد و روشنگری مبتنی بر مشروعیتها و یا افشای فقدان آنها، فاصله گرفته است ـ چه نظریۀ جایگزین دارد، یا این که آیا در اصل چنین دغدغه یی وجود دارد یا نه!؟ ، میباید گفت، فراخوان فوکو در اصل برای این است که چنین پرسشی را تغییر دهد. چنانکه او معتقد است: این پرسش میتواند نخست و پیش از همه با عزیمت از نوعی خواست قاطعانه حکومتنشدن باشد که این خواست قاطعانه و این رهیافت،هم فردی، هم جمعی و به قول کانت به خروج از عدم بلوغ، به عنوان پرسش رهیافت مطرح شود"(۵)(ص293)
کانت می گوید، روشن گری خروج آدم است از نابالغی به تقصیر خویشتن خود و نابالغی، ناتوانی در به کار گرفتن فهم خویشتن است بدون هدایت دبگر. این اندیشهء نقادانه بمبی بود که در آن روز تاثیر گسترده یی در دنیای آن روز بر جای نهاد. این سخن گویی اروپای آن روز را از خواب غفلت، تقلید کورکورانه رهایی بخشید و او را آزاده گی رهنمون کر تا از درد نابالغی اش کاسته شود و به بلوغ فکری نزدیک شود. کانت در جای دیگر حبن و خوف را محکوم کرده و می گوید، تن آسایی و ترسویی است که سبب می شود تا بخش بزرگی از انسان ها با آنکه طبیعت
از دیر گاهی است که آنان را به بلوغ رسانده و از هدایت غیر رهایی بخشیده، در تمام عمر نابالغ بمانند و دیگران به ساده گی بتوانند، خود را به مقام قیم آنان بکشاند. به باور کانت انسان از زمان های کهن از وابستگی صرف به طبیعت جدا شد و به کمک اندیشه با طبیعت رابطه برقرار کند و از آن برای بهتر زیستن بهره بگیرد. این سخن کانت، این اندیشه را در انسان القا می کند که انسان از زمان های کهن ظرفیت و توانایی به بلوغ فکری رسیدن را پیدا کرده است و پس چگونه شده که افلاطون بگوید، هیچ کس نمی تواند، بدون پیشوا و رهبر دست به عملی بزند که نوعی رابطهء مرید و مراد را توجیه می کند. یا اینکه ارسطو می گوید، انسان ها از اول یا فرمان روا و یا فرمانبر زاده می شوند. از نظر او انسان ها اختیار و اراده یی ندارند و محکوم طبیعت اند، یا باید فرمان روا باشند و یا فرمانبر. این دو گونه اندیشه این پرسش را بر می انگیزد که چگونه شده تا طبیعت ارسطو و کانت متفاوت باشند تا نخستین انسان را موجودی نابالغ و محکوم و دومی او را به بالغ رسیده و آزاد تعریف کند. آشکار است که این تفاوت را شرایط تعریف و تشخیص می کند. شماری ها بدین باور اند که کانت آفرینندء فلسفه یی است که آن را " برترین ساختار فکری ذهن انسان" توصیف کرده اند. کانت در واقع بر رسم مرید و مراد و پیشوایی و اطاعت کورکورانه خط بطلان کشید و ناقوس آزادی فکری را به صدا درآورد. لوییس فبلسوف انگلیسی او را برتر از لایبنتس "آشتی دهندهء" علم و مذهب" می خواند.
اندیشمندان آلمانی بیشتر به دگرگونی اندیشه تمرکز کردند و از نظر آنان وضعیت سیاسی وسیلهء موثری در رهایی انسان و پدید آوردن آزادی نیست. از همین رو بود که در آلمان بیشتر فیلسوفان بوجود آمد و در جا های دیگر مردان عمل که تحولات بزرگی را در کشور های شان بوجود آوردند. گفته می توان که فلسفهء کانت مانند فیلسوفان روشنگری فرانسه و انگلستان، فلسفهء پیکار نبود؛ یعنی فلسفهء کانت فلسفهء کنشگر و عمل گرا نبود؛ بل فلسفهء انسان هایی بود که وقتی همه چیز گفته شده و به انجام رسیده، در نیمه راه از حرکت باز می ابستند.
کانت از عقل جهان شمول وغیر تاریخی سخن می گوید که گویا بلوغ در قرن هجدهم رخ داده است و انسان ها قبل از این زمان از آن محروم بوده اند. این در حالی است که او از به بلوغ رسیدن عقل در زمان های دور و کهن سخن می گوید. پس اگر چنین بوده و چگونه شده که انسان در قرن هجدهم به این بلوغ رسیده است. پاسخ کانت است که می گوید، شجاعت عقلی ( عقل انتقادی کانت) یعنی ارادۀ به کار بردن عقل در کار است.
در آخرین تحلیل گفته می توان که ندای روشنگری و آزادی انسان کانت از آن رو پرحرارت است که او او سه قرن دوران دگرگونی در تاریخ جهان چون نوزایی در قرن پانزدهم، اصلاحات دینی در قرن شانزدهم و شکاکیت دکارت در قرن هفدهم را پشت سر نهاده بود. از این رو فلسفهء او در قرن هژدهم در موازات دگرگونی های وسبع در حوزه های دانش و آفرینش پرجنب و جوش و پر جاذبه بود. اندیشه های انقلابی در هر جای جان گرفته بود. در چنین فضای انقلابی کانت اعلان می کند که عقل تنها برای کسانی احترام قایل است که بتواند، در برابر تحقیق آزاد و علنی عقل تسلیم باشند. حرفی که هرگز نمی تواند، بر تصمیم های پر از هیجانات انقلابیون اثر بگذارد و آنان را مهار نماید؛ زیرا تا کنون میزان هیچ انقلابی بربنیاد عقل استوار نبوده؛ بلکه بار انقلاب ها بر دوش احساسات است.
