مهرالدین مشید
از اوج گاهء وحدت ملی تا پرتگاهء بحران ملی
وحدت ملی و بحران ملی دو موضوع متفاوت اند که هربک حامل مفاهیم جداگانه بوده و دارای مولفه های گوناگون اند که نخستین آن مجموعه یی از ارزش های سازنده و پویا و دومی آن مجمموعه یی از ضد ارزش ها را در جامعهء ما بر می تابند. رفتن به سوی وحدت ملی زمانی ممکن است که مولفه های آن چون؛ منافع ملی، اقتدار ملی، حق شهروندی، اجماع ملی، مشروعیت ملی، تحمل ملی، یکدیگر پذیری ملی و هویت تاریخی، هویت ملی و هویت فرهنگی در یک پروسهء ملی، درسطح گفتمان های کلان اجماعی شناسایی شوند و حکومت در اجرای ارزش های آن ها بدون هرگونه تبعیض و تفاوت در یک پروسهء ملی جدی و گسترده گام های عملی بگذارد. در این صورت رسیدن به وحدت ملی و نایل آمدن به اقتدار ملی ممکن می شود و مشروعیت ملی فراهم می شود. از آنچه گفته آمد، فهمیده می شود که رسیدن به وحدت ملی نیاز به پیمودن سلسله زنجیره یی از ارزش ها اند که ظرفیت ها و توانایی های فردی و جمعی جامعه را در یک سطح منهای تفاوت و امتیاز های قومی و مذهبی و زبانی انکشاف می دهد و تمامی مولفه های وحدت ملی را در عرض و طول چه از لحاظ جامعه شناسی و چه از لحاظ تاریخی به گونهء متوازن و عادلانه در یک روند ملی غنا می بخشد و به قوام برساند. یعنی هر یک از مولفه ها یکدیگر را به گونهء زنجیره یی در فضای همدیگر پذیریری کلید بزنند تا مرحله به مرحله وحدت ملی به گونهء عادلانه و همه پذیر گمشروعیت سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، تاریخی و فرهنگی پیدا کند. این در صورتی ممکن است که حکومت خیلی صادقانه و واقعی گام به گام در این راستا قدم بگذارد تا عدالت در عرصه های گوناگون در جامعه از نگاهء فردی، اجتماعی، قومی، مذهبی برقرار شود . از گفته های بالا فهمیده می شود که ما اکنون در کجایی از مرز های ناشناختهء وحدت ملی قرار داریم. این اشارهء مختصر ما را یاری می رساند تا در داوری ها بدون پیمودن راهء افراط و تفریط با دیدی روان شناختانه دست کم در ایستگاهی قرار بگیریم که ما را از رفتن به فاجعه و نزدیک شدن به فلاح یاری کند و از افتادن در پرتگاهء بحران در شرایط حساس خیلی خطرناک مبارزه با تروریزم و هفتاد سر و هفتاد پا نجات ما بدهد.
