م. نبی هیکل
حالت طبعی هابس
شرایط افغانستان مشخصات عمده حالتی را دارد که توماس هابس آن را (حالت
طبیعی) نامیده است. این حالت زمانی است که انسانها بدون وجود دولت/حکومت
زندگی داشتند. مشخصات عمده این حالت را که در جامعه ما مشهود اند بر
میشمارم.
- جنگ هریکی با هریک دیگر یعنی هراس و عدم اعتماد
- خشونت
- زندگی دشوار و کوتاه و فاقد اطمنان
- هریکی باید به فکر خود باشد.(
بهLeviathan
توماس هابس
مراجعه شود)
به نظر وی این شرایط خوف و نا امنی رضایت برای وجود یک نیروی واحد را بوجود
آورده تا نظم و ثبات را اعاده نماید و این شرایط را تغییر دهد.
اما در جامعه افغانی با وصف آنکه حکومت وجود دارد این مشخصات نیز وجود
دارند. آیا حکومتی که نتواند وظایف و مکلفیتهای اساسی خود را انجام دهد
میتواند حکومت پنداشته شود ؟ یا حکومت مقتدر که بتواند حاکمیت قانون و در
نتیجه عدالت را تامین نماید نیز حکومت است؟
آیا حکومت کنونی با حمایت مالی و تکنالوژیک - نظامی و علمی قدرتهای بزرگ در
راس امریکا این توانایی را ندارد یا نمیخواهد حاکمیت قانون را تامین نماید؟
حالت کنونی جامعه افغانی را با این پرسشها میتوان تو صیف و مورد سوال قرارداد.این پرسشها را وضعی نامیدم زیرا در مورد و ضعیت جامعه افغانی اند.
پرسشهای وضعی
این پرسشها وضعی اند زیرا وضعیت کنونی را مورد سوال قرار میدهند. پاسخ به
این پرسشها را به احتمال غالب هر هموطن میخواهد بداند.
پرسش اول
چرا حکومت وحدت ملی و متحدان بین المللی آن با اینهمه حمایت سیاسی- نظامی-
لوژیستیکی و استخباراتی و علمی و با
۳۵۰
هزار نیروی داخلی و هزاران نیروی خارجی نتوانسته اند امنیت و مصوونیت اتباع
و شهروندان افغان را در برابر تهدید های داخلی و خارجی تامین نمایند؟
سوال دوم
چرا امریکا و حکومت وحدت ملی با اینکه میدانند:
۱.
طالبان راه نظامی را برای پیروزی و رسیدن به قدرت انتخاب کرده اند
۲.
میدانند طالبان تلفات ملکی و نظامی بیشمار را در سالهای امارت و پس از آن
تاکنون آگاهانه موجب شده اند و به این مشی خود ادامه میدهند
۳.میدانند
لانه های آنها در پاکستان و تمویل کنندگان آنها عمدتآ حکومتهای پاکستان و
ایران اند.
۴.
میدانند طالبان وحشی و افراطی اند
۵.
میدانند راه های دیگری برای تامین صلح و ثبات در کشور وجود دارند
۶.
میدانند که نه تنها وضعیت نظامی و امنیتی بسوی وخامت بیشتر میرود بلکه سیر
قهقرایی در همه عرصه ها با سرعت و قاطعیت ادامه دارد
تنها و تنها مذاکرات صلح با طالبان را موضوع اساسی میدانند و بر آن
اصراردارند؟
بنده برای این سوال در حال حاضر دو پاسخ دارم:
۱.
امریکا تنها در پی این است که پایگاه خود را در افغانستان در برابر رقبا
تامین نماید، فرقی نمیکند تحث کدام شرایط.
۲.
منظور امریکا و متحدان آن از مذاکرات صلح با طالبان- مذاکرات با طالبان
خودی است.
با این دو هدف افغانستان برای لیبرالیزم مصوون ساخته میشود . مقرریهای
فرزندان فکری لیبرال دموکراسی و دست راستی زیر عنوان جوان سازی اداره و
رهبری یک مثال ملکی تحقق این مامول است.
