احمد سعیدی
خود شناسی وسیله خدا شناسی است
از دیر زمانی بدینسو تعداد زیادی از برجسته ترین نویسنده گان ، اندیشمندان و مؤرخان نامدار اینجا و آنجا می نویسند و طرح میدهند تا عوامل فاجعه وبحران را که از سالهای زیادی بر سرزمین افغانستان سایه افگنده است شناسائی کنند ؛ اما با دریغ و درد فراوان که هنوزهم نتوانسته اند ریشه های اصلی این بحران تراژیدی را که در تاریخ و سنت های مردم ما عجین شده و دررگهای فرهنگ تاریخ مردم ما جاری است دریابند و شناسائی کنند . درتصویرچنین تحلیل های وارونه و نگاه های نا عادلانه و نا سنجیده ء برخی از متفکران و تاریخ نویسان جامعه وکشورما است که هنوز هم مردم ستمدیده ما در دیگ جوشانی بنام افغانستان می سوزند و به هراندازه ای که تلاش می میکنند به جایی نمی رسند .
این تلقی ای که انسان
دربرابر قدرت با لاتر از خود و نسل های دیگری از تاریخ مسؤلیت دارد میتواند به
تمامی روشنفکران و انسان های آگاه در هردوره و در هر نظامی و در هر طبقه ای
خطاب کند که میتوانی از جبر طبقاتی ، نژادی و قومی ات رها شوید . اینگونه
برداشتی از انسان است که میتواند روشنفکر وابسته به اشرافیت و پست ترین و منحط
ترین اقشار و طبقات بلند بالای را وا داراد که جامعه ء آلوده بر تبعیض های شرک
آلودی را از بیخ و بُن رها کنند . این چنین است که نخستین گام در راه " خود
سازی "
از ارزیابی و تحلیلی
که فوقأ به آن اشاره گردید چنین نتیجه می گیریم که جامعه شناسان و مؤرخان نسل
پرخاشگراین زمان که در باره ء حوادث و وقائع تاریخی قضاوت می کنند باید شا لوده
های فلسفه تاریخی توحیدی را نیز اکیدآ در نظر بگیرند .یکی ازبرجسته ترین
توجهاتی که درفلسفه تاریخ توحیدی
نهفته است مطالعه و سیری برشخصیت چند بعدی و چند وجهی انسان است که هرمؤرخ و
تحلیل گردر استنباطات خویش باید به طور کلی به عنوان جانشین خدا در زمین به آن
رسیده باشد . وانسان را به عنوان یک " علت" در مسیر تاریخ و جامعه سازنده ء
تاریخ و خویشتن خویش بداند . انسان در مسیر تاریخی و در تغییر نظام های اجتماعی
خویش نقش دارد ، البته مقصود ما از آن ، شخصیت پرستی و فرد پرستی ، رهبر پرستی
قوم پرستی و قبیله پرستی زبان پرستی نیست که این ها همه از رسوبات فرهنگ شرک
آلود ی اند بلکه اعتقاد به آگاهی و اراده ء انسان است
.
این سوال از آنجا نشئت می کند که هریکی از بزرگترین و قدیمی ترین سازمان های سیاسی و اجتماعی اعم از چپ ها و راست های کشور ما که جمعأ دست کم اضافه تر از چهار دهه تاریخ افغانستان حکمروائی داشته اند کشتند بستند خوردند وبردند از وجود حاکمیت مردم بر مبنای انسان سالاری و پایبندی بر اصول دموکراسی واقعی و رعایت حقوق بشر بی بهره بوده اند خود کامه بی بند و بار خود باور بدون تردید آیا تعجب آور نیست که در اوج اصطکاکات و گسترش ساحه نفوذ امپریالیزم فرهنگی قرن بیست و یکم بسیاری از مردم نادان کشور ما تصؤر کنند برخی از شبیه به مردان و روشنفکران سنتی افغانستان " کاکُل زری های تاجدار " جامعه و ملت ما " اند ؟ ! و با شتاب بی نظیری سفره های رنگا رنگ تهمت را پهن کرده اند. یکی را چنان تعریف و توصیف میکنند که خودش تصور آنرا ندارد
اینجاست
که بیش و پیش
از همه نیاز های حقیقی آدمی ، رسالتی که در تمامی زندگی دارد باید اعلام شود
.یعنی قبل از هر معادله دیگری باید بدانم که " من کیستم " و چگونه باید زندگی
کنم و بالاخره چگونه رسالتی را باید در زندگی به انجام برسانم ، لذا تا وقتی که
این مفاهیم و معانی برایم روشن نیست ، تمامی خوشبختی
ها ی را که " علم " برای من به ار مغان می آورد ، بدبختی است .!
