احمد سعیدی
جنبش رستا خیز تغییر در نیمه راه
نه تنها من بل تعداد زيادي از روشنفکران سياسي در گوشه و کنار اين جهان پهناور بر جنبش نافرماني مدني ماهاتما گاندي و مارتين لوتر گينگ با شيوه مبارزه مسالمت آميز آنان تأکيد دارند. از سوي ديگر باور بايد داشت که مبارزات مسالمت آميز، ظرفيت بسيج بزرگ ملي و مردمي را ميخواهد با دست تهي و چند سر و سر بند با يک احساسات فراگير نميتوان اهداف بزرگ را بدست آورد.
اين امر نه فقط در مورد مبارزات و حرکت هاي سياسي و اجتماعي مسالمت آميز، بلکه در مورد ديگر اشکال مبارزاتي، از جمله مبارزات قهر آميز و مسلحانه نيز صدق ميکند . حتا کساني چون ارنستو چهگوارا، دوست نزديک فيدل کاسترو که از مبارزه مسلحانه عليه رژيم هاي ديکتاتوري و استبدادي طرفداري مي کرد، اما شخص چهگوارا هرگز معتقد به درستي مبارزه مسلحانه در هر شرايطي نبود و مبارزات مسلحانه را، تحت عنوان "زمينه هاي مطلوب و نامطلوب"مطرح ساخته بود. چه گوارا معتقد بود تا زماني که در يک کشوري، همه امکانات مبارزات مسالمت آميزي از بين نرفته اند، توسل به اشکال قهر آميز مبارزه، نه عقلاني است نه انساني در اين مورد در اکثر کشور ها تجارب زيادي وجود دارد که بايد اندکي با آنها اشاره کرد .
جنبش مارتين لوتر کينگ براي حقوق مدني هرگز نتوانست فراتر از جنوب امريکا برود . در مورد جنبش گاندي نيز بايد ياد آور شد که اين جنبش فقط در مقطع معيني از زمان مي توانست معني داشته باشد و تعميم آن به هر جنبش و هر حرکتي در هر نقطه اي از زمان وبراي هر کشوري نادرست است. شيوه هاي مبارزاتي صلح آميز، روشي است که غالب جنبش ها، به ويژه در جوامعي که در آنها درجه شهرنشيني نسبتاً بالايي وجود دارد و تا زماني که پيش زمينه هاي استفاده از آنرا حکومت ها ازبين نبرده اند ؛ بکار ميبرند.
بدون ترديد اين آرزوي هر حرکت دموکراتيک است که يک مبارزه به شيوه مسالمت آميز و عاري از خشونت به پيش برود و به هدف برسد ليکن هميشه تضميني براي تداوم موفقيت آميز همه حرکت ها در زمان و مکان معين آن وجود ندارد.
روشن است که بافت ايدوئولوژي سياسي در نحوه پيشبرد يک مبارزه اجتماعي و سياسي آن هم در افغانستان، نقش مهمي ايفاء مي کند، ليکن درجه مؤثر بودن آن تنها در خود جنبش مسالمت آميزنهفته نيست، بلکه تابعي است از يک سلسله عوامل دروني در کشور، نحوه واکنش قدرت سياسي حاکم و نيز آرايش سياسي در جهان. بنابراين، يک جنبش مسالمت آميز را تنها در چارچوب خود آن نبايد نگريست. چرا که يک جنبش در فضاي خالي از زمان و مکان رخ نمي دهد بل با مجموعهاي از واکنش هاي فراتر از خود پيوند ناگسستني دارد که بر روي جنبش اثرات جدي مي گذارد. به عبارت ديگر، هر جنبشي در يک فضاي ارگانيکي از کنش و واکنش ها در تاريخي مشخص از زمان و کشوري معين پيش مي رود نه به شيوه خشک و خالي
مسالمت آميز بودن يک جنبش به تنهايي کافي نيست. نوع حکومت رو در روي جنبش، نقش کليدي در حفظ خصلت صلح آميز جنبش و يا راندن آن به سوي خشونت، از طريق بکارگيري خشونت عليه جنبش مسالمت آميز را دارد، چرا که يک جنبش در سطح جامعه، همانگونه که اشاره کردم، در يک کنش و واکنش متقابل با سازمان سياسي دولت و ارگان هاي قهري آن ونه در خلاء بين سيارات جريان مي يابد. براي تفهيم اين مسأله، من آنرا فضاي ارگانيک در برابر فضاي بسيط بي حضور مخالف مي نامم. به محض حضور واکنشي مخالف که غالباً قدرت سياسي حاکم، نقش آغاز کننده در اين واکنش را دارد که در کشور ما نيز چنين بوده است .
