احمد سعیدی
تعصب جهالت است ومعتصب جاهل است
افغانستان به خانه اي شباهت دارد که اعضاي آن پيوسته با هم در جنگ وستيز اند.خانه مشترک است، اما زنده گي مشترک نيست. در چنين وضعيت ايجاب مي کند تا همه اعضاي خانه به آشتي، صلح وزنده گي مسالمت آميز بينديشند ، اما متأسفانه عده يي از هموطنان ما تمام نيرو وتوان خودرا صرف آبياري ريشه هاي درخت تعصبات زباني، قومي و مذهبي مي كنند. علاوه از خشونت پرستان طالب، داعش و القاعده، نويسنده گان وقلم به دستان و دايركتران بعضي از رسانه هاي غير ملي و مردمي، تمام استعداد وتوانايي خودرا به پاس اداي مسؤوليت درراه تنومند ساختن ريشه هاي درخت نفاق وبحران، صرف مي کنند، که گاهي انسان با دريغ وتأثر حيف مي خورد ونداي ضميرش چنين است؛ اي کاش اين کتله هم بيسواد مي بودند تا نفاق وبد بختي را به گستره وپهنايي جهان دامن نمي زدند.
با ملاحظة صفحات مهار گسيختة انتر نتي و صفحات فيسبوکي به موارد زيادي از اين قبيل سمپاشي ها بر مي خوريم که واقعاً ماية درد وتأثر است. اگر يکي اشتباهي مر تکب مي شود ديگري آنرا عميق تر مي سازد. اگر يکي زخم ميزند ديگري نمک مي پاشد.شعار ما چيزي وعمل ما چيزي ديگريست .در حالي که اگر به پشت تربيون ها ايستاد شويم با شعار پشتون کيست، هزاره کسيت؟ ازبيک کيست؟ تا جيک کيست، ايماق کيست؟ نورستاني کيست؟ و غيره و غيره کيست؟ دم از وحدت وبرابري وبرادري مي زنيم، اما وقتي دست به قلم مي بريم چون شمشير تيز زبان را که شعار وحدت وهمبستگي را سر داده مي بريم.هيئات، هيئات که اين کشور، کشور شود وما ملت شويم وآن هم ملت با هم برابر وبرادر، در داخل خانة مشترک! چرا چنين است؟
درست است که گذشتة تلخ داشته ايم. بيائيد آينده را با وحدت، برادري وزنده گي مسالمت آميز انساني بدون خود خواهي وبر تري جويي رقم زنيم وخودرا با کاروان جهان معاصر همگام سازيم. باز اگر شهامت زنده گي مشترک در يک خانه را نداريم پس بهتر است شهامت تقسيم کردن اين خانه ويرانه را پيدا کنيم،چون فرجام جنگ در خانة مشترک چنين است.
خانه اي که خودمان سقف وستونش را شکسته ايم وتوان اعمار مجدد آنرا نداريم .چرا اين قدر نا مهربانيم حقا که ازين نا مهرباني جنگ بهتر است{ ازين دل هاي سنگين، سنگ بهتر
ازين نا مهرباني، جنگ بهتر}.
مگر مفهوم آيه شريفه در حق مردم افغانستان قابل تطبيق است که فرموده{إن کثيراً من الخلطاء ليبغي بعضهم علي بعض}در خانه مشترک که هميشه جنگ وکشمکش باشد بايد از آن بيرون رفت ويا آنرا فروخت وپول آنرا مساوي تقسيم کرد تا قناعت شرکا حاصل شود. عاقبت اين خانه تقسيم است.ما جرأت فروش آنرا داريم، شهامت تقسيم آنرا هم داريم وشرايط به همين سمت وسو در حر کت است.اگر اعضاي يک خانواده براي هميش باهم در تبعيض، جنگ وستيز باشند چارة نهايي چيست؟ نه تنها تبعيض که جنگ وستيز وخون ريزي وغارت وچپاول هستي همديگر ادامة اين وضعيت گزينه هاي آتي را پيش روي ما قرار ميدهد .
1- آشتي ويافتن زمينه هاي زنده گي مسالمت آميز در داخل خانة واحد واحترام گذاشتن به حق يکديگر، بهترين حرکت انساني و اسلامي است.
2- در صورتي که آشتي ممکن نباشد تقسيم ما يملک{خانة مشترک} وبيرون جستن از خانة واحد.
