الحاج عبدالواحد سیدی
جامعه با تفکر پیوندهای نژاد پرستانه
علل وانگیزه خیزش حبیب الله کلکانی ورستاخیز اقوام مشرقی در برابر دولت امانی:
امیر حبیب الله کلکانی که در تاریخ های سرکاری افغان او را بچه سقاو به لفظ تحقیرواهانت نامیده اند. در آن ، اینطور باز تاب یافته است :
در این اثر ،سالهای (1928-1929)/13خ7-1308هـ ش. سالهای بحران سیاسی و اجتماعی قلمداد گریده است .در این کتاب از خیزش های مسلحانه ای بدون داشتن سمت گیری های مشخص سیاسی که به اصطلاح بچه سقا و، یک دهقان از ملیت تاجیک که رویداد های سیاسی بزرگ تاریخ کشور با او ارتباط دارد ، به روشنی سخن رفته است. [1] کتاب علاوه میکند که :«بچه سقاو در سال 1926/1305هـ ش. سرپرست یک گروه مسلحی گردیدکه تعداد روز افزون آن تا پائیز (1926م)/1305 هجری خورشیدی به 80 نفر می رسید و در حومۀ کابل دست به حملات مسلحانه می زد .نویسنده اذعان میدارد که طبق ارزیابی های موجود، فعالیت این گروه ، جهت اجتماعی داشته است . مثلاً این گروه اموالی را که از اثر عملیاتهای مسلحانه بدست می آوردند بین دهقانان قسمت میکردند.آنها مامورین دولتی را که مردم را بیش از دیگران تحت فشار قرار میدادند می کشتند . شهرت بچه سقاو بین دهقانان محلی که بعداً او را در مباره بر ضد دولت (امان الله خان) فعالانه پشتیبانی میکردند، بسیار زیاد بود .
یکی دیگر از عوامل رشد خیزش مردمی امیر حبیب الله کلکانی را مؤلف این اثر در اثبات این دلایل میداند :«بچه سقاو همیشه از گروه های مسلحانه دولتی که برای دستگیری و تعقیب او فرستاده می شد فرار نموده و در این حین او توانست بالای عوامل وفرستاده های مسلحانه دولتی پیروزی حاصل نموده وحملات خود را بر نمایندگان حکومت محلی عملاً آغاز نماید .نارضایتی وسیع مردم زحمت کش ناشی از مالیات سنگین ، فشار و تعقیبات بیرحمانه از طرف مامورین اخذ مالیه وزمینداران بزرگ ، رشوه واختلاس و همچنین ضعف مقامات حکومت مرکزی زمینه های نارضایتی عمومی را که بعضاً به شکل حملات مسلحانه ظهور می نمود پدید آورد .