کانت فلسفۀ مابعد الطبیعۀ اراده را عنوان کرد که از دکارت و فلاسفۀ عقل گرای قرن هجدهم آغاز شده بود و به کانت رسید و بعد از او فیلسوفانی چون، فیخته، شلینگ و شو پنهاور آن را توسعه دادند. کانت کاربرد خصوصی و شجاعانۀ عقل را نیتجۀ روشنگری می خواند که کاربرد عمومی عقل از آن عاجز است.
فوکو در رابطه به رسالۀ روشنگری کانت به سه جستار چون، نقد چیست؟ کانت روشنگری و انقلاب و روشنگری چیست؟ می پردازد. کارکرد اساسی فوکو در قسمت اول نقد، فاعل زدایی و سوژه زدایی از آن چیزی است که می توان آن را تدابیر یا سیاست های حقیقت نامید. وی پس از ارایۀ شرح در مورد خاستگاه های این تلقی از نقد، به ارزیابی تعریف کانتی روشنگری می پردازد. (۶)(فوکو، ۱۳۷۸: ۲۲۵)
فوکو معتقد است که کانت در دفاع از روشنفکری، متوجه درهم تنیده گی "نقد" و "قدرت" بوده است. بخاطری که شعار روشنگری "شجات دانستن داشته باش" از طریق امر و نهی منسوب به فرید ریک دوم که می گفت"مادام که اطاعات می کنند، هرقدر می خواهند تعقل کنند"، تعدیل می شود. همچنان وی در مورد کابرد خصوصی و کاربرد عمومی عقل می گوید، این نشان دهندۀ آن است که کانت محدودیت های نقد را تصدیق کرده است. شجاعت دانستن، در عین حال شجاعت اذعان به محدودیت های عقل است و چنین عقلی، کاربرد مجاز خود را فقط در کاربرد عمومی اش می یابد.
دغدعۀ کانت و کثيری از متفكران روشنگری آن بود که چگونه در عين اينكه به تخريب و اصلاح پيش داوری ها و تعصبات غير عقلانی که مؤید نظم سياسی مستقر هستند، پرداخت و در ضمن پيوستگی اجتماعی و ثبات سياسی را حفظ و جامعه را در باتلاق هرج ومرج رها نكرد. از این رو فوکو با برقرار کردن نوعی ترادف ميان روشنگری کانت و "نقد"، مرگ ايده آل های روشنگری در قرن نووزدهم را به مثابۀ استمرار پروژۀ نقادانه کانتی تلقی کرد، آن هم پروژۀ نقادانه یی که نقدش متوجه خود روشنگری است.
فوکو، يكی از کارکردهای اصلی فلسفه زمانه ما را بررسی اين سه قلمرو چون، اين چه لحظه یی است که عقل به استقلال می رسد؟ معنای تاريخ عقل چيست؟ و چه ارزشی را می توان به اين سلطۀ عقل در جهان مدرن نسبت داد؟ تلقی می کند. (۷)(همان : 229 -221) وی می خواهد، بدین وسیله به طرح پرسش های چالش برانگيز مبادرت ورزد. وی معتقد است که با جريان تاريخ علم، در تاريخ علم فرانسه، سئوال کانتی "از چيستی روشنگری" در فرانسه شكل دقيق و شايد ناکافی "تاریخ علم چیست" را به خود گرفته و سؤال به اين صورت طرح می شود که در فاصله رياضيات يونانی و فيزيك مدرن چه اتفاقی رخ داده که منجر به شكل گيری "جهان علم" شده است.
به باور فوکو، نقش فلسفی تاريخ علم از آگوست کنت تا دهۀ 1961 ، دنبال کردن همين مسأله بوده است. اما در آلمان، داستان به شكل ديگری است و اين پرسش که، تاريخ عقل؛ يعنی تاريخِ صورت های عقلانی در اروپا چيست؟ در جريان انديشه آلمانی از "ماکس وبر" تا نظريه انتقادی تا "هابرماس" طرح می شود و همين پرسش، کانون تأملات، ارزش ها و رابطۀ اين مسأله با تاريخ عقل، با سلطۀ عقل و هنجارها است. لذا اين نكته طرح می شود که با صورت های متفاوت عملكرد اين سلطه چيست.(۸)( کلی، ۱۳۸۵: ۱۵۸ ۱۵۹)
فوکو و مكتب فرانكفورت، هر دو در پی طرح اين پرسش نقادانه اند که چگونه عقلانی سازی، به طغيان قدرت می انجامد؟ و هر دو با پرسش کانتی روشنگری دست به گريبان و هردو ادامه دهندۀ جريان استنطاق از عقل هستند که با کانت آغاز شده است .
فوکو در آثاری چون "نظم اشیا" روشنگری را عامل پیدایش علوم انسانی مدرن دانسته و به نقادی آن پرداخته است و از سوی دیگر در بحث های سه گانه نوعی همدلی با روشنگری دارد. این را شماری ها نوعی تناقض گویی خوانده اند. با توجه به تحلیل بالا، آنچه در روشنگری برای فوکو اهمیت دارد، دید انتقاد به " زمان حال" است، چیزی که فوکو از آن به نوعی "اتوس فلسفی" یا "هستی شناسی ناظر به زمان حال" تعبیر کرده است. در واقع نوعی بازپرس فلسفی است که هم زمان، روابط انسان با زمان حال، شیوۀ تاریخی بودن فرد و تقویم خود به عنوان سوژۀ خود مختار را تبدیل به مسأله می کند.
این به معنای توجه همدلانه فوکو به ميراث فكری- فرهنگی روشنگری به معنای چرخش از مواضع ضدمدرنيسوتی او نيست؛ بلكه به معنای تداوم بخشی به همان اِتوس فلسفی یی است که برای نخستين بار در جستار روشنگری کانت، آشكار شده است. کاری که فوکو می کند؛ آن است که اين اِتوس فلسفی را در باب خودِ دوره روشنگری به کار می گيرد . اِتوس فلسفی به زبان فوکويی، همان تبار شناسی است که متوجه مشکل "سوژه" در فرهنگ و فلسفه غربی شده است. در واقع به روشنگری می توان دو نگاه داشت که نزد فوکو، روشنگری به مثابۀ یک دورۀ تاریخی با اصول ومبانی جهان شمول، پذیرفتنی نیست؛ اما روشنگری به مثابۀ نوعی پرسش گری که ناظر به تاریخ مندی امر جهان شمول است، قدر دیده و بر صدر می نشیند.
