مهرالدین مشید

 

در شرق زندهء خوب و مردهء بد وجود ندارد

مرد ادیب در مشرق زمین می‌میرد اما زنده است و زنده است گرچه مرده‌است

این از جمله سخنان مشهور سید جمال الدین افغان است که بازتاب دهندهء اندیشهء انسان شناسی او از ملت های شرقی و بویژه افغانستان است. سید دریافته بود که در شرق هیچ انسان هرچه که باشد، چه ادیب و چه هنرمند و چه دانشمند و شاعر و مبارز و آزادی خواه و سیاستگر و بالاخره چه حاکم و چه محکوم در زمان حیات خود نه تنها قدر و منزلت ندارد؛ بلکه بیشتر مورد بی مهری و بی الطفاتی مردم شان قرار می گیرند. آیا این هم دلیل استعماری، نیمه استعماری و مجاورت استعماری دارد که ملت های شرقی دوره های طولانی را تحت شرایط بالا ناگزیرانه سپری کرده اند و این حالت از لحاظ روانی به آنان آسیب رسانده است و این صدمهء روحی آنان را به همچو واکنش ناخواسته وادار کرده است یا این که آنان را نسبت به خود و زنده گی شان کم الطفات و بی مهر و بویژه سیاستمداران و زمامداران را کم مهرتر از همه یافته اند. ملت های شرقی هر از گاهی در برابر استعمار رزمیده اند و به ندای رهبران و قایدان و سیاستمداران شان لبیک گفته اند و در شرایط بد در کنار آنان قرار گرفته اند و عاشقانه ترین حماسه های تاریخی را بوجود آورده اند که شکوه و جلال آن سرخط شهکاری های تاریخ عنوان شده است؛ اما رمانی که شرایط عوض شده و استعمار از کشور های شرقی رانده شده، کمتر رهبرانی بوده اند که خوشنام مانده اند و تا حد انحراف کامل سقوط کرده اند. جنگ های خانمان سوز و تباه کن داخلی را در نتیجهء صف بندی های گروهی و قومی و مذهبی بوجود آورده و حماسه ها و شهکاری های مردم شان را به تراژیدی های دردبار دل کرده اند. در این شکی نیست که در این آوان شماری از نویسنده گان و شاعران و هنرمندان و دانشمندان و حتا عالمان دین هم در باترک تعهد انسانی و ملی و دینی در لاک قومی و مذهبی و گروهی فرو رفته و با فراموش کردن رسالت انسانی، اجتماعی، تاریخی و جغرافیایی شان اندیشه و قلم و سیاست و دانش شان را با افتادن از سکوی بلند انسانی و تعهد ملی در انحصار گروه و قوم و مذهب خاص قرار بدهند. این گونه مانور های تنگ دانشمندان و شاعران و هنرمندان سبب شده که آنان از نظر مردم بیافتند؛ اما این گفته ها به معنای آن نیست که تمامی رهبران، سیاستگران، ادیبان و دانشمندان شرقی این چنین بوده اند و در زمان استقرار ملت و مردم را فراموش کرده و دنبال منافع خود رفته اند و حتا از غصب و غارت دارایی های مردم شان دریغ نکرده اند و حتا از دست یازی به جنایت هم خودداری نکرده اند؛ بلکه مردان نامدار و خوشنامی چون مهاتما گاندی ها، داکتر سن یادسن ها، چن کایچک ها بوده اند که نگینی بر تاج تاریخ ملت های شان در طول تاریخ بوده اند که قهرمانی ها و مبارات و حماسه آفرینی ها، مقاومت ها، ساده گی، خدمتگذاری و حوصله مندی ها و تحمل پذیری های شان زبانزد خاص و عام بوده و در دفتر زرین تاریخ ثبت شده است. شاید دلیل جاودانه شدن گاندی، یاران خوش نام و متعهدی بود که تا پایان زنده گی به راۀ گاندی خیانت نکردن و آرمان های او را به جان و دل پروریدند. یادآوری از نام های یاد شده معنای آن را ندارد که شرق در حافظۀ خود این چنین مردانی را کم دارد؛ بلکه زیاد مردانی بوده اند که در تاریخ معاصر در کشور های شرقی از خود رشادت و شهکاری های بی نظیر نشان داده اند و قربانی ها و ایثارگری های شان بیشتر و بیشتر بوده است و اما صدها دریغ و درد که راهیان شان به آنان جفا کردند و با دست یازی به غارت ها و ناروایی ها آرمان های رهبران و راهیان راۀ شان را کم رنگ ساخته و حتا قربانی های شان را به صفر تقرب داده اند.