این نارضایتی های مردم در برابر حکومت امان الله خان بصورت گسترده ای نمایان گردید که صرف نظر از کمبود محصولات زراعتی در آن سال دولت ملیات خود را بعوض کاهش در سطح سالهای قبل ثابت نگهداشت که این امر باعث فشار های روز افزون اقتصادی به شانه های مردم در اطراف کابل گردید که نه تنها بچه سقاو و دستیار نزدیکش سید حسین که در نزدیکی کابل فعالیت میکردند، بلکه گروه های مسلحانه همانند آن در مناطق دیگر کشور (نیز) ایجاد شده بود . از آن جمله در ولایت هرات گروه داود از قبیله الکوزی ، در منطقه فراه گروه شاه محمود از قبیله نورزایی و غیره فعال بودند . و این در حالی بود که در اواسط اکتوبر سال 1928/(1307هـ .ش. در ولایت مشرقی نیز قیام آغاز گردیده بود که اهداف و وظایف این قیام طی اعلامیه ای که از طرف ملا محمد عالم و ملا محمد افضل رهبران این قیام صادر گردیده بود انتشار یافت.در این اعلامیه ، هدف قیام ، کوشش برای تغییر رهبری کشور و از بین بردن رهبرانی که دچار رشوه واختلاس بوده و بر علاوه قوانین ضد شریعت را صادر می کنند وانمود گردیده بود .علاوه بر آن در این اعلامیه آمده بود که سرزمین های اشغال شده توسط قیام کنندگان مطابق قوانین شریعت اداره و علما و رهبران واقعی این سرزمین میباشند.[2]
در این اعلامیه تأکید گردیده بود که تغییرات نوین اجتماعی توسط دولت ، گناه اصلی امان الله خان بوده پایه آغاز قیام از جانب مردمی را تأیید می کند که فقیر ترین گروه های مردم مشرقی را جهت آغاز قیام بر ضد دولت امان الله خان که ادعا داشت حرکت های آن ، از سوی «جوانان افغان» است ، وادشته است .(یعنی در محراق این فعالیتهای مسلحانه ضد دولتی ) مسئله مالیات و فشار های جابرانه مامورین بالای دهقانان و علاوه بر آن شعار سرنگونی پادشاه کافر درج این اعلامیه است .علاوه بر این در این سند گفته می شد که موضع گیری اهالی مناطق دیگر افغانستان به غیر از این نیست .بالعموم این سند را میتوان به حیث پایه و پلات فرم قیام شناخت .
اشتراک کنندگان در این قیام متشکل از فقیر ترین مالداران و وزمینداران مناطق شرق کشور بوده است .
... در اواخر نوامبر قیام دامنه گسترده به خود گرفت .شنواریها که قیام را آغاز نموده بودند ، مورد پشتیبانی سایر قبایل گردید .در اخیر خوگیانی ها نیز از پشتیبانی دولت کابل صرف نظر نموده با قیام کنندگان پیوستند.و بعداً جاجی ها و جدرانی ها نیز به قیام کنندگان پیوستند.
علی رغم کوشش های زیاد دولت نتوانست سر چشمه قیام را بخشکاند ، دولت فعالیتهای محاربوی را آغاز و قیام کنندگان نیز، شهر جلال آباد را در محاصره خود در آوردند.
در اوخر عقرب که اغتشاش شنوار وسعت یافت ودولت متوجه مشرقی بود (که در انجا ارگ زمستانی پادشاهان محمد زایی واقع ویک منطقه ستراتیژیک برای دولت امان الله خان بود) این در حالی بود که حبیب الله کلکانی به زعم نویسنده اثر، بچه سقاو برای قطع کردن راه ولایات شمالی کشور با کابل داخل فعالیت شد و امنیت راه ها را مختل نمود.
دوم این اثر آورده است :«در جنوری سال (1929م) /1308 هـ ش. حبیب الله زمام حکومت را با تشتت هرج و مرج به دست گرفت .او با اتفاق ناگواری در تحقق پذیرفتن خواب های شیرین "امارت افغانستان" رو برو گردید . او از اقلیت فارسی زبان تاجیک کشور بود تا انکه افغان (پشتون) و از نوادگان خاندانهای شاهی باشد.»[3]
