مهرالدین مشید

 

تاریخ هر از گاهی در جهان سوم مسخ شده است

تاریخ در اکثر موارد داستان بی پایان  تحریف هویت ها و ملت ها است

بحث بر سر مسخ تاریخ سر نخ درازی دارد و با توجه به دشواری های زیادی که در این زمینه موجود است، حتا گفته می توان که حرف بر سر تاریخ واقعی شاید بیشتر از یک افسانه نباشد؛ زیرا که در هر شرایطی که تاریخ نوشته شود، بنا بر موانع گوناگون که در این زمینه وجود دارد، به مشکل می توان پذیرفت که تاریخ کشوری به کلی عاری از تحریف نوشته شده باشد. در هر حالی تحریف تاریخ به نحوی حتمی است و اما با تفاوت این که در کشور های مختلف با توجه به چگونگی ساختار های سیاسی، اجتماعی و اقتصدی و سطح رشد آگاهی و درجۀ دولت – ملت شدن آنان، تحریف در تاریخ آنان تقلیل یافته است. از این رو است که تاریخ واقعی رابطۀ مستقیم به حاکمیت های مردمی دارد و تاریخ کشور هایی واقعی اند که نظام های آنان ممثل ارادۀ مردم بوده است. از این روی است که می گویند، تاریخ مبارزۀ داد بر ضد بیداد است و تاریخ واقعی تصویر کننده و مجسم کنندۀ نقش انسان مظلوم در فراز و نشیب تاریخ است که در واقع سازندۀ اصلی تاریخ اند. در واقع قهرمانان و فاتحین از میان مردم به گونۀ خودجوش قیام میکنند و اما بیداد است که با مسخ تاریخ حماسه ها و شهکاری های سازنده گان اصلی تاریخ وارونه جلوه داده می شود و از خرگاۀ خاکستر داد، بیداد قدعلم می کند و لوح پیروزی را در سینه می کوبد. این که گفته اند، داد هر از گاهی  قربانی می دهد و اما بیداد دستاورد هایش را به تاراج می برد.