۱ـ تیاتر فلسفه: گزیدهیی از درسگفتارها، کوتاهنوشتها، گفتوگوها و… ، نوشتۀ میشل فوکو، ترجمۀ نیکو سرخوش و افشین جهاندیده، نشر نی۱۳۸۹ُ ، (ص – 273)
۲- همان منبع ( ص ۲۷۴ – ۲۷۶)
۳ – همان منبع ( ص ۲۸۵- ۲۸۶)
۴ – همان منع (ص ۲۸۸ )
۵ – همان منبع (ص ۲۹۳ )
۶ – همان منبع ( ص ۲۲۵ )
۷ - همان منبع ( ص 221 – 229 )
8 - روشنگری چیست؟ نظریهها و تعریف: مقالاتی از کانت (و دیگران)؛ ترجمۀ سیروس آرینپور، نشر آگه، ص – 158 – 159 )
۲- روشنگری چیست؟ نظریهها و تعریف: مقالاتی از کانت (و دیگران)؛ ترجمۀ سیروس آرینپور، نشر آگه
هرچند روشنگران اروپایی دین ستیز نیستند و طرفدار محدود شدن نقش کلیسادودفرو چیدن دامن روحانیون کلیسا از پیکر جامعه و سیاست اند. به باور آنان هدف روشنگری رهایی انسان از اسارت کلیسا است که به قول کانت انسان را موجودی نابالغ تلقی می کند. به این ترتیب روسنگری نگاهی خود اندیش نسبت به دین دارد؛ زیرا روشنگری در پی عقلایی کردن بشر و آزادی او از خرافات است؛ اما این نظر با نقد هایی رو به رو شده است که در پایان به آن اندکی پرداخته شده است. بر رغم تلاش ها، پس از قرن نوزدهم و آغاز قرن بیستم همزمان با صدور مدرنیته به جهان دیگر بنای استوار روشنگری دچار نوعی گسست شد. دشواری های روشگری در آغاز با بحران های سیاسی و نظامی آغاز شد که دو جنگ جهانی را در پی داشت. بعد ها معلوم شد که این ها معلول بنیاد های معرفتی اند که در هستهء تیوریک روشنگری ریشه دارند. بی توجهی به گسست های مهم تیوریک روشنگری برای بشر تصوری غلط از روشنگری می دهد و هم چنان مسیر آیندهء هویت سازی و جامعه پروری را نیز به بحران می برد. از این رو شماری اندبشمندان بدین باور اند که دلیل به بحران رفتن روشنگری تمرکز به نظریه های بنیانگذاران آن شده و به اندیشه های انتقادی در این مورد چون؛ فلسفهء انتقادی(۱)، اکزستانسیالیسم یا فیلسوفان پست مدرن(۲) توجه نشده است. شماری ها بدین باور اند که هر اندیشه یی در آغاز پر از ابهام، خام اندیشی و مملو از احساسات است و از سویی هم بجای تاکید ب بن مایه های این مفهوم بیشتر به خواسته ها و آرزو های بنیانگذاران آن توجه شده است. آنان مدعی اند که تعریف های نخستین روشنگری عباراتی جانب دارانه است که می توانند بر هر جریان فکری اطلاق شوند.
از سویی هم چون رویا رویی اندیشمندان روشنگری با کلیسا بوده، از این رو بیشتر ناظر به نقد کلیسا بوده است. این سبب شده تا شکل دفاعی را داشته و کمتر به تبیین دقیق روشنگری پرداخته است. دیگر این که شماری دانشمندان شرقی بجای مقایسهء جریان روشنگری با فرهنگ خودی و تعیین نسبت فرهنگی و تمدنی آن با هویت شرقی اسلامی، به مقایسه با حوزهء فرهنگ مسیحی و قرون وسطایی پرداخته اند که هیچ انسی با جامعهء شرقی ندارد. دیگر این که در عصر روشنگری انسان جدید در آرا و اندیشه های انسان شناسان و فیلسوفان متولد می شود که غایت ذاتی . فی نفسه است و رعیت اربابان قدرت نیستند. این در حالی است که در غرب مدرن هنوز انسان به عنوان " غایت ذانی و فی نفسه" جایگاۀ خود را نیافت و به انسان در جامعهء صنعتی غرب به گونۀ ابزار دیده می شود؛ زیرا که ماشینیزم و فناوری در غرب انسان را اسیر خود می سازد و مقام او را تا سطح یک پرزۀ ماشین تقلیل می دهد. هنوز پرسش های زیادی در این باب ارایه شده است که به درستی پاسخ نیافته اند که پاسخ ها به آن بر می گردد به مبانی معرفتی روشنگری. این در حالی است که هنوز به اندازۀ کافی به چالش های روشنگری در دو قرن اخیر به درستی پرداخته نشده است.
چنانکه دیده می شود که محدود بودن فهم بشر از یک سو و از سویی هم محدود شدن آن به قلمرو تجربه، ناسازگاری هایی را بوجود آورد که بعد ها به چالش معرفت شناختی در تفکر فلسفی غرب مبدل گردید و بحران عقلانیت در غرب را بوجود آورد.
چه بجا بود، اگر تمامی عرصه های روشنگری مورد تحقیق قرار می گرفت، ممکن بسیاری تعارض ها میان آزادی وعدالت حل می شد و به مباحثی پیشتر پرداخته می شد که گره از محدوده های ممکن یا مطلوب آزادی و عدالت می گشود و حتا به ماهیت حقیقت در تفکر غرب مورد مداقه قرار می گرفت. این در حالی است که اکنون در حوزۀ اندیه ورزی غرب این مباحث در ضمن این که محور تاملات است، مورد تردید های جدی نیز قرار دارد.