وا قیعت این است و از طرح این گفتمان نیز چنین نتیجه می گیریم که هرگاه نگاه ما
به عنوان انسان های مسؤل به هستی ، جامعه و تاریخ بدون لوازم و فرآورده های "
اجتهاد پویا " محض بر مبنای میتود های " علمی مجرد " استوار باشند بر تمامی
قضاوت ها ی ا جتماعی و تاریخی ما نیز تأ ثیر خواهند افگند و بسی از پرسش های که
راجع به زندگی انسان در طبیعت و جامعه نزد انسان کاوشگر معاصر بوجود می آید
لاینحل خواهند ماند .
ماهیت اصلی " تجمل "
که بنام " تمدن " عرضه می شود بیش هر زمان دیگر ی بر ملا می گردد و هرروزی که
از جامعه مصرفی و بی سر و سامان افغانستان سپری می شود نقاب ازچهره خونین"
پیشرفت های کاذب و مصنوعی و ذخایر ملیارد ها دالر دروغین در ذخایر بانک ها
نیزفرومی افتد. این پیچیده گی ها تا آنجاست که حتی مدعیان بهترین شناختها و
تجربه ها را نیز به اشتباه می اندازد . چنا نچه از همان وقوع حوادث خونین
دلخراش در گوشه گوشه افغانستان تا همین لحظه بشمول حمله یازدهم سپتامبر ۲۰۰۱
میلادی در ایالات متحده امریکا بسیاری از ما به علت عدم درک صحیح و اشتباه در
شناخت بحران و مهمترین مسائل دیگر که بحران ساز کیست و ادامه بحران بدوش کیست
مرتکب خطاها و انحرافات بزرگی شده ایم . و در اینگونه اوضاع تار وتاریکی بود که
هرکدام ما طرح و تحلیل برخلاف دیگری ارائیه کردیم . گروهی از ما که ضرب المثل "
من زنده جهان زنده ، من مرده جهان مرده " را رهنمای عمل خود می دانیستیم پس
ازانجام کارمختصر تبلیغاتی و انجام یک دوره مسافرت های کوتاه مدتی که با عبور
از خیابان های نیویارک ، پاریس و لندن کانادا جرمنی در زمینه بیان کسب فضائل
لبرال دموکراسی وارداتی
و نظام سرمایه داری و بازار آزاد انجام می یافت و با تقلید دروغین و نوکر مأ
بانه و به قول فرانتس فانون
frantic Fanon
" میمون وار موزه پاکانه خود را به مراکزاصلی قدرت نزدیک ساختیم . با عجله خود
را به کابل رسانیدیم تا به قدرت برسیم گمان می کردیم که هرچه مقلد تر و متملق
تر چاپلوس تر باشیم به همان اندازه بیشتر در قدرت می مانیم بلی چنین بود و تا
هنوز ادامه دارد
بازهم اگر از نظر فکری گرسنه بمانیم از نظر انسانی گرسنه خواهیم ماند . زیرا آنچه را که گرفته ایم نه تنها نه خواهیم توانیست ادامه بدهیم بلکه نه میتوانیم نگه داریم . زیرا به اعتقاد من هرگاه در یک جامعه جنگ زده برای تغییر اندیشه ، تعهد دلسوزانه و ایثار گرانه ای بوجود نه آید ، اگر در یک مقطعی از تاریخ با کسب حتی یک " مدنیت " هم خود را خوش کنیم همواره مصرف کننده گان ، تولید کننده گان بیگانه خواهیم بود و تا زنده ایم خود کش و بیگانه پروریم .