پرسش سوم
روشنفکران افغان در داخل و خارج از افغانستان چه اقداماتی را میتوانستند انجام دهند و چرا نتوانستند آنچه را انجام دهند که آنها را در معرکه سیاسی در داخل کشور مطرح میسازد؟
پرسش چهارم
چه میتوان کرد تا در کوتاه مدت و دراز مدت برای سوالهای فوق پاسخ های عملی و موثر فراهم گردند؟
سوالهای فوق به گونه ای با هم و با سوال آتی رابطه دارند.
چگونه میتوان حکومت و متحدان آن را به انجام مکلفیتهای اساسی آن واداشت؟
ما مثالهای فراوانی داریم که گروه های مختلف خورد و کوچک توانسته اند از
راه اعتراضات و اعمال فشار - عملی حکومت را به انجام یک کار وادار سازند.
یک نیروی بزرگ منسجم ملی بدون شک میتواند پایه های حکومت را بلرزاند و به
آنچه وادارد که میخواهد.
این نیروها هم اکنون در کشور وجود دارند اماچند مشخصه دارند:
۱.
پراگنده و غیر متحد اند.
۲.
فاقد برنامه ملی اند.
۳.
اغلب گروگان گرفته میشوند و برای اهداف فردی و گروپی به کار برده میشوند.
یعنی رهبری متعهد به آرمانهای ملی وجود ندارد.
این مشخصات دو اثر عمده را موجب میگردند:
۱.
نیروی
ملی اعتراض را بر بنیاد تعصبفکری و گروپی و محلی هدایت مینماید و بدین
ترتیب از تشکل یک نیروی ملی جلوگیری مینماید. زیرا نیروی ملی به اهداف فردی
و گروپی کمتر خدمت خواهد کرد.
۲.
برای
استفاده ابزاری افراد و گروپهای نیرومند از لحاظ اقتصادی و نظامی فرصت را
فراهم نگهمیدارد و از امکان اتحاد نیروهای ملی میکاهد.
با بی تفاوتی در برابر این پروسه ما خود نا دانسته و غیر عمدی از اتحاد این
نیروها جلوگیری مینمایم و در صف مخالفان اتحاد نیروهای اعتراض ملی قرار
میگیریم.
تنها اتحاد نیروهای ملی برای تحقق اهداف مشترک از راه کار مشترک بر اساس یک
دید مشترک میتواند راه حل کوتاه مدت ( اعمال فشار بر حکومت) و دراز مدت را
(تامین حاکمیت مردم از راه تامین حاکمیت قانون) فراهم نماید.
اما آنانی که در ادعای خدمتگذاری به مردم و میهن صادق اند نیز با مشکلات
خودی روبرو اند. تعداد سازمانهای سیاسی و شخصیتهای مستقل که مدعی اند ملی
و مترقی اند اندک نیست . آنها یا در ساختارهای خورد و متوسط متشکل اند
یا منتظر تشکیل یک ساختار مورد پسند اند.
این مشکلات عبارت اند از:
۱.
عدم اعتماد . آنها به دلایل تجارب تاریخی و سازمانی اعتماد خود را از دست
داده اند و بنابر آن بیشتر به دوستان و افراد مطمین اتکا میکنند. این کار
عدم اعتماد را بازتاب میدهد و دیگران را بیرون از پروسه نگهمیدارد.
۲.
آنها از نظر فکر در برابر افکار دیگر و دیگر اندیشی حساسیت دارند و فکر خود
آنها بهترین است. آنها سنتی میاندیشند وتوانایی استدلال پذیری آنان محدود
است.
۳.
پیرومنشی: اکثریت نیروها باید از جستجوی رهبر برای اتحاد به دور وی انصراف
کنند و به جای آن به دور اصول انسانی متحد گردند و رهبر را بر اساس توانایی
فکری- وفاداری به اصول انسانی و داعیه ملی از میان خود رشد دهند و برگزینند.
