بنام خداوند پیدا و پنهان
سرگذشت معدن "کوه لعل"غاران
(لعل بدخشان)
نویسنده:دولت محمد"جوشن"ازپامیر بدخشان
2/10/1396هـ ش
1- روایات تاریخی:- سرزمین کنونی که (بدخشان) نامیده می شود،یکی ازولایات مشهور افغانستان باشهرت ملی وبین المللی تحت عنوان سرزمین لعل ولاجوردمسما گردیده است .
وبیشترین افتخارات تاریخی – فرهنگی - اقتصا دی – اجتماعی ....راباموقعیت «جیواستراتیژیکی اش » درجغرافیای شمالشرق کشوردارامی باشد.وهمچون منطقه اتصال کنندۀ تمدن های قدیم «غرب وشرق» «جنوب وشمال »درسرزمین آریانای کهن ،- خراسان تاریخی ویاکشورکنونی مامحسوب میگردد.
اگرازتسمیۀ لغوی (بدغدشون – بادخشان- بلخشان وغیره که بعدازپذیرش دین اسلام عمومیت یافتن زبان فارسی یا درُ دری اززبانهای پامیری )(اویستایی ) آریانا اکنون (شغنانی – اشکاشمی-سنگلیجی – واخانی – منجانی (وغیره به تلفظ )بدخشان)شهرت یافت سخن بزنیم به بحث دیگرخارج ازموضوع مطرح درین اثرکشانیده خواهیم شد-درباره محترم (شاه عبداله «یمگی ») درآثارش ازجمله ارمغان بدخشان روشنی انداخته است .ومیتواندخواننده به آن آثارمراجعه نماید-
ونگارنده نیزازآثاری تاریخی آن بزرگ مردان وزبان های پامیری که خودهمچون کتاب مؤثق درمیان مردم ماحفظ شده است درآثاردیگرم چون «فرهنگ عامیانه پامیرویا هم پامیربدخشان درتسمیه فرهنگ تاریخی »وغیره مقالات وآثارپژوهشی معلومات داده عقایدم رارقم زده ام ،خواننده عزیزمی توانداین اثرها را ازسایت های انترنیتی (خاوران وسیمای شغنان ) وغیره اخذنموده مطالعه نماید- نزدم مجموعۀ این آثار بشکل کتابی تحت عنوانی «شهپرسیمرغ» که طی سال هادرپیش چراغ تیلی وحتی گاهی سیاه چراغ نویشته ام موجوداست.
واوضاع سیاسی اجازه نمیدهد تاآنرابه چاپ برسانم.بنا به شواهد وتحقیقات تاریخی دانشمندان داخلی و خارجی لاجورد و استخراج آن در بدخشان بیشتر از سه هزار سال قدامت داشته حتی عدۀ بگمان استخراج آنرا از دورۀ صیقل سنگ به صفت زیورسنگی که از کوه های منطقه به آسانی یافت میشده بدست انسان شماریده اند که شاید دور از حقیقت نباشد.
از جمله لاجورد بدخشان در اهرام و مقابر فرعون های کشور «مصر» استعمال شده که هنوز هم موجود است نمونۀ این قدامت میباشد.
و شما اگر همین اکنون بتوانید به کوه های سواحل آمو سیاحت نمائید در بعضی نقاط آن آثار کار مردمان قدیم را جهت یافتن سنگهای قمتی لعل – یاقوت وغیره خواهید دید . مثلاً در کوه های شغنان – غاران – اشکاشم – واخان وغیره هنوز هم این کندن کاری ها معلوم دار است .
آهن فولاد همچون سنگهای لاجورد ، چوین و طلا از قدیم الایام از مناطق «روشان» و«ارغنجخواه» «واخان» استحصال گردیده است که قدامت استخراج انها نسبت به سنگ لعل بسیار قدیم است . اما با پدیدار شدن (لعل بزبان «شغنانی بلخش»در سنه 123 هـ ق (703م )در «غاران » چنانچه در فوق تذکر یافت .
