الحاج عبدالواحد سیدی

 

حجاز و عربستان در سده های هژدهم نزدهم وبستم

اقدامات بنیادی  عبدالعزیز پدر سعودی ها که چهره عربستان را دگر گون کرد

 

شکست آل سعود و سقوط درعیّه

بعد از سعود بن عبدالعزیز پسرش ابراهیم (ف 1235ه .ق.) به امارت درعیّه رسید ولی از سویی بین او و عمویش عبدالله بن عبدالعزیز بر سر جانشینی اختلاف افتاده بود و در نتیجه جنگ خانگی سعودیان را ناتوان می‏کرد و از سوی دیگر ارتش مصر به سوی نجد در حال پیشروی بود. محمد علی پاشا که از پیروزی ارتش خود اطمینان حاصل کرده بود به قاهره برگشت و طوسون را با عده کافی و توپخانه قوی روانه نجد ساخت. طوسون بدون هیچ مانعی تا قلعه رس ـ دویست و هفتاد کیلومتری شمال شرقی مدینه ـ پیش رفت ولی در آنجا با مقاومت شدید وهابیان برخورد کرد و با دادن تلفات بسیار نتوانست به پیشروی ادامه دهد. ناچار به پیشنهاد وهابیان تن به ترک مخاصمه داد و به قاهره بازگشت.

محمد علی پاشا از طوسون به سبب ضعفی که نشان داده بود خشمگین گشت و او را توبیخ و از امارت معزول کرد و پسر دیگرش ابراهیم پاشا را مأمور تسخیر نجد ساخت. ابراهیم با لشکری تازه‏نفس به نجد رفت و خود را به درعیّه رسانده پایتخت آل سعود را در محاصره گرفت. او با آتش سنگین توپخانه مقاومت وهابیان را درهم شکست و آنان را ناگزیر به تسلیم بلاشرط ساخت. عبدالله بن سعود ـ که برادر را برکنار کرده و خود به جای او نشسته بود ـ بعد از شش ماه مقاومت قلعه و پادگان درعیّه را تحویل مصریان داد (1234 /1818) و هیأتی را به ریاست عمش عبدالله بن عبدالعزیز ـ که شیخ آل سعود بود ـ همراه شیخ علی بن محمد بن عبدالوهاب نزد ابراهیم پاشا فرستاد. به دستور ابراهیم اموال و املاک خاندان سعودی و ابن عبدالوهاب ضبط شد و عبدالله بن سعود را به اسلامبول بردند که در آنجا محکوم به سربریدن گردید. علمای وهابی و امرای سعودیرا یا سر بریدند و یا تیرباران کردند و بعضی را به دهانه توپ بستند یا پی سپر سمّ ستوران ساختند. احمد بن رشید حنبلی قاضی درعیّه را در حضور ابراهیم شکنجه‏هایی شدید دادند از جمله دندانهایش را یکی یکی کشیدند. سپس پایتخت سعودی را به آتش کشیدند و تمامی خانه‏ها و آبادیهای آن را ویران کردند و شهر را با خاک یکسان کردند. نخیلات و باغها و زراعتهای درعیّه را نیز معدوم نمودند... زنان و کودکان و پیران بقیة السیف را به سایر بلاد نجد کوچاندند و بعض امرای سعودی و مشایخ اولاد عبدالوهاب را به قاهره تبعید کردند. وقتی ارتش مصر از درعیّه برمی‏گشت دیگر در آن شهر هیچ مال و آبادی و هیچ ساکنی باقی نمانده بود.(

بعضی نتایج لشکرکشی ابراهیم پاشا به نجد

نتایج لشکرکشی مصریان به عربستان را می‏توان به صورت ذیل جمع‏بندی کرد:

1 ـ درعیّه و سایر شهرهای وهّابی بعد از حدود نود سال آبادانی، غارت و ویران گردید.

2 ـ کشور وسیع عبدالعزیز و پسرش سعود متلاشی شد.

3 ـ تعداد بی‏شماری از اعراب وهّابی قتل عام شدند.

4 ـ پیشرفت دعوت وهابی متوقف شد و رعبی که از وهابیان در دلها پیدا شده بود از بین رفت.

5 ـ سلطنت سعودی منقرض گردید.

6 ـ همراه با سربازان مصری و ترک و آلبانی، فرهنگ غربی تا قلب عربستان راه یافت، و پای اروپاییان به آنجا باز شد. بطوری که یک سال بعد از سقوط درعیّه (1236 /1820) ارتش انگلیس در بحرین مستقر شد و نفوذ آن دولت در خلیج فارس توسعه یافت.

7 ـ بعد از این پیروزی بود که فکر ناسیونالیزم عرب در سر محمد علی پاشا و بعد شریف حسین پیدا شد و در قرن بیستم منشأ تحولات شگرف در خاورمیانه گردید.

8 ـ اندیشه وحدت قومی عربی، بعد از این پیروزی، در سر رجال عرب پیدا شد و از مصر نشأت گرفت.

9 ـ اندیشه تشکیل دولت بر اساس اسلام و قوانین اسلامی از همان ایام عملی شناخته شد.

10 ـ بعد از فتح عربستان و سوریّه بود که محمد علی پاشا کشور خدیوی مصر را مستقل اعلام کرد...

سالهای فترت (1234 /1818 ـ 1320 /1902)

بعد از سقوط درعیه تا چند سال کسی از خاندان سعودی به فکر سلطنت نیفتاد. ابراهیم پاشا مقام حکمرانی نجد را به یکی از اعیان مصر به نام اسماعیل پاشا واگذار کرد و او از سوی خود افسری به نام خالد پاشا را که مردی ستمکاره و مهمل بود روانه نجد کرد. صحرانشینان نجدی از ضعف وی استفاده کرده به حالت بدوی و غارتگری برگشتند و به جان هم افتادند. در سال 1235/1819 ترکی پسر عبدالله بن سعود جمعی از اعراب را با خود همراه ساخته ریاض و بعد عارض را تصرف کرد و ارتش مصر را از این دو شهر بیرون راند. سپس اعراب جبل شَمَّر و مطیر را با خود یار ساخت و دولت‏گونه‏ای تشکیل داد. در 1242/1833 فیصل بن ترکی از مصر گریخته به پدر پیوست و به یاری او احساء و قطیف را گرفت و ترکان را از وادی حنیفه بیرون راند. مشایخ قبایل شَمَّر و حایل نیز با ترکی پیمان دوستی بستند و کار سعودیان دوباره رونق گرفت. امّا بنی اعمام ترکی به فرماندهی مِشاری بر او تاختند و ترکی را به قتل رساندند. مشاری در ریاض به امارت نشست لیکن در سال 1294/1887 فیصل پسر ترکی به کمک آل رشید ریاض را بازگرفت و مشاری را کشته، خود به جای او نشست. وقتی این خبرها به محمد علی پاشا رسید امیری را به نام خورشید پاشا مأمور نجد کرد و ریاض را گشوده جمعی از وهّابیان را به قتل آورد و فیصل را با دو پسرش عبدالله و محمد و دو برادرش و جمعی از بنی اعمامش در بند کرد و به قاهره تبعید نمود. محمد علی پاشا یکی از امیرزادگان سعودی را که تربیت اروپایی داشت و از انضباط و فرمانبرداری او مطمئن بود به جای فیصل به حکومت نجد منصوب کرد (1254 /1838) امّا وقتی او به ریاض رسید اعراب بر او شوریدند و او را بیرون کردند. خالد سالها درعربستان دربدر بود تا اینکه به سال 1278ه .ق. در جدّه درگذشت.(

محمد علی پاشا بر اثر فشار روس و انگلیس که حامیان عثمانی بودند، بعد از اعلام استقلال ناچار شد ارتش خود را از جزیرة‏العرب فراخواند. فیصل بن ترکی بعد از رفتن مصریها فرصتی پیدا کرده از قاهره به نجد آمد و در ریاض به حکومت پرداخت و تا سال 1282 در آنجا بود. امّا بعد از مرگش باز جنگ خانگی آل سعود شروع شد و به جان هم افتادند. آل رشید فرصت پیدا کرده ریاض را متصرف شدند و شیخ کویت دست‏اندازیهای خود را به نجد آغاز کرد. ارتش عثمانی در سال 1288ه .ق. به کمک کویتیها استان شیعه‏نشین احساء و قطیف را تصرف کرده ضمیمه بصره کردند. محمد بن رشید شمریدر سال 1306ه .ق. بر آل رشید غلبه کرده ریاض را از ایشان گرفت و ضمیمه حکومت حایل ساخت. همین امیر شمّری در سال 1308ه .ق. ناحیه قَصیم و عُنَیْزه و بُریْدَه را بگشود و یکه‏تاز صحاری نجد شد.

بعد از فیصل پسرش عبدالرحمان برای استرداد ریاض با عشایر قصیم علیه ابن رشید متحد گشت و با او وارد جنگ شد. امّا بسختی شکست خورد بطوری که دل از امارت برگرفته نجد را ترک گفت و رهسپار قطیف و احساء گردید. در احساء استاندار عثمانی به او پیشنهاد اطاعت کرد تا حکومت ریاض را بازیابد امّا نپذیرفت و وارد کویت شد. شیخ کویت ابتدا به او اجازه اقامت در خاک خود را نداد و عبدالرحمان ناگزیر چندی در قطر بسر برد. ولی بعد از چندی با موافقت مقامات عثمانی به کویت بازگشت و ده سال در آنجا با عسرت بسر برد تا آنکه پسرش عبدالعزیز ریاض را بگشود و او و سایر افراد خانواده را به آن شهر برگرداند.

بازگشت آل سعود به نجد

عبدالعزیر بن عبدالرحمان در ایام جنگهای داخلی نجد و درگیریهای خونین پسران فیصل با یکدیگر، روز 29 ذی حجه 1293 /1880 در ریاض متولد شد، در پنج سالگی الفبا را یاد گرفت و قرآن می‏خواند و اجزائی از کتاب الهی را ازبر داشت، در هشت سالگی همراه با عمّش محمد بن فیصل و شیخ عبداللّه‏ بن عبداللطیف آل شیخ در مجلس مذاکره آشتی با محمد بن الرشید حضور داشت. در ده سالگی گرفتار مصائب زد و خوردهای خانوادگی شد و در یازده سالگی با والدین خود ناگزیر از ترک ریاض و کوچهای پیاپی در صحاری احساء و کویت و الربع الخالی گردید. او در این سفرهای پرخطر فنون جنگهای صحرایی و حکومت بر صحرانشینان را فراگرفت و در شعر و ادب عربی مهارت یافت. قسمت اعظم قرآن و احادیث نبوی را حفظ کرد و از امثال عربی و تاریخ و جغرافیای عربستان و وقایع و ایّام قبایل و مفاخر و مثالب آنان و احوال رجال و سرداران صحرا اطلاع کافی به دست آورد. او بدویان را شناخت و خویها و توقعات و نیازهای ایشان را درک کرد و اخبار نجد و سرگذشت نیاکان خود را از پدر و سایر رجالسعودی شنید و از چگونگی مداخلات بیگانگان بخصوص ترکها و انگلیسها و آلمانیها در عربستان آگاهی کافی پیدا کرد. ضمنا از خاندان ابن عبدالوهاب اخبار سیره و مغازی رسول الله و تاریخ اسلام و شرح مذاهب اسلامی را بیاموخت و در مدرسه اجتماع بدوی تجارب بسیار اندوخت... و خلاصه آنکه فردی شایسته برای حکومت در صحرا و کارشناسی مطلع از فرهنگ و سنن عربی بار آمد.

پدرش بعد از ترک ریاض ابتدا به یکی از قبایل عجمان پناه برد امّا زندگی بین آن اعراب را برای خود و خانواده‏اش ناامن و پرخطر دید. پس به «الرَبْعُ الخالی» رفته چند ماهی را بین قبیله بنی مُرَّه گذراند. آن ماهها سخت‏ترین ایام زندگی عبدالعزیز بود. بنی مُرَّه وحشی‏ترین و خونخوارترین اعراب صحرا بودند و شرایط بسیار دشوار زندگی در صحاری سوزان و بادهای سموم و گرسنگی و تشنگی و خوردن سوسمار و خرمای خشک و شیر شتر برای امیرزاده‏ای جوان چون او سخت و بلکه غیر قابل تحمل می‏نمود. مع ذلک همه این دشواریها را ناگزیر بر خود هموار کرد و راه و رسم مبارزه با فقر و گرسنگی و تشنگی را بخوبی فراگرفت.

خانه عبدالرحمن در کویت کوچک و نامناسب بود، افراد خانواده او فقط دو اطاق خواب و یک اطاق نشیمن و یک اطاق برای انبار و پخت و پز داشتند. لیکن در همین سرای کوچک حرفهای بزرگ زده می‏شد و رجال سیاسی عرب و اروپایی در آن رفت و آمد می‏کردند. ترکها می‏خواستند عبدالرحمان را به سوی خود بکشند. شیخ کویت که از روی کشته دو برادرش گذشته به امارت رسیده بود و آرزوی تسلّط بر عربستان را در سر می‏پروراند. پیوسته حرکات و فعالیتهای عبدالرحمان را زیر نظر داشت. روسها می‏کوشیدند از ضعف ایران و عثمانی استفاده کنند و بر راه دریایی هند مسلّط شوند. آلمانیها با ترکان عثمانی ساخته، درصدد بودند راه‏آهن برلین را به کویت متصل سازند و بالأخره انگلیسیها که بیش از سه قرن در خلیج فارس سابقه داشتند و در بوشهر و سایر بنادر معتبر ایران نمایندگی سیاسی و بازرگانی دایر کرده بودند ـ و دامنه نفوذشان از مشرق تا اقیانوس کبیر امتداد داشت ـ نقشه‏های دقیق برای عربستان طرح کرده مراقب عبدالرحمان و عبدالعزیز بودند و آن پدر و پسر را می‏آزمودند.

عبدالعزیز همه این جریانات را می‏دید و مذاکراتی را که با پدرش می‏شد می‏شنید و در ذهن خود نقشه استمداد از بریتانیا را برای استرداد ملک موروث می‏پروراند. قبل از او شیخ مبارک از این راه رفته و کشتیها انگلیسی را برای حمایت خود به ساحل کویت کشیده بود. عبدالرحمان در ایام اقامت در کویت بخت خود را برای حمله به عشایر قحطانی و جنگ با آل رشید برای پس گرفتن ریاض از ایشان آزمود امّا شکست خورد. شیخ مبارک هم یک بار به ریاض حمله برد لیکن در برابر حریف بسختی مغلوب گردید (1318 /1900) مقدّر این بود که ریاض به دست عبدالعزیز فتح شود و سلطنت سعودی بار دیگر در نجد استقرار یابد.

بُلعجبی تاریخ

عبدالعزیز وقتی به مرز بیست سالگی نزدیک شد تصمیم گرفت خطر کند و به هر قیمت شده پایتخت خانوادگی را از آل رشید بازستاند. او در این وقت مثل پلنگ صحرا چابک و زورمند و مغرور و به قدر کافی تجربه نظامی و سیاسی آموخته بود. دیگر تحمل زندگی محقر و جیره‏خواری شیخ کویت را نداشت. از این رو بعد از اندیشه بسیار، نقشه‏ای جسورانه برای فتح ریاض کشید و فکر خود را با پدرش و شیخ مبارک در میان نهاد. ابتدا هر دو مخالفت کردند و مخصوصا شیخ مبارک که ضرب شست ابن رشید را چشیده بود، او را از این اقدام پرخطر برحذر داشت. امّا عبدالعزیز آن‏قدر اصرار ورزید تا هر دو را موافق ساخت. شیخ کویت چند شتر و تعدادی سلاح و مقداری آرد و روغن و شکر و قهوه و خرما در اختیار او گذاشت و عبدالعزیز همراه نوزده تن از خویشان و دوستان از جمله برادرش محمد و پسرعموهایش عبداللّه بن جَلاوی و عبدالعزیز بن مساعد به سوی سرنوشت به راه افتاد. چند ماهی بین اعراب برای یافتن یاران کارآمد گردش کرد امّا جز بیست جوان ماجراجوی قابل اعتماد کسی را نیافت. این جمع چهل نفری به سوی ریاض عزیمت کردند و در زمستان سال 1319/1901، از بین عشایر احساء و نجد گذشته شبانه خود را به منزلی نزدیک آن شهر رساندند.

عبدالعزیز که تا آن ساعت نقشه استراتژیکی خود را بر یاران فاش نساخته بود به ده تن از ایشان امر کرد که در آن منزل بمانند و از شتران و بُنه و خوارباری که داشتند محافظت کنند. به ایشان گفت اگر تا بیست و چهار ساعت دیگر نیامدم شما به کویت برگردید. سپس با بیست و نه نوجوان نخبه که شجاع‏ترین جنگاوران صحرا بودند شبگیر پیاده به سوی قلعه ریاض ـ که المُصْمَک نام دارد ـ به راه افتاد. این دسته همه مسلح به شمشیر بودند و بعضی طپانچه هم داشتند. حاکم ریاض از سوی ابن رشید عَجْلان نام داشت و او شبها را در قلعه می‏خوابید و صبح زود برای صرف صبحانه به خانه خود که دیوار به دیوار قلعه بود می‏رفت. عبدالعزیز و همراهان با تدبیری ماهرانه، ابتدا به خانه‏ای در جنب خانه عجلان وارد شدند و بعد آهسته از دیوار بالا رفته به خانه او رفتند. به دستور عبدالعزیز دو همسر عجلان که در آن خانه خفته بودند در اطاقی بازداشت شدند. یکی از آن دو از وابستگان آل سعود بود و اطلاعات سودمندی در اختیار سعودیان گذاشت. عبدالعزیز و همراهان آن شب را به خواندن قرآن و نماز و خوردن قهوه و خرما گذراندند و نخوابیدند و سپیده‏دم شمشیرها را حمایل کرده و پشت دروازه مَصْمَک موضع گرفتند. وقتی عجلان دروازه قلعه را گشود که بیرون بیاید ابن سعود و همراهانش را منتظر خود دید. او به شتاب برگشت که دروازه را ببندد اما سعودیان به او مجال ندادند و وارد قلعه شدند. در دالان قلعه جنگ خونینی درگرفت که به پیروزی ابن سعود منتهی شد و عجلان به قتل رسیده مصمک به تصرف عبدالعزیز درآمد. در این نبرد کسی از سعودیان کشته نشد امّا هشتاد نفر محافظان قلعه که به سختی مقاومت کردند همه کشته شدند. بدین ترتیب شهر ریاض روز چهارشنبه چهارم شوال 1319 ه .ق. برابر با دوازدهم ژانویه 1902 م. به تصرف عبدالعزیز بن عبدالرحمان درآمد. اثر حربه ابن جلاوی پسر عم عبدالعزیز که به طرف عجلان پرتاب کرده و به خطا به دروازه خورده بود هنوز باقی است و نویسنده آن را دیده است.