این به معنای آن نیست که همه را بدون تفاوت و تفکیک زیر تیغ قضاوت یکسان به داوری گرفت و آنان را قربانی عقده های شخصی کرد؛ بلکه باید با ترازوی حساس هر یک را توزین کرد و با تیزاب سلطانی هر کدام را محک زد نا طلا را از مس جدا کرد و از سویی هم مس قربانی طلا و برعکس طلا قربانی مس نشود. برای این منظور، بهتر است که هر یک را در جا و مقام واقعی اش ستود نا سیاه روی شو هرکه در او غش باشد. در این شکی نیست که منازعۀ افغانستان سفید روی ندارد و هر یک به نحوی مسؤول رخداد های پس از سال 1371 تا کنون می باشند؛ اما در این میان باید آنانی را باید دست کم از آنانی پاس داشت که دست کم تلاش کردند تا از شکار استخبارات پاکستان درامان باشند و حداقل تلاش های مستقلانه را برای یک افغانستان با ثبات و صلح آمیز به خرج داده اند. از این رو گفته می توان که عدم وابستگی کورکورانه و مزدور منشانه به شبکه های استخباراتی بویژه آی اس آی پاکستان و استخبارات ایران و بعد ها به سیا و " ام آی 6 " و پیش از آن "کا جی بی"از جمله معیار های مهم و ارزنده ۀ  رهبران و شخصیت های  چپ و راست، بویژه  رهبران گروه های سیاسی  و تنظیم های جهادی کشور است. در یک سخن گفته می توان، آنانی که کمتر وابسته بوده اند، برحسب انتخاب بد و بدتر، بد آنان بهتر اند؛ زیرا که وابستگی های استخباراتی در جنگ فرسایشی مثل افغانستان امری ناگزیری است و اما آنانی برائت می یابند که از این بازی ها به نفع ملی، وحدت ملی واقتدار ملی بهره گرفته اند و نه برای منافع شخصی و رقابت های گروهی و دامن زدن به اختلاف های قومی.

 دیدیم که افغانستان پس از تهاجم شوروی پابرهنگان گم نام و بی نام ونشان را به مردان بزرگ معززی بدل کرد که از نام شان کاخ های استکباری به لرزه می آمد و حتا لباس های شان به  سمبول و نماد عظمت انسانی بدل شده بود؛ اما پس از پایان تهاجم و سقوط رژیم دست نشانده، همه چیز عوض شد و قهرمانان این ملت با گذشته های خود و یاران خود بدرود گفته و بر روی هم شمشیر کشیدند و در لاک های گروهی وقومی سقوط کردند و از سکوهای بلند به زیر افتادند و کارنامه های و شهکاری های شان هم زیر پرسش رفت.

