مهرالدین مشید

 

اوضاع چهاردهۀ افغانستان نتیجۀ سیاست های مهندسی شدۀ بیگانه ها است و ما نظاره گریم

آیا آنچه در افغانستان می گذرد، نتیجۀ سیاست های مهندسی شدۀ دیگران است

مقولۀ معروفی است که می گویند، پای استعمار به گونۀ "سپل" فیل است و به هرسرزمینی که برسد، نتیجۀ تحولات مثبت و مطلوب آن را دست کم  پس از پنجا سال انتظار باید داشت. دوستی داشتیم و هر از گاهی می گفت که نباید حرکت های استعماری را دست کم گرفت و در پیوند به روی کرد های سیاسی شان شتاب زده به داوری نشست؛ زیرا قدرت های بزرگ برای رسیدن به اهداف راهبردی خود در کشور های دیگر، هر از گاهی دست به بهانه می زنند و با تیوری توطیه وارد یک کشور می شوند، تیوری یی که رویداد ها در یک کشور در نتیجۀ نقشۀ مخفیانۀ گروهی دسیسه گر ، شکل می گیرند که قدرتمنند اند و یا این که گروهی از افراد قدرتمند در جهان عامل تمام بدبختی ها در سراسر جهان و بویژه در شماری از کشور های غرق در بحران اند. با توجه به تیوری توطیه، این پرسش در ذهن انسان تداعی می شود که رخداد ها در گوشه هایی از جهان مانند شرق میانه و بعد عراق و سوریه و جنوب آسیا بویژه افغانستان در واقع نتیجۀ سیاست های مهندسی شدۀ قدرت های کلان به خصوص امریکا در چند دهۀ اخیراست که از سال ها بدین سو ادامه دارد و تا کنون هزاران انسان را به قربانی گرفته است و هنوز هم کلافۀ تنش های آن سر درگم است.

امریکا پس از تهاجم شوروی در افغانستان، بویژه پس از آن که به توانایی های مجاهدین افغانستان باورمند شد و شکست شوروی پیشین را به بازوی این نیرو ها پیش بین شد و تصمیم گرفت تا به کمک مجاهدین پوزۀ ابرقدرت شوروی را به زمین بزند و یگانه رقیب نظامی و سیاسی خود را شکشت بدهد. این تصمیم امریکا پس از نخستین شعار جهاد بوسیلۀ بریژنسکی مشاور وقت امریکا از بلندی های درۀ خیبر آغاز شد. هدف اصلی کمک امریکا به مجاهدین در واقع رویای شکستاندن قدرت شوروی بود. امریکا در اصل علاقه یی برای یک افغانستان آزاد و یا غیر آزاد و فقیر و یا ثروتمند نداشت و مسآلۀ اسلام هم برای امریکا چیزی در خور دقت نیود؛ بلکه برعکس از اسلام سبز یا اسلام سیاسی هراس هم داشت و آیندۀ آن را برای خود خطر می شمرد؛ اما امریکا با این همه نگرانی ها مردم افغانستان را برضد تهاجم شوروی کمک کرد. این کمک تا زمانی ادامه یافت که ابرقدرت شوروی از هم پاشید و امریکا هم  پس از تجزیه شدن شوروی، مردم افغانستان را بحال خود گذاشت. این عمل امریکا نیر برنامه یی از پیش سنجیده شده بود و به کمک پاکستان خواست تا گروههای مجاهدین و بویژه دو جناح حزب اسلامی و جمعیت اسلامی در جنگ های داخلی نابود و بدنام شوند. امریکا که به قول معروف "رگ خواب" هر دو را خوب یافته بود و از ضعف ها  و قوت های هر دو آگاهی داشت، چنین هم شد، درگیری های تنظیمی بالاخره هر دو گروه را ضعیف و ناتوان کرد و بالاخره امریکا توانست تا با استفاده از ضعف ها و ناتوانی ها و خود خواهی ها و بلند پروازی ها و رقابت های ناسالم رهبران و فرماندهان جهادی پیروزی مجاهدین را با خاک یک سان کند و بر فراز خون و آتش آن تحریک طالبان را به کمک اجرایی پاکستان و  پول سعودی بوجود آورد. از اثر همین سیاست بود که پاکستان پس از ظهور طالبان نخستین سیلی را بر روی همکار پیشین اش حزب اسلامی زد و از حکمتیار و سایر رهبران و فرماندهان دوران جهاد خواست تا به طالبان تسلیم شوند و برای شان گوشزد کرد که در صورت تسلیم نشدن منتظر جنگ طالبان باشند.