نیم قرن کوشش و جدال

به موجب قانون صحرا، حقّ یعنی زور. عبدالعزیز هم به همین حق طی نیم قرن به زور شمشیر خود همه قدرتهای شبه جزیره عربستان را درهم کوبید و برای تحکیم مبانی سلطنت خویش از کشتار بی‏امان و دسته‏جمعی مخالفان خویش مضایقه نکرد. وقتی اهل ریاض خبر سقوط مَصْمَک و قتل عجلان و یارانش را شنیدند دسته دسته رو به عبدالعزیز آوردند. تمامی اموال و اسلحه و اسبان و شتران ابن رشید به دست ابن سعود افتاد و او در ریاض سلطنتی را بنیان نهاد که تاکنون که نود سال از آن می‏گذرد، محور سیاست شبه جزیره و عامل تعیین کننده در جهان عرب به شمار می‏رود. شرح زندگی افسانه‏ای و کشورگشایی‏های ابن سعود در دوره پنجاه و یک ساله سلطنت او در صدها کتاب و مقاله در زندگی و بعد از مرگ او به رشته تحریر درآمده است و در این مقاله مجالی برای تفصیل آنها نیست. ذیلاً فهرست‏وار بعضی اقدامات بنیادی عبدالعزیز را ـ که چهره عربستان را دگرگون کرده است ـ به عرض خوانندگان می‏رساند:

اقدامات بنیادی  عبدالعزیز پدر سعودی ها که چهره عربستان را دگر گون کرد

1 ـ استقرار پایتخت سعودی در ریاض که موجب آبادانی آن شهر و امنیّت صحاری نجد شد.

2 ـ بعد از غلبه بر ارتش عبدالعزیز بن رشید، امیر سفاک و قدرتمند حائل و صحاری نجد، در محلّ «دِلِمْ» سراسر نجد تسلیم وی شد. ـ 1322/1904 ـ .

3 ـ ارتش عثمانی را که به یاری ابن رشید آمده بود در محلّ «شِنانه» در هم شکست. ـ 1904م ـ .

4 ـ ابن رشید را در محلّ «روضه مُهَنّاء» شکست قطعی داد و او را به قتل رساند. ـ 1324/1906 ـ .

5 ـ اعراب کویتی را که به تحریک شیخ مبارک و عثمانیها به جنگ آمده بودند شکست داد.ـ 1906م ـ  .

6 ـ ارتش عثمانی را شکست داد و از نجد بیرون راند. ـ 1906م ـ .

7 ـ در سال 1330/1912 برنامه اسکان اعراب صحراگرد و تأسیس واحدهای رزمی کشاورزی را در نجد و قصیم آغاز کرد و از راهزنان خونخوار مجاهدانی باانضباط و معتقد به مذهب حنبلی وهابی به نام «اخوان» به وجود آورد که در «هِجَرْ» ـ جمع هِجرت ـ ساکن شده ضمن عمل کشاورزی احکام دین و فنون جنگ صحرایی را فرامی‏گرفتند و تا آخرین نفس در جنگها پایداری می‏کردند و عقیدت وهّابی را در عربستان تبلیغ می‏نمودند. بسط قدرت عبدالعزیز (که به نام ابن سعود معروف شده است) و فتوحات او و رعب و هیبتی که از وهابیان در دلها افتاده بود همه نتیجه حملات شجاعانه اخوان بود. گارد ملی یا سپاه پاسداران سعودی که امروز حافظ امنیّت صحرا هستند و در همه جا حضور دارند بازماندهتشکیلات «هِجَر» و اخوان است.

8 ـ استان احساء و قطیف و هُفوف و سراسر منطقه شرقی عربستان را از ترکان عثمانی گرفت و ضمیمه قلمرو خویش ساخت. ـ 1331/1913 ـ .

9 ـ دولت آل رشید را در حائل منقرض کرد و آن ناحیه و اراضی شمالی عربستان را به تصرف خود درآورد. ـ 1339/1921 ـ .

10 ـ در محل عقیر ـ در کنار خلیج فارس با «سرپرسی کوکس» کمیسر عالی انگلیس در عراق ملاقات و معاهده همکاری با انگلستان را امضاء کرد و به مسأله تحدید حدود نجد و عراق فیصله داد. این نخستین پیمان رسمی بود که ابن سعود با دولت انگلستان بست و شرح آن را امین ریحانی ـ نماینده کمپانیهای نفت آمریکایی ـ در کتاب ملوک العرب و در تاریخ نجد الحدیث شرح داده و خود او هم در این ملاقات حضور داشته است. 1341/1922 ـ .

11 ـ ابن سعود که مصمّم به تسخیر حجاز شده بود در سال 1342/1923 شورایی از علمای وهّابی در ریاض تشکیل داد تا نظر خود را درباره حرمین و حکومت شریف حسین بیان کنند. این شورا به اتفاق آرا شریف حسین و دولت او را محکوم کردند و فتوا دادند که عبدالعزیز صالحترین فرد برای اداره امور حرمین است. این شورا رأیهایی که صادر کرد مقدّمه حمله ابن سعود به حجاز و تصرّف آن استان بود.

12 ـ ابن سعود در سال 1343/1924 لشکر به حجاز برد و بعد از کشتارهای بی‏رحمانه طایف و مدینه، ملک حسین شریف مکّه را شکست داد و شهر مقدس مکّه و مدینه و سایر بلاد حجاز را تصرف کرد. بعد از این پیروزی بود که خود را پادشاه نجد و حجاز خواند و دولت انگلیس نخستین دولتی بود که این سمت او را به رسمیت شناخت.

13 ـ ابن سعود روز بیست و سوم جمادی الثانی 1344 /هشتم ژانویه 1926، از اهالی مکه بیعت گرفت که به سمت «ملک حجاز و سلطان نجد و ملحقات» با او بیعت کردند.

14 ـ در تاریخ بیستم رمضان 1348/1929 بر عرشه یک کشتی انگلیسی با فیصل اول، پادشاه عراق ملاقات نمود و این دو دشمن دیرین بیشتر اختلافات خود را حل کردند.

15 ـ در تاریخ هفدهم جُمادی الاولی سال 1351/ هجدهم دسامبر 1932 به موجب فرمانی نام کشور خود را «المملکة العربیة السعودیة» گذاشت و در شانزدهم محرم 1353/ 11 مه 1933 پسرش سعود را ولیعهد خویش ساخت.

16 ـ بعد از فتح حجاز به فکر رهبری جهان اسلام و تشکیل وحدت اسلامی و وحدت عربی افتاد. همان خیالی که پیش از او در سر شریف حسین پیدا شده بود.

17 ـ بعد از جنگهای سختی در سال 1353 ه  ق. با حسن ادریسیپادشاه تهامه و امام یحیی پادشاه یمن آشتی کرد و آن دو عملاً مطیع ابن سعود شدند.

18 ـ بزرگترین خوشبختی ابن سعود پیدا شدن نفت در منطقه شرقی بود که امتیاز استخراج آن را به کمپانی آمریکایی استاندارد اویل و سپس شرکت «آرامکو» واگذار کرد. از سال 1358/1939 جریان نفت سعودی به کشورهای غربی آغاز شد و درآمد آن موجب آبادانی عربستان و ثروت بی‏کران سعودیان گردید.(45)

19 ـ در دو جنگ بزرگ جهانی به کمک انگلستان، موفق شده عربستان را بی‏طرف و امن نگاه دارد.

20 ـ در تاریخ دوم ربیع الاوّل 1364/ 15 فوریه 1945 در فَیّوم ـ مصر ـ با روزولت رئیس جمهور آمریکا ملاقات و مذاکره کرد. در همین سفر بود که با فاروق ـ پادشاه مصر ـ و شُکری قوّتی رئیس جمهوری سوریه و نیز با وینستون چرچیل نخست‏وزیر و انتونی ایدن وزیر خارجه انگلستان دیدار و گفتگو کرد.

21 ـ قدرت و ثروت ابن سعود و موقع ممتاز او نزد دولتهای عربی و غربی سبب شد که شیوخ خلیج فارس از او حرف شنوی داشته باشند و به برتری او معترف گردند.

22 ـ علی رغم دشمنی کهن خاندان سعودی با اعقاب محمد علی پاشا روابط سیاسی و فرهنگی نزدیک با ملک فاروق پادشاه مصر برقرار ساخت.

23 ـ وفاداری خود را به غرب در تمام عمر خود حفظ کرد. هنوز اعقاب او از ثمرات این دوستی متقابل برخوردارند.

24 ـ ابن سعود و چهار فرزندش ـ که یکی بعد از دیگری به سلطنت رسیده‏اند ـ از برقراری هرگونه رابطه با روسیه شوروی و اجازه تشکیل حزب و جمعیت سیاسی خودداری کرده‏اند. شاید یکی از عواملی که مانع پیشرفت افکار کمونیستی در عربستان شده است همین باشد.

25 ـ علی رغم مخالفت علمای وهابی، از ویران کردن گنبد و روضه مطهره رسول اللّه‏ (ص) خودداری کرد. البته دخالت دولتهای اسلامی ـ از جمله ایران ـ با وساطت آمریکا و انگلیس در این امر مؤثر بوده است.

26 ـ تعمیر کعبه مشرفه و بازسازی مسجد الحرام و آب‏رسانی به مکّه و احداث طرق و شوارع و مدارس و بیمارستانها و توسعه عمران و آبادی... امری است که سعودیان به آن افتخار می‏کنند.

عبدالعزیز ابن سعود در تاریخ نهم نوامبر 1953م/1373 ه .ق. در طایف در عمر هشتاد سالگی درگذشت. جنازه‏اش را به حکم وصیت به ریاض برده در گورستان عمومی دفن کردند. نویسنده در ریاض آن گورستان را دید و مشاهده کرد که قبر ابن سعود فرقی با سایر قبرها نداشت و به جای مدفن شاهان قدیم سعودی و علمای وهابی که کهنه شده است مرده دفن کرده‏اند. روش زندگی ابن سعود تا پایان عمر بدوی و عربی و طبق سنن حنبلی وهابی بود. سادگی و بی‏تکلفی را با قساوت و مهابت در خود جمع داشت و از بخششهای سخاوتمدانه دریغ نمی‏کرد. شاعر و خطیبی فصیح و توانا بود و اوقات فراغت را با علما و اهل ادب و تاریخ می‏گذراند. گرچه به ظاهر مهربان می‏نمود امّا در عمل مستبد و خشن و بی‏گذشت بود و مأمورانش طیفی از رعب در همه‏جا پراکنده بودند؛ روشی که مطمئن‏ترین و قاطع‏ترین شیوه فرمانروایی در صحرا است. در سیاست خارجی به غرب متّکی بود و در سیاست داخلی از پشتیبانی علمای وهّابی و احساسات اسلامی مردم و رسوم عشایری استفاده می‏کرد. در کار رادیو و مطبوعات و سایر رسانه‏های گروهی شخصا و بطور روزانه مراقبت داشت. روشی که تا امروز در عربستان ادامه دارد. با نوشتن قانون و تأسیس وزارت دادگستری و تشکیلپارلمان و محاکم عرفی مخالف بود و به جز فقه حنبلی هیچ قانونی نزد او ارزش نداشت. قبایل صحراگرد را به وسیله رؤسای آنها در اختیار داشت و اداره می‏کرد. تا امروز، در روزهای پنجشنبه اگر ملک در ریاض باشد ریش سفیدان و مشایخ عشایر را می‏پذیرد و به سخنانشان گوش داده، حاجاتشان را برمی‏آورد و به هریک عطایی فراخور اهمیت عشیره او می‏دهد. ابن سعود تا مدتی با بودجه‏نویسی مخالف بود و می‏گفت همه درآمدهای کشور ملک من است و کسی حق ندارد تصرفات مرا در این اموال محدود سازد. هیأت دولت در عهد ابن سعود و پسرانش آلت بلااراده‏ای برای اجرای اراده ملک‏اند و از برادران و خویشاوندان ملک یا وابستگان ایشان انتخاب می‏شوند. افسران و افراد ارتش و گارد ملّی نیز از عناصر مطمئن و معتقد به مذهب حنبلی وهابی هستند. هیچ غیر سعودی اعم از عرب و عجم در اراضی مکّه و مدینه حق مالکیّت ندارد و به هیچ غیرمسلمان اجازه سکونت در عربستان نمی‏دهند و هیچ معبدی جز مسجد در کشور سعودی نیست. شیعیان که در احساء و قطیف و دمام و ظهران و خُبَر، و چند هزار نفر هم به نام نخاوله در مدینه سکونت دارند در اقلّیت و تحت فشارند. از عهد ابن سعود تاکنون تبلیغات وهابی در اطراف خلیج فارس و بحر عمّان و در هندوستان (هند و پاکستان و بنگلادش) و مالزی و اندونزی و سری‏لانکا و مالدیو... و سایر مناطق سنّی‏نشین شرق ادامه دارد و نتایج مهم سیاسی از آن برده می‏شود. امّا سیاستهای ناسیونالیستی عربی اثری در ابن سعود نداشت و مذهب و موقع خود را بالاتر از این جهت‏گیریها می‏شمرد.

تداوم قدرت سعودی مرهون رسوم عربی صحرایی و پیوستگیهای عشیره‏ای و ولاء و خویشاوندیهای نسبی و سببی است. عبدالعزیز و سایر افراد خاندانش از طوایف نیرومند عرب زن می‏گیرند و از این راه طرفدار و هم‏عقیده بسیار پیدا می‏کنند. در ریاض به این جانب گفته شد که ابن سعود هنگام مرگ 112 پسر و تعداد بی‏شماری دختر از زنانِ گوناگون باقی گذاشت. همه اعقاب عبدالرحمان بن فیصل ـ پدر عبدالعزیز ـ که تعدادشان به قرار مسموع به چهار هزار نفر می‏رسد از خزانه دولت مستمری کافی دریافت می‏دارند و برادرانی که از یک مادرند با هم متحد و حافظ منافع احوال خویش و قبیله مادر می‏باشند.

هنوز سایه ابن سعود بر سر عربستان است

از سی و شش سال پیش که عبدالعزیز بن سعود در گذشته تا امروز چهار پسرش، یکی بعد از دیگری به سلطنت عربستان رسیده‏اند. چنان که گذشت ابن سعود پسرش سعود را با تصویب شورای علمای وهابی به ولیعهدی اوّل و پسر دیگرش فیصل را به ولیعهدی دوم و وزارت خارجه تعیین کرد. وقتی سعود به سلطنت رسید فیصل را ولیعهد اول و برادرش خالد را ولیعهد دوم اعلام کرد. فیصل بعد از چندی پس از جلب‏نظر شورای روحانیت برادر را از سلطنت خلع نمود و خود زمام امور را به دست گرفت. (11 آبان 1346 ه .ش) او برادرش خالد را ولیعهد اول و نایب نخست‏وزیر و برادر دیگرش عبداللّه‏ را ولیعهد دوم تعیین کرد و سمت نخست‏وزیری و وزارت خارجه را خود برعهده گرفت. او مردی مدبّر و دوراندیش و معتدل و باهوش و حوصله بود. در دوران سلطنت او عربستان ترقی بسیار کرد. و با همه دولتها روابط دوستانه را حفظ کرد. در پرتو لیاقت شیخ احمد زکی یمانی وزیر نفت سعودی و مبتکر سازمان دولتهای صادر کننده نفت (اوپک OPEC) ثروت عربستان بیش از حدّ انتظار زیاد شد. با آمریکا و انگلیس هر دو صمیمیّت داشت. برای امنیت کشور و رفاه حال حجاج بیت‏الله گامهای بلند برداشت و نسبت به شیعیان و سایر مسلمانان غیر وهابی به مدارا رفتار کرد. شاید حاجیان ایرانی امن و رفاهی را که در عهد فیصل دیدند دیگر هرگز نبینند. برای پیشرفت تمدن و صنعت و فرهنگ کوشش بسیار کرد و امن و رفاه را تا دورترین نقاط صحرا امتداد داد... مع‏ذلک سرانجام دستخوش توطئه و مطامع آل‏سعود گردید و برادرزاده‏اش او را به قتل رسانید (1395/1975) بعد از فیصل برادرش خالد که مردی آرام و کم‏حرف بود به سلطنت نشست ولی او بیمار و ضعیف بود و بعد از هفت سال بدون این که خدمت مهمی به کشور خود کرده باشد درگذشت (1362 ه .ش).