هزاران دریغ و درد که جفا ها و غرض ورزی ها و ناروایی ها و سقوط شماری ها از سکوی بلند انسانی و فراموش کردن تعهد های شماری از رهبران و سیاستگران و فرماندهان و ادیبان شرقی، بویژه درکشور ما سبب شده تا کارنامه ها و بزگواری های آنانی سخت زیر پرسش برود و جایگاهء بلند و انسانی آنان خدشه دار شود. این که چگونه در شرق ادیب زندهء خوب و ادیب مردهء بد وجود ندارد و آنانی که زنده اند، باهمه خوبی های شان مورد بی مهری و برعکس با همه زشتی های شان پس از مرگ مورد لطف قرار می گیرند یا به عبارت دیگر آنانی در بسیاری وقت ها در زنده گی قربانی گرایش های گروهی و قومی و سلیقه یی می شوند و پس از مرگ گویی غسل تعمید می شوند و شگفت آورتر این که آنانی که جنایت های شان در زمان زنده گی به همگان آفتابی است، پس از مرگ چنان عزیز و ارجمند می شوند که گویی فرشتهء روی زمین بوده اند. پس از گفته های بالا فهمیده می شود که زنده بدگویی و مرده ستایی مرگ پرستی ریشه در تاریخ دوران استعماری دارد. از گفته های بالا فهمیده می شود که علل گوناگون تاریخی، اجتماعی و فرهنگی دارد و این دست به دست هم داده و سبب شده تا مرده ستایی در کشور ما حاکم شود و انرژی های مثبت قربانی هیاهو های تبلیغاتی و رقابت های گروهی و قومی شود تا مبادا یکی از دیگری عقب بمانند و خدای نخواسته "گوش و بینی شوند" این به معنای رد شخصیت های شایسته و نفی ارجگذاری شخصیت های خوب نیست؛ بلکه برعکس باید آنان مورد تقدیر و تعظیم قرار بگیرند؛ اما چگونه؟ زمانی لازم است که این ارجگذاری ها در راستای منافع ملی و وحدت ملی و اقتدار ملی بجای عقده گسایی ها، اصافه گویی ها و دامن زدن به تنش های گروهی و قومی و مذهبی تنظیم شوند. باتاسف که در کشو ما بار منفی آن بیشتر است و حتا سفارتخانه ها و شبکه های خارجی برای رسیدن به اهداف خود این گونه گردهمایی ها را پشتیبانی مالی می کنند تا هیزم و باروت بیشتر را برای تباهی و بربادی افغانستان انبار کنند و آتش بزنند.