طالبان به کمک پاکستان و امریکا و سعودی موفق به به سرنگونی حکومت استاد ربانی شدند. امریکایی ها فکر می کردند که با غلبۀ طالبان حکومت بدیل عربستان سعودی را می سازند و ازاین طریق به اهداف راهبردی شان در افغانستان و منطقه و جهان  نایل می آیند. در همین راستا بود که پروژه یونیکال یک میلیارد دالر برای طالبان کمک کرد و چندین موسسۀ امریکایی به یاری طالبان شتافت تا حکومت شان را تقویت کنند. این در حالی بود که امریکایی ها پس از کشته شدن ملا بورجان در چهارآسیاب و حوادثی دیگر و پیشی گرفتن پاکستان یک گام از امریکا در رابطه به طالبان، نسبت به رهبران طالبان مشکوک شدند و موجودیت اسامه در کنار طالبان به نگرانی های امریکایی ها افزود و پس از رخداد یازدهم سپتمبر و انکار ملاعمر از تسلیمی لادن به امریکایی ها همه چیز تغییر کرد. درآن زمان هم اگر ملاعمر حاضر به تسلیمی لادن به امریکا می شد، بدون تردید امریکا حکومت طالبان را تقویت می کرد. گفتنی است که امریکا علاقۀ خاصی به طالبان نداشت، بلکه علاقمندی آنان به اهداف استراتیژیک شان بود و که موجودیت طالبان را برای رسیدن به آن مطلوب می پنداشتند.

امریکا پس از سرنگونی طالبان و نشست بن حکومت موقت به رهبری حامد کرزی را بوجود آورد؛ البته بدین باور که توافقنامۀ بن بصورت کامل اهداف امریکا را برآورده می سازد. امریکا به فرمایش پاکستان و تعهداتی که با مشرف کرده بود، به آن جامعۀ عمل پوشید و با عقد قراردادی موجودیت هفتاد هزار سرباز مجهز به اسلحۀ خفیف را بعد از سقوط طالبان پذیرفت و با دادن سه پوست وزارت های کلیدی به جبهۀ شمال، در صدد راندن و منزوی کردن کامل جبهۀ شمال از اریکۀ قدرت بود که شاید فکر شده بود که پس از دورۀ موقت به هیمنه و طنطنۀ جبهۀ شمال پایان می دهد؛ اما موجودیت مارشال فهیم مانع این برنامۀ امریکا شد. حضور گرم جبهۀ شمال در حکومت کرزی پس از انتخابات ریاست جمهوری، سبب نگرانی امریکا شد و اوضاع در حال انکشاف افغانستان را بر وفق مراد خود نیافت که توظیف سربازان خارجی برای محافظت کرزی نشانۀ این بی باوری ها بود. پذیرش محافظان امریکایی از سوی آقای کرزی ببانگر نگرانی های او از جبهۀ شمال و همدردی او با طالبان بود. این گفتۀ  رابرت گیتس که : "کرزی بسیار اصرارداشت که خطر طالبان کمتر ازخطر اتحاد شما ل می باشد." گواه بر آن است؛ اما امریکا نظاره گر نماند و به فعالیت های دیگری نیر رو آورد و به بهانه های مختلف خواست تا رهبران جبهۀ شمال مشغول ثروت اندوزی شوند تا از خود بیگانه شوند. برای این هدف فرصت های فساد در قرار داد ها را برای شان فراهم کرد و  در برابر استفاده جویی رهبران شمال لب به سکوت نهاد و حتا غیر مستقیم آنان را ترغیب به فساد کرد تا بیشتر  بدنام شوند و از نظر مردم بیفتند. امریکا در این سیاست موفق هم شد و توانست از ضعف های ثروت اندوزی و پول پرستی و غارت ها و غصب های زمین رهبران جبهۀ شمال استفادۀ کافی برد. امریکا با این سیاست موفق به راندن جبهۀ شمال شد و در انتخابات سال 2014 پس از به تقلب رفتن انتخابات و رئیس جمهور شدن آقای غنی، هرچند آقای عبدالله بحیث رئیس اجراییه باقی ماند و اما در عمل به نحوی جبهۀ شمال از قدرت کنار زده شد که با توجه به پیشینۀ زشت و ناکارایی ها و فساد گستردۀ، رهبران شمال درحکومت کرزی، مردم از این حالت به نحوی استقبال کردند. امریکا در ظاهر حکومت آقای غنی را مورد حمایت قرار داد و تلاش کرد تا قادر به اصلاحات شود و در مبارزه با فساد، کشت مواد مخدر و نابودی تروریزم فایق آید و اما حکومت جدید هم نتوانست، به گونۀ آن چنانی موفق به وعده های انتخاباتی اش شود و برعکس امنیت خراب تر و اوضاع اقتصادی و سیاسی و اجتماعی کشور آشفته تر از گذشته شد. این حکومت قربانی بازی های جناحی و خطرناک درونی در سناریوی سقوط و دست به دست شدن شهر ها شد که تمامی این سناریو ها برضد رئیس جمهور راه اندازی گردید. تا آنکه با ورشکستی این حکومت، امریکا مایوس تر شد و استراتیژی جنوب آسیای  ترامپ هم کاری را از پیش نبرد. برعکس تلاش های ظاهری امریکا، طالبان قدرتمندتر شدند. شایدهم امریکا فکر می کرد که با به قدرت رساندن تکنوکرات ها لگام حکومت بر دست اش می افتد و همه چیز طبق دلخواه اش به پیش می رود؛ اما این حکومت در تحقق بخشیدن رویا های طلایی کاخ سفید موفق بیرون بدر نشد. حال معلوم می شود که امریکا برای یک بازی دیگر وارد میدان شده است.