هارولد لاسکي، سياستمدار و متفکر برجسته انگليسي، معتقد بود که دولت بزرگترين نهاد تجمع اجباري افراد انساني در هر جامعه اي است و از اين نظر سلطان تاريخ بوده است. و به همين دليل، هرگونه تحليلي بايد از تحليل دولت آغاز شود. درست است که يک جنبش سياسي و اجتماعي، از جمله يک جنبش مسالمت آميز از جامعه الگو ميگيرد در متن جامعه جريان مي يابد و آهسته آهسته به بلوغ مي رسد، ليکن بلافاصله، با واکنش پديده اي بنام حکومت مواجه مي گردد. نوع دولت و نحوه آرايش نيروهاي سياسي تا حد زيادي شکل اين واکنش را تعيين ميکنند و به مسير بعدي جنبش و نوع واکنش بعدي آن اثر مي گذارد.يعني، خصلت يک دولت ليبرال، استبدادي و يا توتاليتر، واکنش هاي متفاوتي از دولت را بر خواهد انگيخت.
گاندي امروز اگر زنده ميبود، شايد اين نوع ارزيابيهاي يک جانبه از مبارزات مسالمت آميز را محافظه کارانه تلقي مي کرد. فراخوان گاندي در 1919 براي نافرماني مدني، به خشونت و خونريزي از طرف دولت انگليس تبديل گرديد. خود گاندي بيست سال بعد از جنبش نافرماني مدني در سال 1939، به اين نتيجه گيري رسيده بود که مبارزات غير-خشونت آميز، به نوبه خود، خالي از خطرات و عواقب فاجعه بار نيست . گاندي خود در 1939 در اين زمينه مي نويسد :
"اين گفته به روشني نشان مي دهد که ما در يک فضاي سنگين خشونت زندهگي مي کنيم. من اميدوارم که اين فضا همچنين نشان دهد که جنبش توده اي غير- خشونت آميز، يک امر غير ممکن خواهد بود، مگر اين که اين فضاي سنگين به صورت بنيادي دگرگون شود. بستن چشم خود بر واقعياتي که در اطراف ما مي گذرد، مي تواند به فاجعه منتهي شود...اقدام به هرگونه حرکت توده اي در لحظه حاضر، حتا تحت عنوان جنبش غير-خشونت آميز، تا حد زيادي خود را در خشونت هاي سازمان نيافته اي حل خواهد کرد". اشاره گاندي در اين مورد، به امکان واکنش خشونت آميز قدرت حاکم از يکسو و احتمال واکنش توده مردم عليه اين خشونت با شيوه هاي غير مسالمت آميز بود، زيرا ظرفيت تحمل مردم در يک جايي از زمان پايان مي پذيرد. تجربه تاريخ نشان داده است که مردم، خشونت هاي بي پايان يک رژيم را براي هميشه تحمل نمي کنند و وقتي از سرکوب و خشونت قدرت حاکم به ستوه آمدند، راه ديگري را در پيش ميگيرند که آن مبارزه مسلحانه خواهد بود، اما مبارزات مسالمت آميز بهترين شيوه به خاطر بدست آوردن هدف است . بدون ترديد اکثر جنبش ها در دراز مدت اهداف سياسي را نيز دنبال ميکند به يقين جنبش روشنايي و جنبش رستا خيز تغيير نيز با گذشت زمان به دنبال همچو هدف بوده ميتوانند. اهداف سياسي در حرکت ها يکي نخواهد بود يک جنبش، در عين حال ميتواند هدف هاي سياسي و اجتماعي متفاوتي را با اعتماد و باور هاي جدا گانه دنبال کند. يعني مبارزه اي در چار چوب قانون حاکم و يا فرا قانوني و چالش عليه همان قانون و نا فر ماني از آن باشد. همچنين، يک جنبش مسالمت آميز، براي اصلاحاتي در چارچوب رژيم حاکم و يا سرنگوني يک رژيم باشد. از اينرو، شکل مبارزه، في نفسه هدف هاي آنرا تعيين نمي کند. فراموش نبايد کرد که دوحرکت نا فرماني مدني گاندي و مارتين لوترگينگ، بر رغم تأکيد بر مبارزه مسالمت آميز، دو مضمون متفاوتي را حمل مي کردند. لوتر کينگ، اصلاح قوانين نژاد پرستي و برابري حقوقي سياهان و سفيد پوست ها را خواهان بود، حال آن که گاندي ميخواست حاکميت استعماري انگليس بر هند پايان يابد. يعني خود حاکميت انگليس در هند به عنوان يک نهاد حکومتي در کليت خود زير سؤال بود. گاندي خواهان برابري مدني و نژادي انگليسي ها و هندي ها در هند نبود، بلکه ميخواست حاکميت انگليس برهند پايان يابد.