با تاسف فراوان که کشور ها در جهان سوم که هر از گاهی عرصۀ تهاجم قدرت های اشغالگر بوده، از سه حالت استعماری، نیمه استعماری و یا در مجاورت استعماری قرار داشته اند و زمامروایان در این کشور ها بیشتر افراد وابسته به قدرت های خارجی بوده که محصول این چنین حکومت ها زمامدارانی بیشتر فاسد و تک قومی و تکرو و تمامیت خواه بوده و تاریخ این کشور ها را برای توجیه و بقای حاکمیت خود مسخ کرده اند تا اشتراکات تاریخی در آ نها شکل نگیرند و هویت های واقعی تاریخی کشور ها در پردۀ ابهام باقی بماند؛ زیرا شکل گیری اشتراکات تاریخی و هویت تاریخی وحدت تاریخی را بوجود می آورد که بدون تردید این ها ضامن بقا و ثبات و استقرار صلح و ثبات در یک کشور اند؛ اما قدرت های استعماری بخاطر تحت مستعمره داشتن کشور ها در تبانی با مزدوران شان تاریخ این کشور ها را مسخ کرده اند. در این کشور ها تلاش شده تا تاریخ روایی جایگاۀ تاریخ ترکیبی و تحلیلی را بگیرد. آشکار است که تاریخ روایی تاریخ داستان های ساخته و پرداخته شده اند که نه جایگاۀ علمی دارد نه جایگاۀ تحلیلی؛ زیرا این تاریخ به علت ها نمی پردازد و عوامل گوناگون فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی را به گونۀ ترکیبی مورد تحلیل قرار نمی دهد. از این رو نقش و اقعی مردم در این تاریخ تحریف شده و در پردۀ ابهام باقی می ماند تا این کشور ها برای همیش غرق تنش های درونی بوده و کشور های شان سکوی پرش قدرت های مهاجم باشد. از این رو مورخان می گویند که در کشور های استبداد سیاسی و انسداد تاریخی حاکم باشد، در آن کشور ها همیشه تاریخ مسخ شده است تا اشتراکات و هویت های اصلی تاریخی کشور ها به گونۀ درست شکل نگیرد و سرنوشت ملت های شان به ساده گی به بازی قدرت های بزرگ گرفته شود. از همین رو است که تاریخ واقعی را تاریخ روشنگری خوانده اند. زمانی که توده ها نقش اصلی خود را در تاریخ می بینند و به توانایی های خود متوجه می شوند. در این صورت حکومت کردن بر آنان دشوار و ستم روایی بر مردمش ناممکن می شود. این درست است که تاریخ دیروز را نمی توان با تحلیل امروز نوشت اما این ناممکن نیست که مسخ تاریخ کشور را مورد بازنگری و مداقه قرار داد تا با ارزیابی کردن رخداد ها واقعیت را از تحریف جدا کرد. شماری مورخین بدین باور اند که مطالعه و تحلیل گزینشی تاریخ می تواند، بخشی از تحریف را در تاریخ کشور شناسایی کند؛ زیرا تحلیل عمومی و دوامدار تاریخ دشوار است و به مشکل می توان تا از لایه های انبوه حوادث متشابه و متصاد به ساده گی بتوان تحریف را شناسایی کرد و تنها شیوۀ گزینشی است که می توان به گزینه هایی از حوادث تمرکز کرد و با غیث و ثمین کردن دست کمی از واقعیت ها بتوان، از میان انبوهی روایت های دروغین روایت های درست را شناسایی کرد؛ اما نباید فراموش کرد که مشکل روایی تاریخ به نوبۀ خود کار بر سر رهایی تاریخ از مسخ را دشوار می گرداند؛ اما نباید فراموش کرد که عوامل دیگری نیز در مسخ تاریخ دخیل اند که در کنار استبداد حاکم و دولت سانسوری و روایی بودن در مسخ تاریخ تاثیرگذار اند. از جمله خود سانسوری، تمایل و سلیقه های فکری مولف و گرایش های قومی و زبانی او افزون بر عوامل دیگری اند که در مسخ تاریخ اثرگذار بوده است. علت این که در برهه هایی از تاریخ قهرمانان واقعی تاریخ گمنام مانده اند که در تحولات اجتماعی کشور ما نقش محوری داشته اند؛ برعکس چهره های کاذبی بیشتر از آنچه بوده اند، روی آنتن کشبده شده اند که نقش آنچنانی در تحولات کشور نداشته اند. از مطالعۀ تحلیلی سه جنگ مردم ما با انگلیس تا دوران سرکوب و استبداد عبدالرحمان که قهرمانان و رهبران قیام ملی جنگ دوم افغان و انگلیس را از تیغ کشید، به خوبی آشکار می شود که چگونه نقش آفرینان اصلی حوادث که مردم بوده اند، جای آنان را شاهان و سرداران پر کرده اند. به این هم بسنده نشده و حتا با دستکاری تاریخ بوسیلۀ نیروی حاکم بر رهبران ملی و قایدین راستین اتهام های ناروا هم بسته شده است حتا به تاریخ نقش قومیت داده شده و تاریخ کشور قومی و تباری رقم زده شده است. این در حالی بوده که در تمامی تحولات تاریخی نقش اقوامی تحریف شده است که بیشترین نقش را در پیروزی مردم افغانستان در برابر مهاجمان داشته اند. دلیل این همه ناروایی ها تنها استبداد حاکم نبوده؛ بلکه بینش های قوم گرایانه و گرایش های فکری و سلیقه یی مورخ در کنار خود سانسوری ها سبب شده تا بر روی واقعیت های تاریخی پرده کشیده شود  که سرتاسر تاریخ آگنده  از این گونه خود سانسوری ها و بیرون سانسوری ها است. 

