ساختار قومی چه نقشی در حکومتداری در افغانستان میتواند داشته باشد؟
محمد ناصر صدیقی – کارشناس مسائل توسعهای اپک تایمز
چوپان نوجوان افغان، جلالآباد، افغانستان (NOORULLAH SHIRZADA/AFP/Getty Images)
سیاستورزی قوم-محور و تلاشهای پی در پی و ناکام برای استقرار یک حکومت مرکزی قدرتمند در افغانستان همواره با چالشهای دردسر ساز مواجه بوده و پیامدهای دشواری را برای دولت داشته است. این باعث شده تا بدگمانی و بیاعتمادی متقابل میان اقوام بیشتر گردد و گروههای مختلف برای دست یافتن به حقی که برای خود متصور هستند، تلاش کنند تا نظام مرکزی را تضعیف و سرانجام ساقط کنند.
علاوه براین، کوتاهبینی سیاسی که برخاسته از نگرشهای قوم محور در افغانستان است، باعث شده تا اقوام افغانستان نه تنها در درون خود در پی تحکیم سلطه انحصاری بر خویشاوندان خود باشند، بلکه با محکوم کردن دیگران به اقلیت و پندار خود اعلام کرده اکثریت، دست دیگران را از نظام و حکومتداری کوتاه نگهدارند و آنها را در انزوا قرار دهند.
اما آنچه از نظر دولتمردان بدور مانده این است که ساختار اجتماعی-قومی در افغانستان مستلزم این است که نظام حکومتداری با ارزشهای مساوات طلبانه ی مردمی سازگار باشد تا این که یک دولت مقتدر بنا گذاشته شود. در این نوشته در گام نخست تلاش خواهد شد تا ساختار قومی در افغانستان با دقت شرح داده شود تا تصورغلط برترگرایی قومی برطرف گردد. دوم به تاریخچه حکومتداری در افغانستان پرداخته خواهد شد تا یک نسخه کارامد برای استقرار یک دولت پویا ارائه گردد.
ساختار اجتماعی-قومی
جغرافیای منحصر به فرد افغانستان تاثیر بسزایی بر تاریخ و فرهنگ آن داشته است. مجموعه کوههای درهم پیچیده در قلب این کشور که محدودیتهای طبیعی را بر مهمترین منبع عواید مردم، که همانا کشاورزی است، وضع کرده است. اما این امر در عین حال باعث شده تا معیشیت اقوام به هم وابسته باشد. به این معنی که زارعین معیشیتی، دامداران و تاجران برای بدست آوردن کالاهایی که به آن نیاز داشتند با یکدیگر داد و ستد میکردند که این خود زمینه ساز ارتباطات نسبی شده و یک نوع وابستگی را به وجود آورده بود. در کنار این وابستگی، جغرافیای افغانستان همچنان محدودیتهایی را بر سر راه ارتباطات گسترده میان اقوام قرار داده و در نهایت آنها را از شناخت کامل یکدیگر دور نگاه داشته است. این امر باعث شده تا بدگمانی بر اعتماد که از راه ارتباطات تامین میشود سایه افکند و اقوام را درگیر پندار خود اعلام شده اکثریت گرایی و برترگرایی نماید و یا به عبارت دیگر یک نوع آنارشیزم قومی به میان آید.
اغلب منافع در همچشمیها و منازعات قومی برخاسته از تصویر خودی و تعریف « خود و دیگر« است. این تصویر خودی و دیگر از همان عدم ارتباطات سرچشمه میگیرد و در چنین وضعیت آنچه را که اکثرا مردم « تهدید » میپندارند تابع نگرش آنها به خودشان و دیگران است.
تصویر جاافتاده شده خود و دیگران و دیدگاه جمعی از جدیترین موانع سر راه هنجار سازی و حل منازعات قومی می باشد. برای مثال، تمام اقوام افغانستان با رجوع به تاریخ سیاسی-فرهنگیشان خود را برتر از دیگر اقوام میپندارند و در نهایت با باورها و دیدگاههای متفاوت نسبت به خود و دیگران با سایر اقوام ارتباط برقرار میکنند. پس از یکبار شکل گرفتن این تصویر جاسازی شده که عمیقا در افکار مردم ریشه میکند، ایجاد تغییر در آن با ایستادگی و مقاومت سرسخت آنها مواجه میشود. البته ناگفته نماند که تصویر « خود و دیگران » به مجموعهای از باورها، فرضیهها و نظریههایی که یک شخص یا یک گروه به اعتبار آن معتقد است مربوط میشود.