بعد از خالد برادرش فهد پادشاه شد. طبق وصیت ابن سعود پسرانش به ترتیب سن، به شاهی می‏رسند. وی که اکنون هفت سال است بر تختسعودی تکیه زده برادرش عبداللّه‏ را ولیعهد اول و برادر دیگرش سلطان را ولیعهد دوم و وزیر دفاع و هواپیمایی و برادرزاده‏اش سعود بن فیصل را وزیر خارجه تعیین کرده است. امّا سمت ریاست دولت را خود عهده‏دار است. او تنها پادشاه سعودی است که زبان انگلیسی را به طلاقت تکلّم می‏کند. طبق سنت سعودی روابط محکمی با آمریکا و انگلیس دارد. مردی کارآمد و سختگیر است امّا روش اعتدالی و بی‏طرفی را به عکس اسلاف خود رعایت نمی‏کند و علنا به تعصب قومی عربی پیوسته است. برای تشکیل شورای همکاری شیوخ خلیج فارس و برای تأسیس اتحاد نظامی ایشان (سپر جزیره) و تقویت اتحادیه عرب پیشقدمی نشان می‏دهد و از بذل دلارهای نفتی در این راه مضایقه ندارد. همین روش ناصواب است که منتهی به مسلح شدن شیوخ و ناامنی خلیج فارس و ناامنی منطقه شده و پای آمریکا و سایر دولتها را به خلیج فارس باز کرده است. با کینه‏ورزی و سوء سیاست، شیعیان احساء و قطیف را به قیام مسلّحانه واداشته است. برخلاف پیشینیان خود آداب شرعی را ولو به ظاهر رعایت نمی‏کند. ثروت سرشار ملت خود را در راه حفظ نظامهای فاسد عربی صرف می‏کند... و گناه نابخشودنی او کمکهای بی‏حساب به رژیم آتش‏افروز عراق در جنگ تحمیلی هشت ساله با ایران است که منجر به شهادت و معلول شدن و مفقود شدن صدها هزار جوان بی‏گناه و ویرانی قسمت عظیمی از کشور ما شد. گناه زشت دیگر رژیم او برهم‏زدن امنیّت حج و هتک حرمت حریم کعبه و کشتار حاجیان ایرانی و غیرایرانی در موسم 1407 ه .ق. و بعد منع حاجیان کشور، از ادای فریضه حج است، «و من اَظلم ممّن منع مساجد الله ان یذکر فیها اسمه و سعی فی خرابها.»(

برای ثبت در تاریخ

تاریخ نودساله سلطنت ابن سعود و چهار فرزندش پر است از مطالبی که از نظر تاریخ اسلام و ایران حائز اهمیت است. ذیلاً به بعضی از آنها اشاره می‏شود:

1 ـ در روایات اسلامی راجع به حفر چاه زمزم به وسیله عبدالمطلب آورده‏اند که: «وقتی عبدالمطلب زمزم را کشف کرد دو آهوی طلا و چند شمشیر و زر بسیار بدست آورد که ساسان پادشاه ایران به حرم کعبه اهدا کرده بود... عبدالمطلب باب کعبه را با آنها بساخت» یاقوت حموی هم به نقل از مسعودی آورده است که: «ایرانیان عقیده دارند که از اولاد ابراهیم‏اند و پیشینیان ایشان برای بزرگداشت جدّ خود ابراهیم خلیل به زیارت بیت‏الله می‏رفتند و کعبه را طواف می‏کردند تا شعار نیای خویش را برپای دارند و انساب خود را حفظ کنند. آخرین پادشاه پارسی که به حج بیت‏الله رفت ساسان بن بابک بود... شاعر باستانی تازی در این باره گفته است:

زمزمت الفرس علی زمزم و ذلک من سالفها الأقدم

و بعد از ظهور اسلام یکی از شاعران ایرانی چنین گفته است:

و ما زلنا نحجّ البّیت قِدْماو نُلْقی بالأباطح آمِنِینَا(52)و ساسانُ بن بابَک سارَ حتّی(53)اَتی البیتَ العتیقَ بِأصْیَدِینا

وَ طافَ بِهِ و زمزم عندَ بِئرلاِءسماعیلَ تَرْویِ الشاربینا(54)

به موجب این اخبار ـ اِنْ صدقَا و اِنْ کِذْبا ـ ایرانیان صدر اسلام افتخار می‏کردند در عصری که مشرکان جزیرة العرب کعبه را با بُتهای خود ملوث کرده، زشت‏ترین گناهان را در مطاف و مسجدالحرام مرتکب می‏شدند به زیارت حج می‏رفتند و شاهان هدایایی به کعبه تقدیم می‏داشتند.

اکنون متأسفانه حق خدمت قدیم ایرانیان را به کعبه مشرفه فراموش کرده مسلمانان ایرانی را از زیارت بیت‏الله بازمی‏دارند!!

2 ـ یازدهمین و آخرین بازسازی کعبه به دست یک مجتهد کاشانی انجام گرفته است. سید زین العابدین بن نورالدین بن مراد بن علی بن مرتضی الحسینی الکاشانی که این خدمت بزرگ اسلامی را عهده‏دار بود شرح آن را در دو رساله، یکی به فارسی و دیگری به عربی هر دو به نام «مفرحة الأنام فی تأسیس بیت الله الحرام» بیان کرده است. این هر دو رساله را مرحوم شیخ آقابزرگ طهرانی صاحب الذریعة الی تصانیف الشیعه در کتابخانه ملا محمّد علی خوانساری در نجف مطالعه کرده و نسخه فارسی آن را در کربلا نزد شیخ محمد علی قمی دیده است. سید زین العابدین از شاگردان موسی محمد امین استرآبادی بوده و او را در مکّه به جرم تشیع به شهادت رسانده‏اند. شرح احوال او در ریاض العلما و مستدرک الوسائل و نجوم السماء و دارالاسلام مسطور است که همه او را بانی کعبه معرفی کرده‏اند. سید محسن امین عاملی در اعیان الشیعه توفیقی را که در بنای کعبه نصیب سید زین العابدین شده است از نوشته خود او چنین شرح می‏دهد: «سپیده دم روز چهارشنبه نوزدهم شعبان 1039 ه .ق. بارانی چنان شدید، که گویی دهان مشکها را گشوده باشند، مدت دو ساعت و دو درجه بر مکّه فرو بارید. سیل وارد مسجد الحرام شد و به قدر دو ذراع و ربع ذراع از سر کعبه گذشت و چهار هزار و دو نفر مرد و زن و کودک در آن حادثه جان سپردند... روز پنجشنبه بیستم شعبان دیوارهای شرقی و شامی یعنی تقریبا نصف کعبه فرو ریخت. این واقعه در عهد سلطنت سلطان مراد چهارم پادشاه عثمانی اتفاق افتاد... من با شریف مکّه مذاکره کردم که خانه خدا را باید به نفقه اهل خیر و به دست خود ایشان نوسازی کرد و در ظاهر آن را به سلطان نسبت داد. شریف ابتدا موافقت کرد امّا کسانی او را از این اقدام منصرف کردند. من نزد خدا تضرع کردم که از این سعادت چیزی هم نصیب من فرماید. خبر ویرانی کعبه به سلطان عثمانی رسید و دستور داد کعبه را از کف زمین ویران و سپس نوسازی کنند. دو نفر را هم از سوی خود برای سرکاری به مکّه فرستاد. روز سه‏شنبه سوم جمادی‏الآخر ال 1040 شروع به کندن دیوارهای کعبه نمودند و من هم با سایر کارگران مشغول بنّایی شدم. از الطاف الهی این بود که وکیل سلطان و مباشر او هر دو مرید من شدند به طوری که درباره بنای کعبه هرچه به ایشان می‏گفتم به کار می‏بستند... همه دیوارهای کعبه را جز رکن حجریّه تا جایی که حجرالاسود را بر آن کار گذاشته بودند ـ برچیدند. برای اینکه کسی به حجر دست نزند سنگی روی آن گذاشتند. من به دو فرستاده دربار اسلامبول گفتم باید رکن و حجر را با احتیاط بیشتری محافظت کرد و آنان پوششی از تخته روی آن گذاشتند. شب یکشنبه بیست و دوّم ماه جمادی الآخر تصمیم گرفته شد که از فردا صبح، کار بنای خانه را شروع کنند. در آن شب من با زاری و ابتهال از خدای تعالی التماس نمودم که مرا سازنده خانه خود قرار دهد. با خود می‏اندیشیدم وقتی شریف مکه و شیخ الحرم و قاضی و وکیل سلطان و علما و خادمان حرم هستند از من با این ناتوانی چه کاری ساخته است؟ پس غسل کردم و هنگام سحر وارد مسجد الحرام شدم. از توفیقات الهی این بود که بعد از نماز صبح غیر از مباشر و چند کارگر کسی در مسجد نماند. وقتی مباشر مرا دید گفت: سید زین العابدین فاتحه بخوان. من فاتحه و دعای سریع الاجابه را ـ که در کافی روایت شده است و با «اللّهم انّی أسألک باسمک العظیم الأعظم...» شروع می‏شود ـ خواندم. آنگاه سنگ مبارک رکن غربی را به دست گرفتم و محمد حسین ابرقویی که از صلحا بود طاسی پر از ساروج پیش من آورد. آن ساروج را در زاویه رکن غربی زمین ریختم و پهن کردم و بسم‏اللّه‏ گفته سنگ را بر اساس ابراهیم ـ علیه السلام ـ کار گذاشتم. روز نهم رجب به حجرالأسود رسیدند. من به نفس خود سه ذراع از ارتفاع و تمامی عرض روی رکن حجرالأسود را ساختم. بسیار کوشیدند حجرالأسود را از جای خود بردارند امّا نتوانستند. آن روز من دعایی را که معروف به سیفی است می‏خواندم و بیست و هفت بار مکرر نمودم. در بیست و دومین بار بود که باب کعبه را کار گذاشتند. روز سیزدهم شعبان ستونهای خانه خدا را به درون کعبه بردیم. روز پانزدهم همین ماه از باب کعبه وارد شدم و چهار سنگ به دست خود بر دیوارهای داخلی کار گذاشتم. یک سنگ در زاویه حجرالأسود و سنگی در حطیم و سنگی در زادگاه امیرالمؤمنین علیه السلام ـ که تخمینا سه ذراع از زاویه حجرالأسود فاصله دارد ـ و سنگی هم در زاویه رکن یمانی. روز هیجدهم شعبان الواحی را بین ستونهای خانه که به سقف متصل بود قرار دادیم و من آنها را به ستون متصل نمودم. در سلخ شعبان میزاب الرحمه ـ ناودان کعبه ـ را کار گذاشتند. در دوم رمضان به نصب سنگهای مرمر بر دیوارهای داخلی خانه پرداختند و همه آن دیوارها و کف خانه را با مرمر پوشاندند و فرش کردند. روز چهارشنبه بیست و هفتم رمضان کار نوسازی کعبه به پایان رسید و مردم روز جمعه آخر رمضان داخل کعبه شدند

این نمونه‏ای است از اخلاص و قوّت ایمان مسلمانان ایرانی که علی رغم چند بار قتل عام شیعه در مسجد الحرام و خطرات سفر و بیم هلاکت به دست راهزنان تازی، هرگز دست از فریضه حج برنداشتند. بنابر این آیا رواست که غاصبان حرم آنان را مجوسی بخوانند؟!

3 ـ وقتی وهابیان از قتل عام مدینه و طایف فراغت یافتند و ابن سعود با قوه قهریه پای به حرم امن الهی نهاد جرأت نداشت خود را فاتح و سلطان مکّه بخواند و در روز دوازدهم جمادی الأولی /1343ه .ق. طی منشوری که در مکه صادر کرد به صراحت نوشت: «سَنَجْعَلُ الأمر فی هذه البلاد المقدسة بعد هذا، شوری بین المسلمین لقد أبرقنا لکافّة المسلمین فی سائر الأنحاء أن یرسلوا وفودهم لعقدِ مؤتَمَرٍ اسلامیٍّ عامّ، یُقرِّرُ شِکَلَ الحُکومةِ التی یَرَونها صالحَةً لإنفاذ أحکام اللّه‏ فی هذه البلاد» یعنی: اداره شهرهای مقدس را واگذار به رأی شورایی از مسلمانان خواهم کرد. به همه مسلمانان در سایر کشورها تلگراف کرده‏ایم هیأتهای نمایندگی خود را برای تشکیل یک کنفرانس عام اسلامی اعزام دارند تا هر شکل حکومت را که برای اجرای احکام خدا در این بلاد مقدسه شایسته دیدند تعیین نمایند» لیکن فاصله بین قول و فعل بسیار است و به قول طغرایی اصفهانی:

غاض الوفاءُ وفاض الغدر و انفرجتمسافّةُ الخُلفِ بَینَ القولِ و الْعَمَلِ

نه تنها به این وعده عمل نکردند ـ و تنها به تشکیل یک کنفرانس سالانه فرمایشی از وهابیان و طرفداران ایشان اکتفا کردند که نامش «رابطة العالم الاسلامی» است ـ بلکه خشن‏ترین روش استبدادی را در اداره حرمین اعمال می‏کنند. گواه آن رفتاری بود که در حج سال 1407ه .ق. پشت دیوار مسجد الحرام با حاجیان ایران کردند و نشان دادند که نه تنها خادم امین حرمین نیستند بلکه از خصال و اخلاق اسلامی نیز بویی نبرده‏اند. یکی از رجال غیر وهابی عربستان روش حکام آن کشور را در این بیت برای نویسنده این سطور خلاصه کرد:

قد بُلینا بأمیر یقتل الناس و یَسْبَحفَهْو کالجزّار فینا یذکر اللّه‏ و یَذبَحْ

 

بعضی از ارجاعات در این مقاله

1 ـ راهنمای آرامکو Aramco Hand book. 1960, Nederland’s.

2 ـ شیخ آقا بزرگ طهرانی، الذریعة الی تصانیف الشیعه، 25 جزء، بیروت، 1375ه .ق.

3 ـ ابن بشر، عثمان بن بشر نجدی، عنوان المسجد فی تاریخ نجد، در دو جزء، قاهره، 1349ه .ق.

4 ـ ابن غنام، حسین. روضة‏الافکار و الأفهام، ریاض 1368ه .ق.

5 ـ احمد سباعی، تاریخ مکه، در دو جزء، جدّه، 1382ه .ق.

6 ـ احمد عبدالغفور عطار، صقر الجزیره، جدّه، 1384ه .ق.

7 ـ احمد عبدالغفور عطار، محمّد بن عبدالوهاب، قاهره، 1376ه .ق.

8 ـ احمد امین، زعماء الأصلح فی العصر الحدیث، قاهره، 1948م.

9 ـ امین ریحانی، تاریخ نجد الحدیث و ملحقاته، بیروت، 1928م.

10 ـ امین ریحانی، ملوک العرب، در دو جزء، بیروت، 1960م.

11 ـ امین سعید، تاریخ الإستعمار الانجلیزیّ فی بلاد العرب، قاهره، 1354ه .ق.

12 ـ امین العاملی محسن، اعیان الشیعه، در ده مجلد، بیروت، 1403ه .ق.

13 ـ حافظ وَهْبَه، جزیرة‏العرب فی القرن العشرین، قاهره، 1354ه .ق.

14 ـ حسین عبدالله باسلامه، تاریخ الکعبه المعظّمه، قاهره، 1384ه .ق.

15 ـ خیرالدین زرکلی، الاعلام، در ده جزء، قاهره، 1373 ـ 1378ه .ق.

16 ـ دائرة المعارف اسلام و فرهنگ دهخدا و سایر فرهنگها ذیل عنوان ابن سعود.

17 ـ صدیق حسن خان قنوجی، ابجد العلوم، بهوپال، هند، 1295ه .ق.

18 ـ عبدالقادر جزیری، دُرَر الفوائد المُنَضّده، قاهره، 1384ه .ق.

19 ـ عبدالملک ازرقی، اخبار مکّه، با حواشی و تعلیقات، در دو جزء، مکّه، 1385ه .ق.

20 ـ عبدالملک عضامی، سمط النجوم العوالی، در 4 جزء، جزء چهارم، چاپ قاهره، بدون تاریخ.

21 ـ عمر عبدالجبار، تاریخ عمارة المسجد الحرام، قاهره، 1384ه .ق.

22 ـ فؤاد حمزه، قلب جزیرة العرب، قاهره، 1352ه .ق.

23 ـ فؤاد حمزه، البلاد العربیّه السعودیّه، مکّه، 1355ه .ق.

24 ـ لویس شیخو، تاریخ الآداب العربیّه فی الربع الأوّل من القرن العشرین، بیروت، 1926م. و جزء چهارم تاریخ آداب اللغة العرببّة، از همین نویسنده.

25 ـ محمد حسن بن حسن ثعالبی، الفکر السامی، فی تاریخ الفقه الاسلامی، در چهار جزء، جزء 4، رباط، 1349ه .ق.

26 ـ یاقوت حموی، معجم البلدان، ج 3، ذیل عنوان «زمزم»، بیروت، 1979، در پنج جزء.

27 ـ یادداشتهای نویسنده در ایام اقامت چهار ساله در حجاز.

 

´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´

بحث ششم

مبانی سلطنت آل سعود

در سال 1320/1902 عبدالعزیز بن عبدالرحمان معروف به ابن سعود(۱) و ملقب به شاهین صحرا(۲) در بیست سالگی خود با اقدامی اسطوره مانند موفق شد ریاض را تصرّف کند و سلطنت عربستان سعودی را بنیان نهد. مبانی دولتی که وی تأسیس کرد ـ و پیشینه آن به قرن هجدهم میلادی می‏پیوندد ـ بر شمشیر و محمل حکومت او ترویج مذهب حنبلی وهابی بود.(۳)

 یک روحانی متعصب واپسگرا  نجدی به نام شیخ محمد بن عبدالوهاب در اواسط قرن هجدهم موفق شد تحصیلات «سلفی»(۴) و نظرات نوظهور خود را در نجد ترویج کند و امیر شهر دِرِعیَّه را مرید و طرفدار خود سازد. در سال 1157/1744 بین این عالم نجدی و امیر محمد ابن سعود،(۵) امیر دِرعیه پیمانی بسته شد که به موجب آن، امیرسعودی از سوی خود و اعقاب خویش پشتیبانی و اطاعت از شیخ و اعقاب او و سایر علمای وهابی را برعهده گرفت و شیخ نیز قبول کرد که خود و اولاد و پیروانش پیوسته راهنما و مدافع و یاور امیر سعودی باشند و تمام نیرو و نفوذ خود را در حمایت از آن خاندان به کار برند. این همان پیمان است که عبدالعزیز و سایر ملوک سعودی و نیز مشایخ آل شیخ پیوسته محترم شمرده‏اند. ابن عبدالوهاب و فرزندانش تا امروز حامی جدی سلطنت سعودی و عهده‏دار امور شرعی و فرهنگی و قانونی و قضائی بوده‏اند و شاهان سعودی پیوسته فرمان پذیر ایشان بوده و به حکم و فتوای شورای دینی وهابی به شاهی می‏رسند یا از سلطنت ـ چنانکه درباره سعود بن عبدالعزیز عمل شد ـ خلع می‏گردند.