در کشور ما افغانستان نیز میبینیم که جامعه ما به کمک همین میتود از مرحله ء " سنت گرائی " نا گهان با یک جهش خیره کننده قیافه فریبینده یک جامعه غربی را پیدا کرده است ، طبعأ وقتی که یک جامعه صورت غربی را به خود می گیرد در شکل و جریان زندگی نیز مصرف جوامع غربی را می یابند . که بدین ترتیب تمامی روابط و مناسبات اجتماعی و سیاسی و نهاد های اداری و حتی مُد زندگی و لباس و آرایش شان نیز به گونه ء مضحکی تغییر میکنند و بصورت یک تمدن مصنوعی در می آیند ، درحالیکه می بینیم که این جامعه از درون پوک و پوچ شده و به مصرف کننده دائمی خارجی ها درآمده است . واضیح است که برای متمدن شدن واقعی احتیاج به تبدیل زمین بایر به زمین حاصلخیز است ، هرکسی جز این طرحی بدهد مردم را فریفته است . و هرکس جز این را بپسندد فریب خورده و به عقیده من سنتی و بدوی ماندن بهتر است از اینگونه متمدن شدن . زیرا تمدن یک کالای صادراتی نیست که از خارج بخریم که تمدن راستین واصیل حالتی از اندیشیدن ، احساس کردن و آدم شدن است که هرگزنه میتوان از خارج تهیه اش کرد .
بلکه با خود سازی ، با خود اندیشی و با انقلاب در طرز تفکر ، در نگاه و بینیش ، در تعقل و در احساس پدید می آید . این است که ما به یک نوع فکر کردن و به درست فکر کردن بیشتر و فوری ترو حیاتی تر نیاز داریم .
راستی آیا وجود چنین
واقیعت ها ی درد ناکی که در پیرامون ما می گذارند نباید برای همه ما یک تجربه و
درسی باشد که هر ظاهرأ استدلال و هر به اصطلاح تحلیل و طرح و اعلامیه و شعاری
را نه پذیریم و چنان نه اندیشیم که گویا دیگر تمامی مسا ئلی را توانیسته ایم
تحلیل کنیم ، تنها به همین یکی باید رسیدگی کرد .!
بلی ! ضعفها ، انحرافها ، تنگ نظریها ، هرج و مرجها ، انحصار طلبی ها و قشری
گریها قوم پرستی ها کم نیست و نه میتوان از آنها انکار کرد
.
ما به خوبی دریافتیم و به این نتیجه رسیدیم که جامعه ما به بیمارئی ضعفهای « پایه » ای دُچار گشته است و هرگز این نارسایهای ساختاری و بیماری های اساسی به در ودیوار مربوط نه میشود بلکه به زیربنا ها و پایه های اصلی ساختمان حکومت تعلق دارند و به تعبیری خانه از"پای بست ویران است" ونیاز به اصلاحات زیربنای با اهداف منطقی و آگاهانه دارد که به کمک و یاریی همین جامعه جهانی باید تحقق می یافت که نیافت در حال حاضر ما با سیاست های فریبنده ماکیولستی و اکت دمکراسی های غربی با گذشت هر روز مردم خویش را بیچاره تر و کشور خود را ویرانه تر میسازیم بدون تردید رهبران که با چنین سیاست در حرکت اند خود را نسبت به دیگران خود را سر افگنده تر میسازند.