شگفتی آور این است در حالیکه در زبان به شیوه جدید تفکر ارج میگذارند در عمل به شیوه سنتی عمل میکنند.
این تنها دشواریهای جامعه افغانی و جامعه روشنتفکری نیستند. دشواریهای آتی
را نیز باید در ماموریت ملی در نظر گرفت.
در کشور ما افغانستان:
۱.
مدافعان حقوقوبشر در کمیسیون مستقل حقوقو بشر افغانستان - که تاریخ زندگی
آنان با نقض حقوق بشری حد اقل همسر و فرزندانشان مشخص میگردد- مسوولیت
تشخیص تخطی از حقوق بشر و دفاع از آنها را دریافته اند.
۲.
دموکراسی و قانونگذاری دموکراتیک به آنانی سپرده شده که قهرمانان ضد
دموکراسی اند.
۳.
تامین داعیه صلح به آنانی سپرده شده است که بیشتر تمایل خشونت دارند و نفع
خود را بیشتر درادامه ستاتیسکو میدانند تا در تامین صلح.
۴.
دفاع از منافع ملی به آنانی سپرده شده است که بیشتر به منافع غیر ملی و
گروپی وفادار اند.
۵.
واکداری دین و مذهب به آنان سپرده شده است که با دین و مذهب تجارت و سیاست
مینمایند.
اما یک خطای فکری را باید اصلاح کرد:
یکی از خطاهای مکرر این است که به نام اتحاد نیروهای ملی آن نیرو ها را در
گروپها و سازمانهای متفاوت تقسیم نماییم- بخصوص که آنها را بر اساس تعصبات
فکری و گروپی مانند تمایلات اتنو سنتریک و علایق محلی انسجام بخشیم.
آین خطا را میتوان از راه اتحاد نیروهای ملی و مترقی جبران کرد.
اتحاد نیروهای ملی تنها میتواند بر اساس (۱)
یک دید مشترک و واحد برای (۲)
کار مشترک (۳)
جهت تحقق اهداف مشترک بنا گردد.
اتحاد نیروهای ملی تنها بر چنین اصل میتواند بنا گردد و تحقق یابد. ناکامی
تلاشها در این راستا در
۱۷
سال گذشته این حقیقت را ثابت کرده اند.
بیایید بر اساس چنین پلاتفورم متحد گردیم!
این شیوه دید و کار سنتی را باید با شیوه جدید تعویض کرد و فرصت کار مشترک برای تحقق اهداف مشترک ملی را بر اساس یک دید مشترک برای همه ی نیروهای ملی و مترقی فراهم ساخت.
نخستین گام این است تا همه ی نیروهای ملی و مترقی بر یک منشور ملی یا یک تفاهمنامه ملی بحیث چهارچوب فکری واحد متحد گردند و آن را اساس تفکر و اندیشه و اتحاد قرار دهند.
طرح ارایه شده بوسیله اینجانب اینهمه فراز و نشیبها را در نظر گرفته است.
بر اساس این طرح
(انجمنهای فعالین مدنی ) را بر اساس منشور یا تفاهمنامه واحد خود در هر
محلی میتوانیم با دوستان خود تشکیل نماییم. تعهد و رعایت دقیق اصول مندرج
منشور یا تفاهمنامه در مرکز فعالیت قرار خواهد داشت. در چنین حالت فقدان
اعتماد و مساله رهبری هردو حل میگردند. انجمنها خود میتوانند شورای رهبری
را به اشتراک رهبران انجمنها تشکیل دهند. و بدین گونه سازمان سراسری انجمن
فعالین مدنی افغانستان تشکیل میگردد.
این طرح بدون شک برای بحث و غنامندی بیشتر باز است.
نشر و اشاعه این طرح نیز گامی است که شما در تلاش برای اتحاد نیروهای ملی و
مترقی بر میدارید. بیایید این استدلال را وسیعآ مورد بحث قرار دهیم.
از توجه شما تشکر