یکی از دلایل مسخ تاریخ می تواند، موقعیت جغرافیایی افغانستان باشد که بنا بر موقعیت جیواستراتیژیک، حیوایکونومیک و جیوپولیتیک اش در منطقه هر از گاهی در معرض تهاجم از سوی شمال و جنوب بوده است. از این رو جبهه های مقاومت مردمی هر از گاهی در شمال هندوکش در کندز(کهندژ) و در حنوب آن در کاپیسا تشکیل می شد و این مقاومت های پیهم فرصت هایی را از مردم ما گرفت که اشتراکات تاریخی و هویت ملی شان را شکل می داد. این درگیری های دوامدار حتا نگذاشت که جغرافیای واحد در افغانستان شکل بگیرد و نام واحدی داشته باشد. در این مدت بخش های مختلف کشور زیر نام های محلی تحت اداره های مهاجمان چون کوشانی ها و موری ها و ساسانی ها و اداره های محلی اداره می شد. این دوران تا تشکیل حکومت های مستقل سامانی ها، سلجوقی ها، غزنوی ها، غوری ها و خوارزمی ها ادامه یافت که بنا بر حماقت محمد خوارزمی حملۀ چنگیز به کشور ما آغاز شد و پس از آن هم بازمانده گان چنگیزو تیموری ها و بابری ها در کنار اداره های محلی در کشور به گونۀ پراگنده حکومت کردند و بالاخره برای نخستین بار احمدشاه ابدالی توانست تا در ۱۵/۷/۱۷۴۷ ا بر خراسان شرقی  اعلان پادشاهی کند و حکومت مستقلی را تحت نام افغانستان بنیاد نهد که قلمرو های حکومت آن در شرق تا سرهند، در غرب، تا سبزوار(غرب مشهد)، در شمال تا دریای آمو و در جنوب تا دریای عرب را در بر می‌گرفت که حمله های پیهم و ده گانۀ  او به هند و سرکوب سکه ها و مرهته ها فرصت افتادن نیم قاره به چنگال بریتانیا را میسر کرد. پس از وفات او صد سال افغانستان دچار جنگ داخلی شد. افغانستان امروزی پیشینۀ 271 ساله دارد که اقوام گوناگون کشور سرزمینی را در قلمرو های کنونی به نام افغانستان قبول کرده اند. این پذیرش گذشته از چند و چون آن در نتیجۀ پذیرش یک تعامل تاریخی بوجود آمد که می تواند، قابل مکث باشد.

بیرابطه نخواهد بود تا در این قسمت اندکی به تعامل تاریخ اشاره کرد. چنانکه شماری گفته اند، تاریخ تعامل واقعیت با مورخ است؛ یعنی چگونگی رویکرد مورخ با واقعیت ها است که در واقع چهار رسالت و چهار مسؤ ولیت مورخ را برمی تابد و حودآگاهی های انسانی، اجتماعی، جغرافیایی و تاریخی او را به چالش می کشد تا بدور از هرگونه پیشداوری و گرایش های فکری و سلیقه یی و خود سانسوری و بیرون سانسوری در روشنایی تحلیل های واقعی و با توجه به علت ها تاریخ را از زیر بار مسخ و تحریف رهایی ببخشد. از این رو تاریخ را علم تحلیل آثار نیز خوانده اند و به هر اندازه یی که آثار تاریخی زیاد باشد، به همان اندازه دسترسی به واقعیت های تاریخی بیشتر شده و بر غنامندی آن افزوده می شود. دوستانی که تاریخ مرحوم کهزاد را مطالعه کرده باشند، به اهمیت آثار و نشانه های ناریخی پی برده اند که چگونه مرحوم کهزاد بخش بزرگی از تاریخ خود را بر بنیاد استفاده از آثار تاریخی مانند سکه ها و نقاشی ها و ظروف گوناگون نوشته است. این رویکرد تنها بر تاریخ روایی خط بطلان می کشد؛ بلکه ترکیب و تحلیل و تحلیل ترکیبی این آثار کمک بزرگی به رهایی تاریخ از مسخ و تحریف می کند. تحلیل این آثار از ویژه گی های فرهنگی و هنری و تاریخی ملت ها پرده بر می دارد و توانایی آنانی را برجسته می سازد که در ساختن این آثار نقش ببشتر داشته اند.