 

شیخ محمد بن عبدالوهاب (1115 ـ 1206/1073 ـ 1792)

محمد بن عبدالوهاب بن سلیمان بن علی نجدی تمیمی مکنّی به ابن عبدالوهاب، در تاریکترین ادوار تاریخ نجد در شهرکی به نام عُیَیْنَه ـ نزدیک ریاض ـ در خانواده اهل علم متولد شد. او بنیانگذار یک فرقه مذهبی حنبلی است که مخالفانش پیروان او را مُدَیِّنه ـ یعنی دین سازان ـ یا وهابیّه خواندند ولی خود شیخ نام هم مسلکان خویش را اهل توحید و موحدین گذاشت. پدرش شیخ عبدالوهاب عالمی نیکنام بود و در عیینه امور شرعی و قضایی و تدریس را برعهده داشت. او شخصاً تعلیم و تربیت محمّد را زیر نظر گرفت و محمّد که هوش و استعداد بسیار داشت هنوز ده ساله نشده بود که تمامی قرآن و بسیاری از احادیث صحاح سته را از بر کرد و وقتی بیست ساله شد تمامی علوم شرعی و ادبی رایج در نجد را فراگرفته بود. در آن موقع توجهش به محیط وحشی و عقاید جاهلی و بدوی اعراب درنده‏خوی خونخوار عُینیه و سایر بلاد نجد جلب شد و معتقد گردید که معتقدات عرب های حجاز ازاسلام به دور و پست‏ترین نوع بت‏پرستی و خرافه‏گرایی است. پس تصمیم جدّی به مبارزه مسلّحانه و بی‏امان با بعضی رسوم و کارهای رایج در بلاد اسلامی گرفت. او ساختن بقعه وگبند بر مزارات و پا گرفتن و گچ‏کاری و سنگ‏انداختن بر قبور و ایستادن و دعا خواندن در مقابر و سفرهای زیارتی ـ غیر از سفر مکه و مدینه و بیت‏المقدس(۶) ـ و استعمال دخانیات و سینه‏زنی و قمه‏زنی و زنجیرزنی(که شیعیان مخصوصاْ در هنگام عاشورا،انجام  میدهند)... و بطور کلی هر رسم و عادتی که به تشخیص وی در عهد رسول‏الله و سلف صالح نبوده، بدعت و حرام و مرتکب آن را واجب‏القتل دانست و فتوا داد که برای محو این عادات و رسوم باید شمشیر به دست گرفت و جهاد کرد. به همین روی او از دشمنان سرسخت سایرمذاهب (مخصوصاْشیعیان) به حساب می آمد.

رؤسای قبایل و شیوخ و علمای نجد ـ از جمله برادر شیخ محمد که شیخ سلیمان نام داشت ـ با او به مخالفت پرداختند و کار را چنان بر او تنگ کردند که مجبور شد زادگاه خویش را ترک کند و به «حُرَیْمِلاء» برود (1139/1726) ولی در حریملاء هم کسی گوش به حرف او نداد و ناگزیر شد به حجاز سفر کند. در مکّه حج را به سنّت حنابله سلفی ادا کرد و در مدینه چندی در حوزه درس عبداللّه بن ابراهیم بن سیف نجدی و محمد حیات سِنْدی حضور می‏یافت. بعد از راه شام به نجد بازآمد و سپس به بصره رفت. بصریان که سخنان شیخ را مخالف معتقدات خود دیدند، بر او شوریدند و او را مجبور ساختند با پای برهنه و شکم گرسنه راه صحرا در پیش گیرد. اگر مردی به نام ابوحُمَیْدان به داد او نرسیده و بر خر خود سوارش نکرده بود در بیابان تلف می‏شد. بعد به ایران آمد و چندی در اصفهان به تحصیل ادامه داد. سپس به کربلا و نجف رفت. گرچه در ایران و عراق زمینه مساعدی برای قبول دعوت وهابی نیافت امّا دیدن پاره‏ای رسوم مذهبی، او را در پیکاری که در پیش داشت استوارتر ساخت. مورخان نجدی چیزی از سفر ابن عبدالوهاب به ایران ننوشته‏اند و گویند وی از بصره به زبیر و احسا و از آنجا به حریملاء بازگشت.(۷)

اما علمای اسلام در حریملاء درصدد قتل وی برآمدند و محمد ناچار گریخته و به عُیَیْنَه پناه برد. در عیینه بخت به او روی آورد و عثمان بن حَمَد بن مَعْمَر امیر آن شهر او را در خانه خود پذیرفته خواهرش را به همسری وی داد و او پس از سالها رنج و مجاهده در عمر سی و هشت ـ نه سالگی سر بر بالین آسایش نهاده صاحب خانه و خانواده و پشتیبان گردید. اتفاقاً همسرش نیز زنی باهوش و کارآمد بود و به شوهرش کمک بسیار کرد.

شیخ افراط گر در عیینه مذهب خود را آشکار کرد و جمعی به دعوت او درآمدند. او اعلان کرد هرکس از مذهب حنبلی سلفی پیروی نکند از اسلام خارج و واجب‏القتل است. نخستین اقدام او آن بود که به دستیاری پیروانش درختهای مقدسی را که زنان بر آنها دخیل می‏بستند کند و سوخت. بعد بقعه زید بن الخطاب(۸) ـ برادر عمر بن الخطاب ـ را که در جنگ با مسلمیه کذاب شهید شده و زیارتگاه بود ویران کرد. زن شوهرداری هم نزد شیخ به گناه زنا اعتراف کرد که به حکم وی سنگسار شد. او در عیینه حوزه درس فقه دایر کرد و خود به تدریس پرداخت... علمای عیینه و سایر بلاد نجد که دعوت شیخ را در حال پیشرفت دیدند نامه‏هایی به سلیمان بن محمد امیر احساء نوشته خطر روزافزون وهابیان را گوشزد و رفع این غائله را تقاضا کردند. سلیمان نامه‏ای به امیر عیینه ـ که از امیر احساء مدد مالی می‏گرفت ـ نوشته دستور تبعید شیخ و قتل او را در صورت مقاومت صادر کرد. محمد بن عبدالوهاب وقتی از این دستور خبر یافت و دانست که دیگر کاری از دست برادر همسرش ساخته نیست ناچار به درعیه گریخت و مقدر بود که آن شهر موطن و مدفن او باشد و در آنجا سنگ بنای دولت سعودی را کار بگذارد (1157/1744) امیر درعیه محمد بن سعود ـ بنیان‏گذار سلطنت سعودی ـ وجود شیخ را وسیله مناسبی برای دست‏اندازی به شهرهای همسایه و امتداد قدرت در نجد یافت. او به دیدار شیخ رفت و به تشویق همسرش (موضی) پیمانی با او منعقد کرد که خود و جانشینانش پیوسته حامی و مبلّغ مذهب وهابی باشند. شیخ نیز از سوی خود و اعقابش قول داد که هرگز دست از یاری و پشتیبانی سعودیان برندارند. ابن عبدالوهاب بعد از امضای این پیمان تا نزدیک نیم قرن که زنده بود در درعیّه ماند و در آنجا خط و قواعد خروج هول‏انگیز وهابی را مشخص کرد. در چارچوب مسلک ابداعی خود پایه‏های سلطنت سعودی را محکم ساخت و به تأیید محمد بن سعود و بعد از او پسرش عبدالعزیز و سپس سعود بن عبدالعزیز همت گماشت و آنان را به جنگ و کشتار مخالفان برانگیخت و موجب پرشدن خزانه سعودی و وسعت قلمرو سعودیان در نجد و حجاز و عراق و خلیج فارس و سایر بلاد عرب گردید. خود شیخ در بیشتر جنگهای وهابیان سلاح در دست شرکت می‏کرد او هنوز زنده بود که هیبت وهابیان سراسر عربستان و خاورمیانه را فراگرفته بود. و پیروان بی‏ترحّم خود را ـ که مانند خوارج یا قرامطه یا پیروان صاحب الزنج کوچکترین نشانی از مهر و شفقت نداشتند ـ «الاخوان» یا «اِخوانُ مَن اطَاع اللّه»(۹) می‏نامید و موفق شد از راهزنان نجدی دستجاتی با انضباط و جنگاورانی وحشت‏آفرین بسازد که توانستند مسیر تاریخ را در عربستان تغییر دهند. او روز آخر ذی قعده سال 1206/1792 بعد از عمری دراز، بیش از نود و یک سال،(۱۰) در درعیه فوت کرد و همانجا به خاک سپرده شد، بدون اینکه بر قبرش بقعه‏ای بسازند یا امروز مکان دفن او معلوم باشد.

تألیفات بسیاری از محمد بن عبدالوهاب برجای مانده که مشهورترین آنها به عناوین ذیل است: کتاب التوحید، رساله کشف الشبهات، تفسیر سورة الفاتحة، اصول الایمان، تفسیر شهادة اَنْ لا اِله الا اللّه، معرفَةُ العبد ربَّه و دینه، المسائل التی خالف فیها رسول‏الله اهل الجاهلیة، فضل الاسلام، نصیحة المسلمین، معنی الکلمة الطیّبة، الأمُر بالمعروف و النهیِ عن المنکر، مفید المستفید، مجموعة الخطب، رسالةٌ فی انّ التقید جایز لاواجبٌ، کتاب الکبائر...که همه به چاپ رسیده و جملگی در اثبات مذهب حنبلی سَلفی است. اولاد شیخ ـ معروف به آل الشیخ ـ پیوسته مورد احترام شاهان سعودی بوده و سمت مفتی بزرگ و وزیر فرهنگ و آموزش و رئیس دانشگاه و قاضی محاکم دادرسی را برعهده دارند. دعوت وهابی وچگونگی انتشار و آثار آن از زمان حیات شیخ تا امروز پیوسته از مسائل بحث‏انگیز دنیای اسلام بوده است. پیروانش او را پیشوای انقلاب فکری مسمانان و راه‏گشای مصلحانی چون شهاب الدین آلوسی و سید جمال‏الدین افغانی و شیخ محمد عبده مصری و جمال‏الدین قاسمی شامی و خیرالدین تونسی و صدیق حسن‏خان بهوپالی هندی و امیر علی هندی و شیخ محمد اقبال لاهوری و أبوالأعلی مودودی لاهوری(۱۱)... می‏دانند ولی سایر مسلمانان، بخصوص شیعیان، بشدّت با این عقیدت و مؤسس آن مخالفت می‏ورزند، بخصوص بعد از آنکه وهابیان به سال 1316/1898 کربلا را قتل عام و ویران کردند و حرم مطهر حسین بن علی ـ ع ـ و عباس بن علی ـ ع ـ را به آتش کشیدند. کینه مسلمانان نسبت به آنان شدت یافته کتابهای بسیار در ردّ و طعن بر فرقه وهابیّه به رشته تحریر درآورده‏اند. مرحوم شیخ آقا بزرگ تهرانی در کتاب «الذریعة الی تصانیف الشیعه»(۱۲) برخی از این ردّه‏ها را به شرح ذیل نام برده است:

1 ـ الاوراق البغدادیه، تألیف شیخ ابراهیم راوی عراقی.

2 ـ الفجر الصادق فی الرّد علی منکری التوسل والکرامات و الخوارق، تألیف جمیل صدقی زهاوی شاعر معاصر عراقی.

3 ـ دلیل واقعی.

4 ـ صلح اخوان، تألیف شیخ داوود نقشبندی بغدادی.

5 ـ المنحة الوهبیّه.

6 ـ الصواعق الإلهیّه، تألیف شیخ سلیمان بن عبدالوهاب برادر شیخ محمد بن عبدالوهاب...

اینها ردّیّه‏های علمای اهل سنت است. اما بعضی ردّیّه‏های علمای شیعه به این شرح است:

7 ـ الآیات البیّنات.

8 ـ البراهین الجلیّه فی دفع شبهات الوهابیّه، تألیف سید حسین قزوینی.

9 ـ المشاهد المشرّفة و الوهابیون، تألیف شیخ محمد علی بن محمد جعفر.

10 ـ منهج الرّشّاد، تالیف شیخ جعفر کاشف الغطاء.

11 ـ الهادی، تألیف محمد بن حسین فارسی در ردّ کتاب کشف الشبهات ابن عبدالوهاب که غیر از پیروان خود را در آن کتاب کافر شمرده است.

12 ـ الردّ علی الوهابیّه، تألیف شیخ محمد جواد بلاغی.

13 ـ الرّد علی الوهابیّة، تألیف میرزا محمد علی اردوبادی.

14 ـ الرّدّ علی الوهابیّة، تألیف سید محمود لواسانی عصار.

15 ـ الرد علی الوهابیّة، تالیف شیخ مهدی اصفهانی.

16 ـ الردّ علی الوهابیّة، تألیف شیخ هادی کاشف الغطاء.

17 ـ کشف الإرتیاب فی اشیاع محمد بن عبدالوهّاب، تألیف سید محسن امین عاملی(۱۳)

شیخ عبداللّه قصیمی بغدادی ردّی بر این کتاب با عنوان «الصراع بین الاسلام والوثنیة» نوشته که آن هم در مصر به چاپ رسیده است.

برای مزید اطلاع درباره این کتابها باید به مجلدات الذریعة و معاجم و فهارس مطبوعات عربی و فارسی مراجعه کرد و جهت اطلاع از تفصیل عقاید ابن عبدالوهاب و داوری در ماهیّت و ارزش و آثار آن، مطالعه کتابهایی که در ذیل این مقاله صورت داده شده سودمند است.

آل سعــود

آل سعود از اعقاب ربیعة بن نزار بن معد بن عدنان و از بنی بکر بن وائل و بنی ذُهْل ابن شیبان بشمار می‏روند. چون جدّ اعلای ایشان محمد بن سُعود در درعیّه بر بنیاد تعالیم ابن عبدالوهاب حکومت این طایفه را تأسیس کرد آنان را «آل سُعود» خواندند. نسبت سعود را چنین آورده‏اند: سعود بن مُقرّن بن مَرْخان بن ابراهیم بن موسی بن ربیعة بن مانع مریدی(۱۴)

مانع(۱۵) از مشایخ قبیله بکر بن وائل بود و در قصبه دُروع از توابع طایف می‏زیست. او به سال 850/1446 به دعوت پسر عم خود ابن دِرْع که امیر منفوحه(۱۶) و حجر الیمامه(۱۷) و جَزْعه، در نجد بود نزد وی رفت و واحه المُلَیْبِید و الغُضَیَّه را از او به تیول گرفته به کشاورزی پرداخت. امّا مانع و پسرش به شیوه سایر مشایخ عرب خوی جنگجویی و تجاوز داشتند و گاهگاه به قبایل همسایه حمله می‏بردند. ربیعه به آل یزید تاخته مردان آن قبیله را از دم تیغ گذراند و زنان و اموالشان را تصاحب کرد. پسر او هم که موسی نام داشت از راهزنان معروف نجد بود و در عهد او، آل سعود به صورت دسته‏ای غارتگر در نجد شناخته شدند. ابراهیم دو پسر به نام وَطْبان و مُقَرِّن داشت که اوّلی سردودمان آل وطبان ـ ساکن زبیر نزدیک بصره ـ بود و دوّمی جدّ اعلای آل سعود است که در نجد به سلطنت رسیدند. از احوال مُقرّن و نیاکان او تفصیلی در تاریخ باقی نمانده است. همین قدر می‏دانیم، سعود پسر مقرن نخستین فرد معروف این خاندان است که در درعیّه به امارت رسید. وی بر آل مَعْمَر که اخوال او بودند تاخته اهالی درعیه را قتل عام کرد و آل مَعْمَر را به عُیَیْنَه متواری ساخت و خود در آن شهر به امارت نشست. او در سال 1140/1727 در درعیه درگذشت و پسرش محمّد حکمران آن شهر شد.

 

محمد بن سعود (1140 ـ 1179 ه . ق.)

چنان که گذشت، محمد بن عبدالوهاب وقتی نتوانست در عیینه بماند به درعیه رفت. وی در آنجا به خانه یکی از شاگردانش که عبداللّه بن سُوَیْلِم نام داشت وارد شد و سایر شاگردان و مریدانش دور او را گرفتند. محمد بن سعود به تشویق برادرش ثِنْیان و مُوضِی همسرش از فرصت استفاده کرده به دیدار شیخ رفت و با او پیمان اتحاد منعقد کرد. از آن پس شیخ محمد مجال پیدا کرد نقشه‏هایی را که سالها در سر کشیده بود عملی کند و دولت وهابی را بر پایه‏ای استوار تأسیس نماید. محمّد به اشارت شیخ و ارشاد او ارتشی مجذوب و خونریز ازعرب ها تشکیل داده شروع به دست‏اندازی و غارت قبایل نجد کرد. «عُرَیْعر» امیر احساء و حسن بن هبة‏اللّه امیر نجران، در سال 1178/1765 برای رفع غائله وهابیان بر درعیّه تاختند. لیکن محمد بن سعود به تدبیر شیخ این خطر را دفع کرد. امیر احساء را ناگزیر از بازگشت به شهر خویش کرد و با امیر نجران پیمان صلح منعقد نمود. دهام بن دَوَاس، امیر ریاض دشمن سرسخت شیخ از سال 1160/1747 حملات خود را به درعیّه آغاز کرده بود که سالها ادامه داشت و موجب کشتار بسیار از طرفین شد. امیران حُرَیْمِلاء و ضَریِّه نیز هر وقت فرصت می‏یافتند بر درعیّه حمله می‏بردند. امّا محمد بن سعود مقاومت می‏کرد و ابن عبدالوهاب نیز در میدان جنگ حاضر می‏شد و روحیّه سربازان را تقویت می‏کرد. سرانجام محمد بن سعود در 1179/1765 بعد از بیست سال حکمرانی و جنگ درگذشت و جای خود را به پسرش عبدالعزیز سپرد.

 

عبدالعزیز بن محمد (1179 ـ 1218 ه . ق.)

در مدت دویست ساله حکومت آل سعود دو امیر در این خاندان به قدرت و مهابت و قساوت شهرت یافتند؛ یکی عبدالعزیز بن محمد بن سعود(۱۸) و دیگری عبدالعزیز بن عبدالرحمان. اولی به پشتیبانی شیخ محمد بن عبدالوهاب کشوری وسیع به تصرف آورد و دومی مملکت عربی سعودی را تأسیس کرد.

