عبدالله دانش

 

مقایسه شمال و جنوب افغانستان

نخستین بار بود که به جنوب افغانستان سفر می کردم، آنهم به دعوت و درخواست دوستان، پس از عبور از دروازه جنوبی کابل به جاده‏ی راه افتادیم که مرکز را به ولایت های غزنی، قندهار و دیگر ولایت های جنوبی وصل می‏ساخت، موتر عامل ما تکسی همین لین بود، با آن که راننده از نبود خطر وسلامتی سفر اطمنان مان می‏داد، با آن هم حس می کردم خیالم راحت نیست و چیزی ذهنم را مغشوش می کند.

شاید این ناراحتی ناشی از همان روایت های وحشتناک از مناطق جنوب افغانستان بود که مردم راوی آن بودند و خود نیز از راسانه ها دیده و شنیده بودم، به یقین که چنین هم بود، در این جاده و اطراف آن  به جز از حضور طالب، بحث کشتن، بستن، انفجار و گروگان گیری حکایتی نبود.

در دو سوی این جاده بقایای وسایط نقلیه‏ی بار بری آتش گرفته به چشم می رسید؛ پاسگاه های خالی مرمی باران و دود زده‏ی ارتش، گواه نبرد های شدید درآن محل بودند و خدا می داند که سرنوشته آدم های این پاسگاه ها به کجا ها منتهی شده بودند.

ترس و هراس ناشی از انفجار بمب های کنار جاده‏، احتمال برخورد و موجودیت انسان های درنده در مسیر راه، مجال سخن گفتن و قصه کردن را از ما گرفته بود، همه خاموش و بی صبرانه گذشتن از مناطق خطرناک میدان وردک را انتظار می کشیدیم.

پل ها و پلچک ها، مکان های خوبی برای ماین گذاری طالبان بود؛ آن‏ها با استفاده از این خلا ها، بمب های قوی را در زیر این پل ها جابه جا می کنند و هنگام عبور کاروان نیروهای دولتی و حتا مسافران، آن را انفجار می دهند.

پارچه های اسفالت جاده‏ و پل های تخریب شده، سفر و عبور عابران را در این مسیر، با دشواری هایی مواجه می‏ساخت.

باغ ها و خانه های مسکونی در دو سوی شاهراه، کمین گاه های طالبان و جنگ‏جویان را نشان می‏داد، با آن‏که سفر ما در نخستین روز های اردیهشت | ثور، روز های بهاری صورت گرفت، اما آنجا خبر بهار و گل و بلبل نبود، فقط دوتا لاله سرخ بر زمین سوخته ی یک پاسگاه ارتش رویده بود بس، آن هم از گمان میرود از خون نگهبانان وطن منشعه گرفته باشد، فضای محیط سفر مملو از رعب و وحشت بود، یاس و ناامیدی در چهره ی این دیار به شدد حس میشد.

راننده می گفت: مسیری را که هم اکنون ما و شما طی می کنیم، به جاده مرگ مسماست، این روز ها خطر طالب و تاختن برمسافران در این مسیر کم است و احتمال موجویت مایین های کنار جاده هم خیلی پایین، در گذشته ها جنگجویان طالب خیلی از کارمندان دولتی و عابران بی گناه را با خود برده و سر بریده اند، خیلی ها را در این مناطق به رگبار بسته اند و شماری همین اکنون نیز حتمالن در گرو ایشان استند.

در برخی نقاط شاهراه کابل قندهار که مسیر عبور ما بود، نیروهای ارتش و پولیس، سنگر گرفته بودند و هدف شان تامین امنیت همکاران شان و مسافران دو طرف شاهراه، از شر درنده های موجود در این مناطق بوده است.

از عقب شیشه موتر چشمم به چند گورستانی افتاد، که اکثر گور های آن تازه بودند، این گور ها با پارچه های رنگارنگ و گل های مصنوعی و طبعی مزین شده بود و گفته می شود، این گور ها متعلق به جنگجویانی بود که به گفته خود شان در جهاد علیه دولت کفری افغانستان به شهادت رسیده اند.