مقولۀ عقلانیت در مدرنیته در آثار اندیشمندانی چون؛ ماکس وبر، آنتونی گیدنز، میشل فوکو و دیگران معنا های متفاوت دارند. این نشان می دهد که غرب با ارایۀ تعریف ویژه از ماهیت انسانی و غایات حیات بشری به نحوی با نفی اصول ثابت عقلانی(عقل نظری و عقل عملی) پرداخته و تعریف جدید از عقل زیر نام "عقلانیت ابزاری" به گونۀ عملی ارایه داد و از سویی هم خواسته ها و تمایل های زود گذر بشری و قدرت و سرمایه را در زنده گی اجتماعی به گونۀ مطلق حکم فرما کرد. این موضوع تعبیر های خوش بینانه و بد بینانه آنقدر مبهم است که نگرش روشنگری در پیوند به موافقت و مخالفت با عقلانیت را به چالش می برد. از این فهمیده می شود که با تردید در بنیاد های عقلانیت مدرن، بسیاری از مولفه های دیگر روشنگری را نیز با پرسش های جدی رو به رو می سازد.
مفاهیم روشنگری در رابطه با مخالفت و سازگاری آن با دین هم قابل تامل است؛ زیرا مرز موافقت و مخالفت با آن روشن نبوده و مبهم به نظر می رسد. این که روشنگری نه دین ستیز است و نه دین گریز و دین پذیر است؛ آنهم فقط در حوزۀ روابط افراد با پروردگار در امور مذهبی؛ در اشکال فردی وجمعی آن. این در حالی است که سیکولریسم در عمل نشان می دهد که در تمامی عرصه ها در حال فاصله گرفتن از دین است. این مسأله حتا شماری روشنفکران دینی را که به سیکولریسم نیز باورمند اند و مدعی اند که روشنگری ستیز آشکار با دین ندارد؛ اما در عمل در حال ساختن رقیبان جدی برای دین و جای گزین کردن آنها به جای دین است که در عمل شدید ترین رویارویی را با دین فراهم کرده است. (1)
این بدان معنا نیست که جنبش روشنگری را دین ستیز معرفی کرد و اما در بستر این جنبش جریانهایی رویید و بالید که بیشترین حملهها را با اتکا به همان اصول روشنگری، بر بنیاد های دین و معنویت روا داشتند که در طول تاریخ بی پیشینه است. این ستیزه جویی با شعار هایی چون؛ علم جویی، حقیقت یابی و دفاع از حقوق انسانی حمایت و پشتیبانی می شود. این موضوع به نوبۀ خود روشنگری را به چالش می کشد و باید با زدودن ابهامات در این زمینه، ستیزه جویی روشنگری با دین را مهار کرد. در غیراین صورت روشنگری خود به بحران های چالش آفرین بدل خواهد شد؛ بویژه حالا که تروریزم نقاب دین را بر روی خود کشیده است و به قول معروف از سوختاندن "تر و خشک " دوری نمی کند. هرگاه روشنگری راۀ معقول برای رویارویی با تروریزم پیدا نکند. در این صورت آشکار است که پای شتر روشنگری هم در بیابان خشک و پر تنش کنونی لنگ خواهد گردید. یاهو
1. عبدالکریم سروش و دیگران، سنت و سکولاریسم، تهران: مؤسسه فرهنگی صراط، ص 92.
روشنگری یی که در فرانسه و انگلستان تحقق پیدا کرد، اما در آلمان در فلسفۀ کانت، یعنی جایی که روشنگری هرگز تحقق پیدا نکرده بود، شکل فلسفی خود را پیدا کرد. کانت توانست تا با مطالعۀ آثار روسو، آیزاک نیوتن، آیین لوتر و انقلاب فرانسه فلسفۀ خود به گونۀ منسجم صورت بندی کند.
وضعیت وجودی- تاریخی- انضمامی چهار گانه را در فلسفۀ خود به نحو منسجم صورت بندی کرد.
کانت روشنگری را "خروج از نابالغی و تقصیر خویشتن" و نابالغی را " ناتوانی از به کار بردن عقل و فهم خویشتن بدون اتکا به مرجعیت و اقتدار غیر" عنوان کرد و عقل و نابالغی در دیدگاۀ او حیثیت کلیدی را دارند.
Kant , 1989:54) (
جسارت در «فراخوانی» است. دعوت به مسیرهای «ناشناخته»ای که گاه بهمثابه ضرورت در جابهجاییِ موقعیتهای تاریخی، اجتماعی و شناختی ظهور میکنند. و ناگفته نماند که هر چند مسیرِ پیشِ رو و دعوتشده بدان، برای متفکری که عهدهدار این دعوت است، تا حد زیادی ناشناخته است، اما واضح است که در عوض، وی نسبت به «وضع موجود»، آشناییِ قابل ملاحظهای دارد: شناختی که به واسطهاش فراخوانِ «خروج» برساخته میشود. همانگونه که گفتیم، معمولاً فراخوانهای خروج از وضع موجود، در دورههایی داده میشود که ضرورت جابهجایی در موقعیت وجود دارد، اما به دلیل «عادتواره»های زیستی ـ فکری، (و مسلماً سلطة پنهانِ ناشی از آن) فاقد چنین قدرت و تشخیصی هستیم. و از قضا تفاوت «متفکر» نسبت به غیرمتفکر در این جاست که آشکار میشود. تفاوتی که او را به جسارت طرح و بیان نگرشی متمایز از آنچه که هست، تشویق میکند.