در چنین حالت ذهنی به اصطلاح « دیگران » همواره بهعنوان تهدید، دشمن و بد در قالب کلیشهها جاسازی میشوند. این کلیشهها برخاسته از وقایع تاریخی و حکایتهای غیر عینیاند که صحت آن بحث برانگیز و نیازمند تحقیقات است. نیاز افراد به شناخت خودی، آنها را با مقایسه سیستماتیک، فرق گذاری درون-گروهی و بیرون-گروهی و باطل گری دیگران طی یک روند دسته بندی اجتماعی بصورت بالفعل در برابر پندارهای خودبرتربینانه ،آسیب پذیر میسازد. از آنجاییکه در عصر کنونی، پیشرفتها در زمینه ارتباطات همگانی هرچند باعث شده تا مردم در مورد یکدیگر اطلاعات کافی بدست آورند؛ اما در افغانستان از این ابزارها برای دائمی ساختن فاصله میان اقوام وبزرگ بینی کردن خط گسلها بین مردم بیشتر استفاده شده است.
حقیقت امر این است که افغانستان سرزمین اقلیتهای کوچک و بزرگ است و هیچ قومی بر حسب شاخصهای نوین و چند وجهی ادعای اکثریت و برتری نمیتواند داشته باشد. آنانی که ادعای اکثریت و برتری بر دیگر اقوام را دارند قربانی تصورغلط خویشاند و درکشان از ساختار اجتماعی-قومی افغانستان ضعیف است. چرا که نخست، سنجش اکثریت و اقلیت بر حسب ارقام سرشماری به هیچ وجه پذیرفتنی نیست؛ زیرا اعتبار آن بیشتر برخاسته از تکرار است تا مطالعات روز. دوم، حامیان اقوام مختلف، حتا نخبه گانشان، هنگام تخمین زدن تعداد افراد قوم خویش شکار پندار شووینیستی شده و دوری از حقیقت را به دست گرفتند و سوم اینکه در عصر کنونی تعداد افراد در یک قوم به مثابه ی تنها شاخصی برای سنجش اکثریت و اقلیت کافی نیست و باید به شاخص هایی چون ترقی گرایی، ظرفیت همدیگرپذیری، قابلیت اداره، بسیج مردمی، قانون پذیری نیز توجه ویژه شود.
حکومتداری
ابن خلدون یک ویژگی تمدن های صحرایی را همبستگی گروهی بر مبنای پیوند قومی و نژاد توصیف نموده است. بر حسب مطالعات پژوهشی، اکثرا اقوام پشتون در این دسته قرار میگیرند. برخلاف آن، ساختار اجتماعی اقوام غیر پشتون دارای ویژگی های تمدن ساکن (یا غیر متحرک) است که در آن سلسله مراتب و محل اسکان تعریف کننده شناخت وجایگاه اجتماعی است.
از بدو تاسیس افغانستان بنیانگذاران افغانستان هرگز نتوانستند مناطقی که در تولید کالاهای اقتصادی نقش چشمگیری داشتند را اداره کنند. بطور مثال کابل، قندهار و پشاور در مقایسه با پنجاب، مشهد و سمرقند کم رونقتر بودند ولی با آن همه، پایتخت حاکمان متعدد انتخاب گردیدند. دلیل عمدهی آن بسیج افراد از این مناطق برای سربازگیری بوده است، تنها چیزی که حکومت مرکزی افغانستان را نسبت به سایر صاحبان قدرت محلی قویتر می نمود. یک اردوی نیرومند تنها چیزی بود که هم رقبای داخلی را کم جرات می ساخت و هم برای عایدات از راه لشکر کشی در حکومت، بسیار مهم بود.
البته قابل یادآوریست که افغانستان در طول تاریخ با این جغرافیایی که امروز در آن قرار دارد وجود نداشته است و بنا بر این ساختار دولتهای آن از هم متفاوت بوده است. اما افغانستان امروزی دارای چهار پایهی اساسی منطقهای است که هر یک بر مبنای شهرهای قدیمی آن قابل تفکیک هستند مانند هرات در غرب، قندهار در جنوب، بلخ در شمال و کابل در شرق. این مناطق هرچند در مقایسه با دیگر شهرها در امپراطوری درانی دارای منابع عایدات درونی کافی نبودند؛ اما پس از شکل گیری افغانستان امروزی از نگاه موقعیت جغرافیایی به محراق قدرتهای محلی تبدیل گردیدند.