عبدالعزیز بن محمد به سال 1185/1773 بر عشایر متحد نجد تاخت و آنان را در قریه حایر(۱۹) شکست داد. بعد سپاهیان امیر ریاض را در سال 1187/1773 تار و مار کرد و پس از مرگ دهام شهر ریاض را به تصرف آورد. در 1190/1776 شهر ثَرْمَدَه را گشود و سال بعد دو ناحیه مهم سُدَیْر و وَشْم تسلیم او شدند.(۲۰) سپس با امیر عیینه و سایر مشایخ نجد پیمان آشتی منعقد کرد و بیشتر قبایل آن خطه به عقیدت وهابی گراییدند. او اراضی خرج و تهامه و شهرهای مجمعه و حرمه و بُرَیْدَه را تصرف کرد و در جنگ با غالب بن مُساعد شریف مکه پیروزی با او بود. در حمله به جبل شَمَّر و حایل و قصیم بعد از قتل و غارت بسیار، آن نواحی را به تصرف آورد و با قتل عامهای بی‏رحمانه، عرب های سراسر عربستان را مرعوب و فرمانبردار خود ساخت.

اگر درنده خویی عبدالعزیز و پسرش سعود نبود، نه امارت سعودی دوام می‏یافت و نه مسلک وهابی رواج پیدا می‏کرد. به فرمان او هر مسلمان غیر وهابی چه شیعی و چه سنی واجب‏القتل و مال و ناموسش بر وهابیان حلال بود. تا کشف نفت هزینه ارتش و بودجه کشور سعودی از همین محلها، تأمین می‏شد. از جمله فتوحات عبدالعزیز که موجب شهرت او در عربستان شد، فتح مکه و مدینه و طایف بود که مشاهد متبرکه و قبور ائمّه را ویران کرد و رسوم وهابی را در حجاز جاری ساخت. تصرّف بحرین و چند امارت ساحلی خلیج فارس سابقه‏ای برای آل سعود بوجود آورده که همواره به آن استناد می‏کنند. در اواخر امارت عبدالعزیز بود که شیخ، در عمر نود و یک سالگی ـ و به قول «ابن بِشْر» مورخ نجدی در نود و هشت سالگی درگذشت.

از کارهای ننگین عهد عبدالعزیز این بود که پسرش سعود به امر او و فتوای علمای وهابی در فروردین 1217 ه . ق. به کربلا حمله کرد و اهالی آن شهر مقدس را قتل عام نموده، حرم حسین بن علی (رض)  و عباس بن علی (رض) را ویران کرده به آتش کشید. در این حمله که به بهانه دست‏اندازی اعراب شیعی خزاعِل به حُجاج نجدی صورت گرفت شهر کربلا کاملاً غارت شد و خیابانهای آن از کشتگان انباشته گردید. عربهای وهابی کشتگان را برهنه می‏کردند و لباسشان را می‏ربودند.(29) به مشاهد کربلا هر اهانتی توانستند کردند و جواهرات نفیس و پرده‏ها و قندیلها و هر چه طلا و نقره و اشیاء گرانبها و نذورات که در خزانه حرمها بود یغما کردند. سپس اشیاء غارتی را بر شتران بار کرده به طرف نجد بازگشتند. می‏خواستند نجف را نیز ویران و قتل عام کنند لیکن سیلاب بهاری راه را برایشان بست و ناچار به درعیّه بازگشتند.

امّا یکی هم پیدا شد که به شیوه خود وهابیان از امیر سعودی انتقام بگیرد. در تابستان 1218 /1803 روزی عبدالعزیز هشتاد و سه ساله در مسجد طریف در درعیه پیشاپیش نمازگزاران امامت می‏کرد. ناگاه مردی در کسوت درویشان از پشت سر بر او حمله کرد و کارد خود را تا دسته در پشت او فرو برد و او را به قتل آورد. گفتند که وی مردی شیعی از اهالی کربلا بود و بدین طریق انتقام خون ناحق همشهریان خود را گرفت. او از چندی پیش به صورت طالب علم به درعیه آمده نزد مشایخ وهابی مشغول تحصیل بود. مردی آرام و سربراه می‏نمود و همه روزه برای نماز در مسجد می‏آمد و پشت سر عبدالعزیز نماز می‏گزارد تا آن روز که مجال یافت و کار او را ساخت. وهابیان بر آن مرد حمله برده سرش را بریدند و عبدالعزیز نیز بعد از ساعتی چند جان داد.

متصرفات سعودی در عهد عبدالعزیز به شرح ذیل بود: عَسِیر و تهامه، حجاز، عُمان، احساء، قطیف، زیاره و بحرین، وادی الدّواسِر، خَرْج، مُحْمِل وَشْم، سُدَیْر، قَصِیم، جبل شَمَّر، درعیّه، مَجْمَعَه، مَنیح، بِیشَه، رَنیّه، تُرابه و...

در زمان عبدالعزیز انگلیسیها خاندان سعودی را شناختند و با سعودیان رابطه دوستی برقرار کردند. «اولریخ ژاسپر زیتس»مستشرق آلمانی در همان ایام با لباس درویشی به مکّه آمد و در موسم حج در عرفات سعود بن عبدالعزیز را دیدار کرد ـ که سادگی او را می‏ستاید ـ این مستشرق را در یمن کشتند و یادداشتهای ارزشمند سفر حجازش از بین رفت.

 

ملک سعود دوم که وهابیان او را کبیر لقب داده‏اند (1163 ـ 1229 ه . ق.)

او امیری شجاع ولی سفّاک و بی‏باک بود و از نیروی ابتکار و اراده و سرعت عمل بهره کافی داشت. فتوحات سعودی در شبه جزیره عربستان و خلیج فارس به دست او انجام گرفت و در سی سال آخر عمر پدرش، همه امور کشور سعودی در دست او بود. سعود به سال 1203ه .ق. /1788م به حکم ابن عبدالوهاب از سوی پدر به ولایت عهد منصوب شد و بعد از مرگ عبدالعزیز مدت یازده سال بر عربستان سلطنت می‏کرد. حتّی مورخان وهابی هم نتوانسته‏اند درنده‏خویی و قتل عامهای هولناک او را پنهان دارند. اشراف حجاز و امرای عرب طی نامه‏هایی باب عالی را متوجه خطر روزافزون قدرت پیشتاز وهّابیان ساختند و به آنان فهماندند که این طایفه به عربستان بسنده نمی‏کنند و هدفشان تسلط بر سراسر متصرفات عثمانی و همه مسلمانان است. سرانجام دربار اسلامبول تصمیم به رفع غائله وهّابی گرفت و محمد علی پاشا حکمران مصر را مأمور کرد لشکری مجهّز به عربستان اعزام کند و سعودیان و وهّابیان را از بیخ و بن براندازد. در همین اوقات بود که سعود در عمر شصت و شش سالگی در درعیه به بیماری سرطان روده درگذشت و از عذاب مشاهده ویرانی کشورش به دست مصریان نجات یافت.

 

ارتش مصر در عربستان

هیبت وهّابیان تخت سلاطین عرب را به لرزه درآورده بود. در آن ایّام کسی از بیم هلاکت جرأت سفر حج و زیارت نداشت. شریف غالب پادشاه حجاز از هول جان تظاهر به وهابی گری می‏کرد و بعد از شکستی که از سعود خورد (1221 ه .ق.) دستور داد قبور ائمه را در بقیع و سایر مشاهد و مزارات متبرّکه را در مکه و مدینه با خاک یکسان کنند. او استعمال دخانیات را حرام اعلان کرد و مذهب حنبلیِ سلفیِ وهابی را در حجاز رسمیت داد... اما او و سایر بزرگان حجاز در نهان با دربار اسلامبول مکاتبه داشتند و برای نجات کشور خود می‏کوشیدند. سرانجام سلطان سلیم بن مصطفی (متوفی در 1222 ه .ق.) امپراطور عثمانی مصمّم به براندازی وهابیان و آل‏سعود شد و محمد علی پاشا را مأمور این مهم فرمود. او هم ارتشی مخلوط از سربازان ترک و آلبانی و عرب به فرماندهی پسرش طوسون پاشا به حجاز اعزام داشت. طوسون در سال 1227 /1812، از بندر یَنْبُع وارد مدینه شد و آن شهر را گشوده به سوی مکه شتافت. گرچه مقاومت وهابیان شدید بود امّا در برابر آتش توپخانه مصریان کاری از پیش نبردند و شکست یافتند. طوسون وارد مکّه شد و بعد از چند روز محمد علی پاشا نیز وارد مکّه گردید. او شریف غالب را به جرم اهمال و سازش‏کاری معزول و زندانی کرد و برادرش سرور بن غالب را به مقام شریف مکّه منصوب نمود.

۱ـ امین ریحانی، تاریخ نجد الحدیث و ملحقاته، بیروت، 1928م.

۲ ـ امین ریحانی، ملوک العرب، در دو جزء، بیروت، 1960م.

۳ ـ امین سعید، تاریخ الإستعمار الانجلیزیّ فی بلاد العرب، قاهره، 1354ه .ق.

۴ ـ امین العاملی محسن، اعیان الشیعه، در ده مجلد، بیروت، 1403ه .ق.

۵ ـ حافظ وَهْبَه، جزیرة‏العرب فی القرن العشرین، قاهره، 1354ه .ق.

۶ ـ حسین عبدالله باسلامه، تاریخ الکعبه المعظّمه، قاهره، 1384ه .ق.

۷ ـ خیرالدین زرکلی، الاعلام، در ده جزء، قاهره، 1373 ـ 1378ه .ق.

۸ ـ دائرة المعارف اسلام و فرهنگ دهخدا و سایر فرهنگها ذیل عنوان ابن سعود.

۹ ـ صدیق حسن خان قنوجی، ابجد العلوم، بهوپال، هند، 1295ه .ق.

۱۰ ـ عبدالقادر جزیری، دُرَر الفوائد المُنَضّده، قاهره، 1384ه .ق.

1۱ ـ عبدالملک ازرقی، اخبار مکّه، با حواشی و تعلیقات، در دو جزء، مکّه، 1385ه .ق.

۱۲ ـ عبدالملک عضامی، سمط النجوم العوالی، در 4 جزء، جزء چهارم، چاپ قاهره، بدون تاریخ.

۱۳ ـ عمر عبدالجبار، تاریخ عمارة المسجد الحرام، قاهره، 1384ه .ق.

۱۴ ـ فؤاد حمزه، قلب جزیرة العرب، قاهره، 1352ه .ق.

۱۵ ـ فؤاد حمزه، البلاد العربیّه السعودیّه، مکّه، 1355ه .ق.

۱۶ ـ لویس شیخو، تاریخ الآداب العربیّه فی الربع الأوّل من القرن العشرین، بیروت، 1926م. و جزء چهارم تاریخ آداب اللغة العرببّة، از همین نویسنده.

۱۷ ـ محمد حسن بن حسن ثعالبی، الفکر السامی، فی تاریخ الفقه الاسلامی، در چهار جزء، جزء 4، رباط، 1349ه .ق.

۱۸ـ یاقوت حموی، معجم البلدان، ج 3، ذیل عنوان «زمزم»، بیروت، 1979، در پنج جزء.

۱۹ ـ یادداشتهای نویسنده در ایام اقامت چهار ساله در حجاز.

 

´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´

 

به ارتباط اینکه در سرنوشت آینده شبه جزیره عربستان  در خلال قرون هژدهم تا بیستم چه گذشتته است لازم دیده  می شود  تا مروری به آن داشته باشیم :

پراگندگی سیاسی قبیله یی و فئودالی عربستان، شبه جزیره مزبور را برای تصرف مهاجمان  اسان تر کرده بود . در قرن شانزددهم ترکها  بدون بر خورد به مقاومت  چشم گیری، ساحل عربی دریای سرخ  حجاز ، عسیر، یمن را تحت اشغال در آوردند. در قرن شانزدهم  نیز بریتانیا،هلند و پرتگال آغاز به ساختن  یایگاه هایی در ساحل شرقی عربستان  نهادند .در قرن هژدهم ایرانی ها ، الحساء  ، عمان و بحرین را تصرف نمودند ولی ساحه عربستان داخلی  با مردمان  تسخیر نا پذیر که در میان بیابانها و واهه های که دور از هم واقع بود ، برای مهاجمان  تسخیر نا پذیر  باقی ماند تا دیده شود در پس لرزه  های شوک آینده  سرنوشت شبه جزیره به کجا میرسد .

دیری نگذشت که جنبشی  بخاطر یک پارچگی در شهر  های ساحلی عربستان  به مبارزه بر ضد مهاجمان خارجی گره خورد . جنبش در یمن که رهبری آنرا امام  های  زیدی بر عهده داشتند در قرن هفدهم با اخراج ترکها پایان یافت .حکومت امام  ها بر سراسر بخش مسکون  کشور (نواحی کوهستانی)گسترده شد . در حجاز ترکها فقط اسماْ قدرت داشتند.فرمانروایان واقعی  حجاز٬٬اولاد  پیغامبر٬٬ شریف ها (سید ها) بودند .ایرانی ها در میانه قرن هژدهم از عمان و در ۱۷۸۳از بحرین خارج شدند. . .(۰ولی رویداد  های تاریخی در شبه جزیره  عربستان این را نشان نمیدهد  ، بلکه امپراتوری ترک عثمانی را مخصوصاْ در شهر  هایی که دو مکان مقدس مسلمانان  درآن موقعیت دارد (مکه و مدینه) تا ختم این امپراتوری تحت نفوذ ترکها بوده . سید  های مکه  که تحت قیومت ترکها بودند ، نیز از طریق آنها به قدرت میرسیدند .تاریخ امپراتوری عثمانی . پور گشتال)

ولی در عربستان  داخلی ، در «نجد» و برای اتحاد سرزمین  های عربی  در یک جامعه سیاسی واحد یک  حرکت  های تندی آغاز یافته بود .این تحریک  ها بر یک ایدئولوژی  ظاهراْ مذهبی  که «واهابیت» نام داشت استوار بود.

اصول وهابیت :

از زندگی محمد بن  عبدالوهاب که در کجا تولد شده  ودر کدام جا ها برای آموختن الهیات به سیر و سیاحت پرداخته بود تلویحاْ در گذشته  اشاراتی از زبان یک جاسوس بریتانیایی که در  وزارت مستعمرات بریتانیا کار مند بود و با محمد بن  عبدالوهاب ارتباط تنگاتنک داشت مباحثه  های گسترده داشتیم که از تکرار آن  اجتناب می کنیم .

او در مجادلات مذهبی  نقش فعالی ایفا کرده بود  و چون در سن چهل سالگی به نجد باز گشته بود او به تبلیغ  اصول و عقاید  مذهبی اش (که نزد  مذاهب تسنن تازه نبود)  پرداخت  و از موهوماتی نظیر فیتیسیم و توتومیسم که با بت پرستی تفاوتی ندارد ، به سختی  انتقاد  کرد. پرستش فیتیش(بت) در عربستان که ناشی ازسطح ابتدایی تکامل اجتماعی و فقدان پیوستگی میان ممالک عربستان بود،که برای وحدت سیاسی اعراب ، موانع جدی به شمار می رفت . گر چند او خیال نداشت  اصول عقاید اسلامی را تغییر دهد بلکه میخواست  تا  بت  های قبیله وی اعراب را شکسته و نابود گرداند (چرا که عرب بدوی که  ابن عبدالوهاب نیز از آن محیط برخاسته بود برای  هر چیز خود بتی را می پرستیدند که ظاهراْ با گسترش اسلام در شبه جزیره عربستان این روش  معدوم و نابود  گردیده بود اما در بین مردم نجف که پیغامبر اسلام  حضرت محمد رسول الله اذعان داشته بودند  که آنجا [(نجد) شاخ شیطان است(احمد بن حنبل و بخاری و دیگران به سند خود از رسول اکرم (ص)نقل کرده اند  که در مورد سرزمین نجد (ظهورگاه شاخ شیطان) فرمود:«بهایطلع قرن الشیطان» (مسند احمد ،ج ۲،ص۱۱۸؛صحیح بخاری ،ج۲،ص۲۳) ]که هنوز در زمان ابن عبدالوهاب این باطل پرستی وجود داشته است  .انگلس در باره خاصتگاه اوابن عبدالوهاب می نویسد :«انقلاب مذهبی محمد بن عبدالوهاب   خواهان رجعت به زندگی کهن و سادگی بود که معناْ در اینجا بیشتر بمعنی درخواستی برای وحدت عرب بود تا تعبیر جدیدی از عقاید اسلامی(کالبد شگافی این قسمت از  اظهارات انگلس مبین این است که محمد بن  عبدالوهاب یک حرکت سیاسی را پیش می برد که برای پیش برد این کار شیوه  دین اسلام را بستر مطامع خود انتخاب  نمود) .آموزش  های وهابی  گری ، بیشتر وقف مسائل اخلاقی بود . پیروان عبدالوهاب که در شرایط سخت صحرا رشد یافته بودند ، مجبور به رعایت سخت  گیری   اخلاقی نزدیک به ریاضت بودند.آنان از نوشیدن شراب ، قهوه یا دود  کردن دخانیات  منع شده بودند .آنان داشتن اشیاء تجملی و خواندن آواز های طرب انگیز و نواختن موسیقی را تحریم کرده بودند  و در نزد آنان هر گونه هرزه  گی جنسی نهی شده بود ...»(بر گزیده  نامه  های انگلس ، ص ۸۹.)آنها مقبره  مقدسین را ویران کرده  (اگرترس از مسلمانان نمی بود  حتی مقبره  پیغامبر اسلام را  نیز ویران می کردند  که در گذشته به آن اشاره شده  است).آنها تصوف ، عرفان و درویشی را نمی پذیرفتند  ... آنها به مردم تأکید می کردند که با مرتدان ، یعنی شیطانان  ایرانی ، خلیفه ساختگی عثمانی و پاشا های ترک بیرحمانه  مبارزه کنند.(چون اثبات قبول و یا رد وهابیت  موضوع  بحث در این  تحقیق نیست از آن  می گذریم.)

وهابی ها  در نظر داشتند که ترک ها را از سرزمین های عربی بیرون کرده و کشور  های آزاد شده عرب را زیر پرچم به اصطلاح «پاک و خالص» متحد سازند.