(از همان وقت تا کنون در افغانستان احصایه گیری روشنی صورت نگرفته است که روشن گردد کدام قوم اکثریت دارد یا ندارد ، از این رو طرح جنجال بر انگیز اقلیت و اکثریت موجب دامنه یافتن اختلافات از اول سلطنت قبیله حاکم تا حال گردیده که پرداختن به چنین ایده ای مخالفت با مصالح علیای کشوری میباشد که در آن به دها قوم و قبیله و نژاد زندگی دارند.که اگرشبهه ای در کار نباشد نباید موضوعی که حتی تا به امروز نیز موضوع اکثریت واقلیت اقوام در افغانستان در تاریکی مطلق قرار دارد نباید یک محقق مانند لودویک ادمک استاد دانشگاه دولتی اریزونا ولایات متحده امریکا،به چنین اشتباه جنجال بر انگیز دست یازد. (مولف))
همچنان مولف اثر مذکور به ادامه می آورد که:« دو دیگر این که او پسر شخص ناداری که پیشه سقاوی داشت و منسوب به طبقه پایین جمعیت بود .شاید برای حبیب الله بهتر می بود تا پیشه پدرش را اختیار می کرد . او رهزن مشهوری بود .»[4]
(استاد سخن ملک الشعرای افغانستان در دهه 1340 استاد خیل الله خلیلی ابر مرد تاریخ و ادب افغانستان ، مولف کتاب "عیاری از خراسان " وشاه آقا محمد مجددی مولف کتاب "حبیب الله خادم دین رسول الله " این بهتان را در مورد حبیب الله نمی پذیرد و او را راد مرد و حامی حقوق مردم و دین اسلام میداند .مترجم ، (امیر محمد زهما))
با در نظر داشت اسلوب تاریخ نویسی باید اذعان بدارم که یک محقق و یا تاریخ نویس نباید به اندازه آقای آدمک پیرو اندیشه های خرافی و در محاصره هژمونی نژاد پرستانه قرار داشته باشد . آنهم از جامعه امریکا و استاد تاریخ در یکی از دانشگاه های دولتی ولایات متحده امریکا(اوریزونا).
(من نیز مانند شاگردی از صنف تاریخ اذعان میدارم که احیاناً اگر هم امیر حبیب الله کلکانی فرزند زاده سقاوی هم می بود باکی نداشت که در فعالیتهای که مربوط به سرنوشت کشورش می شد اشتراک نداشته باشد. چرا که شرافت و علم نفس و پیشرفت هر نفر در دست خودش است که به گذشته وزندگی اسلافش ،اگر هم ارتباط داشته باشد در، منظومه شخصی وی چندان تأثیری ندارد. من مثال های بر جسته ای از تاریخ در این مورد ارائه میدارم که پشت این تاریخ نویس (آدمک) را خم خواهد کرد و وی را دروغ زن خواهد خواند.:
«حضرت محمد رسول الله صلی الله علیه وسلم ناجی بشریت و پیغامبر گرامی اسلام با وجودیکه از قبیله قریش بودند و منسوب به خانواده بنی هاشم بود که پدرش پیش از تولدش وفات یافت و مادرش را در کودکی از دست داد . خانواده پیغامبر(ص) به اندازه ای فقیر بودند که حضانت آنحضرت را گروهی که اطفال مکه را در همان موسم سال، برای پرورش و شیر دادن می گرفتند ودر مناطق خوش آب و هوا برای حضانت با خود می بردند او را (محمد) نپذیرفتند و رفتند که پسان ها حلیمه سعدیه بخاطری که با آغوش خالی بر نه گشته باشد حضانت او را پذیرفت و از آمنه مادر آن حضرت او را تسلیم شد. ولی بعداً دیدیم که این طفل یتیم ، چطور خطوط زندگی عقیدتی مردم را در ربع مسکون با مبعوث شدن به پیغامبری اسلام ، تغییر داد ومحیط شبه جزیره عرب ، بل دنیا را دگر گون ساخت و انقلاب دینی ای را براه انداخت که از اثر آن بزرگترین دین توحیدی ، که حالا حدود بیشتر از دو هزار ملیون مسلمان از مرکز و شاخ افریقا در غربی ترین نقطه روی زمین ، تا به سواحل اوقیانوس کبیر در شرقی ترین جزایر کره زمین چون اندونیزیی ، مالیزی وبالی وجاوه و سماترا ، واز شمال از صحاری سایبریا و استیپ های صحرای مرکزی ایشیا از تیان شان تا اورال الی سند، در جنوب ، پیرو دین اسلام میباشند که او بنیان آن را در 1400 سال پیش از امروزگذاشته است .