از آنجا که قدرت های کلان هر از گاهی تلاش می کنند تا نیرو های موازی را برای بهره برداری های سیاسی در کشور های گوناگون حفظ وتقویت کنند تا در زمام لازم از هر کدام استفادۀ مطلوب به نفع خود نماید. از همین رو بود که پاکستان در فضای سکوت امریکا طالبان را بازسازی کرد که در سال 2006 دوباره اعلام موجودیت نمودند و از ناکارایی ها و سرخورده گی مردم نسبت به حکومت سود بردند. امریکا پس از ظهور دوبارۀ طالبان بر رغم انتقاد های مقام های ارشد این کشور مبنی بر بازوی ارتش پاکستان خواندن طالبان، نخواست در برابر پاکستان موضع تند اتخاذ کند و پاکستان هم در موج انتقاد های نرم مقام های امریکایی طالبان را رشد و تقویت نمود. این در حالی بود که طالبان در پاکستان زیر نام شورای پشاور وشورای کویته از آغاز ظهور دوبارۀ شان تا کنون فعال بوده اند و امریکا برای نابودن آنان در پاکستان اقدام های جدی انجام نداد و صرف در یک مورد ملامنصور جانشین ملاعمر را بوسیلۀ طیاره درمرز ایران و پاکستان کشت که دلیل آن هم اتخاذ روابط گستردۀ او با ایران و روسیه بود که خشم نظامیان پاکستان را برانگیخته بود. هرگاه امریکا در تمام این مدت قصد نابودی کامل طالبان را می داشت، آنان نمی توانستند با قوت کنونی ابراز موجودیت کنند؛ زیرا امریکا توانست در مدت کم تر از چهل روز حکومت طالبان را سرنگون کند و پس جلوگیری از ظهور و نیرومند شدن آنان برای امریکا ناممکن نبود. از این رو گمانه زنی هایی وجود دارد که ظهور دوبارۀ طالبان نتیجۀ سازش های پنهان امریکا و پاکستان برای پیشبرد پروژه های آینده بوده است.

حال می بینیم که امریکا به خواست طالبان و پاکستان خلاف خواست حکومت افغانستان و در واقع به بهای نادیده گرفتن حاکمیت و مشروعیت حکومت افغانستان تماس ها با این گروه را آغاز کرده است که طالبان از گفت  و گو ها راضی اند و جزییات توافق ها میان امریکا وطالبان به رسانه ها درز نکرده است. امید که امریکا بربنیاد این گفتۀ چرچیل "میانجی آخرین طعمۀ تمساح است." قربانی صلح افغانستان نشوند. وی میگوید:"میانجی مانند کسی است که به تمساح غذا می دهد و امیدوار است که آخرین کسی باشد که طعمه او می‌شود. دستور حکومت امریکا برای نظامیان افغانستان مبنی بر خروج از منطقه های کم نفوس و واگذاری آن به طالبان و گشایش دفتر در ازبکستان و امارات نتیجۀ گفت و گو های دو طرف به شمار می رود واین نشان میدهد که به قول معروف "نیم کاسۀ امریکایی ها از زیر کاسه" بیرون تر شده می رود و بازی شبۀ سناریوی خروج شوروی از افغانستان در حال آبستن است.

گفته های بالا حکایت از تکرار تاریخ حوادث در افغانستان دارد و نشان می دهد که در عقب این رخداد ها عقل فعالی نهفته است که همانا مهندسی رخداد های چهاردهۀ افغانستان بوسیلۀ امریکا است و این مهندسی در تبانی با حلقه های معلوم الحال در سناریوی خطر ناک صلح و جنگ  هنوز به شدت تا زمانی ادامه خواهد داشت که منافع عاملان اصلی جنگ مانند پاکستان و امریکا و روسیه  ایجاب می کند و مردم افغانستان نظاره گر اوضاع اند و صرف برای قربانی اند؛ اما هرچه باشد اکنون پایان راه ناپیدا است. این همه مصیبت در حقیقت مصداق این سخن چرچل است که می گوید، هرگاه می خواهید کشوری عرصۀ بازی های سیاسی شما باشد، سرنوشت مردم اش را بدست نااهلان بسپارید و مردم اهلش را از صحنه برانید.  یاهو

 

 

 

 


بالا
 
بازگشت