بدخشان سرزمین لعل ولاجورد لقب یافت . وشاید نام و تلفظ بدخشان نیز از همیمن دوران برعکس نام ها قدیم اش دراغا ) (شی ـ هی ـ نان ) و(وخا نیرث ) بلخشان وبعد هم بدخشان ویا بادخشان ـ بدغدشان از زبان اشکاشمی (واخانی ) به بدخشان شهرت یافته با شد . زیرا قبل از حکومت اسلامی در «خیر ـ آسان » (خرآسان ) یعنی تا زمان ختم یفتلی ها ) یا شروع تسلط اعراب مؤرخین نام بدخشان را بعد از تسلط اسلام بر این ولایت گفته اند .
داکتر صاحب نظر (مرادی ) پژهشگر نوین بدخشانی در کتاب اش (بدخشان در تاریخ ویا آریایی تباران ) با استناد از دیگر مؤرخان(1) قدیم و نوین ثبت نموده که :«سنگ لعل به اثر زلزله بسیار مدحش که در سال 123هـ ق به وقوع پیوست و ویرانی وکشتار وخیسارات بی حد در منطقه کرد. و از اثر آن کوه های غاران مربوط اشکاشم کنونی شکافته شد و لعل از آن پدیدار گردید » کاملآ دقیق و ثبوت شده میباشد زیرا ویرانی و آثار آن چون آبادی های زیر خاک شده ، قبرستانهای داخل درین آبادی ها و از همه مهمتر پاره های از چرخه سنگهای کلان که از کوه ها بر قریه ها فرود آمده هنوز هم دربعضی مناطق و محلات کوهستانی غاران ـ شغنان و غیره دیده میشود. که از زیر آنها وسایل خانه ها گاهی یافت شده ویا دیواره ها معلوم میگردد.*
مردم غاران در آن وقت بزبان شغنانی صحبت می نمودند ، که بعد ها بعد از نیمۀ قرن 19 م به اثر کوچکرانی میرهای قطغن وبدخشان-که در آثار نگارنده فرهنگ عامیانۀ پامیر بدخشان) با استناد از مورخین گذشته و روایات که کهن سالان محل ارقام گردیده زبان شغنانی این مردم به فارسی مبدل شده **
. با پدید آمدن لعل درغاران» و محلیکه نامش نیز بعد ازآن « کوه لعل » در محل شهرت یافت لعل بدخشان –شهرت جهانی گرفت. اکنون این قریه مربوط به کشور تاجکستان گردیده زیرا حد بخشی استعمار انگلیس- و روس تزاری در بازی استخباراتی بزرگ سیاسی شان 1895 م مناطق راست آموی علیا را که از 1882 به بعد اشغال کرده بود و معاملات مخفیانه و آشکار از پیکر بدخشان جدا نموده با همین نام یعنی بدخشان ظاهرآ به امارت (بخارا) ولی درحقیفت حاکمیت روسیۀ تزاری سپرد. و منطقه چپ واخان را همچون حایل بین دو قدرت استعماری به افغانستان گذاشتند. تا این دوران منحوس توطۀ استعماری لعل بدخشان را مردم منطقه با کار فرمایئ یک یا دو نفر نائب ، از بزرگان ساکن منطقه با تائید دولت مرکزی یا پادشاه کشور استخراج می کردند و به پادشاهان افغانستان چون( امیرعبدالرحمن خان ) ویا قبل از وی به میرهای مقتدر بدخشان تحویل میگردید . آنها هم در بدل آن پول رایئج عصر خود را به نائب ها میدادند ونائب ها حق کار گران در معدن را که دو گرو بودند 1- سنگ شکن یا کوه کار 2- ریگ کش ها که کارشان نسبت به کوه کارها سبک تر بود نقدآ ـ می پرداختند. در کتاب سیاحت نامۀ «مارکوپو » سیاح ایتالیایی نیز هنگام عبور از بدخشان در سنۀ 1270م راجع به سنگ لعل ملعومات داده شده است.
