عابد

 

 

درین خطه

ناخلف هرکه درین بادیه، بی باک بتاخت

نگرفت پیکِ مراد، بلکه سرِ خویش بباخت

سلطه یک رشتهِ خام است، که هوس می بافد

هرکه غافل ز ما بود، حریف را بشناخت

فی المثل ابریکه از شرق و جنوب بارید سنگ

عزمِ ما صاعقه شد، بخت و تختِ او گداخت

کاش شما خوانده بودید، چند صحایف زغزا

آن کدام سرکشی قرن بود، که شرمنده نساخت؟

...................................................

حرفِ (عابد) شنوید، همچو نصایح باشد

طعمی شادی نچشید، هرکه چنین طبل نواخت

 

ج (عابد) ۱۷ فبروری سال ۲۰۱۸ – هالند

 

 

مکن !

مَشکن پای همت، دستی طمع بازمکن!

آنکه بیرون زحریم، فرشِ دل اندازمکن!

ناجی با لاف نشود، کس به میدانِ عمل

با صدا دل نبری، زمزمه آغازمکن!

با هوس تختِ تعالی، تصاحب نشود

گر نبود وسعتِ دید، سرسری پروازمکن!

صیدی آهو بچه را، جز به تدبیر نتوان

دانه زن برسری دام، سوت نزن سازمکن!

تو به حدی گلیم ات، پا دراز کن عزیزم!

لاجواب روزی جواب، حاشیه پردازمکن!

همچو (عابد) مشکن، قفلِ درِ مکنون را!

آنکه خام است به سخن، قصه مکن رازمکن

 

ج (عابد) ۲۴ – مارچ سال ۲۰۱۸ – هالند

 

انتهای مرز

 

فراموش کی شود آن شب؟

نشاط و مستی و شادی

که ما هر دو، دو دلداره

زخُمی لب مئ میگون

به جامی خاطر انداختیم

خمار زآن ساغرِ لبریز

هنوز بر سر مرا باقیست

***

حریرِ نازکِ مه بود

به جفتِ غنچهِ زلفت

تشعشع می نمود انوار

غبارِ عطرِ دامانت

چمن را باغِ رضوان داشت

به هر گامت هزاران گل

سجود و سجده میداشتند

تو پاک و قدس و یکتایی

نمی داشتم گهی تردید

که میرفتیم، همی رفتیم

به جهتی ناکجا آن شب

رهی مطلوب می جستیم

که دست ات بود بدستِ من

دو روح بودیم فقط یک تن

ز رشکِ عشقِ ما و تو

غماز در خون تپید و مُرد

درین پهنای بی وسعت

به هر سو محو تنگنا بود

نگاه و خنده و قهقه

به مهر آگنده می دیدم

تو بودی کوهی از تمکین

به دشت و دامنِ آرزو

تبسم می نمودی بذل

***

ز ابرِ تیره ای زلفت

شمیمِ ناز می بارید

فروغ از مردمِ چشمت

به ظلمت گاهِ خاطرم

ز باور شعله می افگند

دو مفتون بی ملال آن شب

روان بر جهتی آرزو ها

صداقت بود شعارِ ما

عفت مرزی محبت بود

عدول از محوری مستی

به شانِ ما نمی گنجید

چه خواب می خواند بگوش آن شب

صدای آبشار از دور

حدیث و حرفِ دوستی را

در این موقع

نه اغیاری، نه مکاری

نه حد و مرز به هیچ کاری

نه منظورم، دل آزاری

در آن مطلق سکوتِ شب

فقط حیا، شباب را سلطه دارش بود

ز پاکبازانِ کوهِ عشق

همین رسم و طریق ماند

 

ج (عابد) ۲۱ جون سال ۲۰۱۷ – هالند

 

تعصب چیست ؟

تعصب چون تبر است

زود نمی بُرد، اما ضربه اش کُشنده می باشد

جولان جهل در بطنِ نا آگاه گفته میتوانیم

زمانیکه تاریکی معنوی چیره گردد

تعصب مشتعل میشود

خودت احساس نمی کنی

که در محور درکِ خیالی می چرخی

در واقعیت امر، تعصب زندگی را واژگون می کند

رنگ رفاقت را تیره

اعتماد را سست

اعتبار را بی وزنه

وعزت نفس را آلوده میدارد

به اسناد ارزش قایل نمی شوی

شواهد را ناپسند می پنداری

حقیقت را وارانه و معکوس نشان میدهی

ملوفه های فوق

باعثی ذهنی گرایی مطلق میشوند

و کوتاهی نظر را برملا میکنند

بدون شک خلای معنوی و تطاهر جهل می باشند

صاحب نظری گفته است :

(تعصب چون ذغال می باشد، در مجاورت اش قرار گیری آثارِ آن مشهود میگردد)

بدون تردید باید بگویم

چون مبرهن می باشد

که درکِ عقلی در مضیقه قرار گرفته

بلی ! تنوع درک ( حسی، خیالی و عقلی)

بر روشِ انسانها تنوع می آفریند

و درکِ حسی ذاتاَ اعیار شده است

و درکِ خیالی را پرورش میدهی در جهات مختلف

اما با تکاملِ درکِ عقلی شخصیت انسان متکامل میشود.

زمانیکه درکِ عقلی برجسته شد

دیگر احساسات بر شخص غلبه نمیکند

همه پدیده های هستی را

بر مبنای عقل می سنجد

اما هزاران دریغ !

بی نهایت تاسف باید کرد!

که ما انسانها، بسیار کم

به درکِ عقلی نایل میشویم

 

ج (عابد) ۵ می سال ۲۰۱۷- هالند

 

گنج معنی

 

نبود معبر، فقط انبوه خم و پیچ

عبور کردم موانع را به تدبیر

ولیکن دُودِ تلخی باوری روز

به چشمان پرده شد، بر پای زنجیر

 

تپیدم، خوب تپیدم، تا رهیدم

زشاخ ناز مطلب دانه چیدم

***

پی مطلب درین ویرانه آباد

روم، رفتم، روانم من همیشه

هنوز آن گنجی معنی ناپدید است

عمیق باید روم تا جایی ریشه

 

صدف در عمق بحر است جستجو کرد

اول با عزم و منطق گفتگو کرد

***

تعالی از تضاد مایه گرفته

فقط یک شرط که اقلیم اش گوارا

نه آن بستر که امروز گشته هموار

چنان باید که اقناع کرد شما را

 

وراجم گرچه من در غایت حرف

ولی با آبِ معنی میشود صرف

 

ج (عابد) ۱۲ اکتوبر سال ۲۰۱۶- هالند

 

 

 

 

 


بالا
 
بازگشت