مهرالدین مشید

 

حکومت پاسخگو و جامعۀ مرفه، حلقۀ گم شده و رویای ناپیدای انسان

در این شکی نیست که حکومت پاسخگو و جامعۀ مرفه دغدغۀ ذهنی انسان ها در هر برهه یی از تاریخ بشری بوده و به مثابۀ حلقۀ گم شده یی در میان آرمان های شیرین و آرزو های همیشگی انسان ها در تارک افکار آنان قرار داشته است. انسانها در هر زمانی برای ساختن چنین حکومتی تلاش کرده اند و اما تا کنون این تلاش ها طور شاید و باید به ثمر نه نشسته اند. انسان ها از دیر زمانی بدین سو به این باور رسیده اند که رهایی و رستگاری یک جامعه تنها زمانی ممکن است که مردم آن زیر چتر یک زمامدار مسؤول و حکومت پاسخگو زنده گی کنند. دانشمندان از دیرزمانی بدین سودر این زمینه ایده آل های قشنگی را طرح کرده اند و سخن از جامعۀ ایده آل زده اند و با طرح آرمان شهر به سوی ساختن یک نظام مردم سالار حرکت کرده اند؛ اما با تاسف که چنین رویایی آنچنان که باید تحقق پیدا می کرد، هنوز عملی نشده است و بشریت هنوز هم در تب و تاب رسیدن به یک جامعۀ خوشبخت و مرفه می سوند. تمامی تلاش های بشر نه تنها در جهان دیروزی برای ساختن جامعۀ ایده آل عقیم مانده و تلاش های پیامبران و طرح های فلاسفه و جامعه شناسان برای ساختن چنین جامعه یی طور شاید و باید پاسخگو نبوده است؛ بلکه در جهان معاصر هم تحقق نخواهد پیددا کرد.

 رویای همچو حکومت و جامعه یی که از چندین هزار سال بدین سو افکار انسان ها را به خود مشغول نگهداشته است، بیشتر یک بحث ایده آلی و آرمانی بوده که تنها در کتاب ها می توان آن را  یافت؛ زیرا چنین چیزی تا کنون در جامعۀ بشری تحقق کامل پیدا نکرده است و آنانی که در این موارد نام نیکی پیدا کرده اند و در صف انوشیروان های عادل قرار گرفته اند، صرف به دلیل آن بوده است که به قول معروف بر مصداق این سخن "در شهر کوران یک چشم پادشاه است" رخ نموده اند. ورنه در جهان دیروز و امروز هرگز عدالت اجتماعی تحقق پیدا نکرده و هیچگاهی عدالت در جامعۀ بشری به معنای واقعی کلمه تحقق پیدا نیافته است. از همین رو بوده که در طول تاریخ جامعۀ آرمانی تحت زعامت رهبری مسؤول و پاسخگو تنها در کتاب ها نوشته شده و فلاسفه و دانشمندان از افلاطو و ارسطو تا فارانی، ابن طفیل، حسن اصفهانی، نظام الدین یحیی، خواجه نصیر طوسی، سرتوماس مور، آناکارسیس کلوتس ، فرانسیس بیکن ، شارل فوریه، اتین کابه، انگلس، مارکس، ماکس وبر، فوکو و دیگران زیر نام واژههایی چون جامعۀ ایده آل و آرمان شهر و مدینۀ  فاضله به آن پرداخته اند.