ترديدي نيست که هرچه يک مبارزه سياسي مسالمت آميز باشد، امکان جلب هرچه بيشتري از طيف هاي مختلف مردم را به سوي خود دارد و اين خود نشان دهنده اين است که مردم اساساً به روش هاي مبارزاتي صلح آميز راغب تر هستند و به اکثريت مردم امکان بيان خود را ميدهد. همچنين روشن است که در کانون قدرت سياسي قرار گرفتن افرادي نظير هيتلر استالين، جنرال نوريگا، جنرال نوميري يا جنرال پونيشه يا رهبر موجود کورياي شمالي و تعدادي ديگر از رهبران مستبد و خود کامه اينجا و آنجا که اعتقاد به خشونت، جزء از نظام فکري آنان را تشکيل ميداد، عوارض سياسي و اجتماعي دراماتيکي مي تواند داشته باشد. ولي سؤال اين است آيا هر تئوري را مي توان در هر شرايطي بکار برد؟ همانگونه که تئوري مبارزه قهر آميز را نمي توان در هر شرايطي بکار گرفت، مگر در شرايط استثنايي. به همان ترتيب نيز، مبارزات مسالمت آميز نيز نمي تواند قانون عام حرکت هاي تاريخ باشد. به عنوان مثال، آيا ميشد عليه هيتلر مبارزه مسالمت آميزي داشت؟ و آيا مي شد با گفتن شعار اس.اس. برادر ماست، شمشير تجاوز هيتلري را کند تر کرد؟ در آن صورت آيا ما از حماسه تسليم دربرابر استبداد در لفافه مبارزه غير خشونت آميز سخن نگفته ايم؟ حرف من، تمجيد از خشونت نيست ،اما ادامه مبارزه يک حقيقت است به باور من هيچ انسان با عقلي متوسط، تمايلي به اين ندارد که گرهي را که با دست مي تواند باز کرد، با دندان خود باز کند. اما متأسفانه گره مشکل جنبش رستا خير تغيير عوض دست به دندان باز شد . نه تنها در افغانستان بلکه در تمام جهان مردم با خشونت حرکت هاي اجتماعي خود را آغاز نمي کنند، در ابتدا همه چيز مسالمت آميز است بلکه حکومت ها چنين عکس العملي را بر آنها تحميل ميکنند. تا مجبوراً دست خشونت بزنند در انقلاب 1905 روسيه، دهقان هاي روسيه به رهبري کشيش گاپون، به شکل مسالمت آميزي عرض حال خود به طرف قصر تزار رفتند و با پاسخ گلوله تزار روبرو شدند.
در انقلاب مشروطيت ايران، مردم ابتدا با عرض حال به شاه وسپس بايکوت تنباکو را آغاز کردند که در آنها نمي توان رفتار خشونت آميزي را سراغ داشت. اما حکام دست به خشونت زد در انقلاب امريکا، جنبش انقلابي در ابتدا با بايکوت چاي آغاز کرد و نه ستون هاي نظامي جرج واشنگتن. همچنين در انقلاب مشروطيت، خشونت قاجاربود که مقابله قهر آميز با خشونت را بر انگيخت. آيا ميتوان شکستن نيروي قهر محمد علي شاه توسط ستار خان و مردم آذربايجان را مذموم دانست و ستار خان و باقر خان را خشونت طلب ناميد؟
خشونت تازه اي که رژيم کابل عليه حرکت هاي مدني عملي ساخته است، اين حرکت ها دموکراسي نيست بل محصول يک حکومت شبه قرون وسطايي شمرده مي شود که ميخواهد منافع سياسي اقتصادي و امنيتي لايه بسيار کوچکي از قشر حاکم بر جامعه را تحميل کند، يعني اقليت کوچکي که در تمامي سي سال قبل از امروز، حتا يک قرباني در راه نجات وطن نداده اند و حالا هست و بود و سرنوشت يک ملت در حيطه صلاحيت هاي آنها قرار دارد.
