مهرالدین مشید
جریان های جهادی پیش از رسیدن به بلوغ فکری سیاسی در پرتگاهء فکری و سیاسی افتادند
یکی از فیلسوفان یونان باستان می گفت، آنگاه که در زمان دمیده شود، چنان حجم و گسترده گی پیدا می کند که آبستن رخداد های مهمی می شود. ممکن در این جا زمان به نقطۀ اتکایی مبدل شود که فلاسفه از ارشمیدس تا کانت به مدد اتکا به آن به شناخت های بزرگ فلسفی نایل آمده اند. شاید هدف او از این سخن گسترده گی زمان در یک برههء ویژهء تاریخی باشد که به قول مرحوم علی شریعتی تک ستاره ها گویی یک باره ظهور می کنند و در برابر حوادث موجود در جامعۀ شان واکنش فوری نشان می دهند. در این شکی نیست که این واکنش ریشه در عوامل گوناگونی دارد که طی سال های متمادی سر هم رسوب کرده و بالاخره در نقطه یی می رسد که سرنوشت جامعه را به گونۀ بی پیشینه یی به چالش می کشد. آنگاهی که جریان ها در یک کشور به گونۀ کنشی شکل می گیرند، طبیعی است که واکنش ها و پیامد های آن بیشتر منطقی و معقول بوده و نتایج آن هم آنقدر زیانبار نمی باشد؛ اما با تاسف که بیشترین جریان های فکری و سیاسی در شرق به گونۀ واکنشی و متاثر از حوادث کشور های اروپایی بوقوع پیوسته است که شکل واکنشی را داشته و از لحاظ فکری خام و ناپخته بوده که نتایج ان هم شتاب آلود به ثمرنشسته است. این شتاب زده گی ها نبرد داد برصد بیداد را در طول تاریخ به چالش گرفته است و هر از گاهی داد قربانی بیداد شده است که در نتیجۀ آن سرنوشت انسان مظلوم در هر برهه یی از تاریخ نه تنها یک بار؛ بلکه بار بار به گونۀ بیرحمانه یی بازی گرفته شده است.
در این شکی نیست، که واکنش های شتاب آلود، بویژه در جهان سوم گاهی حمایت های میلیونی انسان ها را به دنبال داشته و اما از این که اصل حرکت کنشی نبوده و واکنشی و عکس العملی بوده، از آن رو پیروزی های آن نیز شتاب آلود بوده است. هرچند قیام های این چنینی تحولات بزرگی را در جهان به بار آورده و در بسا موارد "تابو شکنی" ها کرده است و سبب بیداری و تحرک ملت ها شده؛ اما در آخرین تحلیل بازدهی آنها برای ملت های مادر که قیام ها در آنها آبستن و بارور شده اند، اندک و حتا زیانبار بوده است. هرگاه تحولات اقتصادی و سیاسی در اروپا را با آغاز رونسانس به ابتکار لوتر و کالوین دو کشیش پروتستان و پس از انقلاب صنعتی انگلستان و انقلاب اجتماعی فرانسه در سال ۱۷۸۹ م و انقلاب ۱۷ اکتوبر ۱۹۱۷ در روسیه و انقلاب اسلامی ایران در جدی ۱۳۵۸ و پیروزی مجاهدین در سال ۱۳۷۱ خورشیدی را به تحلیل بگیریم. به این نتیجهء حتمی می رسیم که در تمامی این انقلاب ها بویژه در شرق توده های مردم بیشترین قربانی را متحمل شده و اما ثمرهء آن را عدهء محدودی به تاراج برده اند که علت اصلی ناکامی این انقلاب ها ناپختگی نیرو های اصلی انقلابی بوده که رهبران مکار توانسته اند، به زودی نخبگان توده یی را از متن انقلاب برانند که با رانده شدن چهره های راستین انقلاب از متن حوادث و افتادن امور بدست عده یی از افراد نامجو و کامجو و قدرت طلب افتاده است که جز برای ثروت افزایی و بقای قدرت شخصی خود کاری انجام نداده اند. نتیجهء آن جز ناکامی حتمی آرمان های والای تمامی انقلابیون اصیل، نخبگان، تک ستاره ها و بالاخره شکست بیشترین انقلاب ها در طول تاریخ چیزی دیگری نبوده است.