3- در صورتي که استعداد وتوانايي تقسيم ممکن نباشد درآن صورت فروش خانه به مشتري ها وتقسيم پول هم يک گزينه است .مهم نيست مشتري سر مايه داران زورمند باشند ويا همسايه ها که ادعاي شف را دارند.
افغان ها براي يافتن زنده گي مسالمت آميزدر خانة مشترک شان، يک فورمول وقاعده يي را که همه به حق خود برسند وقناعت داشته باشند ندارند .درين کشور همه، صد فيصد اند وچيزي کمتر از چپاول حق ديگران را به رسميت نمي شناسند.اين مسأله بسيار تجربه شده است
در حالي که اکثريت مطلق ساکنان اين سر زمين مسلمان اند بازهم عقيدة يکسان بودن انسان ها درين خطه بسيار ضعيف است.آنچه رايج است تماميت خواهي وبر تري جوي،آنهم بر بناي قوم ونژاد وسمت نه بر اساس هنر ودانش وتخصص.درين سر زمين شيشة علم ودانش به سنگ جهل وناداني شکستانده مي شود.چنانچه علامه اقبال لاهوري در مورد جامعه شناسي افغان ها سروده است.( ريز ريز از سنگ او ميناي او * واي از امروز بي فرداي او.}
اين قوم در يک لحظه حاضر به همه قرباني ها است بدون اين که به نتيجة فرداي آن بينديشد.اين قوم درطول زمان تاريخ را به خون نوشته، فقط به کلمه اي افتخارکرده که برايش شجاعت ودلاوري مي گويند. اين که دلاوري براي چه برايش، نه سوال است ونه جواب. در حالي که تاريخ نگاران، ديگر اين قتل وخونريزي را جنايت ،وحشي گري،جهالت وسنگدلي رقم ميزنند.صفحة شجاعت را به ما نشان ميدهند وصفحة جنايت را به ديگران.
در بين ملتي که قناعت نباشد بغاوت حتميست
در افغانستان هيچ کس به هيچ چيزي قناعت ندارد.اگر کسي ده در بند باغ و خانه داشته باشد باز هم خودرا در گرفتن يک نمره زمين از شخص بيخانه وبي زمين مستحق تر ميداند.تلاش مي ورزد با بغاوت وقانون شکني حق مظلوم وبي دفاع را بگيرد وهمه را از آن خود کند.شخص زنده از گرسنگي مي ميرد وزورمند حق پرناس خود را قبلاً در صحيفة روزگار مسجل وتثبيت مي کند. اين است شيوة زندهگي ورسم مردانه گي در افغانستان.
قبلاً اشاره کردم که چرا ما چنينيم پس لازم مي افتد قدري به پيشينة اين بحران آفريني که ريشه در اين عادت ورسوم گذشته دارد روشني انداخته شود تا ماية هدايت باشد براي آينده گان ما.
تاريخ پر ما جرا وخونين:
تاريخ افغانستان روايتگر اين واقعيت است که استبداد در اشکال مختلف آن، در اين سرزمين تاريخ طولاني دارد، اما اين که افغانستان را قلمرو استبداد مي نامند، واقعيت روشن است که در هر دشت و ديار اين سرزمين قابل لمس و احساس است. تسلسل استبداد قطع نظر از اين که مصيبت هاي سنگيني را بر مردم اين سرزمين تحميل کرده است، ريشه هاي نيرومند يک بحران ممتد را نيز در درون خود پرورده است؛ بحراني که امروز مهار کردن آن از توانمندي مردم افغانستان خارج گرديده است. خشونت و خصومت در امتداد تاريخ افغانستان، که فرآوردة تسلسل استبداد است و با پشتوانه ي حاکميت نهادينه گرديده، امروز در خيلي از مناسبات و تعاملات اجتماعي، بخشي از الگوهاي رفتاري مردم محسوب مي گردد. ترويج خشونت با استفاده از امکانات حاکميت که گزينة مطلوب براي تحکيم ثبات و حاکميت تصور مي گرديد، در واقع حامل اولين نطفه هاي بحران آفرين بود که امروز در شکل و شمايل متفاوت، افغانستان را در کام خود فرو برده است.