به تاریخ خراسان بر می گردیم : یعقوب پسر لیث که بیشتر به صورت یعقوب لیث صفاری شناخته میشود، یکی از اولین پادشاهان خراسان از دودمان سیستانی ، صفاری و بنیانگذار این سلسله بود که در سیستان حکومت میکرد و مرکز آن در زرنج بود که امروزه در افغانستان قرار دارد.او را صفار آز آن گویند که او نه یک سردار، بل یک شخص عادی بود و پدرش یک رویه گر معمولی بود. او در 25 اکتبر سال (840م)/218هـ ش. تولد و در5 جون (879م)/ 267هـ ش. در گندی شاپور ایران وفات یافت. مردی بود که از سیستان شروع کرد به هرات و مرو و فرادریا و بلخ و کابل و واپس به سیستان کشیده جهان کشایی اش را در یک دوره بسته از سرزمین های شرقی ایران (خراسان بزرگ) ادامه داد و سلسله طاهریان [5] را خلع قدرت نمود و یک مرتبه هم در فکر سقوط خلافت عباسیان نیز گردید. (طبری، ابن خلدون ، ابن اثیرو...)
همچنان است سر گذشت نادر شاه افشار خراسانی : نادر شاه افشار که پیش از پادشاهی اش ، نادر قلی خوانده میشد، که یک سرباز یا سپاهی عادی بود که از اثر شجاعت ذاتی ایکه داشت ، بعداً ملقب به تهماسبقلی خان در اردوی صفوی گردید . او از ایل افشار خراسان (قوچان) بود که از ۱۱۱۴ تا ۱۱۲۶ خورشیدی پادشاه ایران و بنیانگذار دودمان افشاریه گردید. او از مشهورترین پادشاهان فاتح و جهان کشا درایران، پس از اسلام است. که نه پدرش پادشاه بود و نه دودمانش ، سپاهی ای بود در لشکر صفوی ها . او فاتح هندوستان ، بیرون کننده اشرف افغان (غلجایی) از اصفهان ، عثمانی ها و ترکان از ایران وفاتح ترکستان کبیر نیز بود . وقتی برای پسرش امام قلی میرزا ، یکی از شهزاده خانم های مغولی هند برای حباله نکاح او پیشنهاد شد نظر به رسم خانواده امپراتور مغولی (محمد شاه) ضرور بود تا داماد هفت پشت از نسب خود را نام گیرد و ثابت بسازد. امام قلی میرزا پسر نادر، متوحش و حیران شد تا چه گونه اصلیت نسب خود را تا هفت پشت ثابت سازد .نادر به پسرش گفت ! در نکاح نامه بنویس : «امام قلی میرزا پسر نادر شاه ،پسر شمشیر،پسر شمشیر ، پسر شمشیر و تا اخیر. )
نادر در 22 اکتبر 1688 در گز ایران نزدیکی های ( قوچان) به دنیا آمد و در 19 جون 1747در سراپرده خودش در فتح آباد قوچان ایران بدست محافظین خاصش کشته شد.
مثالهای دیگری نیز در تاریخ وجود دارد از مردان عادی ای که بعد ها قدرت را کسب کردند و به شهرت رسیدند که ما به همین چند مثال اکتفا کرده نظریه آقای ادمک و کسانی دیگری را که پیروی عقیده وطرز دید او دارند، رد و نا جایز می دانیم .