گفتنی است که مرحوم شریعتی نخبگان یک جامعه را "تک ستاره ها" خوانده و نقش آنان را در تحولات اجتماعی موثر و حتا تعیین کننده می داند. شاید به این دلیل که از نظر تاریخ اندیشه و نظریه های انسان شناسی، شماری به رویکرد سه گانه چون، تاریخ، انسان و اندیشه باور دارند. نخستین رویکرد، از رابطۀ منطقی میان هر یک از دوره های تاریخی و نطریه هایی که در آن دوره ظاهر شده یا از میان رفته اند، سخن می گوید. دومین رویکرد به نزدیکی و وابستگی میان سرنوشت های فردی و اندیشمندان و نظریه ها و اندیشه های آنها پرداخته و در رویکرد سوم هم به نظریه در قالب خود نظریه ها، گاهی در قالب های ملی و زمانی هم مکتب های نظری پرداخته شده است.(&). مرحوم شریعی در این جا به انسان تمرکز کرده است. این نظر او شبۀ اندیشه های شماری دانشمندان غربی است که به نقش فرد در توسعۀ سیاسی تاکید دارند که با توجه بر نظریه های فرهنگی- روان شناختی به الگو های اجتماعی متفاوت پرداخته اند که بیشتر منسوب به مکتب فرهنگ و شخصیت یا انسان شناسی و روان شناسی که از شاخه های فرعی و اصلی انسان شناسی فرهنگی است. نظام فرهنگی در این شاخه از طریق رفتارهای "اکتسابی، آموزش، تقلید، شرطی شدن در محیط اجتماعی" قابل مطالعه است. دانشمندان مشهور غربی هر یک چون، هانتینگتون، واینر، دانیل لرنر، لوسین پای، مک کلن، اککس انکلس، مک کلند، آلموند و توین بی در این زمینه نظریه های زیاد دارند که هر کدام بر نقش فرد در تحولات اجتماعی اشاره دارند. در این شکی نیست نخبگان راستین و تک ستاره های واقعی در مراحل انقلاب و قیام های توده یی نقش خود را به خوبی انجام داده اند و اما با تاسف که آنان پس از پیروزی هر انقلابی به حاشیه رانده شده اند.
از مطالعۀ مضمون تاریخ این حقیقت آشکار می شود که تاریخ نبرد بی امان داد برضد بیداد بوده و داد هر از گاهی خون داده و اما قربانی های آنان را بیداد به تاراج برده است. از این رو است که می گویند، داد قلب تاریخ است و بیداد خون تاریخ و تاریخ بشری همیشه با خون مظلومان نوشته شده است. از حوادث تاریخی در جهان فهمیده می شود که سرنوشت تمامی انقلاب ها در جهان را عده یی لومپن ها و شارلتان ها و به قول مارکس پرولیتاریای چاقوکش بیرحمانه به بازی گرفته اند که مقدس ترین ارزش ها را قربانی امیال ناپاک و آرزو های پلید شان کرده اند. دلیل این که چگونه انقلاب های بزرگ تاریخ به تاراج رفته اند، علل و عوامل زیادی دارد که بیشتر برخاسته از بطن شرایط است؛ بویژه زمانی که انقلاب ها فرسایشی شده و وابسته به شبکه های استخباراتی شده اند. این سبب شده که حتا رهبران اصیل انقلاب های توده یی نیز برچسپ بخورند. چنانکه لنین را رقبای مونشویکی اش متهم به وابستگی با استخبارات آلمان می کردند. چنانکه اشار رفت، در صورتی که قیام های مردمی فرسایشی می شوند. در این حال بیش از همه زوال نخبگان واقعی و رهبران اصلی انقلاب فراهم می شود؛ زیرا نخبگان راستین انقلاب های بزرگ همیشه خار چشم شبکه های استخباراتی بوده و تنها مهره هایی برای آنان مطلوب واقع شده که فرمان برداری از آنان می کنند. روگردنی نخبگان از رهبری و صفوف مجاهدین سبب شد که بدنۀ گروه های جهادی در فقر فکری و فرهنگی جان بدهند و محافظه کاران و آری گویان به صدر مجلس بنشینند. ادامهء انقلاب روند طرد و روگردانی نخبگان را از سطح رهبری و صفوف آنها سریع تر کرده است. چنانکه در افغانستان به وضوح چنین فاجعه را دیدیم که چگونه انقلاب ناپختهء افغانستان در تبانی با شبتکه های استخباراتی و تفنگداران جاهل و بی فرهنگ و اوباشان نامدار به تاراج رفت و کار از دست یگان و دوگانی که در صحنه حضور داشتند به کلی رفت. این سبب شد تا انقلاب اسلامی مردم افغانستان مظلومانه بدست تاراجگرانی به بیراهه برود که زیر شعار مقدس اسلامی خود را به تمامی شبکه های استخباراتی فروخته بودند.