فوکو، «نقد» و «روشنگری»
زهره روحی
میشل فوکو برای نخستین بار درسخنرانی خود در سال ۱۹۷۸ در انجمن فرانسوی فلسفه دست به فراخوان زد و در این فراخوان نه تنها تشویق به ترک و یا به تعبیر کانتی، "خروج" از موقعیتِ "حکومتشدنگ کرد، بلکه تلاش نمود تا چشماندازی از طرح جایگزین خویش که همانا "حکومت نشدن، توسط این و یا آن و یا به این و یا آن صورت..."، ارایه بدهد. فراخوان در واقع دعوت به مسیر های ناشناخته است که در موقعیت های گوناگون تاریخی، اجتماعی و شناختی ظهور می کنند؛ اما این در صورتی ممکن است که فراخوان دهنده به وضعیت موجود آگاهی کامل داشته و برای خروج از آن دست به فراخوان زده است. تنها متفکر است که در چنین حالتی جسارت بیان کردن و طرحی را از خود بروز می دهد که متمایز از گذشته است و دیگران را برای پذیرش آن ترغیب می کند.
وی در این سخنرانی با اشاره به قدرت گفت، "قدرت"ی در پشت گزارههای علم و دانش قرار دارد که نمی توان از آن انکار کرد. پیش از فوکو هم "بیکن"دانش را به مثابهء قدرت شناسایی کرده بود و نیچه هم از آن رمز گشایی نمود. شماری می گویند که فوکو ادامه دهندهء راهء نیچه است. فوکو در مورد رابطه های غیر قابل تفکیک " دانش و قدرت " بدین باور است که قدرت در کلام داکتر روان شناسو یا معادلات ریاضی مشهود است و آن را منطقی می داند؛ زیرا پذبرش قدرت در پشت تمامی گزاره های طب روانی یا روان شناسی، صحت روانی و جامعه شناسی و ... یک امر بدیهی است. در طب کیمباوی مانند دوای میگرن و اثبات ریاضی هر کدام از آنها اثر هایی از قدرت را اعمال می کنند. در نگرش های همچون بوردیو نه تنها ار این نگرش فوکو استقبال شده، بلکه حتا از جایگاهء جامعه شناسی می تواند، حلقهء دیگری را تشخیص بدهد که به حلقه های غیر قابل تفکیک " قدرت و دانش منضم است. بوردیو در حلقهء درون به درون "دانش" و "قدرت" با حلقهء سومی هم که مرتبط و منضم به هر دوی آنها است، رو به رو می شویم که همانا متخصصان اند که پیش از آن که از اثر های دانشی خویش به مثابه” قدرت بهره گیرند، مقیم و برساخته تخصصی خویش اند. مقیم میدان هایی که در تلاشی بی وقفه بر آن اند تا از میدان و مرز های تخصصی خویش در مقابل حریفان و رقبایی که سعی در محدود و یا محو آن دارند، حفاظت کنند. این در حالی است که فوکو آگاهانه در صدد متلاشی کردن این خلقهء سومی است که در آن به شکل " نقس و هویت اجتماعی آدمی" ظاه می شود؛ اما واقعیت این است که فراخوان جسارت آمیز فوکو ممکن به نوعی در خصوص متلاشی کردن این حلقهء سوم باشد.
فوکو در فراخوان خویش خواهان انحلال "سوژه" یی است که کانون نقد را صرف برای درس گفتاری از قدرت و اثر های آن در " حکومت مند سازی" به کار می گیرد. به گونهء مثال زمانی، وقتی فوکو متوجه این موضوع میشود که در برابر " حکومت مند سازی" اقتدار کنشی مخالف و نافرمان تحت عنوان" خواست حکومت نشدن" شکل می گیرد، به این مسأله نظر دارد.
وی در مورد "خواست نافرمانی" می گوید، زمانی که اقتدار ادعای حقیقت می کند و نباید به ساده گی ادعای او را بحیث حقیقت پذیرفت. این تنها زمانی قابل پذیرش است که دلایل پذیرش آن را درست قلمداد کرد.(ص – ۲۷۳)
از نظر فوکو عرصة نقد، برساخته از عناصری چون، قدرت، حقیقت و سوژه است؛ بدین معنا که در آن «قدرت»ی هست که باید خنثا شود و از کار بیفتد، "حقیقت"ی که باید دگرگون شود و بالاخره "سوژۀ" تابع قدرتی که باید منحل شود، تا سوژه یی دیگر (آزاد از اثرهای قدرت؟) جایگزین آن گردد.
فوکو میگوید: کانت در متن "پرسش روشنگری" خود، روشنگری را وضعیت معینی از عدم بلوغ تعریف کرده است، وضعیتی که بشریت در آن مستبدانه نگه داشته شده و این عدم بلوغ را ... نوعی ناتوانی در به خدمت گرفتن فهم خود بدون آنچه دقیقاً هدایت از سوی دیگری است به کار برده است. که معنای مذهبیِ کاملاً تعریفشده یی از لحاظ تاریخی دارد. [...] با این حال، کانت شناختنِ شناخت را پیوند میزند به نقد در اقداماش برای سوژه ـ منقاد زدایی، نسبت به بازی قدرت و حقیقت، و بهمنزلۀ وظیفۀ اصلی و مقدمۀهر روشنگری کنونی و آینده"(ص 274-276)
بنابراین همانگونه که فوکو تذکر میدهد، شیوة کانت در پاسخ به گفتمان عصر روشنگری این است که آنرا به «شناخت» پیوند میزند که حق دانستن و خود اندیشی نه تنها یک ضرورت و حتا یک پیش شرط مهم آزادی عنوان شده است؛ بلکه اساس «نقد»، به تحقیق در امر مشروعیتِ تاریخی و یا درستی یا نادرستی حقیقتی منجر خواهد شد که قدرتِ حاکمه در وضع موجود از آن محافظت میکند و خود را متولی آن میداند، و از اینرو اساس "حکومت" خود را بر مبنای آن میگذارد.