در جهان معاصر و دوران مدرن و پسا مدرن هم این تلاش های آنچنانی نتیجه نداده است و سرنوشت ملت ها به گونۀ بیرحمانه یی زیر چتر دموکراسی به بازی گرفته شده است. رویا های بشر برای ساختن یک جامعۀ ایده آل در روشنی اندیشه های مارکس در نظام مارکسیستی تیپ شوروی پیشین و چین کنونی هم به حقیقت نپیوست و پس از شکست مارکسیزم در شوروی وبازگشت چین به سوی سرمایه داری در واقع آخرین میخ به تابود اندیشه های مارکسیزم کوبیده شد و رویای بشر برای رسیدن به رفاۀ کامل تحت چتر مارکسیزم و لنینیزم نیز به یاس بدل شد. پس از آن اندیشمندان لیبرال تلاش کردند تا بار دیگر آرمان شهر لیبرال را مطرح کنند. از جمله فرانسس فوکویاما که از فلاسفه سیاسی قرن حاضر در امریکاست. وی در نظریه خود، ادّعا کرده که لیبرال دموکراسی، (6)آخرین و بهترین شکل دولت برای همه ملل جهان است و جهانی شدنِ این حکومت، پایان تاریخ بشر خواهد بود. نظریه پردازِ «پایانِ تاریخ» معتقد است که به دلیل فقدان جایگزین های معتبر، پس از شکست کمونیزم، نظام لیبرال دموکراسی، صورت نهایی و عامّ تاریخ بشر خواهد بود.(7)وی مدّعی است که نظام دموکراسی لیبرال، هر چند دارای مشکلات و نقصان است، بر دیگر نظام های سیاسی جهان، برتری خواهد یافت. فوکو پس از واقعه یازده سپتامبر، مجبور شد در نظریه خود تجدید نظر کند. او به ضعف الگوی مورد نظر خود، اعتراف کرد؛ امّا با وجود این، همه گونه های دیگر حکومت در جهان معاصر را ارتجاعی خواند. ایده آل های قشنگ و پرزرق و برق لیبرالیزم نیز نتوانست، انسان را از زیر بار ستم سرمایه داران رهایی ببخشد و رویای جامعۀ ایده آل زیر چتر اندیشه های لیبرالیزم هم به حقیقت نپیوست و فوکو بزرگ ترین نظریه پرداز لیبرالیزم پس از حادثۀ یازدهم سپتمبر و حملۀ امریکا به افغانستان و عراق مایوس شد و اما باز هم تاکید کرد که تنها لیبرالیز می تواند، انسان را خوشبخت نماید. این در حالی است که، شماری از صاحب نظران، از دستیابی به جهانی آرمانی، مایوس هستند. «گرت جونز»، در کتاب خود می نویسد: «هیچ گاه به جهانی دست نخواهیم یافت که بیماری، پیری و مرگ از آن رخت بر بسته باشد، یا در آن، زلزله و بلاهای طبیعی نباشد... هر کسی که از ناکجاآبادی سخن بگوید که در آن، همه چیز در گلشن دوست داشتنی است، فقط رؤیا می پرورد».(8)