بحث بر سر بحران بحث بر سر انحطاط و سقوط در حوزه های گوناگون است. درست این زمانی است که روند رفتن به سوی وحدت ملی راهء معکوس را طی کند و ارقام یک به یک بجای صعود راهء نزول را بپیماید. معلوم است که چنین عقب گرد راهی به سوی فتور و تباهی دارد. مثلی که رفتن به سوی وحدت ملی نیاز به پالیسی سازی ها و پیمودن روند های گوناگون و بهم پیوسته را دارد که نیرو های گوناگون موافق و مخالف سیاسی در یک جامعه با ترک منافع شخصی، گروهی، قومی و استخباراتی تلاش پیهم و متصل برای رسیدن به آن می نمایند. به همین زمانی که این روند راهء معکوس را طی می کند؛ معلوم است که اوضاع به سوی از هم گسیختگی های اجتماعی و آشفتگی های فکری و فرهنگی و نابسامانی های روانی، اجتماعی و اقتصادی به پیش می رود و زمانی که همه چیز به نقطهء غیرقابل بازگشت می رسند که می توان از آن به عنوان نقطهء عطف هم یاد کرد؛ البته نقطه یی که تمامی تلاش های منفی و ویرانگرانه در آن به انفجار عظیم بدل می شود که نام اش را می توان نقطهء بحران گذاشت. بحران سازی خود یک روند است که نیرو های شریر بادست یازی به تیوری توطیه سرنوشت یک ملت را به خواست قدرت های شیطانی به بازی می گیرد و برای رسیدن به هدف خود خیلی زیرکانه و محتاطانه عمل می کند و چنان با تانی عمل می کند که از هر چالشی بحیث فرصت برای رسیدن به اهداف شوم و استخباراتی خود سود می برد. در این بحران سازی ها دستان گوناگونی در درون و ببرون دستگاه کار می کند؛ اما دستانی که در درون دستگاه می جنبد، قوی تر از دستان بیرون از دستگاه اند که با رویکرد های زیرکانه و دیپلوماسی شیادانه توانایی سمت و سو دادن یک کشور را به سوی بحران دارد. بحران آفرینان در هرکشوری مزدوران خارجی ها و دشمنان مردم افغانستان هستند و برای چنین کاری ماموریت گرفته اند تا به بهای قربانی ملت های شان جادۀ راهببردی را برای بیگانگان بگشایند. از این رو بحران ویرانگر و وحدت سازنده است. پس هر حرکتی که ما را دور هم جمع میکند و گرهی از مشکل ما می گشاید و تغییر مثبتی در زنده گی ما بوجود می آورد، نشاندهندهء رفتن به سوی وحدت ملی است و هرگاه همه چیز برعکس حرکت کند و که در هر گام ما را از یکدیگر جدا کند، تشتت، پراگنده گی، تشویش، نگرانی ها را افزایش بدهد. این نشانهء رفتن به بحران است که خطرناک بوده به گونهء جدی از آن دوری باید کرد؛ زیرا در چنین حالی از دو گزینهء افتادن پرتگاه و یا در کام پلنگ یکی را باید گزید که در هر دو صورت مشورهء فقهی گزینش اخف ضرر هم کاری را از پیش نمی برد. در آن صورت کار از کار گذشته خواهد بود و پشیمانی هم سودی به بار نخواهد آورد؛ پس چرا کاری کند عاقل که بار آرد پشیمانی، ولو که به سوی شماره های معکوس وظیفه هم باشد، باید از رفتن بر آن احتراز کرد؛ زیرا که در چنین حالت غیر قابل کنترل بحران ساز نخستین قربانی های خود خواهد بود و حتاجنبیدن و تپیدن برایش محال خواهد بود.
در این تردیدی نیست که بحران در هر حالی بحران است، چه قاعدۀ سیاسی داشته باشد و چه اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی؛ بویژه بحرانی که متوجه هویت باشد و شکل هویتی را به خود بگیرد. از همین رو بحث هویتی از جمله پیچیده ترین موضوع در گفتمان های ملی در جهان معاصرقرار گرفته است که به دلیل چندین لابه بودن آن حتا در برابر جهانی شدن بحیث بزرگترین چالش قرار دارد. از این رو موضوع برخورد با هویت ها از لحاظ جامعه شناسی خیلی حساس تلقی شده و دست زدن بر آن دشوارتر از دست زدن به حباب است؛ بویژه حالا که سير تكامل جوامع بشرى و چندین لایه بودن مناسبات انسانى، مقوله هويت را به مثابۀ يكى از بنيادى ترين عناصر انديشه و تفكر معاصر وارد بحث های جدید کرده است. این سبب شده تا بحث