اگر مي بينيم به دستور مقام حرکت هاي مدني سر کوب ميشوند يا به زندان ميروند اين همه مشکلات از آسمان آبي بر سر ما نازل نشده بلکه خود کرده ايم با همين مسؤولان راي اعتماد داديم و در توصيف شان گلون پاره کرديم، ما اجازه داده ايم تا روزانه ده ها هموطن ما توسط دشمنان مردم افغانستان به خاک و خون بغلتند در اثر بي کفايتي ها در داخل نظام و نيرو هاي امنيتي تعداد جنايتکاران خود را بطور نجومي افزايش دهند. افسوس بعضي اوقات چنين ديده مي شود با در نظرداشت بي تفاوتي ها که هيچ يک از اين مسائل، ربطي به ما ندارد. افغانستان در گذشته هم حال و هواي خوبي نداشته ليکن با به قدرت رسيدن حاکميت موجود، به ويژه در سال هاي اخير اين مشکلات ابعاد عظيمي پيدا کرده خشونت بي سابقه اي که در حال حاضر در کشور ما براه انداخته شده و صد ها هزار هموطن ما را از وطن خود فراري کرده. اين نهايت نا عاقبت انديشي در سياست است که خشونت و يا دموکراتيک بودن را تنها و تنها از شکل تغيير حکومت ها استنتاج کرد. خصلت انتزاعي حرکت هاي مدني و ملي را ماهيت نيروي مسلط برآن معين مي کند. همين امر درمورد اصلاحات يا رفورم در تاريخ نيز صادق است. گرچه افغانستان کشور بعد از جنگ نيست بل کشور در حالت جنگ است، اما اقدامات دولت هاي بعد جنگ در امريکا و اروپا نيز اصلاحات بودند که دولت هاي رفاه را بوجود آوردند و اقدامات رونالد ريگان و خانم تاچر به پيروي از ايدوئولوژي نئوليبرال نيز اصلاحات بودند و ميدانيم که کدام جهت تاريخي را دنبال کرده اند. اما متأسفانه در افغانستان تعدادي از سياسيون که به سمت حرکت آب به خاطر منافع خود هميشه تلاش دارند از حوادث در روز هاي دشوار ميخواهند به نفع منافع شخصي خود بهره برداري کنند همچو سياسيون زيادتر عوض مفهوم، بر شکل و هياهو تأکيد دارند نا عاقبت انديشانه، نيروي عامل پشت آن و مسؤوليت آنرا نيز ناديده مي گيرند و يا ميخواهند که آنان مسؤول شناخته نشوند. در کشور ما طي دو سال گذشته در مقابل حرکت هاي مسالمت آميز جنايات بزرگ انساني نيز رخ داده است. پس به جاي چسپيدن به واژه هاي انتزاعي، بهتر است دنبال شناسنامه جنايتکاران گشت و آنهارا با انگشت نشان داد. زيرا نيروي هدايت کننده در حکومت را همين آدم ها تشکيل ميدهند. حکومت، بادبادک خالي در هوا نيست و از افراد و عناصر مشخصي در هر زمان تشکيل ميگردد. بنابراين اگر جرم و جنايتي در کشور رخ ميدهد، جنبش روشنايي يا جنبش رستاخيز تغيير سرکوب ميشوند توسط همين افراد و عناصر طراحي شده و به مورد اجراء گذاشته ميشود. پس بايد مسؤول اعمال خود نيز شناخته شوند. متأسفانه با گذشت هر روز ما شاهد ريختن خون فرزندان بيگناه اين کشور بوده و هستيم چه انفرادي چه با کشتار هاي جمعي، اين تنها يک مشکل نيست بلکه بي قانوني و اعمال قهر و با غارت و چپاول ثروت کشور توسط گروهي کوچک از حاکمان و يک مشت باور مند با خود به باور من حوادث اخير به خاطر سرکوب جنبش رستاخيز تغيير که همانند يک زمين لرزه سياسي، تمامي جامعه را به حرکت در آورد، ماهيت خشونت طلب حکومت وحدت ملي را بيش از هر زمان ديگري به نمايش گذاشته است. رفتار حاکميت موجود با جنبش مسالمت آميز مردم نه عقلاني بود و نه انساني حرکت هاي مدني را به گلوله بستن اين حقيقت را نشان داد که در اين حکومت نه اخلاق سياسي و نه تحمل حرکت هاي مدني را دارد.