حتی بعد از سقوط قدرت میرها و ایجاد حکومت مرکزی (فیودالی ) عبدالرحمن خان که معدن به امیر تعلق گرفت کار استخراج تقریبآ غیر فنی با فانه و چکش ، پتک ، کلند ، جبل صورت میگرفت که ضایعاتش زیاد بود .
3 – روایات مردم :-خلیفه «نورالله » و خلیفه «سهراب » بزرگان مذهبی ودیگر کهن سالان از قریۀ غاران بالای مربوط اشکاشم افغانستان برای نگارنده این اثر قصه میکردند . خلیفه نور اله میگفت (در آوان طفلی ام بچۀ 9 ساله بودم پدرم «سید شریف » وبزرگان دیگر میگفتند ـ مدتی لعل غاران که به کلانی دو« نائب» از معدن استخراج میگردید به کابل برده میشد و به امیر عبدرالرحمن خان پیشکش میگردید .
از طرف پادشاه افغانستان کمیدان محمد علم خان با 18 عسکر در حفاظت معدن موظف بودند . که عساکر تفنگ چقماقی داشتند .
در آن زمان دو نفر نائبان به نام های «محمد یوسف » از غاران بالا و «نظر محمد » از قشلاق (زواردره ) از سوی پادشاه بر معدن سر پرست بوده و کار گران را استخدام میکردند . مجموعآ چهل نفر در معدن به نوبت کار میکردند .
این دو نفر را نائب معدن میگفتند . وقتیکه سنگ را یافته و جمع میکردند سنگ های لعل را در کیسۀ چرمی انداخته از آن صاحب منصب محافظ معدن یعنی کمیدان افغانی چند عسکر را جهت امنیت و همراهی با خود گرفته از راه پنچشیر به کابل میرفتند و لعل را به امیر تسلیم نموده حقوق نقدی یا پول نقره کابلی گرفته دو باره به وطن آمده حق کار گر ها را تادیه می نمودند) .
نا گفته نباید گذاشت که عسکری تا سال 1318هـ ش به شکل خوش به رضا بود که انرا (وندی ) میگفتند . یعنی هر منطقه به یک جوان محل خود پول میدادند او میرفت از طرف این مردم خدمت را تا مدتی تعین شده انجام میداد .
خلیفه نورالله همچنان حکایت میکرد ( که معدن لعل تا زمان حیات امیر عبدالرحمن خان به او تعلق داشت . روس ها بعد از شنیدن وفاتش نائب محمد یوسف را فریب داده عساکر و کمیدان افغانی را بازور سلاح برخورد نظامی از معدن اخراج نموده و معدن «کوه لعل » را تصاحب کردند . چون در وقت حد بخشی پادشاه افغانستان (عبدالرحمن خان ) معدن لعل را به روس ها نداده روس ها نیز تا مدتی که او زنده بود به معدن غرض نداشتند)
خلیفه سهراب از غاران بالا وقربان علی از قریه اندراب غاران مربوط تاجکستان با نورالله ذکر شده هر سه نفر راوی در اوایل حکومت استاد «ربانی » که رفت و آی بین دو طرف دریای آمو به اثر مشکلات سیاسی جنگ های داخلی در تاجکستان و افغانستان مدت کمی رواج یافته بود برای نگارنده علت فریب خوردن گویا نایب محمد یوسف را چنین حکایت میکردند.
حکایت همه آنها یک سان بود و اینکه در روایت آنها تا چی اندازه حقیقت و واقعیت موضوع وجود داشته را نگارنده نمیدانم. زیرا مردم محلات گاهی در حکایات و چشم دید های خویش برداشت ها ی فکری محلی خود را دارند. گاهی واقعیت را بیان میکند گاهی غلو و افسانه سازی در آن راه میابد. به هر صورت از مطلب بیرون نگشته حکایت آنها را مطابق شنیده ام بیان میکنم.
گرچه حکیم ناصرخسرو بزرگوار میگوید شنیده کی بود مانند دیده.