فوکو با استقبال از نقد روشنگرانة کانت میگوید: "حال به جای این روش که شکل تحقیق در باب مشروعیت شیوههای تاریخی شناخت را پیدا می کند، شاید بتوان روش متفاوتی را در نظر گرفت. این روش برای ورود به پرسش روشنگری، میتواند نه مسألۀ شناخت، بلکه مسألۀ "قدرت" را در نظر گیرد؛ این روش نه بهمنزلة تحقیق در باب مشروعیت، بلکه به منزلۀ چیزی به پیش می رود که از آن به عنوان رویداد پردازی یاد شده است. به عبارت دیگر می توان گفت که خنثاسازی اثرهای مشروعیت و آشکارکردن آنچه، این اثرها را در لحظۀ معین قابل پذیرش میکند و موجب میشود که واقعی پذیرفته شوند". (ص285- 286)
وی این را زمانی پذیرفتنی می داند که دانش و قدرت به مثابه شبکۀ تحلیلی در نظر آورده شود؛ یعنی با دخالت در نظام ارزشی و تقلیل آن به ابزاری"مقبولساز"، در هر گونه نظامی، چه این نظام، نظام بیماری روانی، چه نظام کیفری، چه نظام بزهکاری، چه نظام سکسوالیته و غیره باشد. در واقع ارایه کنندۀ نوعی روشی می تواند باشد که خارج از دغدغۀ مشروعیت و در نتیجه با فاصله گرفتن از دیدگاه بنیادین قانون، چرخۀ ایجابیت را مرور کند. (ص288)
حال اگر کسی این پرسش مهم را داشته باشد که روش فوکو، در برابر "رهاییبخشیِ" روش روشنگری عصر کانتی که از نقد و روشنگری مبتنی بر مشروعیتها و یا افشای فقدان آنها، فاصله گرفته است ـ چه نظریۀ جایگزین دارد، یا این که آیا در اصل چنین دغدغه یی وجود دارد یا نه!؟ ، میباید گفت، فراخوان فوکو در اصل برای این است که چنین پرسشی را تغییر دهد. چنانکه او معتقد است: این پرسش میتواند نخست و پیش از همه با عزیمت از نوعی خواست قاطعانه حکومتنشدن باشد که این خواست قاطعانه و این رهیافت،هم فردی، هم جمعی و به قول کانت به خروج از عدم بلوغ، به عنوان پرسش رهیافت مطرح شود"(ص293)
فوکو، «نقد» و «روشنگری»
زهره روحی
مهمترین خصیصهی متفکرانِ پیشرو، جسارت در «فراخوانی» است. دعوت به مسیرهای «ناشناخته»ای که گاه بهمثابه ضرورت در جابهجاییِ موقعیتهای تاریخی، اجتماعی و شناختی ظهور میکنند. و ناگفته نماند که هر چند مسیرِ پیشِ رو و دعوتشده بدان، برای متفکری که عهدهدار این دعوت است، تا حد زیادی ناشناخته است، اما واضح است که در عوض، وی نسبت به «وضع موجود»، آشناییِ قابل ملاحظهای دارد:
نقد چیست: سخنرانی میشل فوکو، انجمن فرانسوی فلسفه، 27 مه 1978؛ ترجمه نیکو
سرخوش، افشین جهاندیده
مهمترین خصیصهی متفکرانِ پیشرو، جسارت در «فراخوانی» است. دعوت به مسیرهای
«ناشناخته»ای که گاه بهمثابه ضرورت در جابهجاییِ موقعیتهای تاریخی، اجتماعی
و شناختی ظهور میکنند. و ناگفته نماند که هر چند مسیرِ پیشِ رو و دعوتشده
بدان، برای متفکری که عهدهدار این دعوت است، تا حد زیادی ناشناخته است، اما
واضح است که در عوض، وی نسبت به «وضع موجود»،
آشناییِ قابل ملاحظهای دارد: شناختی که به واسطهاش فراخوانِ «خروج»
برساخته میشود. همانگونه که گفتیم، معمولاً فراخوانهای خروج از وضع موجود،
در دورههایی داده میشود که ضرورت جابهجایی در موقعیت وجود دارد، اما به دلیل
«عادتواره»های زیستی ـ فکری، (و مسلماً سلطة پنهانِ ناشی از آن) فاقد چنین
قدرت و تشخیصی هستیم. و از قضا تفاوت «متفکر» نسبت به غیرمتفکر در این جاست که
آشکار میشود. تفاوتی که او را به جسارت طرح و بیان نگرشی متمایز از آنچه که
هست، تشویق میکند.
بر این اساس به نظر میرسد، سخنرانیِ میشل فوکو، در سال 1978 (در انجمن فرانسوی
فلسفه)، نوعی «فراخوان» است. وی در سخنرانی خویش نه تنها تشویق به ترک و یا به
تعبیر کانتی، «خروج» از موقعیتِ «حکومتشدن» میکند، بلکه تلاش میکند تا
چشماندازی از طرح جایگزین خویش که همانا «حکومت نشدن، توسط این و یا آن و یا
به این و یا آن صورت...»، ارائه دهد. شاید بهتر باشد قبل از هر بحثی طرح
پیشنهادی فوکو را باز و روشن سازیم.
میدانیم که فوکو تخصص فوقالعادهای در نظریههای مربوط به «قدرت» دارد. و از
قضا در جلسه سخنرانیِ مزبور نیز موضوع سخنرانی خود را بار دیگر به این مسئله
اختصاص می دهد: به «قدرت»ی که در پس گزارههای علم و دانش درکارند.