ازهم گريزي و با هم ستيزي که جزء از خصايل رفتاري مردم افغانستان گرديده است ، امروز هنجارهاي غالب و حاکم جامعه را شکل مي بخشد. حد اقل چهار نسل، مردم افغانستان در بستر همين خصايل و الگوهاي رفتاري وهنجارهاي نا شايسته زيسته اند. اينکه عده يي به گذشته افتخار مي کند، ناشي از ضعف ونا تواني شرايط فعلي است والا هر کس ميداند که تار وپود تاريخ افغانستان را استخوان هاي درهم شکسته وخون هاي ريخته برادران واقوام ساکن اين سر زمين تشکيل ميدهد. مردم افغانستان علي رغم اين که در يک سرزمين واحد زيست کرده اند، اما احساس کينه و نفرت نسبت به همديگر، همواره ساية سنگين برفضاي زنده گي شان داشته است. واقعيت اين است که مردم اين سرزمين، هيچ گاهي فضاي امن و مطمئن را براي همزيستي مسالمت آميز تجربه نکرده اند ومفسدين و متعصبين با گذشت هر روز بر ريشة درخت هم پذير تيشه جفا کاري ميزنند. متأسفانه فرهنگ ملي افغانستان امروز دچار بحران هويت ملي است. درواقع فرهنگ هاي بومي ، سنت ها وهويت قومي اند که شالودة تشّخص و مميزات افراد واشخاص را پي ميريزد. اجتماعي شدن از پايگاه فرهنگ عصبيت ,باورها و سنت هاي قومي، به جاي اين که احساس وابستگي و دلبستگي به ارزش هاي مشترک و فرا قومي را توليد نمايد، به صورت طبيعي احساس از هم گريزي و باهم ستيزي را تقويت مي بخشد که در نهايت آن، ناسيوناليزم قومي را رنگين تر و پربارتر مي سازد.
عقيده به عصبيت وقوم پرستي:
با آن که در هيچ دين وکيش، قوميت ونژاد دليل بر تري نيست واسلام که دين تمام مردم افغانستان است عصبيت، نژاد پرستي وبر تري جويي قومي را به شدت محکوم کرده، باز هم مظاهر قوم پرستي در افغانستان بيشتر از هر جاي دنيا محسوس است.ناسيوناليسم قومي در افغانستان که از حد و مرز يک احساس گذر کرده و به يک سنت پسنديد ه و دير پا درميان مردم تبديل گرديده است، درتمام مناسبات و تعاملات سياسي و اجتماعي به عنوان يک رويکرد، مورد استفاده قرار مي گيرد. از همين رو است که ناسيوناليزم قومي، بستر زايش و پويش بسياري از رخدادهاي تلخ و مصيبت هاي سنگين در اين سرزمين دانسته مي شود. افغانستان در گرداب ناسيوناليزم قومي، هرازگاهي به ميدان غارت و کشتار شهروندانش تبديل گرديده که تاريخ تحولات گذشته وحتا معاصرآن روايتگر اين واقعيت است. اين که واقعيت ها در افغانستان تحريف ميشود ويا وارونه عرضه مي گردد، ريشه درعلايق و تمايلاتي دارد که عمدتاً در بستر ناسيوناليزم قومي شکل و شمايل مي پذيرد. کمتر مبصر وتحليلگر سياسي را مي بينيد که حقايق موجود را زير پرده گرايشات سمتي وقومي نپوشاند.بسياري صرف تحمل تبصره وتحليل سياسي کساني را دارند که از قوم ونژاد شان باشند، در غير آن حاضر است با بستن صد ها تهمت ,افتراء ,فرضيه وخيال و نظر کسي را که از قوم وتبارش نيست جرح ونقض نمايد.واقعيت ديگري که ريشه هاي بحران را در امتداد تاريخ اين سرزمين، آبياري کرده است، دين و مذهب است.