حرکت  های سیاسی وهابیان در نجد

فرمانروایان فئودال امیر نشین کوچک «درعیه» واقع در نجد در رأس جنبش وحدت عبارت بودند از امیر محمد بن سعود (در گذشت در ۱۷۶۰)و فرزند او  عبدالعزیز(۱۸۰۳-۱۷۶۷)بودند . آنها در سال۱۷۷۴با عبدالوهاب عقد اتحاد بستند. مدت چهل سال در نجد زیر پچم «وهابیسيم» مبارزه سر سختانه را دنبال کردند که امیر نشین ها یکی پس از دیگری در تصرف آنها در آورده شد و نیز قبایل بدوی را مطیع ساختند.در سال ۱۷۸۶وهابیت  به رغبت یا به عنف در تمام نجد  گسترش یافته بود .امیر نشین  های کوچک و متخاصم پیشین، اکنون دولت مقتدر فئودالی نسبتاْ بزرگی را تشکیل  داده بودند که در رأس آن خانواده «سعودی» قرار داشت .

پس از مرگ محمد بن عبدالوهاب (۱۷۹۱)پایه گذار وهابیت  امیران سعودی قدرت   روحانی  او را به خاندان خود انتقال دادند.

...تا قرن  هجدهم  از اثر اعتشاشات امیران فیودالی و قبیله وی این رژیم بی ثبات بود .این  شورش  ها  گسترگی  می یافت  و رهبران قبیله باهم داسماْ در جنگ و تضاد بودند . ولی در قرن هجدهم   نجددی  های سعودی دولت سراسری وهابی  را در سراسر نجد در بر گرفته بود از حالت تدافعی به حالت تهاجمی  تغییر جهت دادند و نخسین  حملات خود را در سواحل خلیج فارس در ۱۷۸۷ شروع و در ۱۷۹۳ آنرا در ناحیه الحساء تصرف نمودند.در ۱۸۰۳ بحرین و کویت را اشغال نمودند و با ناوگان  نیرو مند  سواحل دزدان دریایی را بر قلمرو خود افزودند.اکثر جمعیت  داخلی عمان وهابیت را پذیرفتند.

در ۱۸۰۴هنگامی که حاکم مسقط ، سید سلیمان ، دست نشانده انگلستان، ناوگان خود را به جنگ وهابیان انداخت ، خود به زودی در دریا غرق شد .ولی فرزند او سعید به توصیه کمپانی هند شرقی ، به مبارزه ادامه داد.ولی سر انجا م وهابی ها با قوای انگلیسی (کمپانی هند شرقی) جور آمدند و رهبران  وهابی قول دادند  که منبعد  پرچم و دارایی  های هند شرقی را  محترم شمارند.

وهابیان و مبارزه برای حجاز

آنها از سال ۱۷۹۴بر سواحل حجاز و دریای سرخ حمله می بردند.  و هر جایی را که تصرف میشدند آئین  وهابی را جبراْ بمردم می قبولاندند. در سال ۱۷۹۷ غالب شریف مکه (۱۸۱۳-۱۷۸۸) لشکری به  مصاف وهابی ها فرستاد . در ظرف سه سال وهابی ها  پیروز شدند ، چرا که از رهگذر انضباط و سازمان و تنظیمات شان بر سپاه  مکه بر تری داشتند.به این ترتیب فرمانروایان  «طائف»  و« عسیر»اصول وهابی ها را پذیرفتند..  در سال ۱۷۹۶ تمامی قبایل حجاز طرفدار وهابیان بودند که شریف مکه «غالب» مجبور شد  اصول وهابی ها را به رسمیت بشناسد .و سرزمینی را که وهابی ها تصرف کرده بودند ، در سال ۱۷۹۹رسماْ به  آنها  تفویض کند. وهابی  ها بعد از دوسال مهلت جنگ با شریف مکه ، را از سر گرفتند ودر اپریل ۱۸۰۳، مکه را تصرف شدند. در انجا همه مراسمی را که از نظر آنها مظاهر بت  پرستی بود   منسوخ گردانیدند.ایشان مقابر شهدای اسلام را که یاران پیامبر بود را ویران  کردند و آثار و نفایس گرانبهای که در خانه  کعبه موجود بود از میان برداشتند  وروحانیوونی را که در حفظ اعتقادات قدیم  پا می فشردند، قتل عام نمودند . ولی این اقدامات وهابی ها  مردم حجاز را بر علیه  وهابی  ها شوراند و برانگیخت و زمینه شورشی را فراهم ساخت که وهابیان را به عقب نشینی وادار گردانید لیکن این عقب نشینی موقتی بود .آنها در سال ۱۸۰۴مدینه را اشغال کردندو در ۱۸۰۶بار دیگر مکه را گرفته اموال اهالی را غارت کردند .

حجاز زمیمه دولت وهابی گشت که اینک قدرت آن از دریای سرخ تا خلیج فارس گسترده شده بود که شامل سراسر شبه جزیره عربستان (نجد،جوف، حجاز ،الحساء ،کویت ، بحرین ،قسمتی از عمان و یمن و عسیر را در خود ادغام کرده بود .

 

وهابیت و استعمار انگلستان

مقدمه

اگر موفقیت آغازین آل سعود را بتوان مرهون روحیه ی مسلمان ستیزی، کشتار مسلمانان و چپاول دارایی آنها دانست، موفقیت ایشان در دوره های بعدی را بی شک باید مرهون کمک های اقتصادی، سیاسی و نظامی دولت بریتانیا شمرد؛ به گونه ای که هر گونه تحلیل در این زمینه، بدون در نظر گرفتن نقش انگلستان، کاری بیهوده است.

به عبارت دیگر، اگر آل سعود تا فروپاشی دوره ی دوم حکومت آل سعود و وهابیان، از شعار توحید برای توجیه عمل کرد خود استفاده می کردند، با آغاز دوره ی سوم، خود وهابیت به اهرمی برای پیشبرد اهداف انگلستان در جهان اسلام تبدیل شد. در دوره های گذشته، هم یاری میان وهابیت (عقیده) و آل سعود (سیاست و قدرت)، زمینه ساز رشد اندیشه ی وهابی شد، و در دوره ی اخیر، هم یاری میان سلفی گری سیاسی (وهابیت و آل سعود) و استعمار انگلستان، آمریکا جایگزین آن شده و اکنون روابط آل سعود و آمریکا، در جهان اسلام بی بدیل است.

به راستی، جریانی که ادعای توحید و پیرایش دین می کند و به بهانه ی مبارزه با شرک، خون و مال و ناموس مسلمان و اهل قبله را حلال می شمارد، چگونه با استعمارگری همچون انگلستان هم داستان می شود و حافظ منافع این کشور در کنار حرمین شریفین می گردد؟

۱ـ انگلستان و اندیشه ی وهابی

چنان که گفته شد، اساس اندیشه ی وهابی در سایه ی قدرت و سیاست رشد کرد. در بُعد داخلی، شکی نیست که پیوند میان محمد بن عبدالوهاب و محمد بن سعود ـ حاکم درعیه ـ بقای وهابیت را تضمین کرد؛ اما پرسش مهم دیگر این است که آیا وهابیت با نداشتن بنیه ی اعتقادی قوی و نبود رهبری کاریزماتیک، چگونه توانست دعوت خود را فراگیر کند و در برابر موانع بزرگ مقاومت نماید؟

وهابیت در آن دوران، دست کم با سه مانع قدرتمند روبه رو بود: نخست، افکار عمومی و علمای اسلام که حرکت محمد بن عبدالوهاب را مخالف مبانی اسلام می دانستند و این مخالفت، چنان گسترده بود که نزدیکان وی، مانند پدر و برادرش را هم در بر می گرفت.

حتی در شهرهایی مانند حریمله و عیینه، که محمد بن عبدالوهاب به واسطه ی نیاکانش در آن جا شناخته شده بود، دعوت وهابیت با مخالفت مستقیم مردم روبه رو شد.

دوم، مخالفت حکام محلی با این جریان بود. چنان که گفته شد، دو امیرنشین ریاض و عیینه با وهابیان سرناسازگاری داشتند، و ریاض، سال ها میان امیران سعودی و دیگران دست به دست شد. در مقیاسی گسترده تر، امیران مکه و مدینه، محمد بن سعود ـ حاکم درعیه ـ و دولت پاشاها در مصر که تحت نظر امپراتوری عثمانی حکومت می کردند نیز به دلیل ماهیت این دعوت و تضاد آن با آموزه های اسلامی، با آن مخالف بودند.

بر اساس شواهد تاریخی، وهابیان هرگز نتوانستند در برابر این جریان های مخالف مقاومت کنند و به همین دلیل در دو مقطع از زمان، نظام سیاسی و عقیدتی وهابیت کاملاً برچیده شد. حتی ارتش مصر پس از موفقیت در سرکوبی سعودیان، امیر و خاندان سعودی را به استامبول فرستاد و افراد آن، در مناطق مختلف گردن زده شدند تا درس عبرتی برای دیگر مدعیان دروغین باشند. با این حال، در کمال ناباوری، اندیشه ای که در خاستگاه خود نتوانسته بود رشد کند و نابوده شده بود، در تبعید و در کشوری دیگر ریشه گرفت و از آن جا دوباره شعه کشید؟!

البته چنین ابهام هایی درباره ی فرقه های انحرافی دیگر نیز مطرح است؛ برای نمونه، فرقه ی بهائیت با وجود تضاد های اساسی با همه ی مذاهب اسلامی، به رشد و گسترش خود ادامه داد و فرقه ی ضاله ی قادیانی در شبه قاره نیز، با وجود اجماع عمومی مسلمانان بر انحرافی بودن آن، هم چنان فعال است. با اندکی تأمل به خوبی می توان دریافت که چنین جریان های انحرافی تنها هنگامی توانسته اند به ماندگاری و رشد خود ادامه دهند که پشتیبانی قدرت های خارجی و استعماری را به دست آورده باشند.

انگلستانی که زمانی خورشید در مستعمرات آن غروب نمی کرد، در آغاز قرن بیستم دریافت که دیگر دوران استعمار کهنه و حضور مستقیم در مستعمرات سپری شده است و باید شیوه ای غیر مستقیم برای حضور در کشورهای مسلمان به کار گیرد. از این رو روش استعمار در کشورهای اسلامی تغییر کرد که در اصطلاح، به آن استمار نو می گویند.

یکی از مهم ترین سیاست های انگلستان در این عرصه، ایجاد اختلاف و تفرقه در میان مسلمانان، برای جلوگیری از هم گرایی آنان برای وحدت اسلامی و نهایتاً ایجاد امت اسلامی بود. بهترین راهکار برای رسیدن به این هدف، فرقه سازی و ایجاد جریان های تکفیری در میان مسلمانان بود. از همین رو، به ایجاد و جریان های انحرافی و پشتیبانی از آن ها پرداخت که مهم ترین آن ها مثلث شوم بهائیت، قادیانیت و وهابیت بود. می توان گفت استعمار در تشکیل این مثلث شوم، کارنامه ی نسبتاً موفقی از خود به جای گذاشت. هرچند این سه فرقه نتوانستند در پیکره ی جهان اسلام جایگاه مناسبی بیابند، خسارت های جبران نشدنی به جهان اسلام وارد کردند.

سیاست استعمار در این زمینه در دو محور دنبال می شد؛ نخست، یافتن افرادی که بتوانند با تشکیل مذهب های ساختگی، اهداف استعمار را دنبال کنند. به همین دلیل روسیه و انگلستان در دفاع از علی محمد باب و میرزا حسین علی نوری لحظه ای درنگ نکردند، و از میرزا غلام احمد قادیانی بنیان گذار فرقه ی ضاله ی قادیانیت، به شدت حمایت کردند.

محور دوم، حمایت از جریان های انحرافی و ضد دین در جهان اسلام بود؛ مانند جریان های لیبرالیستی، ملی گرایی و یا جریان های مذهبی سلفی که در تضاد با آموزه های متعالی دین بودند.

پرسش درباره ی وهابیت این است که آیا این فرقه از همان ابتدا ساخته و پرداخته ی استعمار انگلستان بوده و پیش از دعوت محمد بن عبدالوهاب، انگلستان هدایت این جریان انحرافی را در دست داشته است، یا پس از آغاز دعوت و به ویژه در دوره ی سوم حکومت آل سعود، انگلستان به ویژگی های تفرقه افکنانه و همسو با سیاست های خود در کشورهای اسلامی پی برده و پس از مرگ آن در دوره ی دوم، آن را احیا کرده است؟

مسلم این است که، اگر بتوان نقش انگلستان را تشکیل این مکتب و تربیت داعی آن، یعنی محمد بن عبدالوهاب، انکار کرد، هرگز نقش این کشور در احیای این مکتب پس از مرگ آن و خروج آن از شبه جزیره را نمی توان انکار کرد.

البته در بخش اول شواهد بسیاری وجود دارد که نشانگر ارتباط جاسوسان انگلستان یا محمد بن عبدالوهاب، در دوران تحصیل وی و پیش از آشکار کردن دعوتش است.

کتابچه ای با نام خاطرات مستر همفر، جاسوس انگلستان در کشورهای اسلامی، به صورت دقیق به ارتباطات این جاسوس انگلیسی با محمد بن عبدالوهاب، می پردازد و چگونگی القای شبهه ها و ایجاد شخصیت ساختار شکن محمد بن عبدالوهاب را توضیح می دهد. البته برخی در این کتاب مناقشه کرده و گفته اند چنین شخصیتی در تاریخ نبوده و این کتاب، نوشته ی دشمنان مکتب وهابیت است؛ اما گستردگی و پذیرفتگی این کتاب در محافل علمی و وجود ترجمه ی آن به زبان های گوناگون، نشانگر وجود عناصری از واقعیت در این کتاب است. آنچه درستی برخی از مطالب این کتاب را تأیید می کند، مطالب ارائه شده درباره ی شخصیت و عقاید محمد بن عبدالوهاب در این کتاب و واقعیت های موجود است.

با نگاهی به محتوای این کتاب و بررسی شخصیت ابن عبدالوهاب و آموزه های آن، بخش هایی از آن، واقعی به نظر می رسد؛ زیرا با نگاهی به محتوای دعوت وهابیت، به خوبی می توان آموزه های مکتب های استعماری را در آن مشاهده کرد: مسأله ی تکفیر همه ی مسلمانان، مبارزه با عقاید عامه ی آنان، استفاده از شبهه به عنوان ابزاری برای ایجاد تردید و اختلاف در میان جامعه ی اسلامی، مباح دانستن خون مسلمانان شیعه و سنی، تخریب آثار و اماکن مقدس اسلامی که از میان رفتن هویت و خاستگاه مذهبی مسلمانان را به دنبال دارد، و نیز مبارزه با مفاهیمی همچون توسل، زیارت، و بنای بر قبور که زمینه ی جدایی نسل های آینده را از معارف بلند گذشته فراهم می کند.

در بعد سیاسی نیز، این مکتب با وجود ادعای مبارزه با کفر و احیای توحید، کاملاً در راستای اهداف انگلستان گام برداشت، که دراین فصل به تفصیل بررسی خواهد شد.

بنابراین، چگونه امکان دارد که اندیشه ای انحرافی و بدعت آمیز همچون وهابیت، تا این اندازه سیاست های انگلستان را در کشورهای اسلامی تأمین کند، اما بدون دخالت این پیر سیاستمدار متولد شده باشد؟!

حال اگر با همه ی این شواهد محتوایی و اسناد موجود، بپذیریم که انگلستان در تشکیل فرقه ی وهابیت و تربیت محمد بن عبدالوهاب نقشی نداشته است، در نقش آن در احیای دوباره ی این فرقه شکی نیست و در هر دو صورت، نتیجه یکی است؛ به این معنی که اگر مکتب وهابیت ذاتاً مکتبی ساخته ی دست استعمار نباشد، اما کار ویژه ی خود را که همان عملی کردن اهداف استعمار در کشورهای اسلامی است، به خوبی عهده دار شده است.

۲ـ انگلستان و آل سعود

قرن بیستم برای امپراتوری بریتانیا، قرن موفقی بود. دولت ها و چهره های دست نشانده ی انگلستان در خاورمیانه و خلیج فارس، آرایش مناسبی یافته بودند؛ زیرا انگلستان به علت تغییر سیاست، به جای حضور مستقیم، به دنبال یافتن دوستان و هم پیمانانی بود که بتوانند منافع او را تأمین کنند. به همین دلیل، با تطمیع و تهدید شیوخ، رؤسای کشورها و قبایل منطقه، به شدت در پی تسلطی نامرئی بر منطقه ی خاورمیانه و کشورهای عربی حاشیه ی خلیج فارس بود. با این حال، هنوز خطر مهمی نفوذ و سیطره ی انگلستان را در جهان اسلام، به ویژه جهان سنی، تهدید می کرد و آن، امپراتوری خسته و پیر عثمانی بود. انگلستان در پی آن بود که به کمک هم دستان منطقه ای خود، آخرین میخ ها را به تابوت این امپراتوری بکوبد. امپراتوری عثمانی، با این که سال های پایانی عمر خود را می گذراند، هنوز در جهان سنی به عنوان مظهر خلافت که نمونه ی آرمانی حکومت در نگاه اهل سنت بود، شناخته می شد.

جدا از نفوذ انگلستان در دیگر کشورهای منطقه، مانند ایران، عراق و شیخ نشین های حاشیه ی خلیج فارس، شبه جزیره ی عربستان در این دوره به چند منطقه تقسیم می شد؛ منطقه ی غرب، مکه، جده، مدینه و طائف را در بر می گرفت و شرفای مکه بر آن حکومت می کردند. آنان در ظاهر زیر نظر خلفای عثمانی بودند، اما به رابطه با انگلستان علاقه داشتند. در بخش جنوبی (باب المندب) که محل رفت و آمد کشتی های انگلیسی به مستعمره ی خود (هندوستان) بود، نیروهای نظامی انگلستان حضور داشتند تا کشتی هایی را که ثروت های هند را به سوی انگلستان گسیل می داشت، حفظ کنند. در بخش شرقی شبه جزیره که احسا و قطیف را در بر می گرفت، حاکمان محلی بودند که به ترکان عثمانی گرایش داشتند. در بخش مرکزی، شامل نجد و اطراف آن، آل رشید حکومت می کرد آل رشید، که طومار وهابیت را درهم پیچیده و خود، حاکم بلامنازع در نجد شده بود، در زمره ی هم پیمانان عثمانی ها قرار داشت و از آن جا که موضع مشترکی با ترک ها در برابر وهابیت داشت، به ترک ها نزدیک شده بود. (۱: ص ۵ تا ۶)

انگلستان نقش شبه جزیره را در تعاملات آینده ی منطقه به خوبی می دانست؛ به ویژه ان که مقدس ترین اماکن مسلمانان در آن واقع شده بود. در این میان، هر چند انگلستان در شبه جزیره نمایندگانی داشت، اما باز هم دغدغه ی نفوذ ترک ها در شبه جزیره و کاهش نقش انگلستان در این منطقه، استعمار پیر را به واکنش وامی داشت.