با تاسف فراوان که جریان های فکری و سیاسی افغانستان در مقطع ویژه یی از زمان شکل گرفتند و سمت و سو پیدا کردند که در کنار واکنشی بودن، خیلی احساساتی بوده و در ضمن به بلوغ فکری نیز نرسیده بودند. این سبب شد که گروه های جهادی از لحاظ فکری و سیاسی رشد نکنند و با محروم شدن از شورای رهبری آگاه و سازمان مقتدر در چنگال رهبران شان اسیر شدند. نه تنها این؛ بل فراز و فرود مبارزات سیاسی را درست نپیمودند و بی آنکه آزمون های مبارزاتی را درست و دقیق یا به تعبیری آهسته و پیوسته بپیمایند، چنان در چاله های فکری شخصی رهبران خود سقوط کردند که گویا خود قربانی تابو های فکری خود شدند. از همین رو بود که چپ گرایان و راست گرایان یعنی کمونستان و مائویستان و نهضت اسلامی افغانستان در دو شاخهء حزب و جمعیت و دیگران از بتهء آزمون های مبارزاتی موفق بیرون بدر شده نتوانستند. این ناپختگی های رهبری و سازمانی سبب شد تا گروه های جهادی بویژه بدنۀ نظامی آنها بیشتر وابسته به شبکه های استخباراتی شدند. چنان که در دوران جهاد بیشترین فرماندهان مشهور حهادی فرمانبردار آی اس آی بودند و با حضور همیشگی در صدر استدیوم پشاور گوش به فرمان نظامیان پاکستان برای تخریب زیربنا های ا قتصادی افغانستان زیر نام جهاد بودند. از همین رو بود که شماری از فرماندهان بجای پیشبرد جهاد مقدس، برعکس مرتکب جنایت شدند. نظآمیان پاکستان با این رویکرد هم بر ساختای های تشکیلاتی تنظیم های جهادی ضربه زدند و از سویی هم فرماندهان را از رهبران تجرید کردند که این جدایی تاکنون ادامه دارد. این سبب شد تا فرماندهان در درون گروه های شان به گونۀ جزیرۀ قدرت مستقل عرض اندام کنند و فاجعۀ پیش از پیروزی مجاهدین و بعد از آن در افغانستان یکی از عوامل و پیامد های بد آن به حساب می رود. این سبب شد تا کار جهاد از دست رهبران برود و سرنوشت جهاد بدستان آهنین استخبارات پاکستان بیفتد. دیدیم که نظامیان پاکستان تصمیم گیرندۀ اصلی در قضایای جهادی بودند و حرف اول را در مسایل داخلی، منطقه یی و جهانی در پیوند افغانستان آنان می گفتند. تشکیل حکومت پشاور به دستور نظامیان پاکستان آغاز فاجعه یی بود که هر روز بیشتر دامن می گشاید. وابستگی رهبران گروه های جهادی به شبکه های استخباراتی تمامی تلاش های سازمان ملل تحت رهبری بنین سوان را برای تشکیل حکومت موقت و تلاش های شماری ها در داخل را نیز به کلی عقیم نمود.
هرگاه رهبران جهادی ادعای پیروزی دارند و پیروزی مجاهدین را نتیجهء کار رهبری و مبارزاتی خود می دانند، فکر کنم که این اشتباه بوده و در عمل نتیجه معکوس بوده است. جهاد مردم افغانستان یک حرکت خودجوش بود که در برههء خاصی مردم در برابر تهاجم شوروی قیام کردند و بخاطر نیاز به اسلحه به یک از گروه های جهادی در پشاور پیوستند که بالاخره با همان سلاح شوروی را وادار به عقب نشینی کردند و دو سال بعد رژیم تحت حمایت شوروی هم در نتیجهء تغییر معادلهء سیاسی در مسکو و به قدرت رسیدن گرباچوف و طرح های اصلاحی اقتصادی و سیاسی گرباچوف زیر نام گلاسنوس و پروستریکا، شکست خورد و کمونیسم هم به موزهء تاریخ رفت. درایت و تدبیر رهبران جهادی در واقع پس از پیروزی مجاهدین مهم بود که جنگ های گروهی به اثبات رساند که آنان خیلی درمانده و فاقد توانایی های اداره و رهبری کشوربودند و نتوانستند کار موثری برای مردم افغانستان پس از پیروزی جهاد نمایند. پس از پیروزی در واقع سیمای اصلی شماری رهبران عریان و مشت های شان باز گردید و اصلیت شان به مردم افشا شد. مردم دریافتند که آنان تنها اسیر شبکه های استخباراتی نیستند؛ بلکه چنان در بند اوهام فکری خود و هوای قدرت غرق اند که از خود بیگانه شده بودند و جز برای قدرت به هیچ چیزی فکر نمی کردند. آنان چنان دچار خود بزرگ ببنی های کذایی شده بودند و فکر می کردند که با نوک برچهء تفنگ زمام امور را بدست گرفته و آن را به پیش برند. در حالیکه بدست گرفتن قدرت خیلی ساده تر از ادارۀ یک کشور است. آنان با این خیال خام نه تنها پیروزی های مردم را با خون عوض کردند؛ بلکه اسلام و ارزش های جهاد و قربانی های مردم را نیز به هیچ گرفتند و همه را به شاخ ابروی خود به باد هوا دادند.