استفاده غير ديني از دين:
اين حقيقت انکار نا پذير است که دين در افغانستان به اسارت گرفته شده .قرآن کريم خودش هوشدار داده که ملاء ومترف ورهبان که از دين استفاده سوء مي کنند .همين حالا دين در افغانستان اسير پنجة کساني است که از دين اطلاع ندارد وآنرا وسيله اي براي توجيه وتوسعة خشونت ساخته اند وبه همه نا بساماني ها ونا هنجاري ها رنگ وصبغة ديني ميدهند.ديني که نامش اسلام وپيامش صلح، صفا برادري، همزيستي ،همنوعي وزنده گي مسالمت آميز است امروز وسيلة خشونت و وحشت شده است.قرائت هاي متفاوت و نا همگرا از دين، با استانداردهاي اوليه ديني که هيچگونه استعداد تسامح و سازگاري در آن وجود ندارد، در واقع پاره اي از ريشه هاي بحران موجود را در خود نهفته دارد. مردم افغانستان تحت تأثير باورهاي ديني، مصيبت هاي سنگين را متحمل گرديده اند. تاريخ افغانستان قصه پرداز اين واقعيت است که دين باوري واعتقاد به مفتيان جاهل ودين فروش در اين سرزمين، بستر بسياري از تنش ها، تضاد ها و ستيزه گري ها را ميان اقوام ،انديشه ها ومذاهب فراهم کرده است. نبردهاي خونين و ستيزه گري هاي ممتد که در بستر با ورهايي ديني تقديس و توجيه گرديده است در واقع علايق و تمايل همگرايي ميان اقوام و پيروان مذاهب مختلف را تنزل بخشيده و به جاي آن، کينه، نفرت و بي اعتمادي را نهادينه کرده است. فضاي حاکم بر روابط اقوام در افغانستان، اين واقعيت را به تصوير مي کشد که مناسبات دوستانه و روابط عاري ازتنش وعداوت واژه گان غريبي اند که به ندرت در کردار و احساسات مردم تجلي يافته اند.
گذر اجمالي بر سيرتحول و رخدادهاي خون آلود در تاريخ افغانستان، اين واقعيت را از هالة ابهام و ترديد بيرون مي آورد که ريشه هاي بحران موجود در امتداد تاريخ تفرق وخشونت در اين سرزمين گره خورده است. لذا تازماني که علايق همگرايي و هم پذيري، از مرز احساس عبور نکرده وبه يک باور نيرومند تبديل نگردد، ريشه هاي بحران همچنان در آب خواهند بود. شايد عده يي اذعان داشته باشند که پاره اي از ريشه هاي اين بحران، در آن سوي مرزهاي افغانستان درآب نشسته است، اما حقيقت اين است که اگر ريشه هاي دامن گستر اين بحران، در درون افغانستان و در افکار، خصايل و هنجارهاي رفتاري مردم افغانستان، خشکانيده شود، زمينه تأثيرات عوامل بيرون مرزي براي هميشه محدود خواهد گرديد. اما قراين موجود، حکايت از آن دارد که افغانستان تا رسيدن به اين مرحله از تکامل، فاصله طولاني دارد. چون اداي مسؤوليت طور معکوس تفسير شده است.
بنياد هايي که احساس همگرايي و هم پذيري را در ذهن و باور شهروندان يک جامعه نهادينه وجاي گزين مي سازند و درنهايت در ابعاد يک باور، وارد الگوهاي رفتاري وکرداري شهروندان مي نمايند، نهادهاي دولتي، غير دولتي وحلقات روشنفکري اند. در افغانستان اين نهادها و حلقات به جاي اين که منبع و مرجع الهام و آموزه هاي هم پذيري براي مردم باشند، بيشتر تفرق و عصبيت هاي قومي- مذهبي را برجسته کرده اند. از آنجايي که روند اجتماعي شدن و سوسياليزيشن در افغانستان قومي است، نخبه گان فکري اين جامعه نيز در بستر ارزش ها و سنت هاي قومي زايش و پرورش يافته اند و متأثر از هنجارهاي غالب وحاکم در جامعه عمل مي نمايند. به همين دليل است که بسياري از نخبه گان جامعه و حتا بسياري از حلقاتي که ادعاي روشن فکري وروشن نگري دارند، به جاي اين که آتش عصبيت هاي قومي را فرو نشانند، به صورت مستقيم و يا غير مستقيم از طريق رسانه و سايت هاي انتر نتي در گسترش تضاد، تفرق و تعميق عصبيت ها ميان اقوام، سهيم اند. هرگاه جريانات سياسي و حلقات روشنفکري در افغانستان، به اين درجه ي از تکامل نايل آيند که فارغ از علايق قومي و گرايشات ايدئولوژيک، واقعيت هاي موجود در جامعه را به تعريف وقضاوت بنشينند، استعداد وتوانايي را به قوم ونژاد نسبت ندهند آنگاه است که اولين سنگ بناي يک جامعة همگرا و همپذير را بر زمين نهاده اند. حرکت افغانستان به سمت چنين جامعه اي ، پاسخ روشن براي سوالي است که در آغاز به آن اشاره گرديد با در نظر داشت آنچه كه گفته آمديم اين حقيقت واضح مي گردد که ما تا رسيدن به ملت شدن آن هم ملت همپذير فاصلة زيادي داريم .