هرات، که در زمان امپراتوری فارس پایتخت آریا بود، از لحاظ سیاسی و فرهنگی از جمله شهرهای مطرح خراسان زمین بهشمار میرفت. اقلیم مساعد، آب کافی برای زراعت و تجارت بین المللی به شهرت و اهمیت هرات در طول تاریخ افزوده است. این ویژگیهای هرات آنچنان قدرتمند بودند که حتی پس از تخریب کامل آن توسط لشکر چنگیزخان، این شهر در مدت کوتاهی دوباره به پا ایستاد و باز هم به عنوان پایتخت تیموریان برگزیده شد. ترکیب قومیتی در هرات همچنان آنرا به یکی از گرههای ناگسستنی اقوام در افغانستان مبدل نموده است. اما در کنار این مزیتها، هراتیان از توسعه نیافتگی زیرساختهای زراعتی و تجاری در تنگنا بودهاند.
قندهار نیز یکی از شهرهای مطرح طی پانصد سال پسین بوده و از جمله مراکز سیاسی منطقه ای در افغانستان به شمار میرود. مانند هرات، قندهاریان نیز با استفاده بهینه از آب رودخانه های هلمند و ارغنداب، زراعت را به یکی از پیشههای اصلی و پر درآمد این منطقه مبدل کردهاند. گفتنی است که در گذشته شهرهای قندهار و سیستان در ایران از لحاظ اهمیت رقیب هم بودند. از این رو، قندهار همواره در برنامههای توسعه طلبانه شاهان هند و ایران مورد توجه خاص قرار میگرفت. اما آنچه قندهار را از توسعه ی اقتصادی و اجتماعی بازماند تنشهای درون-قومی و رقابت بر سر قدرت میان درانیها و غلجیها بود.
بلخ که آنرا اعراب، مادر شهر خطاب میکردند یکی از کهنترین مراکز شهری در دنیا است. بلخ بهعنوان پایتخت امپراطوری باختری، یکی از ثروتمندترین شهرهای جهان به شمار میرفت. موقعیت بلخ در شمال سلسله کوههای هندوکش آن را از بدنهی جنوب آسیا جدا میکند و بیشتر شامل آسیای مرکزی تقسیم بندی میشود. این همان ویژگی است که افغانستان را به نقطهی وصل آسیای جنوبی و مرکزی مبدل میکند و بلخ را یکی از مهمترین مراکز سیاسی در کشور میسازد.
کابل که از لحاظ جغرافیایی مرکز شرق افغانستان بشمار میرود نیز از آنجا که در مسیر دریای کابل قرار دارد، بهعنوان موقعیت خوبی برای سکونت مورد توجه قرار می گرفت.
اما کابل تا زمانیکه بهعنوان پایتخت توسط تیمورشاه انتخاب نشده بود، از اهمیت سیاسی چندانی برخوردار نبود. تیمورشاه، کابل را پایتخت باختری انتخاب نمود تا از گزند رقابتهای درون-قومی در میان پشتونهای درانی و غلجی در قندهار رهایی یابد. طی سالیان پسین تمرکز قدرت در کابل چنان استقرار یافت که مجموعه تحولات سیاسی و اقتصادی در کشور از دروازههای این شهر تا زمان اشغال افغانستان توسط شوری سابق به ندرت خروج یافت. کثرت نفوس در شرق افغانستان که مرکز آن کابل است در طول تاریخ نسبت به جنوب چهار برابر و نسبت به شمال دو برابر بوده است و وصلت کابل به شمال، شرق و جنوب-غرب آن را به بزرگترین شهر از نگاه تنوع اقوام مبدل نموده است.
نتیجه گیری
ساختار اجتماعی اقوام در افغانستان یک مخلوط از « تمدن صحرایی و ساکن » بر اساس یافتههای ابن خلودن است. بنابراین، نسخه حکومت مرکزی مطلق-گرا هرگز کارآمد نبوده و برعکس نارضایتیهای مردمی را برانگیخته است. آنچه در افغانستان بیشتر با ارزشهای اجتماعی تمام اقوام همخوانی دارد یک ساختار دولت ملی ولی غیر متمرکز است تا قدرت دولت از شکل هرم به یک چند ضلعی مبدل گردد و تمام اقوام خود را در آن سهیم بدانند. تمرکز قدرت و اقدامات برای استقرار یک حکومت مطلق-گرا که از زمان عبدالرحمنخان شروع و در زمان مصاحبان، کمونیستها و طالبان نیز ادامه داشت، افغانستان را تنها بسوی بی ثباتی سیاسی و جنگ داخلی ناشی از نارضایتی مردمی سوق داده است. افغانستان تمام ترکیبات و پیش زمینههای لازم برای بنیان گذاری یک دولت غیر متمرکز ملی را دارد. چون نسخههای دیگر، از جمله استقرار حکومت مرکزی مقتدر و مطلق-گرا مکررا از آزمون تاریخ گذشته است و این ظرفیت موجود، شایستگی یک بار امتحان را دارد. در غیر آن صورت، افغانستان محکوم به تکرار تاریخ خود خواهد بود.