آزمون های چهاردهه در افغانستان به خوبی از ناپختگی های شماری رهبران پرده برداشت و به وضوح نشان داد که چگونه مردم با قیام شان پابرهنگانی را به آسمان های عزت و شکوه بلند کردند و با نردبان جهاد چنان به اوج ها رساندند که آنان در اصل در خواب هم انتظارش را نداشتند؛ اما دبدیم که چگونه به همان سرعت به زمین افتادند که مردم هرگز تصور سقوط زود هنگام آنان را نداشت. دلیل اش این بود که بیش از حد پوف شدند یعنی آنقدر شبکه های جهنمی زود هنگام در آنان دمید که فراتر از ظرفیت شان بود و حتا شخصیت های اصلی آنان را مسخ کرد. تنها این نبود که پای اسپ های سیاسی آنان را در گل فرو برد و خواب تخت و تاج کابل از خود بیگانۀ شان کرد. بدتر از این ناآگاهی های آنان با قاعده های بازی های سیاسی و استخباراتی و ندانستن قواعد بازی در زد و بند های استخباراتی بیش ترین قربانی را از رهبران گروه های جهادی گرفت و منتج به مزدوری و برده گی و وابستگی مرگبار بی شماری از فرماندهان به شبکه های استخباراتی آی اس آی، سی آی ای، ام آی ۶، کا جی بی و استخبارات جهنمی آخوند های ایرانی شد. بعد ها این شبکه ها به نوبت در درون مزدوران خود وزیدند و با شیوه های گوناگون هر یک را بیش از ظرفیت شان فربه کردند. تیوری استخباراتی جیمی کارتر که می گفت، اجنتی را که می خواهی بزرگ تر شود، باید برضدش بیشتر تبلیغ کنی و برایش فرصت دشنام دادن برضد امریکا را بیشتر بدهید. سی آی ای توانست این تیوری توطیه را به خوبی در رابطه به شماری از رهبران جهادی تطبیق کند و حتا موقف آنان را تا زمامداران سایه در دامان شبکه های همکار شان بلند بردند و از آنان مردان افسانوی درست کردند و این بزرگ نمایی ها بود که برای شماری رهبران و فرماندهان فرصت داد تا بی آنکه وزن خود را دریابند، مردم افغانستان را به قربانی گرفتند. وابستگی های استخباراتی شماری رهبران با شبکه های استخباراتی پاکستان و ایران آنقدر زشت و غیر انسانی بود که شماری رهبران در درون احزاب حاضر به فروش رهبر شان به آی اس آی و اطلاعات ایران شدند.
تنها وابستگی های استخباراتی نبود که تیغ از دمار مجاهدین بیرون کرد؛ بلکه زد و بند ها و اختلاف های بیرون گروهی و درون گروهی نیز قامت بلند قیام خودجوش مردم افغانستان را شکستاند و این اختلاف ها منجر به رانده شدن نخبگان راستین در سطح رهبری و صفوف در میان گروه های جهادی شد و زمینه برای صعود یک عده افراد آری گوی، نفهم، از خود رازی و فاقد اراده فراهم شد. این افراد که حتا بدون اشآرهء رهبر گروه حتا تشناب هم نمی رفتند و چه رسد به این که آنان در برابر تصمیم های فردی و شخصی و خود محورانۀ رهبر گروه حرفی برای گفتن می داشتند. این آدم های از خود راضی که خود را جامع الکمالات می خواندند، در دایرهء لطف رهبران هر روز فربه تر شدند؛ اما این فربه شدن ها به بهای نابودی گروه های قدرتمند جهادی تمام شد. این سبب شد که گروه های جهادی از لحاظ تشکیلاتی ضربهء شدید ببینند و به سازمان های دارای رهبران اقتدارگرا و خانواده گی و از درون پاشیده بدل شدند. این رویکرد رهبران گروه ها نه تنها به بهای نابودی ارزش های جهاد مردم افغانستان تمام شد؛ بلکه گروه های جهادی سیر نزولی را پیموده و نتوانستند، بحیث گروه های سازمان یافته و منضبط در سطح سازمان ها و احزاب جهان عرض وجود کنند. ابن سبب شد تا این گروه ها پس از وفات رهبر به دامن فرزندان شان شان سقوط کنند و مانند شاهی مطلقه قربانی خان خانی های خانواده گی شوند که کمر شماری را این فاجعه شکستانده و گروه های دیگر هم در انتظار آن هستند، این سبب شد که گروه ها نه تنها از لحاظ تشکیلاتی و ساختاری رشد نکنند؛ بلکه از نگاهء فکری و فرهنگی نیز ضعیف بمانند. این حالت برای عده یی فرصت سازی کرد که به قول معروف با سوار شدن فیل خواب هندوستان را در سر بپرورند و به زمین بگویند؛ ”محنت دار باش که غلام سخی خان سرت راه می رود”. عرصهء گروه های جهادی به بازی های کلان همچو افراد از خود راضی و ناپایدار و تشنهء قدرت بدل شد؛ افراد نه تنها استقامت فکری و ثبات سازمانی ندارند؛ بلکه ابزاری در دست سیاستگران پیشرو هستند و این سیاستگران توانایی آن را دارند که طور دلخواهء شان آنان را برقصانند.