این که رسیدن به چنین جامعه یی ناممکن است، این به معنای آن نیست که دستان ستم گر را برای همیشه فشرد و با دست گذاشتن بر دست ظالمان جهان را به کشتارگاۀ مظلومان بدل کرد و جرخ بیداد را بر حلقوم داد سریع تر از گذشته راند. به این ترتیب بدین باور شد که حتا نباید اندکی هم امیدی برای پاسخگویی از زمامدار مسؤول را هم در سر نپرورید. در این شکی نیست که جهان بزنگاۀ داد برضد بیداد است و داد قلب تاریخ و است و بیداد خون جهندۀ تاریخ است که انسان مظلوم در سناریوی تراژیک آن نخستین قربانی می باشد. این سبب شده تا کشور های فقیر میدان تاخت و تاز کشور های بزرگ باشند و هر از گاهی سرنوشت ملت های مظلوم  در زیر چکمۀ استعمار به خاک و خون کشانده شوند. حال که سیمای استعار کهنه به نو تبدیل شده است و زمان لشکر کشی های خشونت آمیز قرن نوزدهم تمام شده است وفرصت تازه یی برای قدرت های بزرگ بوجود آمده است که بازی با سیاستهای نظامی و راهبردی قدرت های بزرگ را پیچیده کرده است. این پیچیده گی سبب شده تا قدرت های بزرگ زیر بهانه های خیلی قشنگ بر کشور های ضعیف حمله کنند و اسم اش را بگذارند، مبارزه با تروریزم و دهشت افگنی؛ آنهم برای تامین دموکراسی و استحکام پایه های مردم سالاری و زیر این تهاجم خیلی ساده به بازی های چند پهلوی شان برضد کشور های تحت تهاجم بازی کنند. در یک جبهه برای مخالفان به گونۀ غیر مستقیم فرصت گسترش شورشگری را فراهم سازند و در جبهۀ دیگر با سلاح های کشتار جمعی تیغ از دمار شان برآورند. از سویی هم با دامن زدن ناامنی ها فرصت های به غارت بردن سرمایه های طبیعی آنان را پیدا کنند. قدرت های برزگ برای رسیدن به اهداف راهبردی خود برنامه های خطرناک و تباه کنی را در کشور های فقیری مانند افغانستان به پیش می برند که تنها به تهاجم و بازی های تروریستی پایان نمی یابد؛  بلکه به شیوههای مرموز دیگر نیز دست می یازند تا وحدت ملی همچو کشور ها را تخریب کنند و برای بقا و ادامۀ حضور شان تنش های قومی و زبانی را دامن می زنند و با قطب بندی های قومی و ایجاد دیوار های فولادین میان اقوام هر روز باروت تازه می ریزند. می بینیم که ما در کشور خود از هفده سال بدین به گونۀ دردناکی شاهد تشدید تنش های قومی و زبانی هستیم که هر روز به بهانه های گوناگون موج تازه یی پیدا می کند. این تلاش های شان یک طرفه نبوده و از راس قدرت تا قاعده جامعه را در بر می گیرد تا بدین وسیله توطیه های سازمانیافته و خطرناک را برای از هم گسیختگی های بیشتر اجتماعی راه اندازی کنند. بدین وسیله مسایلی را مطرح می کنند و به قول معروف ناموسی ساخته  و حساسیت برانگیز می سازند که در گذشته برای مردم ما پرسش برانگیز و مسآله ساز نبوده است. تنها به دامن زدن به تنش های سیستماتیک قومی و زبانی هم اکتفا نکرده؛  بلکه با تشکیل حکومت های ضعیف  بر توانایی ها و ظرفیت های امنیتی آن صدمه وارد کرده و توانایی های آنان را برای مبارزه با تروریزم و فساد اداری و مواد مخدر به چالش می برد. چنانکه امروز کشور های تحت تهاجم امریکا مانند عراق و افغانستان حتا بیشتر از تروریزم از فساد اداری رنج می برند و زرع، تولید، ترافیک و قاچاق مواد مخدر در آنها رو به افزایش است. این دو پدیدۀ خبیثه در واقع منبع اصلی تمویل تروریزم و گسترش شورشگری در کشور است. تروریزم در واقع از فساد اداری و مواد مخدر تغذیه می شود و دارای منافع مشترک اند و در کنار هم رشد می کنند. از این رو تروریزم، فساد و قاچاق مواد مخدر زنجیرۀ در هم بسته اند که شکستن هر حلقۀ آن سبب شکسته شدن حلقه های دیگر آن میشود. یکی از دلایل بی توجهی خارجی ها وبازی های سیاسی آنان زیر نام مبارزه با مواد مخدر وفساد اجرای مانور بر مبارزه با تروریزم است. امروز می بینیم که افغانستان بصورت آشکار نه تنها قربانی تنش های قومی سازمانیافته و خطرناک شده است و ارزش های ملی و منافع ملی در زیر بار این تنش بیرحمانه به مثابۀ یخ  ذوب می شوند؛ بلکه فساد اداری و زرع  و ترافیک مواد مخدر در آن بیداد می کند و تروریزم هر روز گلوی این ملت را بیشتر می فشرد. در موج این توطیۀ سازمانیافته هر روز مردم از حکومت بیشتر فاصله می گیرند و سیاست های  تک محور حکومت هر روز گلوی مردم را بیشترمی فشرد و برای دشمنان افغانستان فرصت های بیشتر دسیسه چینی برضد مردم افغانستان را فراهم می کند. سیاست های تک محور در بحبوحۀ صف آرایی های  قومی حتا اندک ترین فرصت را برای ساختن یک حکومت پاسخگو به مردم از میان برده است. این در حالی است که کشور های در حال بحران به زمامداران مسؤول و حکومت های پاسخگو نیاز دارند تا با قاطعیت تمام برضد هر نوع ستم ملی بایستد و بر ضد فساد و قاچاقبران مواد مخدر بدون تبعیض برزمد و حق مردم را از دهن شیر بگیرد. باتاسف می بینیم که هیچ چیزی بر وفق مراد ملت به پیش نمی رود وهمه چیز وارونه به پیش می رود و در نتیجۀ آن تروریزم، فساد اداری، مواد مخدر در موجی از تنش های کشندۀ قومی و گروهی  از مردم افغانستان هر روز قربانی های بیشتر می گیرد و حکومت ضعیف تر و مردم دست مانده تر می شوند. مبارزه با این دشواری ها زمانی ممکن است که  صلح در کشور تامین شود و وحدت ملی و اقتدار ملی در آن دوباره اعاده شود و افغانستان مستقل و بدون نیرو های خارجی ضامن ثبات این کشور شود. دراز راهی که هنوز از آن خیلی فاصله داریم و رسیدن به خوان آن دشوارتر از پیمودن "هفتاد خوان رستم" است. تنها عمق این درد را آنانی احساس می کنند که فقط این کشور را پناه گاۀ  اصلی خود میدانند، با خانوادههای شان اینجا زنده گی دارند و هرگز هوای کاخ های دوبی و ترکیه و لندن و نیویارک و پاریس آنان را دلهره و از خود بیگانه نمی کند. یاهو

 

 

 

 


بالا
 
بازگشت