قصه خلیفه ها : چنانچه قبلآ اشاره شد ((در معدن دو نفر نایب بنام های محمد یوسف و نظرمحمد از جانب پادشاه افغانستان مقرر بودند و کار را نظارت و رهبری میکردند وعلت تصاحب کردن روس ها و اخراج کمیدان از معدن نیز فریب خوردن یکی از آنها محمد یوسف و رنجش او از امیر به نفع روس ها شد و این واقعه بعد از مرگ امیر به وقوع پیوست. یعنی در زمان حیات امیر روزی از روز ها کارگران معدن به اثر کار شان یک سنگ لعل به اندازه یک تخم مرغ و مشابه آن بدست میاورند. چنان زیبا که گویی چراغ در درونش افروخته اند.
نایب محمد یوسف که مردک عصبی مجاز و کمی هم ساده تر بوده به اثر مشوره کدام نفر دیگر یک روز بعد به کار گران راز دار میگوید. ما ناچاریم این سنگ تخم مانند را باید بشکنیم و گرنه وقتیکه به پادشاه همین گونه تسلیم شود حتمآ بر ما فشار میاورد که در معدن چنین سنگ ها جوره میداشته باشند, بروید کار کنید تا جوره اش را هم پیدا کنید آن گاه بشما هرچه بخواهید حق میدهیم .-
تا جوره اش را پیدا نکیند باید که خالی نیائید – پس ما تا پیدا کردن آن خدا میداند که است یا نیست هم از بخششی کار و- حق فعلی محروم میشویم و هم شاید به اثر شیطانیت و حسد دیگران که کار نکرد ند و گرنه پیدا میکردند بی اعتبار شده حتی خطر آن هم است که مورد غضب امیر قرار بگیریم . پس باید آن را میده کنیم چون دیگر سنگ های یافته شده به امیر تسلیم کنیم , زیرا من خصلت امیر بد قهر افغانستان را که در جوانمردی هم به یک حال نیست اگر خوش شد خوب هر چیز بگوی دریغت نمیکند و (پروانه خان) وزیر هم بر اعتبار ما و خود بیشتر می افزاید و کمک میکند و اگر امیر قهر شود دیگر خدا پرده کند و پروانه خان هم نمی تواند کمکی نماید را میدانم . وگر جوره گفت و جوره را نیافتیم زنده گی را هم از ما میگیرد( .
ـ با این نظریه وتفکر محمد یوسف نائب دیگر که نظر محمد نام داشت موافق نگردیده گفته ((نائب این کار غلط را نکنید هرکسی که این مشوره را به شما داده شیطان است او میخواهد که بد نام شویم سنگ را همین طور که یافته ایم صحت وسالم نزد امیر می بریم و تسلیمش میکنم آبروی ما همین است توکل بخدا تشویش نکن اگر حرف و گپ جوره را پیش کشید میگوئیم ای پادشاه بزرگوار به یاری خداوند(ج) و دعای شما کار میکنیم انشأاله از بخت نیکوی پادشاه اسلام شاید جوره اش را نیز بیابیم و بحضور برسانیم )). بنآ بین نائب های معدن بر سر این مسئله مشاجره زیاد میشود .
این مشاجره مخفیانه منجربه آن میگردد که : نائب محمد یوسف در خشم آمده با (پتک) برسنگ یافت شدۀ لعل تخم مانند ضربه وارد میکند ، چون سنگ متذکره از دل کان پیدا شده بسیار سخت بوده در ضربه اول نمیشکند ولی در ضربه دوم وسوم مانند طفل نوزادی ناله کنان صدا میکند و سه یا چهار توته میشود .
ـ گوئیا این آدم عصبی و ساده نائب محمد یوسف این سنگ شکسته را با همان توته هایش در یک کیسۀ چرمی انداخته و دیگر سنگها را نیز در کیسه های دیگر دسته بندی نموده یک دو روز پسان تراز کمیدان محافظ گرفته همراه با نائب نظرمحمد به طرف کابل حرکت میکند . بی خبر از اینکه احوال این عمل نائب مذکور از طریق حلقه های جاسوسی قوی (امیر) به کابل مخفیانه گذارش میگردد . ((اعلی الراوی )) .......