از گفته های بالا دست کم می توان تاریخ آشفتۀ کشور را در ذهن مجسم کرد و به دشواری های عدم شکل گیری اشتراکات تاریخی و فرهنگی کشور پی برد. پیش از اسلام بخش های از کشور به نام خراسان یاد می شد که در متون عربی ذکر شده است. از مطالعۀ تاریخ فهمیده می شود که تنها" آریانا" نام ماندگار در تاریخ کشور است که شانزده قوم آریایی زیر چتر دین زردشت باهم زنده گی داشتند و وحدت شان را دفاع مشترک در برابر تورانیان تشکیل می داد که بزرگ ترین حماسه های آریایی ها را تا کنون تشکیل می دهد که شاهنامۀ جاودانۀ فردوسی از بخش های پرده بر می دارد. گفتنی است که پس از مهاجرت های بزرگ آریایی ها به طرف غرب و شرق و هجوم اقوام دیگر مانند هوچی ها و کوشانی ها به آریانای کهن قلمرو هایی به نام ایران سرزمین های آریایی را در بر می گرفت که بیشترین آن شامل افغانستان کنونی بود. تخارستان، کابلستان، زابلستان، سیستان بخش های مهم آن در افغانستان بود. ایران امروز که خود را وارث ایران کهن می داند، تنها فارس و توران بخش های از ایران کهن را تشکیل می دادند.

در هر حال در این شکی نیست که در قلمرو جغرافیایی آریانای کهن اقوام گوناگونی زنده گی داشتند که مرکز شان "آریانا ویجه" بود، دارای اشتراکات خاص فرهنگی بودند و از هویت معین تاریخی برخورادار بودند؛ اما این هویت بعد از کوچیدن های بزرگ آریایی ها دچار گسست شد و اقوام آریایی از سرزمین های اصلی شان به قلمرو های جغرافیایی دیگر کوچ کردند. پس از آن حوادث بزرگی در قلمرو های آریایی ها رخ داد که اشتراکات تاریخی آنان را آسیب پذیر گردانید. تنها پس از قرن هژده با تاسیس حکومت درانی ها به رهبری احمدشاه بابا پس از مخالفت شدید حاجی جمال خان منسوب به قبیلۀ  غلجایی یکی از دو قبیلۀ بزرگ و مشهور پشتون ها در کشور و مداخله پیرصابرشاۀ کابلی افغانستان امروزی شکل گرفت. در شماری متون تاریخی افغان جدا از پشتون قید شده و اما شماری این تفاوت را نفی می کنند. حال چه باید کرد تا به این کشاله پایان داد و با بازیابی اشتراکات تاریخی به هویت ملی رسید. این موضوع را دانشمندان تاریخ روشنگری می خوانند تا اقوام گوناگون خود و فرهنگ خود را بدون هرگونه تفاوت و امتیاز در فرهنگ ملی نگاه کنند و فرهنگ ملی را آینۀ تمام نمای هویت تاریخی خود بشمارند. هرچند این کار ساده یی نیست، این زمانی ممکن است که امتیاز طلبی ها و بیشتر خواهی ها را به با رویکردی بزرگ منشانه به همدیگر پذیری و همزیستی صمیمانه بدل کرد و با تن دادن به ارزش های مردم سالاری با سقوط دادن بت قومیت؛ تا باشد که  انسانیت و اسلامیت در جای آن تمکین کند. از ارزش ها چنان نهادینه شود وهمدیگر پذیری به حدی گراف صعودی را بپیماید که  در بستر ارزش های انسانی و اسلامی آن شخص شایسته یی از اقلیت های این کشور از سوی مردم به مقام ریاست جمهوری برسد. درست این زمانی ممکن است که قوم گرایان بت قومیت را بشکنند و با عبور از خط های قرمز جرات نزدیک شدن به "تابو" هایی را پیدا کنند که به مثابۀ شمشیر ها در قلب های این ملت سرگرم مانور های خونین اند. آیا این شکستن به ساده گی ممکن است و یا این که پس از بازخوانی دشوار تاریخ می توان به آن رسید و آیا چنین بازخوانی ممکن است که بتوان به عبور از کوه و کتل مسخ تاریخی بر اشتراکات مهم تاریخی و هویت ملی تمکین نمود. این در حالی است که کشور درمرحلۀ حساس مبارزه با تروریزم قرار دارد و تا رسیدن به آن فرصت های زیادی ضایع خواهد شد؛ پس با چه گزینه یی می توان وارد شد تا با عبور از "هفت خوان " آن زودتر به ساحل رسید.یاهو

 

 


بالا
 
بازگشت