تعقیب حقایق تاریخی بدون نا آگاهی های لازم ویا استناد بر پایه های تبعیض نژادی و قبیله وی:
دلایلی وجود دارد که عده ای از خاور شناسان حقییقت نگر ، باوجود تلاش و تحقیق همانند لودویک آدمک ، به کنه حقایق نرسیده اند ، که معذور اند . زیرا قسمی که به آثار محققان وطن مان از قبیل تاریخ های سرکاری و امپریال که بد بختانه ، با اکاذیب تبلیغاتی حتی در مدارس سرتاسری کشور، وحتی دانشگاه ها نیز منحیث مواد درسی راه باز کرده است و این افکار غلط و واهی منحیث رویداد های تاریخی به خورد ملت داده شده است،که برای اکثر محققان خاررجی و حتی مشرق شناسان مجال آن میسر نگردیده ، به هر ملحوظی که هست ،یا مجال این را نیافته اند که حوادث را چنانی که هست ، در کرااسه و کتابی تدوین کنند. ویا اینکه به ملحوظات شخصی و امنیتی مجبور شده اند حوادث را به گونه غیر واقعی و تحریف شده آن باز تاب دهند.
اگر درین قرن اخیر ، چند کتاب معدود در تاریخ نگاشته شده ، شه نامه گونه بوده وداستان تخت و تاج ، اما در مسیر تحولات فکری واجتماعی و احوال اقتصادی وفرهنگی مردم وسر گذشت خواسته ها و ناکامی های انها حرفی به قلم نیامد که تحولات و سجایای مردم ما را روشن نماید و خاور شناسان حقیقت جو را به کار اندازد.[6]
سپس شادروان استاد خلیلی علاوه میکند : «این تاج التواریخ مرحوم سلطان محمد خان پدر شاعر نامدار پاکستان (فیض) و سراج التواریخ و نادر افغان و بحران و نجات همه داستان تاجورانست. اگر به سر گذشت مردم اشاره شده ، نسبت بغاوت و تقصیر به مردم داده شده و شرح سرکوبی شدید از جانب دولت ها بوده ، اما مردان آن عشیره نتوانسته اند علت مخالفت و جزئیات سر کوبی را توضیح دهندواز خود یا حقیقت دفاع نمایند. این بدعت املای تاریخ نه تنها در عصر ما و در کشور ما پدید آمده بلکه برای کتمان نا گفتنی ها سابقۀ دیرینه دارد .
از این جاست که خاور شناسان ناگزیرند حوادث تاریخی ما را یا از همان کتاب مدون دربار ها سراغ کنندکه همه بر روی یک هدف نوشته شده و یک جانبه قضاوت گردیده واز تحولات فرهنگی واجتماعی ملت ها در این ذکری به میان نیامده . ویا به منابع خارجی و کتب بیگانگان مراجعه کنندکه این منابع نیز غالباً به سود کشور های خود آنها میباشد .
سپس مرحوم خلیلی اذعان میدارد :این ناتوان که کتاب حاضررا ارزنده و آموزنده خواندم، بدان جهت است که در این بحران سیاه که جهان ما را فرا گرفته و در این روزگار که به حق باید آن را روزگار مفاسد و تجاوز و دروغ نامید و خصوصاً در قضیه ننگین سربازان دولت امپریالیزم شوروی بر ملت بی گناه ما .»[7]
در روز گاری که هنوز اولین روز های کودتای ثور بود در کابل ، جلد اول کتاب افغانستان در مسیر تاریخ جناب شادروان میر غلام محمد غبار به بهانه به اصطلاح انقلاب هفت ثور، از حبس خانواده نادری بر آمده بود و ظاهراً منحیث یک قدم انقلابی و یک کار درست تلقی می شد .ولی پسانها که فهمیده شد این کتاب در رشد فکری جوانان و مردم افغانستان از اثر باز گو کردن شمۀ از تاریخ چه اندازه با ارزش است با درک موقعیت رقابتی شان ، این کتاب را مجال تکثیر دو باره ندادند و حتی چندین سال بعد از خاموشی کودتای ثور وفرو کش کردن فرمانهای به اصطلاح انقلابی دولت خلقی ها جلد دوم کتاب «افغانستان در مسیر تاریخ از طرف بنیاد «میر غلام محمد غبار» در ایالات متحده امریکا چاپ و به افغانستان در قفسه های کتاب فروشی ها جا گرفت که در روشنی ساختن حقایق پنهان این کتاب دست بالایی دارد. همین طور است سر نوشت آثار احمد علی کهزاد محقق و دانشمند تاریخ باستان ، که کمتر با مسایل سیاسی روز ارتباط می گرفت از نشر باز مانده بود ..