ـ آنها از راه پنجشیر با اسپ به پایتخت کشور میرسند ، و امیر از آنها نهایت استقبال را چون سالهای قبلی هدایت میدهد . در مهمان خانه پادشاه مکان گرفته عزت میشوند .
ـ عبدالرحمن خان که مرد رند و هوشیار بوده بعد از سلام وعلیکم به آنها میگوید . ـ چون راه دور ودرازی را پیموده اید اگر هیچ نمونۀ هم از لعل بدخشان وطنم نیاورده باشید باز هم نزدم حرمت دارید .
آنها هم کیسه های چرمی پر از سنگ لعل را پیش رویش میگذارند وخود سر پا استاده میشوند . پادشاه هر یک از این کیسه ها را علحیده علحیده به تماشا میگیرد و از میان سنگ ریزه ها چند نگین را برای زینت بر دسته ( قنداق) تفنگچه خود بر میگذیند .
ـ ((نگا رنده)) تفنگچه امیر عبدالرحمن خان در موزیم کابل را که با نگین یاقوت ولعل و روکش طلا زینت یافته بود را در سال 1365 هـ ش به چشم سر دیده بودم ، نمی دانم که حالا هم هست و یا در جنگ ها توسط غارت گران مجاهد نما غارت شده باشد . حکایت بالا تا جای با انکه شاید نگین هایش از لعل غاران بوده وفق مینماید . به هر صورت از موضوع حکایت مان بیرون نرفته به شرح حکایت راوی بر میگردم . امیر زیرکانه بعد هم کیسۀ چرمی همان سنگ لعل توته شده را میگشاید وسنگهای شکسته شدۀ آنرا خیره خیره با شگفتی معائینه میکند ، از زیبایی لعل مذکور شروع به توصیف و مدح وثنا بدخشان وسرزمین غنی از معادن ، آب ، طبیعت خوشگوار و بهشتی آن می پردازد . ودر جریان توته های لعل را گرفته یک یک با هم وصل میکند . سنگ شکل اصلی اولی اش مانند تخم مرغ را گرفته باعث حیرت اهل مجلس می گردد .
ـ شاه از نائبان می پرسد این سنگ ها این سنگ چرا بدین طریق شکسته شده ؟
ـ رنگ از روی محمد یوسف میپرد و با صدای لرزان همچنان بپا خواسته میگوید :فدای پادشاه شوم هنگام کشیدنش ازمیان معدن که در میان چقماق جای داشته چکش و فانه زیاد خورده و متاسفانه شکست . امیر با هشیاری میپرسد ـ راستی را بگوئید چرا این سنگ کم یاب را که به یک ولایت افتخار میبخشید و به همۀ شما عزت حرمت می افزود را چنین بی رحمانه شکستید؟
ـ نائب های حیران مانده بنا چار قضیه را بیان میدارند ـ و محمدنظر از رقیبش محمد یوسف زبان دراز تر میشود و میگوید :
ـ ای پادشاه بزرگوار هر بد که کرده ایم از ترس و نادانی بوده است . امیدواریم به طالع اعلحضرت و لطف الهی مانندش را در معدن بیابیم و صحت و سلامت بحضور برسانیم .
ـ شاه رو به طرف نائب محمد یوسف میکند و میگوید اگر این سنگ را سالم میاوردی در عوض پول کار کار گرانت طلا می بردی اما افسوس خدا ترا به شکم سیر نکند که در حق مردم ظلم کردی زیرا این سنگ به خزانۀ دولت تعلق میگرفت و اگر نزد پادشاه هم میبود آبروی بدخشان میبود .
ـ عبدالرحمن خان مقداری پول به آنها میدهد . حالانکه سالها قبل به نائب های غاران وقتیکه سنگ لعل برایش می بردند چپن و لنگی و موزه و هدیه های قیمتی یا پول میداد لیکن این دفعه به آنها غیر از مقدار پول دیگر چیزی نداد و رخصت کرد .