شاید با خود بگوییم پیش از وی هم بیکن «دانش را بهمثابه قدرت» شناسایی کرده و
هم نیچه با نیتی افشاءگرانه، از این مسئله رمزگشایی کرده است. بله، این سخن
کاملاً درست است و شاید حتا بتوان گفت کار فوکو به نوعی در ادامة کار نیچه
است. البته نیچهای که از هیجان کشفی که در این زمینه انجام داده است، آرام
گرفته و به جای تمسخرِ دانشِ حامل قدرت، آستین همت بالا زده و بهمثابه
«فیلسوفی دانشمند» (چیزی که به شدت از آن گریزان بود)، از علتِ نخستین این
مسئله، یعنی از هستیِ انضمامی ـ اجتماعیِ آدمی و برساختههای آن رمزگشایی کرده
باشد. باری، فوکو در خصوص رابطههای غیرقابل تفکیک «دانش و قدرت»، به وضوح
میگوید:
"از
دید من، هنگامی که از دانش صحبت میکنم، عجالتاً فرقی نمیگذارم میان جملهی یک
روانپزشک و یک اثبات ریاضی. تنها نقطهای [(؟)] که من از آن تفاوتها وارد
میکنم، دانستن این است که از یکسو کداماند آن اثرهای قدرت، یا به عبارتی،
اثرهای القایی ... که این جمله میتواند در درون عرصهای علمی که در درون آن
صورتبندی میشود ـ ریاضیات، روانپزشکی و غیره ـ بگذارد، و از سویدیگر،
کداماند شبکههای نهادینه، ناگفتمانی، غیرقابل صوریسازی و بهویژه ناعلمیِ
قدرت که این جمله از آن زمان که به گردش در میآید، با آنها مرتبط است. همین
است که من دانش مینامم: عناصری از شناخت که در درون و بیرونِ عرصهشان،
اثرهایی از قدرت را اِعمال میکنند، حال ارزششان برای ما، برای یک ذهن ناب
هرچه میخواهد باشد(ص307)".
سخن فوکو، در خصوص قدرتِ موجود در کلام روانپزشک و یا معادلات ریاضی، کاملاً
منطقی است. اصلاً در قلمرو عمومیِ جوامع امروزی چه کسی میتواند منکر قدرتی شود
که در پسِ بسیاری از گزارههای روانپزشکی و یا روانشناسی، بهداشت روان،
جامعهشناسی و ...، وجود دارد. به بیانی، در اکثر جوامع عصر حاضر، چنانچه شاهد
هستیم، «گزارههای توصیهایِ» متخصصان، به گونة شگفتی روانهی قلمرو عمومی
شدهاند. یعنی از مطب، بیمارستان، دفتر مشاوره و یا دانشگاه بیرون آمده و
بهمنزلة «موقعیتِ رسانهای»، از طریق روزنامهها و یا برنامههای تلویزیونی
و یا همایشهای عمومی (که معمولاً شهرداریها متولیان آنها هستند)، خود را به
قلمرو عمومی، پیوند زدهاند. اما همانگونه که دیدیم فوکو حتا به فراتر از این
مسئله نظر دارد، به «قدرت»ی که همراه هر گفتمان دانشیست؛ حتا در شکل یک فرمولِ
شیمیایی ـ پزشکیِ فیالمثل داروی میگرن، و یا اثباتی ریاضی. چرا که به قول خودش
هر کدام از آنها، به گفتهی خودش، "اثرهایی از قدرت را اِعمال میکنند". بهرحال
شاید جالب باشد بدانیم که در نگرشهایی همچون ِ بوردیو، نه تنها از این نگرش
فوکو استقبال میشود، بلکه حتا از جایگاه جامعهشناختی، میتواند حلقهی دیگری
را تشخیص دهد که به حلقههای غیرقابل تفکیک «قدرت و دانش»، منضم است.
به عبارتی، در دیدگاهی که بوردیو ارائه میکند، علاوه بر رابطة دیالکتیک و
برساختهی بین قدرت و دانش، به گروههای اجتماعیِ مختلفی نیز توجه میشود که
تحت نام «متخصصان» با آنها آشنایی داریم و اتفاقاً مدام هم سروکارمان با
«تخصص»
آنهاست. بهرحال در تفسیر بوردیو، در حلقههای تو در توی ِ«دانش» و
«قدرت»
با حلقهی سومی هم ـ که مرتبط و منضم به هر دوی آنهاست ـ مواجه می شویم که
همانا متخصصانیاند که پیش از آنکه از «اثرها»ی دانشیِ خویش به مثابه «قدرت»
بهره گیرند (یا شاید بهتر باشد بگوییم، برای آنکه بتوانند از آن بهره گیرند)،
مقیم و برساختهی قلمرو تخصصی خویشاند. مقیم «میدانها»یی که در تلاشی بیوقفه،
برآنند تا از میدان و مرزهای تخصصیِ خویش در مقابل حریفان و رقبایی که سعی در
محدود و یا محو آن دارند، حفاظت کنند.
حال آنکه فوکو آگاهانه و به عمد در صدد متلاشی کردن این حلقهی سومیست که در
آن به شکل و شمایل «نقش و هویتِ اجتماعیِ آدمی» ظاهر میشود (: بهمنزلة تنها
حلقهای که کاملاً به عملکرد انسان اجتماعی، چه در حالت اثرگذاری و چه در حالت
اثرپذیری، اختصاص دارد). بهرحال، واقعیت این است که فراخوانِ جسارتآمیز فوکو
شاید به نوعی در خصوص متلاشی کردنِ این حلقة سوم باشد.
وضعیت دو پهلویی که از یکسو در صدد ویرانی حلقهی سوم تحت عنوانِ«سوژه ـ
منقاد» است و از سوی دیگر، این عمل را در عرصهی «فراخوانِ» جسارتآمیز خویش
به انجام میرساند. یعنی در عرصهای که با الهام از «پرسشگریِ»
متفکران عصر روشنگری، بر آن است تا روش و عرصة«نقد» خویش را به خروج از
«نابالغیِ»
سوژه تعبیر کند. اما نه به یاریِ سوژة منتقد و یا افشاءکنندهی نامشروعیت قدرت،
بلکه سوژهای که در جستجوی اقتدار دانشِ «حکومتشدن» است
(فیالمثل
اقتداری که در پس سخن روانپزشک وجود دارد). به عبارتی، فوکو در فراخوان خویش
خواهان انحلال «سوژه»ای است که کانون نقد را صرفاً برای درسگفتاری از قدرت و
اثرهای آن در«حکومتمندسازی»، به کار میگیرد.