کوتاه سخن این که راه دو ساعته را با همه بیم ها و خطرها، در چهار ساعت طی کرده و به سر منزل مقصود رسیدیم، حرکات قلب و جریان خون ما عادی گردید، نفس های عمیق گرفتیم و استرس مان پایین آمد، اما این پایان کار نبود، چون برگشت نیز در پیش داشتیم و دقیقن در باز گشت مان نیز، همین هفت خان رستم عبور کردیم.

سفرما به جنوب کشور با وجود همه خطراتی که حتا ممکن به بهای خون ما بود، یک سفر نیک و پر دستاورد برایم بود، چون درس های خوبی از آن آموختم، پس از این سفر، حالا دیگر می توانم جنوب افغانستان را با شمال آن خوب مقایسه کنم، اعم از نگاه فرهنگ، مهمان نوازی، انسانیت و جوانمردی، حالا به آسانی می توانم اندیشه یک جوانی جنوبی را با اندیشه یک جوان شمالی مقایسه کنم، شاید دیگر مقایسه یک دهقان شمالی با دهقان جنوبی برایم کار دشواری نباشد.

چون خود زاده شمالی زیبا استم و محبت این دیار نازنین در رگانم چوش می زند، شاید  در مقیسه و داوری شمال و جنوب به خطا رفته باشم، اما کسانی که از کابل به ولایت های شمال کشور سفر کرده باشند، آنها نیز به این تفاوت ها

پی برده باشند، یعقین که آنها پس از عبور کوتل خیرخانه و خارج شدن از دروازه شمالی کابل، از آب وهوای جان بخش، فضای آرام و محیط سبز و خرم شمالی مستفید شده اند، حتمن با اسقبال کودکان و جوانان گل فروش، در سوی جاده مواجه شده اند، و حتمن این احساس برای شان دست داده است که جوانان شمالی مانند جوانان جنوبی نیستند که عابران مهمانان شان را با ماین و بم های کنار جاده استقبال کنند،بلکه مردم شمالی به جای ریختن خون هموطنان مهمانان شان، گل و سبزه و انگور فرش قدوم شان می کنند،

کسانی که به شمالی زیبا، به سیرو سیاحت و مهمانی رفته اند شاید دیده باشند که دهقان شمالی سالانه زحمت زیادی می کشد تا لقمه نانی حلال به درست بیارد، گندم گشت می کند، تاک پرورش می دهد و انواع سبزی و ترکاری را به امید خدای رحمان کشت می کند تا نان کم، اما حلال و پاکیزه به درست بیارد.

در کنار این، سنت دام داری نیز یکی از راه های تعمین اقتصاد خانواده در این سرزمین به شمار می رود.

شمالی بزرگ بیشتر از هر زمان دیگر، در دوفصل بهار و تابستان، میزبان مهربان همه شهرواندان کشور و به ویژه شهر نشینان کابل که اغلب فرزدان همین دیار بوده اند  – می باشد.

ویژگی اصلی شمالی بزرگ در دو مسعله جمع شده است.

یکی طراوت و زیبایی آن است که در هر فصل سال جاذبه ی ویژه یی دارد، دو دیگر شجاعت، عیاری و جوان مردی باشندگان اصلی آن است که از دیر باز در میان مردم ما شهره است.

خصلت باغ داران شمالی این است که هیچ گاه طوق بردگی و اسارت به گردن نمی اندازند، هیچ زمانی در برابر زور سر تسلیم فرو نمی کنند و هیچ وقت به غدر و خیانت هم دست نمی پالایند. اهالی شمالی، با حفظ این که اهل ده و روستا اند، اما روح شهری و روان مدنی داردند، مردم صادق، متعهد، با ناموس، عیار و مهمان نواز اند.