ـ بعقیدۀ نگارنده این قصۀ خلیفه های غاران بالا که همه یکسان آنرا حکایت میکردند اگر واقعیت داشته باشد ـ امیر به نسبت ساخلو بودن عساکر تزارروس در «خارغ» مرکز شغنان اشغالی و مرغاب که در سال 1885م بوسیله «ایوانف» قومندان عساکر تزار اشغال گردید و صاحب منصب افغانی بنام محمدیوسف خان را مطابق حکایت تاریخ این الوقایع تالیف میرزامجمد یوسف هراتی از مرغاب اخراج کرد دیگر لازم ندیده باشد تا این نائب را بشتر از این فشار دهد .
زیرا روس ها منتظر بهانۀ بودند تا معدن لعل را نیز تصاحب نمایند. زیرا بعد از اشغال مرغاب تا سال 1898 م و 1899 م بیشترین دره های راست آمو را اشغال نموده و درشاخدره ، غند و سوچان و غیره بیرق برافراشتند.و این هم حقیقت دارد که نماینده گان روس تزاری و انگلیس به ناچار مدتی معدن لعل غاران را به پادشاه افغانستان ماندند زیراعبدالرحمن خان ازآن دفاع میکرد ودرآنجا کمیدان وعسکرداشت. نگارنده همچنان قرارروایات تاریخی باری مردم"شاخدره" به امیرعریضه ارسال داشته بودند که مامردم شاخدره وغیره نواحی شغنان اشغال شده حکومت روس تزاری رانپذیرفته میخواهیم همچنان کمافی السابق یکجابامردم ولایت بدخشان رعیت پادشاه اسلام امیرکابل باشیم. بایادآوری حاشیهء ازروایات تاریخی بازهم به اصل موضوع برگشته حکایت راجع به نائب های لعل ادامه می دهیم.
بنأ به گفتۀ راوی تذکریافته درفوق آنگاهیکه نائب محمد یوسف ونظرمحمدازنزدپادشاه امیرعبدالرحمن خان به غاران میآیند سالی که امیروفات کرده نیزبامعدن کوه لعل سروکارداشته اندتااینکه آن سال هم میگذرد یعنی یک سال بعدازمرگ امیرنائب محمد یوسف ازافواهات مردم محل که گویانائب موردغضب ودعای بدامیرعبدالرحمن خان به نسبت اشتباهش قرارگرفته خسته میشود. وبرعصبیت اوهنوزهم میافزاید- زیرااندیوالانش قصۀ حضوریافتن اوراباسنگ لعل شکسته توسط اوبه مردم محل بیان کرده اند وازاینکه از(چپن ابریشمی ) محروم شده داستانهامیبافند. وحریفان محل بارهابروی باکنایه گویی هاتمسخرنموده افتراهامی بندند. واین احوال بیشتر روحیۀ اوراخراب میکند لذا روزی مخفیانه ازچشم دیگران به بهانۀ اینکه شغنان میروم) بسوی مرکز(خاروغ) اشغال شده توسط ساخلوی عساکر روس تزاری سفرمکند. (وشهرخاروغ اکنون مرکزولایت بدخشان تاجکستان است) نگارنده...
"خاروغ" درآن زمان یک چنددوکان داشته که تجاران این طرف دریا وآن طرف دریای آمودرین به حساب بازارکوچک به سوداگری اشتغال داشتند. ویکی از"کرنیل یامایورهای" روسی نیزباعساکرخود درآن مستقرگردیده بودند"تاازتسلط دولت روس تزاری برطرف راست ساحل آمو" یابه عباره دیگرپامیرات آن طرف آمو درمقابل رقیبش استعمارانگلیس که جنوب وجنوب شرق هندوکش رابا دسیسۀ (بازی استعماری بزرگ سیاسی) اشغال کرده بودند چلنج قدرت دو دولت انستعمارگرباشد. واین پیکر بدخشان کهن سال وبام جهان یاپامیربدخشان راست آموبدون رضادئیت مردمش پادشاهان وامیران کشور وبدخشان ازکیسۀ خلیفه گی انگلیس های کثیف به تزاری استعمارگر تحت القاب (امیربخارا) که جیره خوارتزارگردیده بودرسیده باشد.