هرچند کار کردن با این و آن بصورت مستقل امری ممتنع نیست؛ اما این مسأله زمانی چالش آفرین می شود که یکی از اعضای رهبری گروهی با شخصی یا گروهی در غیاب و بی خبر از شورای رهبری گروۀ وارد معامله شود. با تاسف که امروز تمامی گروه های جهادی بدون استثنا به این گونه بیماری های واگرایی دچار اند و شورا های رهبری آنها به صورت کل دچار فرار از مرکز اند. این گونه تشتت و پراگنده گی در تمامی گروه های جهادی بدون استثنا به عمل روزمره گی اعضای رهبری گروهها بدل شده است. هریک با یافتن فرصت از این گونه معامله ها به گونهء پبدا و پنهان دریغ نمی کنند. دلیلش واصح است؛ زیرا گروه های جهادی قدسیت دیروزی شان را از دست داده اند و آنان را استیاق بی حد به قدرت و ثروت تا سطح مافیا و بازی های مافیایی ثقلیل داده است. بیشترین فرماندهان دیروزی حالا مصروف ثروت اندوزی از طریق نامشروع اند که دست داشتن آنان در قاچاق مواد مخدر و آدم ربایی به یک روند معمول بدل شده است. این آشفتگی گروه های جهادی را به جزایر جداگانۀ درون گروهی مبدل کرد که در نتیجه نه پاسخگوی زمان استقرار شدند و از سویی هم مراحل تکاملی خویش را از لحاظ فکری و سیاسی و فرهنگی به گونۀ درست پیموده نتوانستند. نه تنها این که تعصب و قوم گرایی مانند زخم سرطان در بدنۀ گروه های جهادی خانه کرد و قدسیت اعتقادی که باخون میلیون ها انسان آزاده در میان گروه های جهای آبیاری شده بود، جایش را به تعصب و قوم گرایی و فرقه گرایی های جاهلانه داد. در حالی که این ها پدیده های زشت اند و ریشه در جهل دارند. یکی از عامل آن می تواند، افتادن امور در دست جاهلان و ناآگاهان خود محور باشد تا باکشاندن شماری جاهلان به محور خود برنفاق قومی باروت بیشتر بپاشند و با پکۀ تعصب آتش آن را شعله ور تر کنند. گفته می توان که این همه ریشه در فقر فکری و فقر فرهنگی دارد که با تاسف ریشه در بسیاری از ناهنجاری های جامعهء ما دارد. این فقر فکری و به قوام نرسیدن اندیشه سبب شده تا چپ گرایان و راست گرایان در جامعهء ما در چالهء فکری یی افتادند که خود برای خود درست کرده بودند و با واقعیت های جامعهء ما سازگار نبود و هر دو شکست خوردند. دریغ و درد که عصبیت اکنون به میراث زشتی بدل شده است که حتا کمر فکری شماری چیز فهمان جامعۀ ما را نیز شکستانده است. این رویکرد حیثیت و صلابت گروه های جهادی را سخت زیر سوال برده است. در هر حال خودسری ها و تک رایی های رهبران به مثابهء سنت زشت و ناکارا براخلاق و روش افراد رده های اول و دوم گروه ها تاثیر منفی نهاد و از هم پارچگی ها و تشتت و پراگنده گی های امروزی گروه های پیشین جهادی محصول آن است.یاهو