هویتی وارد فصل جدیدی از گفتمان های سیاسی، فرهنگی و تاریخی شود. پیچیده گی هویتی در جهان معاصر سبب شده تا دانشمندان بیشتر به دنبال جستجو های بیشتر برای پیدایی و چیستی هویتی شوند. این تمرکز حساسیت هایی را برانگیخته است که سبب ایجاد ابهام و اختلاف نظر در مورد هویت شده است. از این رو هرکس از منظری هویت را به بررسی گرفته اند که در آخرین تحلیل نتوانسته اند در این مورد پاسخ جدی و قناعت بخش ارایه کنند. با توجه به اندیشه های انسان شناسانۀ الکسس کارل نویسندۀ کتاب "انسان موجود ناشناخته" هویت جوامع از هویت انسان ها مایه می گیرد. این در حالی است که انسان در دایرۀ هستی به مثابۀ موجود ناشناخته ترین ارزیابی شده است و هنوز نتوانسته است تا خود را بشناسد. وی برای اثبات این نظر در کتاب خود نمونه هایی خوبی را تشریح می کند. پس آشکار است پیدایی کلافۀ هویتی که هنوز سازنده اش که انسان ها اند، به درستی شناخته نشده اند و پس چگونه ممکن است تا پرده از راز چیستی هویت برداشت. آنهم هویتی که در طول هزاران سال در بستر تلاقی فرهنگ ها و تمدن های گوناگون شکل گرفته و بازتاب دهندۀ حقیقت شخص است که مشمتمل بر صفات جوهری و ماهوی او است. بحث هویت زمانی پیچیده تر می شود که موضوع هویت با تاریخ گره می خورد و این بحث فرهنگ های گوناگون و اثر گذاری های فرهنگی را در طول تاریخ بازگومی کند که هویت را با چالش های غیر قابل پیش بینی رو به رو کرده است. افغانستان که سرزمین فرهنگ و تمدن های گوناگون بوده وسرنوشت تمدن ها از اوستایی یا باختری تا تمدن باختری یونانی، تمدن یونانو باختر، تمدن بودایی، تمدن گریکو بودیک، تمدن ساسانی و تمدن اسلامی که از ادیان گوناگون از زردشت تا مذاهب یونانی، بودایی، مانی، مزدکی و السیسی و مذاهب دیگر تا اسلام اثر پذیرفته است. عناضر فرهنگی تمامی تمدن های یادشده در تاروپود فرهنگی ما به گونۀ مخفی بافته شده است و اما فرهنگ اسلامی بر تمامی آنان غلبه دارد و اسلامیت به مثابۀ هویت برتر دینی به مثابۀ مولفۀ تاثیر گذار ترین بر تمامی فرهنگ های دیگر اشراف و سیطره دارد. از همین رو بوده که اسلام در شناسنامه های قدیم به مثابۀ غلبۀ اسلام بر سایر ادیان جایگاۀ بلند و ژرف هویتی پیدا کرده است. در کشور هایی که ارزش های مردم سالاری نهادینه شده است و درجۀ تحمل پذیری و سعۀ صدر مردمان آن بلند رفته است. آنان توانسته اند در کنار فایق آمدن بر بسیاری از دشواری ها قادر به حل هویتی هم شده اند و توانسته اند تا از سیطرۀ قومیت رهایی پیدا کنند و در آن کشور ها هویت ملی به هویت دولت – ملت بدل شده است و هرکس خویش را یک سان و بدون تفاوت و امتیاز از حقوق شهروندی برخوردار دانسته و قادر به شکستن "تابو" های قومی و هویتی شده اند و مانند کشور هایی چون افغانستان هنوز در بند تابو های قومی نیستند و لاک های قومی را شکشته اند؛ اما در کشور ما که هنوز لاک های قومی نشکشته و هویت های خورده در هویت های کلان هضم نشده و تقابل میان هویت ها ادامه دارد. در این حال هرگونه تصمیم های شتاب آلود که تقابل هویتی را به بار می آورد، ولو که حقیقت هم باشد، نادرست و خطرناک است. در چنین حالی سکوت در این موارد بهترین گزینه است تا زمان رسیدن به حل واقعی مسایل هویتی و بالاخره پا گذاشتن به جایگاۀ دولت – ملت که شاید برای رسیدن به آن در افغانستان زمان زیادی نیاز است. این در حالی است که ما هنوز درکوره راهان هویتی دست و پای می زنیم و نمی دانیم که به کجا می رویم. روزگار چنان آمده است که برعکس این شعر مولانای بزرگ:
ما ز بالاییم و بالا می رویم ---- ما ز دریاییم و دریا می رویم
اما واقعیت این است که روزگار ما مصداق واقعی این شعر است:
دیگران هر روز بالا می روند --- ما هنوز هم رو به پایین می رویم