عبدالرحمن بن فیصل به همراه فزرندش عبدالعزیز پس از شکست از آل رشید و سرگردانی در بیابان های نجد، به کویت گریخت. امیر وقت کویت، محمد الصباح، هر چند با ترکان عثمانی ارتباط های نزدیک داشت و همچون ایشان با وهابیان رابطه ی خوبی نداشت، از عبدالرحمن استقبال کرد؛ زیرا عبدالرحمن در آن شرایط، دیگر قدرت رویارویی با عثمانی را نداشت و از سوی دیگر، چه بسا در آینده می توانست هدف های دولت کویت را که چشم بر نجد و حجاز دوخته بود، عملی کند. پس از آن، عبدالرحمن و خانواده اش در کویت زندگی محقری را آغاز کردند. عبدالرحمن شرایط جدید را پذیرفته بود، اما فرزندش که هنوز در دوران نوجوانی به سر می برد، و خاطرات شیرین امارت را در ذهن داشت، در فکر بازگشت دوباره بود.

از سوی دیگر، محمد الصباح برادری به نام مبارک داشت که مدت ها در مستعمره ی انگلستان (هند) به تجارت مشغول بود و با جاسوسان انگلیسی ارتباط های نزدیک داشت.

پس از آن که مبارک به کویت بازگشت، به سفارش انگلستان و برای هدف های آینده، خاندان آواره ی آل سعود را مورد توجه قرار دارد و عبدالعزیز را که تنها هجده سال داشت، پیشکار خود کرد. (۲: ص ۱۸۰)

انگلستان در پی جایگزینی مبارک به جای برادرش، محمد الصباح بود؛ زیرا اگر مبارک در کویت به قدرت می رسید، با توجه به وابستگی اش به دولت انگلستان، دست ترک ها از این سرزمین کوتاه می شد و حضور قوی تر و مقتد تر انگلستان را در منطقه ای راهبردی خلیج فارس به دنبال داشت. به همین دلیل، مبارک با کمک استعمار انگلستان، در سال ۱۸۹۶ میلادی، بر ضد محمد الصباح کودتایی به راه انداخت و با کشتن برادرش، قدرت را در دست گرفت. بدین وسیله، نفوذ انگلستان در کویت کامل شد.

به قدرت رسیدن مبارک، موجب نزدیکی هرچه بیش تر عبدالعزیز به مبارک شد و حتی وی مبلغی را ماهیانه برای آن ها در نظر گرفت. (۳: ص ۱۷) مبارک الصباح، به شدت به دنبال گسترش مناطق تحت نفوذ خود به شبه جزیره ی عرب بود و اندیشه ی حاکمیت بر این منطقه را با پشتیبانی انگلستان در سر می پروراند. وی خاندان آل سعود را اهرمی برای رسیدن به این هدف خود می پنداشت. به همین دلیل، در سال ۱۹۰۱ میلادی، لشکری را برای مبارزه با آل رشید آماده کرد و فرمان دهی آن را به عبدالرحمن سپرد؛ به این دلیل که شاید حضور عبدالرحمن بتواند حمایت قبایل مختلف نجد و حجاز را فراهم کند. عبدالرحمن را در این جنگ ده هزار نفر هم راهی می کردند و مبارک توانسته بود با تطمیع و تهدید، بسیاری از قابل شبه جزیره را با خود همراه کند. (۳: ص ۵۳) اما با وجود این لشکر قوی، از ابن رشید به سختی شکست خورد و لشکر ابن رشید حتی توانست برخی از مناطق مرزی کویت را تصرف کند، و اگر یاری و حمایت انگلستان نبود، چه بسا آل رشید کویت را می گرفت.

آن چه در این جنگ، بسیار مهم بود، این بود که با وجود وابستگی دولت کویت به انگلستان و هم کاری دیگر قبایل و حضور ده هزار نیرو در سپاه مبارک، وی نتوانست در برابر آل رشید کاری از پیش ببرد و حتی وجود عبدالرحمن که خاندانش سال ها به زور بر مناطق نجد حکومت کرده بودند نیز کاری از پیش نبرد. چنین وضعیتی نشانگر قدرت آل رشید در منطقه است و به خوبی بیانگر این واقعیت است که پیروزی عبدالعزیز بر آن ها در مدتی بعد، تنها با حضور قوی و مستمر انگلستان شده بود.

در همین سال ها، ارتباط پدر و پسر رانده شده با کنسولگری انگلستان و جاسوسان این کشور نیز برقرار شد و همان گونه که خود محمد بن عبدالوهاب دریافته بود که تنها با کمک قدرت می توان مکتب وهابیت را پیش برد، عبدالعزیز که اینک جوانی هجده ساله بود، به خوبی می دانست که تنها انگلستان است که می تواند قدرت از دست رفته ی آل سعود را به آن ها برگرداند.

پس از نبرد صریف، روابط دولت کویت، انگلستان و پدر و پسر آواره با یکدیگر بیش تر شد. عشق به امارت و فرمان دهی مجدد در وجود عبدالعزیز که اینک جوانی برومند بود، زبانه می کشید. از سوی دیگر، انگلستان به خوبی به خطر آل رشید پی برده بود و آن را عاملی در منطقه ی شبه جزیره در تقویت دولت عثمانی و ضد منافع خود می دانست.

مبارک نیز از دیرباز آرمان تسلط بر نجد و حجاز را در سر می پرواند و اکنون زمینه ی خوبی برای عملی کردن آرزوی خود می دید. این هدف های مشترک، مثلثی متشکل از آل سعود، مبارک الصباح و انگلستان پدید آورد. هرچند بعدها نقش یک ضلع این مثلث (مبارک الصباح) کم رنگ شد و به دلیل نرسیدن به آروزهایش با سعودی ها چالش هایی داشت، اما ارتباط میان انگلستان و آل سعود بسیار محکم و استوار باقی ماند، تا آن جا که آمریکا پس از کشف نفت در شبه جزیره، جای انگلستان را گرفت.

مبارک پس از تجربه ی تلخ جنگ صریف، از زور آزمایی دوباره با آل رشید می ترسید و با وجود تلاش های عبدالعزیز برای وادار کردن وی به جنگ، حاضر به این کار نشد؛ بنابراین، عبدالعزیز به انگلستان و جاسوسان انگلیسی متوسل شد و توانست با نقشه های آنان همانگونه که مبارک بر ضد برادرش محمد الصباح کودتایی را انجام داد، چنین کودتایی را در ریاض پی ریزی کند. از این رو، عبدالعزیز همراه چهل تن، شبانه به ریاض وارد شد و پس از قتل ابن عجلان، حاکم ریاض، و ایجاد ترس و وحشت در شهر، این شهر را از دست آل رشید خارج کردند. (۴: ص ۱۰۷) از این هنگام، نخستین گام های تشکیل دوره ی سوم حکومت وهابیان زیر نظر انگلستان آغاز شد. (۱: ص ۱۵) بی تردید اگر کم ها و مساعدت های انگلستان در این دوره نبود، عبدالعزیز هرگز نمی توانست ابن رشید را شکست دهد؛ زیرا قدرت ابن رشید در رویارویی با مبارک در سال پیش از این کودتا، کاملاً ثابت شده بود.

هرچند ارتباط های میان آل سعود و انگلستان از سال ۱۲۸۲ قمری آغاز شده بود، (۵: ص ۳۸) اما از آن پس، آن چه رابطه ی انگلستان و عبدالعزیز را تعریف می کرد، در دو هدف اساسی انگلستان در منطقه ی شبه جزیره خلاصه می شد: نخست، یافتن هم پیمانی که در قلب شبه جزیره منافع انگلستان را تأمین کند و بتواند در آینده نیز بر تمامی مناطق شبه جزیره تسلط یابد؛ منطقه ای که مقدس ترین اماکن مسلمانان در آن قرار داشت؛ و دوم، مبارزه با نفوذ امپراتوری عثمانی در این منطقه که آل رشید و به صورت ظاهر، شرفای مکه و مدینه، نمایندگان آن بودند. در این شرایط، وهابیت که در این زمان آل سعود آن را نمایندگی می کردند. بهترین گزینه برای انگلستان بود.

عبدالعزیز نیز با توجه به آن چه گفته شد، به خوبی می دانست که در جهان اسلام جایگاهی ندارد و حتی مردم خود شبه جزیره نیز او و مکتب وهابیت را با اختیار نخواهند پذیرفت؛ وی این واقعیت را در شکست های گذشته و استقبال نکردن مردم از حکومت آن ها، به خوبی دریافته بود. بنابراین، برای تضمین ماندگاری خود، نوکری انگلستان را در منطقه پذیرفت. محمد بن عبدالوهاب در ابتدا دریافت که تنها در سایه ی قدرت شمشیر می توان مکتب وهابیت را رشد داد و به همین دلیل به آل معمر و آل سعود متوسل شد و در ادامه ی همان سیاست، عبدالعزیز نیز دریافته بود که برای تضمین ماندگاری، باید به قدرتی تکیه کرد، و چه قدرتی بالاتر و محکم تر از انگلستان که نفوذش در آن دوره، جهانی بود و عبدالعزیز در کویت این نفوذ و قدرت را از نزدیک لمس کرده بود.

بر همین اساس، دور جدید تعامل میان انگلستان و وهابیت آغاز شد. انگلستان از نظر مالی و تسلیحاتی از وهابیت پشتیبانی می کرد و قدرت وهابیت را در منطقه به رسمیت می شناخت؛ در عوض، ابن سعود نیز منافع انگلستان را در شبه جزیره ی عرب تأمین می کرد و با متحدان عثمانی در منطقه می جنگید.

۲٫۱ـ ویلیام شکسپیر، مشاور عالی عبدالعزیز

ويليام شکسپير که بود و چه ارتباطی با ال سعود داشت؟

با گسترش روابط میان انگلستان و عبدالعزیز، کمک های مالی و نظامی و مشاورهای به وی نیز بیش تر شد. از آن پس، انگلستان ماهیانه مبلغ پنج هزار پوند برای کمک به دولت عربستان سعودی در نظر گرفت [1](۵: ص ۳۹) و تسلیحات لازم و پیش رفته را برای گسترش نفوذ خود، در اختیار آنان قرار داد. یکی از سیاست های انگلستان، اعزام مشاوران قوی و کارآمد برای نظارت دقیق و حساب شده، و تلاش برای اجرای خواسته های انگلستان در تعامل با دست نشاندگان است. به همین دلیل، در بسیاری از کشورهای تحت استعمار غیر مستقیم انگلستان، چنین شخصیت هایی دیده می شوند. درباره ی وهابیت نیز انگلستان برای اطمینان از پی روی عبدالعزیز از سیاست های خود، مشاور نظامی و سیاسی قدرتمندی را به نام هنری ویلیام شکسپیر نزد وی فرستاد. [2]

البته انگلستان از بخش دیگر شبه جزیره، یعنی منطقه ی حجاز نیر غافل نبود؛ از این رو جاسوسی را به نام لورنس [3](۱۸۸۸ تا ۱۹۳۵ میلادی)، که بعدها به لورنس عربستان مشهور شد، نزد شریف حسین در مکه فرستاد و از آنجا که شریف حسین با عثمانی ها روابطی داشت، لورنس به وی وعده داد که در صورت شکست عثمانی ها، جای آن ها را در جهان اسلام خواهد گرفت و خلافت از آن خاندان شرفا خواهد شد. همین وعده شریف حسین را خام کرد و او را به عامل انگلستان تبدیل کرد؛ به عبارت دیگر، انگلستان در پی آن بود که هر دو طرف را حفظ کند و در آینده، آن که را بهتر در راستای سیاست های او بود، حفظ کرده و طرف مقابل را به آسانی از میان بردارد. از این رو پس از شکست امپراتوری عثمانی، شریف حسین به این گمان واهی که انگلستان در پی نشاندن او به جای خلیفه ی عثمانی است، خود را خلیفه ی مسلمانان خواند؛ غافل از آن که تشکیل چنین امپراتوری، هرگز در راستای سیاست های انگلستان نیست. از این رو، انگلستان با حمایت از عبدالعزیز و باز گذاشتن دست او، به سادگی شریف حسین و خاندان شرفا را از میان برداشت.[4]

نخستین دیدار شکسپیر با عبدالعزیز در سال ۱۹۱۱، یعنی سه سال پیش از جنگ جهانی اول صورت گرفت. وی در این دیدار، در میان امیران دیگر مناطق نجد، عبدالعزیز را برای هدف های انگلستان در مبارزه با عثمانی ها مناسب یافت.[5] شکسپیر در نامه ای به سازمان اطلاعات انگلستان، عبدالعزیز را فردی کاملاً مناسب برای پی گیری هدف های انگلستان در شبه جزیره معرفی می کند و سپس با صراحت اعلام می کند که عبدالعزیز مایل است پرچم بریتانیا به جای پرچم عثمانی ها بر ساحل های خلیج به اهتزاز درآید![6] (۹: ص ۳۷۱ تا ۱۲۴۹) از آن پس شکسپیر در کنار عبدالعزیز قرار گرفت و او را برای مبارزه با دیگر هم پیمانان عثمانی در منطقه، مانند آل رشید، تحریک کرد. [7](۶: ص ۴) در بهار ۱۹۱۳ میلادی، عبدالعزیز از شکسپیر خواست که در آزادی احسا از دست عثمانی ها او را کمک کند و پس از آن نیز در مبارزه با شرفای مکه و تسلط وی بر حرمین شریفین، به او یاری رساند. شکسپیر نیز آرمان ها و تقاضاهای عبدالعزیز را به دولتمتبوعش اعلام کرد و نظر خود را مبنی بر مناسب بودن عبدالعزیز برای دست یابی به هدف های انگلستان در منطقه یادآور شد. [8]جالب آن که وهابیانی که مسلمانان را کافر می شمردند و خون آن ها را مباح می دانستند، چنان به انگلیسی ها نزدیک شدند که شکسپیر در ترسیم فضای نجد تحت سیطره ی وهابیان می نویسد: فضای سیاسی در مرکز شبه جزیره، واقعاً نسبت به انگلستان بسیار منعطف است و می تواند منافع انگلستان را در برابر عثمانی ها تأمین کند.[9]

فعالیت ها و نزدیکی شکسپیر به عبدالعزیز، نقش مهمی در روابط آینده ی انگلستان و عبدالعزیز بازی کرد. شکسپیر عمل کرد عبدالعزیز را چنان در راستای هدف های انگلستان می دید که حتی خود ـ که فردی مسیحی کافر بود ـ فرمان دهی لشکر توحید را (به گمان وهابیان) در مبارزه با دیگر قبایل بر عهده داشت تا آن که سرانجام در اوایل سال ۱۹۱۵ میلادی، هر چند سپاه عبدالعزیز با توصیه ها و کمک های مالی و تسلیحاتی شکسپیر توانست بر آل رشید پیروز شود، اما خود شکسپیر در این جنگ، توسط طایفه ی شمر کشته شد. [10](۱۰: ص ۲۸۲)

سرانجام، تلاش های شکسپیر و خوش خدمتی های عبدالعزیز در مبارزه با عثمانی ها از یک سو، و ارائه ی قرائتی انگلیسی ـ استعماری از اسلام توسط وهابیان از سوی دیگر، به ایجاد توافقنامه ی استعماری سال ۱۹۱۵ میان انگلستان، به سرپرستی پرسی کوکس، و عبدالعزیز انجامید. [11](۱۱: ص ۳۸۱) در این توافقنامه اجمالاً مقرر شد که ابن سعود بر سرزمین های حمایت شده ی بریتانیا در شبه جزیره ی عربستان نتازد؛ امتیازی در نجد به دشمنان انگلس ندهد؛ جانشین خود را از میان دشمنان آن بر نگزیند؛ سیاست خارجی خود را با انگلستان هم آهنگ سازد و درباره ی آن با این کشور به توافق برسد؛ و در برابر، انگلستان هر شصت هزار لیره به ابن سعود پرداخت کند. [12](۱۲: ص ۴۳۶) و (۱۳: ص ۲۶۲)

مفاد این معاهده به خوبی نشانگر اوج وابستگی دولت نوپای سعودی به انگلستان است؛ با این همه، آیا می توان دغدغه ی وهابیان را هدایت مسلمانان به سوی توحید دانست؟!