احتمالا مسئله با مثال روشنتر میشود. فیالمثل وقتی فوکو متوجه این مسئله
میشود که در برابر «حکومتمندسازیِ» اقتدار، کنشی مخالف و نافرمان تحت عنوان
«خواست حکومتنشدن»، شکل میگیرد، به این مسئله نظر دارد. به بیانی به «خواست
نافرمانی». به گفتة خودش این خواست،"به طور قطع این است که اجمالاً آنچه یک
اقتدار به شما میگوید حقیقت است، بهمنزلة حقیقت نپذیرد، یا دستکم آن را از
آنرو که یک اقتدار به شما میگوید که حقیقت است نپذیرید. بلکه صرفاً در صورتی
بپذیرید که خودتان دلایل پذیرش آنرا درست قلمداد کنید"(ص273).
بنابراین چنانکه پیداست از نظر فوکو عرصة نقد، برساخته از عناصری چون، قدرت،
حقیقت و سوژه است؛ بدین معنا که در آن «قدرت»ی هست که باید خنثا شود و از کار
بیفتد، «حقیقت»ی که باید دگرگون شود و بالاخره «سوژه»ی تابع قدرتی که باید منحل
شود، تا سوژهای دیگر (آزاد از اثرهای قدرت؟) جایگزین آن گردد. فوکو دربارة
متنِ پرسش از «روشنگریِ» کانت میگوید:
"کانت
در متن 1784 خود در باب روشنگری چیست؟ روشنگری را نسبت به وضعیت معینی از عدم
بلوغ تعریف میکند، وضعیتی که بشریت در آن نگه داشته میشود و مستبدانه در آن
نگه داشته میشود. دوم اینکه کانت این عدم بلوغ را
...
نوعی ناتوانی در به خدمت گرفتن فهم خود بدون آنچه دقیقاً هدایت [از سوی]
دیگری است و او کلمهی
( Leiten)
را به کار میبرد. که معنای مذهبیِ کاملاً تعریفشدهای از لحاظ تاریخی دارد.
[...] با این حال، کانت شناختنِ شناخت را پیوند میزند به نقد در اقداماش برای
سوژه ـ منقاد زدایی، نسبت به بازیِ قدرت و حقیقت، و بهمنزلهی وظیفهی اصلی و
مقدمهی هر روشنگری کنونی و آینده"(صص
274،276).
بنابراین همانگونه که فوکو تذکر میدهد، شیوة کانت در پاسخ به گفتمان عصر
روشنگری این است که آنرا به «شناخت» پیوند میزند. با این عمل «حق دانستن و خود
ـ تأملی»، نه تنها به منزلة ضرورت و حتا یکی از پیششرطهای مهم
«آزادی»
قلمداد میشود، بلکه از این پس، اساس «نقد»، به تحقیق در امر مشروعیتِ تاریخی
و یا فرضاً درستی یا نادرستی (کذب) حقیقتی منجر خواهد شد که قدرتِ حاکمه در وضع
موجود از آن محافظت میکند و خود را متولی آن میداند، و از اینرو اساس
«حکومت» خود را بر مبنای آن میگذارد.
فوکو با استقبال از نقد روشنگرانة کانت، (بهمنزلة سرنمونی الهامآمیز)
میگوید: "حال به جای این روش که شکل تحقیق در باب مشروعیتِ شیوههای تاریخی
شناخت را مییابد، شاید بتوان روش متفاوتی را در نظر گرفت. این روش برای ورود
به پرسش روشنگری، میتواند نه مسئلهی شناخت، بلکه مسئلهی
«قدرت»
را در نظر گیرد؛ این روش نه بهمنزلة تحقیق در باب مشروعیت، بلکه به منزلهی
چیزی که میخواهم آزمودنِ رویدادپردازی بنامم، پیش میرود.
[...]
به عبارتی خنثاسازیِ اثرهای مشروعیت و آشکارکردنِ آنچه این اثرها را در
لحظهای معین قابل پذیرش میکند و موجب میشود که به واقع پذیرفته شوند"(صص285،
286).
وانگهی، وی معتقد است این عمل و یا به اصطلاح «کردار فلسفی ـ تاریخی» زمانی
میسر میشود که دانش و قدرت را بهمثابه شبکهای تحلیلی در نظر آوریم.
یعنی با دخالت در نظام ارزشی و تقلیل آن به ابزاری«مقبولساز»؛ فرقی هم نمیکند
که این نظام چگونه نظامی باشد: "چه این نظام، نظام بیماری روانی باشد، چه نظام
کیفری، چه نظام بزهکاری، چه نظام سکسوالیته و غیره؛ [...] پس نوعی روش داریم که
خارج از دغدغهی مشروعیت و در نتیجه با فاصله گرفتن از دیدگاه بنیادین قانون،
چرخهی ایجابیت را مرور میکند"(ص288).
حال
اگر کسی این پرسش مهم را داشته باشد که روش فوکو، در برابر
«رهاییبخشیِ»
روش روشنگریِ عصر کانت(ی به این سو)، ـ که به اعتراف خودِ فوکو روش وی از نقد و
روشنگریِ مبتنی بر مشروعیتها و یا افشاء فقدانِ آنها، فاصله گرفته است ـ چه
ایدهای جایگزین دارد، (یا آیا اصلا چنین دغدغهای دارد یا نه!؟)، میباید گفت،
فراخوان فوکو اصلاً برای این است که چنین پرسشی را تغییر دهد. چنانکه معتقد است:
"اگر
پرسش در باب شناخت باید در نسبتاش با استیلا طرح شود، این پرسش میتواند نخست
و پیش از همه با عزیمت از نوعی خواستِ قاطعانه حکومتنشدن باشد، این خواست
قاطعانه، این رهیافتِ هم فردی، هم جمعی، به قول کانت به خروج از عدم بلوغ.
پرسشِ رهیافت."(ص293).
در نوشتن این مقاله، از کتابهای زیر استفاده شده است:
۱ـ
تیاتر فلسفه: گزیدهیی از درسگفتارها، کوتاهنوشتها، گفتوگوها و…
، نوشتۀ میشل فوکو، ترجمۀ نیکو سرخوش و افشین جهاندیده، نشر نی
۱۳۸۹
۲٫
روشنگری چیست؟ نظریهها و تعریف: مقالاتی از کانت (و دیگران)؛ ترجمۀ سیروس
آرینپور، نشر آگه