همه میدانند که مردم شمالی، هرگز دوست نداشته اند که به کاشانه وحریم هم وطنان شان یوزش ببرند و شهرستان های دیگران را تاراج کنند، برعکس در برابر دشمنان بیگانه باجنگال و دندان مقاومت می کنند و هرگز حاضر نیستند منافع جمعی و آسایش مردم شان را در برابر منافع بیگانه ها معامله کنند.

از نگاه امنیت نیز، پس از سقوط رژیم سیاه طالبان، برخی ولایت های کشور ناامن و ناگورا، برخی امنیت نسبی داشتند، شمالی هم گاهی امن و گه گاهی در برخی موارد نا امن و روز گاری هم موافق میل مردمش بود، اما در تناسب به اکثر مناطق کشور – به نسبت دلبسگی اهالی آن به امنیت، آموزش، کار و زندگی مرفع، امنیت خوبی داشت و این برمی گردد به درک خوب این مردم از وضعیت سیاسی و استخباراتی در منطقه و جهان، به شعور سیاسی و رشد مدنی آنان که حاضر نیستند آسایش مردم شان را فدای اهداف ترورستی کنند.

سایر هموطنان گواه اند که جوانان و نو جوانان شمالی، مصروف آموزش و فراگیری دانش اند و اصلن گوشی برای شیندن تبلیغات سؤ دشمن ندارند. جوانان شمالی درس می خوانند، کار می کنند و به زندگی عشق می ورزند حتا اگر برایش زمینه کارهم فراهم نشد، دست به تخریب و انهدام، ترور و انتحار نمی زنند چون می دانند که سود آن به دخل کی ها می ریزد!

در پانزده سال پسین که افغانستان به عنوان کشور پیش تاز در کشت، تولید و قاچاق مواد مخدر در سطح جهان نشاخته شد، اما در شمالی فرهنگ خوب بذر و فروش گل رونق بی سابقه یافت.

دهقان دانای شمالی دانست که کشت و کار باید حلال باشد و آبرو مندانه، کشاورز برهنه پای شمالی در یافت که به جای تخریب مغز و نیروی های درونی انسان از طریق کشت کوکنار، باید روان آدمی شاد باشد تا خوب بیاندیشد و خوب کار کند، خوب بیاموزد و خوب خدمت کند، یعنی هر چه از آبله ی دست دهقان شمالی تولید شود، صحت و سلامت و لذت کیف و رایحیه و عطر است.

در کنار این، باغبان زاده گان شمالی، به جای اینکه هم وطانان مسافر شان را در بدل آزاد ساختن هیولا های وحشی کروگان بگیرند، توت و انگور زبیایی و شادابی باغستان های شان را جمعه ها سخاوت مندانه نثار قدوم هم وطنان مهمان و مسافر خویش می نمایند تا دست کم خستگی یک هفته کار و دود باروت و انتحار و انفجار را از دماغ آنان بزدایند. اهالی باغ دوست دارند خاطر آزاده و دماغ خسته شهروندان شان را معطر از بوی باغ کرده و چهره غم زده ی کودک یتیم را که بلای انتحار سایه پدر را تازه از سرش کم کرده است، با آب گوارا چشمه سار زلال بشوید .

چی خوب است دهقان ثروت مند کشت زار کوکنار از کشاورز برهنه پای شمالی فرهنگ کشت و کار را بیاموزد، فرهنگ بزر و فروش گل انگور توت را !

چه بجا خواهد بود که بردگان ترور و انتحار، وطن دوستی و شهامت را از جوان شمالی بیامورد، جوانی که در ایمان داری و دین داری و در وطن دوستی و ناموس داری جز فکر اندیشه خودش رهبری بیرونی و خلیفه یی خیالی ندارد، جز خودش بالای همه جریان هایی که زیر هر نام و نشان کار می کنند، شک دارد و هیچ یکی را نمی پسندد، چه خوش است تا دیگران فرهنگ مهمان نوازی و مسافر دوستی را از اهالی شمالی بیاموزدند، فرهنگی که مهمان را عزیز می شمارد و مسافران را نان چای می دهد!

عبدالله دانش

0788535155

 

 

 

 


بالا
 
بازگشت