 

۲٫۲ـ هاری سنت جان بریجر فیلبی

هاري سنت جان بريجر فيلبي که بود و چه ماموریتی در عربستان داشت؟

با مرگ شکسپیر، عامل قوی و قدرتمند انگلستان، حضور فرد دیگری که بتواند مأموریت های شکسپیر را در نجد پی بگیرد، کاملاً احساس می شد. از این رو شخصتی به نام هاری سنت جان بریجر فیلبی [13](۱۸۸۵ تا ۱۹۶۰) جای گزین شکسپیر شد. فیلبی در مدرسه ی وست مینیستر تحصیل کرده و مدارک عالی خود را از کمبریج انگلستان گرفته بود؛ زبان عربی را به خوبی فرا گرفته بود و با علوم اسلامی نیز آشنا بود. وی نزدیک هشت سال (۱۹۰۸ تا ۱۹۱۵م) در هند به منافع استعمار انگلستان خدمت کرد و پس از آن، به همراه پرسی کوکس به عراق رفت و مدیریت اطلاعات انگلستان را در آن جا بر عهده گرفت. با کشته شدن شکسپیر، وی جای او را کنار عبدالعزیز گرفت. به گفته ی خودش:

پس از کشته شدن فرمانده لشکر عبدالعزیز آل سعود…، کاپیتان شکسپیر، به دست لشکر ابن رشید، نامه ای از ریاست اطلاعات انگلستان در لندن به پرسی کوکس ـ زمانی که من معاونش در عراق بودم ـ رسید که از وی خواسته شده بود مرا به جای کاپیتان شکسپیر، نزد عبدالعزیز بفرستد و تمام مسئولیت های وی را من عهده دار شوم؛ و در قلع و قمع دشمنان ابن سعود او را یاری دهم…؛ لشکر را بازسازی کنم و نیازهای تسلیحاتی و مالی وی را برآورده نمایم…؛ در احیای اندیشه های وهابی تلاش کنم؛ و قبایل و طوایف را برای یاری او تحریک نمایم…؛ و با استفاده از جاسوسان و مأموران وابسته، دشمنان او را شناسایی نمایم…، [14](۱: ص ۳۸)

در سال ۱۹۱۸، فیلبی فعالیت خود را رسماً در کنار ابن سعود آغاز کرد و در تصرف مناطق باقی مانده ی تحت اشغال ابن رشید و نیز تسلط ابن سعود بر حرمین شریفین و تشکیل حکومت سعودی، نقشی بسیار اساسی ایفا نمود. وی که بعدها در عربستان نمایندگی شرکت خودروسای فورد را بر عهده گرفت، برای رسیدن به هدف های خود، در سال ۱۹۳۰ که دیگر جایگاه ابن سعود در شبه جزیره تثبیت شده بود، ادعای اسلام کرد و به حاج شیخ عبدالله فیلبی معروف شد؛ بدتر آن که حتی در مسجد الحرام، امامت جمعه ی مسلمانان را نیز عهده دار شد! وی از نزدیکان درگاه عبدالعزیز بود و در همه ی سفرهای سیاسی و زیارتی امیر، همراه او بود. عبدالعزیز در اداره ی امور اساسی کشور، با فیلبی مشورت می کرد و برای آن که احساسات مسلمانان بر ضد او تحریک نشود، فیلبی حضور مستقیم نداشت و همانند جاسوسان، قدرت در سایه بود. وی پس از نشستن آمریکا به جای انگلستان، تسلط شرکت نفی استاندارد اویل کالیفرنیا را به مدت شصت سال بر مناطق نفتی شرق تثبیت کرد. عبدالعزیز درباره ی او می گفت: در فتح نجد، فیلبی بسیار به من کمک کرد و در راه ما مجاهدت های بسیاری انجام داد. خود فیلبی درباره ی روابطش با عبدالعزیز می گوید: سی و شش سال ـ نیمی از زندگی عبدالعزیز ـ با عبدالعزیز آشنا بودم که این نصف زندگی وی است؛ و در بیست و سه سال اخیر، همیشه با او بودم و ارتباط ما هیچ گاه قطع نشد. [15](۱: ص ۳۸ تا ۴۳)

۳ـ تشکیل عربستان سعودی

خاندان آل سعود و عربستان 

سال ۱۹۳۲ میلادی سالی بود که عبدالعزیز پس از کمک های بسیار بریتانیا، توانست قدرت خود را در منطقه ی شبه جزیره کامل کند و این سرزمین را به صورت ملکی شخصی با نام عربستان سعودی به نام خود ثبت کند. (مشابه به آنچه که خانواده محمد زایی که مربوط به قوم بارکزایی از قبیله  افغان سرزمین  های خراسان شرقی و ترکستان صغیر را با تبانی بریتانیا بنام قوم افغان [افغانستان]ثبت نمود.)

آن چه در این فصل گفته شد، نقش انگلستان در تشکیل دوره ی سوم حکومت وهابیان یا تشکیل عربستان سعودی بود. اما جدا از انگلستان، ددمنشی و خشونت بیش از اندازه ی وهابیان را در برخورد با مسلمانان نیز هرگز نباید نادیده گرفت. در فصل آینده، کارنامه ی وهابیت و عمل کرد آن ها از آغاز تا تاریخ به قدرت رسیدنشان، بررسی خواهد شد.

 

خاندان  ابن سعود و عربستان سعودی:[16]


در عربستان سعودی تاکنون سرشماری دقیقی نشده است و شاید هم این کار ممکن نباشد.[17] تعداد سکنه این کشور را حدود ده میلیون نفر تخمین می‏زنند که غالباً در صحاری نجد و حجاز و احساء و بیابانهای کشورهای همسایه ییلاق و قشلاق می‏کنند. مساحت قلمرو سعودیان تقریباً یک میلیون و هفتصد و پنجاه کیلومتر مربع است که بیش از دو سوم آن را ریگزارهای نفود[18] و رَبْع الخالی [19]و صحراهای لم یزرع و کوهستانهای خشک فراگرفته است و رودخانه قابل ذکر و باران کافی و رطوبت و بطور کلی آب و هوای مساعد ندارد. بیش از نیمی از سکنه این کشور صحرانشین و دامدارند و زیر چادر به سر می‏برند و پیوسته در حال کوچکند. قسمتهایی از مرزهای خاکی سعودی هنوز مشخص نشده و به صحاری کشورهای همسایه می‏پیوندد.

این کشور از شمال به اردن و عراق و از مشرق به دریای سرخ و از جنوب به خلیج عدن و اقیانوس هند و کشورهای یمن و حضرموت و مسقط و عمان و از مشرق به خلیج فارس و دریای عمان و امارات و قطر و بحرین و شارجه (شارقه) و ابوظبی و عجمان و رأس الخیمه و فُجَیره و القوین و کویت و عراق منتهی می‏شود.

عربستان در طول تاریخ و تا دهه سوم قرن بیستم به دلیل خوی بیابانگردی و غیر متمدن بودن هرگز روی امن و آسایش ندیده و هیچ وقت همه قبایل و اراضی آن، زیر سلطه یک حکومت درنیامده بود.در روزگار امروز نیز غیر مستقیم تحت تاثیر و امر قدرتهای استعمارگر جهان است. شیوخ عشایر عرب در صدر اسلام و در عهد خلفای اموی و عباسی و عثمانی فقط گاهی به اسم با سلطان و خلیفه بیعت می‏کردند، امّا در عمل سر به هیچ قانون حتی قوانین اسلام فرو نمی‏آوردند. نخستین بار که تمامی قبایل عرب زیر سلطه یک حکومت درآمدند و امن و نظام در صحاری عربستان مستقر گشت و مناطق پراکنده شبیه جزیره به هم پیوست، در عهد دولت عبدالعزیز ابن سعود [20]در نیم قرن اخیر بود.

امروزه عربستان به استانهایی چون نجد، حجاز، احساء، تهامه، عَسیر و نجران... تقسیم می‏شود که علی رغم اختلاف منطقه و اقلیم همه به وسیله حکمران سعودی اداره می‏شود. نجد قلب صحرا و موطن آل سعود و منشأ فرقه وهابی حنبلی است. در شمال نجد، منطقه جبل شَمَّر واقع است که در نیمه دوم قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم میدان تاخت و تاز آل رشید بوده است. در جنوب شرقی جبل شَمَّر، ناحیه قصیم و وادی ذوالرُمَّه و اراضی نجد واقع است. شهرهای عُنَیْزَه و دِرْعِیَّه و بُرَیْدَه، موطن آل سعود و منشأ فرقه وهابی در نجد است. شهرستان سُدَیْر و شهر مَجمَّعه در جنوب شرقی قصیم [21] می‏باشد. آبادیهای نجد عموماً در واحه‏ها و وادیها و شعاب جبال طُوَیْق بنا شده‏اند. ناحیه وَشْم در جنب وادی مَحْمِل و شهر ریاض پایتخت عربستان هر دو در ناحیه عارِض واقع اند. حجاز را گاهی استان غربی عربستان می‏نامند و شهرهای مکه و مدینه و یَنْبُع و جدَّه و طایف از بلاد حجاز به شمار می‏روند. شهر نظامی جیزان ـ جازان ـ در ناحیه عسیر در تهامه و در ساحل دریای سرخ است. اَبْها که هشت هزار پا از سط دریا ارتفاع دارد مرکز ناحیه عَسِیر خاص، می‏باشد و شهر تاریخی نجران در مرز یمن واقع است. اَحْساءِ و قطیف و ظَهْران [22] و خُبَر و دَمّام در ساحل خلیج فارس قرار دارند و اکثریت سکنه آنها شیعی مذهبند. نفت عربستان از این منطقه استخراج می‏شود و عمدتاً از بندر نفتی «رأس التَنوره» و از خلیج فارس صادر می‏گردد.

شهرها و استانها و اراضی عربستان غالباً به نامهای باستانی یا به اسم عشایری که در آنها ساکنند خوانده می‏شود. این تقسیمات حدود مشخصی ندارند بخصوص که اهالی آنها مرتباً در حال کوچند و نسبت جمعیت این کشور با مساحت آن از پنج نفر در هر میل مربع کمتر است. در این کشور کشاورزی و صنعت عمده‏ای ـ غیر از نفت ـ وجود ندارد و فقط یک عُشر از مجموع اراضی آن قابل زراعت می‏باشد.

استعمار انگلیس در جزیرة‏العرب

سالهای اول قرن بیستم، دوران اوج سیاست استعماری و فعالیّتهای اقتصادی و ژئوپلیتیک انگلستان در خاورمیانه و خلیج فارس بود. خطر پیشرفت سریع آلمان در منطقه که تا عراق و خلیج فارس پیش آمده بود و راه هند را به خطر می‏انداخت، دولت انگلیس را بر آن داشت تا از سویی داردانل و باب المَنْدَب و سایر تنگه‏ها و معابر و بنادر راه هند را در کنترل خود درآورد و از سوی دیگر قدرت خویش را در خلیج فارس و دریای عمان تثبیت و بی‏رقیب و دولتهای منطقه را فرمانبردار خویش سازد. در همین مسیر «لرد کرزن» نایب‏السلطنه انگلیس (در مستعمرات هند) به سال 1321/1903 به خلیج فارس آمد و شیخ کویت و سایر مشایخ کنار خلیج را تحت الحمایه دولت متبوع خود ساخت و راه‏ دریایی خلیج فارس و دریای عمان را بر روی آلمان و سایر دول اروپایی بست. [23]

دولت انگلیس در سال 1322/1904 با شتاب اختلافات خود را با فرانسه و روس رفع کرد و با آن دو دولت، اتحادیه‏ای برای رویارویی با آلمان تشکیلداد. در سال 1325/1907 روس و انگلیس برای بریدن پای آلمان از خاورمیانه و خلیج فارس، طبق معاهده‏ای مناطق نفوذ و فعالیت خود را در ایران و سایر بلاد منطقه قسمت کردند. دولت انگلیس برای تأسیس پایگاه مطمئنی در منطقه، از طرفی شریف حسین پادشاه حجاز را به وسیله کلنل لورنس فریب داد و به فکر تاسیس دولت متحد اسلامی و اتحاد اسلام و عرب انداخت و از طرف دیگر دفتر اتحاد اسلام «پان اسلامیزم» را در لندن تأسیس نمود و سر رشته ارتباط سران و دولتمردان کشورهای مسلمان را در دست خود گرفت. ـ همان دفتری که بعدها بیشتر منادیان وحدت اسلام باآن سرو کار پیدا کردند ـ بنا به اصل «فَرِّق تَسُدْ = تفرقه بینداز تا در مقام ریاست باقی بمانی» دنیای اسلام را تجزیه و تضعیف کرد و به بهانه‏های ناسیونالیستی، آنها را به جان هم انداخت و دولتمردان مسلمان را زیر بال خود گرفت. بعد هم که آلمان در برابر او سرسختی نشان داد، جنگ جهانی را به راه انداخت که حاصل آن شکست آلمان و عثمانی و روی کار آمدن دولتهای دست‏نشانده و احزاب نژادپرست و تقویت قومیت عربی... و مآلاً سیادت انگلستان بر خاورمیانه عربی بود. خانم گِرتُورد بل منشی سرپرسی کاکس کمیسر عالی انگلیس در بغداد، ضمن نامه‏ای که به پدرش نوشته سیاست بریتانیا را در خاورمیانه ضمن یک جمله چنین خلاصه کرده است: «پدر، از بس که شاه ساختم خسته شدم! » [24]

مبانی سلطنت آل سعود


 

[1] حامد الگار، «وهابی گری»، ص 39؛ «محمد علی سعید« نیز این مبلغ را پنجاه هزار لیره ی استرلینگ در سال ذکر می کند. (محمد علی سعید، «یریطانیا و ابن سعود: العلاقات السیاسیة و تأثیرها علی المشکلة الفلسطینیة»، ص 24؛ به نقل از «شبه جزیره فی عهد عبدالعزیز).

[2] درباره ی روابط شکسپیر با عبدالعزیز، ر. ک: یوسف بن علی الثقفی، «وفادة ولیم هنری شکسپیر الی الامام عبدالعزیز بن عبدالرحمن آل سعود و اثرها فی عقد معاهدة 1334ه /1915م بین بریطانیا و الامام عبدالعزیز».

[3] . Thomas Edward Lawrence.

[4] برای آشنایی با فعالیت های لورنس در شبه جزیره، ر. ک: هشام محمد، «لورنس العرب (ملک الجواسیس).

[5]  نامه  ی شکسپیر به پرسی کوکس در 18 مارس 1911. «سجلات المملکة العربیة السعودیة»، ج 2، ص 203 تا 205.

[6] «ارشیف (بایگانی اسناد) وزارت خارجه بریتانیا»، FO   ،برگهای۲۴۹تا 371 .

[7] یوسف بن علی الثقفی، «وفاده ولیم هنری شکسپیر الی الامام عبدالعزیز بن عبدالرحمن آل سعود و اثرها فی عقد معاهدة 1334ه /1915م بین بریطاینا و الامام عبدالعزیز»، ص4.

[8]  نامه ی شکسپیر، سفیر سیاسی بریتانیا در خلیج، به پرسی کوکس در 15 می 1913؛ (یوسف بن علی الثقفی، ««وفاده ولیم هنری شکسپیر الی الامام عبدالعزیز بن عبدالرحمن آل سعود و اثرها فی عقد معاهدة 1334ه /1915م بین بریطانیا و الامام عبدالعزیز»، ص 15

[9] نامه  ی شکسپیر به پرسی کوکس، در نوامبر 1915؛ ((یوسف بن علی الثقفی، ««وفاده ولیم هنری شکسپیر الی الامام عبدالعزیز بن عبدالرحمن آل سعود و اثرها فی عقد معاهدة 1334ه /1915م بین بریطانیا و الامام عبدالعزیز»، ص7) به نقل از: سجلات المملکة العربیة السعویة (RSA) ج 2، ص399 تا 404.

[10] خیر  الدین زر کلی، «شبه جزیره در عهد الملک عبدالعزیز»، ج 1، برگ282.

[11] فؤاد حمزه، «قلب جزیرة العرب»، ج 2، برگ376.

[12] جورج لنچافسکی، «تاریخ خاورمیانه، برگ 436؛ فرهنگستان علوم شوروی ، «تاریخ معاصر کشورهای عربی»، ج 1، برگ262.

[13]  جالب این که فرزند وی به نام «کیم فیلبی» (1912م./ 1291 تا 1367ش.) بزرگ ترین جاسوس قرن بیستم لقب گرفته است؛ زیرا وی در حالی که پست ریاست خدمات اطلاعات مخفی بریتانیا  (ام. آی . 6) را به عهده داشت، برای شوروی جاسوسی می کرد و  پس از آن که احتمال لورفتنش زیاد شد، به شوروی گریخت و ریاست بخش ضد جاسوسی «کا. گ.ب» را در قسمت اداره ویژه ی انگلیس عهده دار شد. برای آشنایی با وی، ر. ک: المیرا خوشبخت مروی «گیم فیلبی، بزرگ ترین جاسوس قرن».

[14] محمد علی سعید، «یریطانیا و ابن سعود: العلاقات السیاسیة و تأثیرها علی المشکلة الفلسطینیة»، ص38.

[15] محمد علی سعید، «یریطانیا و ابن سعود: العلاقات السیاسیة و تأثیرها علی المشکلة الفلسطینیة»، ص38 تا 43.

[16] این نوشته توسط پایگاه تخصصی وهابیت  پژوهی و جریان های سلفی تهیه و تنظیم شده و مجدداْ توسط مؤلف ویراست گردید.

[17] ـ برای اطلاع از تاریخ جغرافیای عربستان و شرح احوال آل سعود رجوع شود به: راهنمای آرامکو،

Aramco Hand Book. Nederland’s, 1960 pp. 3-81.

[18] ـ نفود (به فتح اول) در لغت به معنی نابود کننده و تمام کننده آب و توشه است و نام ریگزار وسیعی است که قسمت اعظم شمال شبه جزیرهعربستان را فراگرفته است.

[19] رَبع خالی (به فتح را) در لغت یعنی منزلگاه و جایگاه خالی از سکنه، و نام صحاری وسیعی است که تمام اراضی مرکزی و قسمت وسیعی از زمینهای شرقی عربستان را فراگرفته است. این صحرا و صحرای نفود را دهناء (یعنی روغن مالی شده رنگ برنگ) نیز می‏گویند ـ معجم البلدان، ج 2، ص 493 نویسنده در مأموریت حجاز این دو صحرا را با اتومبیل پیمود.

[20] اعلام زرکلی ج 4، ص143.

[21] معجم البلدان، ج 4، ص 367 ـ برای اطلاع از تاریخ و جغرافیای نجد نیز به همین کتاب، ج 5، ص 261 و تاریخ نجد نوشته امین ریحانی و سایر کتابهایی که در منابع این مقاله صورت داده شده مراجعه شود.

[22] این شهرها در منطقه نفت خیز عربستان واقع است و مرکز فعالیت شرکت «آرامکو» می‏باشد.

 

[23] برای تفصیل قرارداد 1907 رجوع شود به تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس تألیف محمود محمود، ج 7، ص 2033 به بعد، تهران، 1332 ه . ش.

[24] نامه‏های خانم گروترود بل، ج 2.

The letters of gerryude bell Lady bell.. 2Vols, IIP621. London 1927.

 

 

 


بالا
 
بازگشت