به عقيده من جنبش رستا خيز تغيير خاموش نخواهند ماند يکبار ديگر به ميدان خواهد آمد صداي عدالت خواهي را بلند خواهد کرد، اما با يک تفاوت وسيعتر و فراگير تر، افغانستان در طول تاريخ قرباني هاي زيادي را متحمل شده است
شايد نسل جوان امروز، آشنايي با هزاران قرباني دوران عبدالرحمن خاني را نداشته باشند که دسته دسته و در خفا به چوبه هاي دار و يا جوخه هاي اعدام سپرده شدند که تنها جرمشان خواست استقرار آزادي و رفاه مردم کشور خود بود. راز بزرگ همچو جنايات هنوز در اعماق زير خاک و در سينه در خاک خفتهگان نهفته است.
بازيگران جنايت در هر چهره اي در اين سرزمين در طول زمان تغيير يافته و جاي خود را به نواسته و کواسه و يا به کسان ديگر سپرده باشند. آن زمان و مکان را بايد فراموش کنم نه مردم افغانستان مردمان همان زمان اند و نه حکام، زمامداران بايد بدانند اگر جنايت عمدي از طرف حاکميت به هدايتي رخ ميدهد در تاريخ براي هميش منحيث لکه اي ننگ زنده و بي تغيير باقي خواهد ماند. خشونت لجام گسيخته تعدادي از تفنگ به دستان عليه جوانان کشور به باور من خود ميتواند در دراز مدت مشکل زا باشد، دير يا زود حقايق روي پرده خواهد آمد که کي ها چي کردند و کي ها چي ميکنند قضاوت تاريخ براي آناني که جز از مشکل اند با خود باور ها و ماجرا جويي ها دل بسته اند خيلي سخت گير خواهد بود نسل جوان امروز و فردا اين کارنامه ها را خواهند نوشت کارنامه سياه که عليه نسل جوان امروز بکار گرفته شده نسلي که ميخواست صداي خويش را به طور مسالمت آميز به گوش مسؤولان برسانند ولي با خشونت روبرو شدند .
در چنين فضاي سنگيني از خشونت تحميل شده بر جامعه، شايد اميد گذر مسالمت آميز به يک نظام سياسي متعارف و حاکميت قانون بر روابط دولت با جامعه و روابط شهروندان با حکومتگران، رؤيا و حتا در کوتاه مدت دست نيافتني باشد. حکومت افغانستان، اکنون تمامي عايق بندي هاي دفاعي خود، تمامي توهم اصلاح خود و تمامي فرصت هاي پيش آمده بيان مسالمت آميز و امکان تغييرات مسالمت آميز را از بين برده است. آرزوي ميليون ها انسان در افغانستان براي يک تغيير مسالمت آميز، در زير آتش خشونت و فير خام پاره ها به خاکستري تبديل شده است. شيوه هاي سرکوب اين حکومت، از پاره اي جهات حتا فراتر از شيوه هاي حکومت هاي خود کامه و ديکتاتور شمرده مي شود.
قله تکامل نکبت حکومت وحدت ملي که خود را در "دولت مهر ورز"و مردم سالار و دموکراتيک نشان ميدهد، حوادث نشان ميدهد که اين حاکميت جز يک"دولت قهر ورز"و غير دموکراتيک در اکثر موارد عمل ميکند در حال حاضر در اکثر ادارات دولتي و نهاد هاي تصميم گيري تجاوز آشکار به حقوق ديگران و دزدي و جنايت در روز روشن و دروغ و بي شرمي چيز ديگري ديده نمي شود آتش خشونتي را که به خاطر سرکوب جنبش رستا خير تغيير حاکميت موجود بر افروخته است، شايد خود نيز در شعله هاي آن بسوزد. ضرور نبود به خاطر سرکوب کردن يک حرکت مدني دولت با دست هاي خود دروازه جهنم را بروي سياست و عملکرد هاي آينده خود ميگشود بهتر ميبود همه چيز با تفاهم حل و فصل ميشد.