روس هاهم ازترس قیام های مردمی باتکتیک های استعماری به رفت وآی مردم دوطرف ظاهراغرض دارنبودند مروم کمافی السابق باپیوندهای خونی- نژادی- لسانی ومذهبی درشادی وغم یکدیگرشریک بوده تازمان راه بندان سالهای (1930-1928م) که حکومت بلشویکها وافغانستان مرزهایابه اصطلاح"سرحدات" رابروی فقط مردم دوطرف بستندباهم مراوده داشتند. بنأبرروایت راوی فوق بااستفاده ازاین وضیعت محمدیوسف نائب هم به خاروغ به شکل نیمه علنی نزد مایوریا"کرنیل"تزاری میرود. و اورا برای فرونشاندن عقدۀ خویش تحریک میکنندکه مطابق حدبخشی رسمی بعدازاشغال در1895م مطابق1313ه.ش بیایند ومعدن لعل غاران رااز "افغان" ها یا(افغانستان) بگیرند.
- کرنیل تزاری ازین پیشنهادمحمدیوسف خشنود گردیده زیرامعدن لعل واشغال آن برایش درنزد تزار روس جاه مقام بلندتررانصیب ساخته وروزی برادعای افغانستان برآنطرف یعنی پامیرات ساحل راست "جیحون" "اکسوس" خط بطلان کشیده خاطراش راجمع مینماید. لذا کرنیل کمرگرفتن معدن لعل را از افغان هامی بندد. وباچندین سرباز حدود 100 نفر به قریۀ "اندراب" که 4 کیلومتربامعدن فاصله دارد میاید و دوسه روز بعد عساکرش را بسوی معدن سوق داده هجوم میبرد. کمیدان افغانی چون سلاح و مهمات به جزچند تفنگ چقماقی و یک تفنگ دنباله پر نداشته و بعدا از چند ساعت برخورد با عساکر خود معدن را ترک میگوید روس ها راهش را باز مانده او با گذشتن از پل سرگذر گلباغ "پل شیخ علی" به غاران این طرف دریا گذشته تا احوال را به امیر جدید کابل " حبیب الله خان" که بعد از فوت پدرش پادشاه شده توسط مکتوب به فیض آباد ارسال نماید.
ناگفته نماند این حکایت را من نگارنده از اکثر بزرگ سالان دیگر نیز به همین گونه با کمی تفاوت ها یکسان شنیده ام ولی حقیقت آنرا نه تائید میکنم و نه رد زیرا مردم محلات روایات خود را گاهی با سرچپه کردن حقایق به نسبت برداشت های فکری و محلی خود واژگونه میسازند و گاهی هم آنچه میگویند حقیقت محض را بیان میکند. اصل حقیقت همان است که روس خود معدن را تصرف نموده و نائب های بیچاره فقط در طلاطم تبلیغات محلی عوام به شکل 50 % و پنچا فیصد خلاف حقیقت قرار گرفته وگر نه محمد یوسف هم چون (سلطان محمد طلائی) و یا( یحیی خان) خسر (محمد یعقوب خان) قدرت نداشت تا پشاور را به سکها و معاهده گندمک را با انگلیس ها امضاء نماید.
او یک سرکارگر عادی بود که با دیگر کارگران و نائب نظر محمد یکجا کار میکردند و این اشغال های استعماری فراتر از قدرت و مشوره با چنین افراد عادی بود. اعساکرهم چون بی مهمات و غیر مجهز چون دلگی کوچکی بودند. با این حالت در مقابل اعساکر مجهزتر روسی توان مقابله نداشتند حقیقت دارد.
زیرا پادشاهان و امیران اکثرا نالائق خون آشام وطن فروش بخاطر تاج و تخت معامله گر با استعمار چون شاشجاع ، دوست محمد خان _ یعقوب خان فریب خورده ، نادرخان و غیره جز قلدری و رعیت کشی ، برادر کشی و کور کردن یکدیگر و استفاده از الفاظ دین و مذهب یکجا با روحانیون مرتجع ،فیودالان و کولاکان خون آشام هیچگونه دست آوردی دیگر بشمول اقلا مجهز کردن اردوی مدافع قدرت و تخت و تاج خود را نداشتند تا عسکر دلاور و غیور این ملت شجاع بتواند در معرکه هاعمل را مطابق شجاعت ارثی که از پدران و نیاکان برده بودند نموده باشد.