حال بر روشنفکران و نخبگان جامعۀ افغانستان است تا  با عبور از این کابوس نگری ها نقش شان را در این زمینه ادا کنند. این زمانی ممکن است که روشنفکر باید بر سکوی نه تمکین کند و پشت بر قدرت و ثروت بدهد و حتا از قبول ریاضت های شاقۀ فقر خود داری نورزد؛ هرچند این امر ساده یی نیست و عبور از آن دشوارتر از پیمودن " هفتاد خوان رستم " است؛ زیرا دست و پنجه نرم کردن با فقر کاری ساده نیست و ذلت را در پی دارد و از همین رو است که پیامبر می گوید، "فقر اگر از در درآید و دین از دریچه فرار می کند"، دلیل اش همین بوده است، اما چه باید کرد تا از این آزمون دشوار سرفراز و شرافتمند بدر شد. در حالی که نمی توان با آزمون سنگ بستن در شکم برای همیش کنار آمد و این در صورتی ممکن است که به دست کمی از نیاز های زنده گی دسترسی داشت و از زنده گی راحت تر چشم پوشید. شکی نیست که این سکو عقل را پژمرده و روح را سیراب می سازد و اما ناگزیر برای آن که درد مردم را داشت و با درد های آنان باهم نفس کشید، ناگزیر به این سختی ها باید تن داد تا قلم را از اسارت بیرون کرد و سخن را به کمال رساند و فرصت ماندن در سکوی بلند انسانی را مغرور و بی هراس به آزمون گرفت. شاید شماری ها این حرف ها را نوعی ذهنی گری و خیال بافی تصور کنند و بگویند که نمی شود، چراغ زنده گی را بدون نفت روشن داشت؛ بلکه ناگزیر بر آن باید نفت ریخت تا حداقل روشن بماند و نمیرد؛ اما این از ناگزیری ها برای آنانی است که داعیۀ انسانی و بویژه داعیۀ دینی دارند؛ زیرا داعیه داشتن در پیوند به دین انسانی ترین است و از آنجا که بنیادش بر رحمت و ترحم است، ایثارگری بیشتری می خواهد و ایجاب می کند تا برای سنگ بستن ها در شکم بیشتر آماده بود و ریاضت های بیشتر را پذیرا بود. ریاضت های ناب روشنفکرانه اندیشه را شسته و بالنده گردانیده و به قوام می رساند و به قول عرفا مایه های درونی اندیشه را تقویت می کند و انسانیت انسان را پالایش می کند و روح او را نوازش می کند. این پالایش و نوازش است که تخم عصیان را در سرزمین اندیشه های روشنفکر می کارد و برای روشنفکر درس فرصت شناسی را می دهد تا حرف های خود را سنجیده وحساب شده بگوید و در ضمن از حرف های خود حساب داده هم بتواند. این به معنای آن نیست که جز روشنفکر دیگران حق سخن گفتن را ندارند؛ بلکه هرکس حق سخن زدن را دارد و سخن در انحصار روشنفکر نیست؛ اما با تفاوت این که روشنفکر فرصت شناسانه تر سخن می گوید و با تشخیص صحبت می کند. به این می اندیشد که کدام حرف را اول و گدام را بعدتر بگوید، البته با توجه به درک حساسیت ها، در غیر این صورت در چالۀ روشنفکری می افتد و در این صورت جنبیدن سودی نخواهد داشت. از این رو روشنفکر برای رهایی از افتادن در چاله ها از بلند پروازی های روشنفکرانه باید اجتناب کند تا نشود که لقمه از دهن اش بزرگتر شود و کار بجایی برسد که انتظارش را حتا نداشته باشد. از این که روشنفکر برای احیا و بالنده گی ارزش ها کار می کند و کارش نه تنها روشنگری؛ بل اشاعۀ ارزش ها است و خود اش هم ناگزیر است تا الگوی اندیشه های خود باشد تا مردم در وجودش شک نکنند و شخصیت او را دوگانه و چند گانه نبینند؛ زیرا چندگانگی شخصیت دلالت بر دلهره گی و نااستواری شخصیتی کرده و تلاش های صادقانۀ روشنفکر را برای احیای ارزش های ماندگار زیر پرسش می برد و صداقت او را برای وصل کردن های انسانی خدشه دار می گرداند؛ زیرا روشنفکر وصل کردن را وجیبه چه که حتا وظیفۀ خود می داند و با فصل کردن ها در تضاد است. از همین رو به قدرت و ثروت به دیدۀ شک می نگرد و از تمکین کردن بر سکوی هردو بیزار است؛ بلکه خوش دارد تا بر سکوی آزادی وآزاده گی ها بایستد و برای رسیدن به آگاهی و عدالت به گونۀ بی امان و خستگی ناپذیر برزمد. از این رو لازم است تا روشنفکر بیشتر واقعی گرا باشد تا مبادا با افتادن در پرتگاۀ ذهنی گری کارش بی نتیجه باقی بماند و تلاش هایش بی نتیجه بماند و جاذبه اش سترون گردد؛ هرچند روشنفکر دنیال ادای مسؤولیت است و کمتر به دنبال نتیجه؛ زیرا روشنفکر به دنبال قافله یی می رود که پیش از او دیگران آغاز کرده اند و او هم ناگزیر است تا قسمتی از راه قافله را یاری کند و برای سلف خود تحویل بدهد؛ زیرا اوخود را در برابر مردمش مسؤول می داند و میداند که حسابدهی مسؤولانه کار ساده یی نیست؛ بلکه انرژی انسانی می خواهد و این زمانی ممکن است که روشنفکر باید سرشار از معنویت باشد و از برج و باروی خوداش و سخن اش باید بوی معنویت به مشام برسد و در واقع معنویت نخستین حرف او را بزند تا صداقت اش را به نمایش بگذارد و رسالت اش را مسؤولیت مدارانه رقم بزند.

 

 

 


بالا
 
بازگشت