در تاریخ بارها این اعمال صورت گرفته که ملت ما با شمشیر و سلاح ابتدایی قویترین دشمنان را به زانو در آورده ولی پادشاهان آن دست آورد ملت را با دشمن معامله کرده اند.
بنا شاید احوال این کمیدان و غضب (معدن کوه لعل غاران ) بدست روسها به قومندانی یکی از (اف ها ) ... در مدت کمتر یا زیادتر از یک سال هم به مرکز کابل نرسیده باشند، زیرا دولت افغانستان از مخابرات پیشرفته بی بهره بود و پوسته های خطی هم ذریعه مکتوب ماه ها بعد به مرکز میرسید.
واز سوی دیگر امضائ حدبخشی ها با حکمیت انگلیس و روس دیگر جای برای عمل کشورهای چون افغانستان تحت الحمایه انگیس ها و کشور های مستعمره دیگر باقی نمانده بود تا از منافع ملی خود و خاکهای در قمار زدۀ استعمار دفاع نمایند.
لذا معدن لعل از دست مردم منطقه رفت و روسها بعدا از آن منفعت بسیار بدست آوردند و لعل بدخشان هم بشکل تثبیت شده همان بود که روس آنرا گرفت و اکنون کشوری بنام تاجکستان صاحب آن است و اگر لعل در زیر خاکهای کوها داریم حقیقت دارد ولی از نظرها پنهان است. و تا کنون هویدا تثبیت نگردیده است. این بود سرگذشت (معدن کوی لعل غاران)
اما غارت گران قاچاق بر سنگ های قیمتی و وابسته به به مافیای قدرت کنونی افغانستان در غارت معادن؛ جنگلات، آثار تاریخی و فرهنگی و غیره ارزش ها در اکثر نواحی کشور و بدخشان خصوصا پامیرات جان میکنند!..... و در کوها به معدنیات تثبیت شده ضایعات زیادی را بصورت غیر فنی میرسانند . حتی قتل ها را بخاطر یافتن و فروش منرال ها به راه انداختند. چنانچه به تعدا شش نفر جوان را در کوه غاران قتل کردند. که تاریخ آن 1386ه ش ماه اسد که این فاجعه المناک غیر انسانی صورت گرفت چون حکایت آن به موضوع این اثر ارتباط ندارد از حکایت آن صرف نظر میکنیم. خواننده عزیز میتواند موضوع این قتل و غیره قتل ها و بیدادگری ها را دراثر دیگر تحت عنوان ( واقعات دلخراش در پامیر بدخشان) مطالعه نماید.
با احترام
پا ورقی ها
* درصفحات کتاب بدخشان درتاریخ و آریا تباران اثر داکتر مرادی مطالعه شود .
.** دانشمندان خارجی که راجع به بدخشان نوشته اند لودیک آدمک استاد دانشگاه آریزونا جلد 1 راجع به زبان انگلیسی
خانم سویسی دانشگاه برن Rifat Kear ( آبادی های افغانستان) بدخشان شبعه مطالعات اسماعیلی لندن.
یک محقق آلمانی بنام جم هیرن 1883 الی 1900 میلادی تاریخ سیاسی بدخشان را منتشرکرد. که در همه از پامیر بدخشان و اقوام بدخشان صحبت شده است .
***روایات کهن سالان غاران.
**.** میر غلام محمد غبار مورخ نامور کشور ( افغانستان در مسیر تاریخ) صـ 680 نوشته امیر عبدالرحمن خان به دفاع از لعل غاران برآمد. چاپ مطبعه کابل 1346 ه ش
همکار تخنیکی: عبدالروف "رویش"
تاریخ ختم : 29حوت سال 1395