تاریخ افغانستان تألیف عبدالحی حبیبی هر چند مطابق به ذوق مقامات سرکاری افغان به تحریر در آمده بود و بار اول در مطبعه دولتی افغانستان در کابل در سال 1344 به نشر رسید اما پسان ها این کتاب هم نادر و کم یاب شد تا اینکه در ایران تجدید چاپ آن صورت گرفت.
واقعیت امر چنان است که در دوران های پادشاهان معاصر افغانستان به حدی تعدی و توهین و فصل کرامت انسان زیاد به نظر می رسد که یادواره آن حقایق پشت انسان را به لرزه می اندازد . از جمله فعل وانفعالات شخص مشهور الحالی که در هر کجا بنامش معابد گونه هایی ایجاد کرده اند و تا هنوز از شخصیت کذائی او تمجید و تحسین می شود در حالی که او یک فاشیت درباری در حکومت نادر غدار میباشد که این شخص بنام وزیر محمد گل خان مومند در تاریخ قرن بیستم افغانستان مشهور است که مظالم او در جلد دوم تاریخ میر غلام محمد غبار و مقاله ای که پژوهشگر توانای کشور جناب «توردیقل میمنه گی »نگاشته اند باز تابی از مظالم این حاکم و حکمران ظالم میباشد که از طرف قبیله حاکم مامور به کشتن و جور و زجرو توهین و تحقیر مردم شده است که روی آن در این نوشته بحث هایی خواهیم داشت .
آدمک و تذکراتش درمورد امیر حبیب الله خادم دین رسول الله ،در کتاب روابط سیاسی افغانستان
او با پادشاه منور اسلام (امان الله ) مخالفت کرد و سلطنت او را به چنگ آورد .با برنامه های نا همگون شاه امان الله تنها (امیر حبیب الله کلکانی) مخالفت نمود (بلکه در قبل اظهار داشتیم که مردم هرات ، فراه و سمت مشرقی به شمول شنواریها همه بر علیه این شاه بی کفایت و نا عاقبت اندیشی که حالات و استقرار و خواستهای محیط و ما حول خود را درک نکرده بود و تحلیلی از اوضاع و شناخت مردمش نداشت می خواست یک سره کابل را بالعموم و افغانستان را بالخصوص به جنت اروپایی مبدل سازد که در چهار چوب ملت افغانستان این نوع طرز دید ها جای و گنجایی نداشته و ندارد که بعداًیک مثال بزرگتر از آن در تقریباً یک قرن بعد تر با به میان آمدن دولت به اصطلاح دیموکراتیک خلق افغانستان که از اثر یک حادثه غم انگیز و خونین با کشته شدن داود خان و استقرار نور محمد ترکی بنیان گزار حکومت کمونستی افغانستان در کابل قایم شد ، آنانی که تحقیقات گسترده خود را در بیان این واقعیت رسوای بشری یعنی اشغال افغانستان از طرف اردوی سرخ روسیه شوروی ، آنانی که به واقعیت محقق هستند و آنانی که از بشر دوستی و صلح دوستی می لافند، دود شهر های سوخته ما را دیدند و جهان را از سوزش جان گدازآتش آن آگاه گردانیدند قابل سپاس است .
شوروی ها در سال 1359 با ورود بیشتر از یک صد هزار نیروی نظامی تا دندان مسلح با تسلیحات استراتیژیک با بورد وسیع ، همه شهر های ما را اشغال کردند . هر چند نایره جنگ با شوروی ها از اثر انسحاب قوای شوروی ها بعد از یک دهه مبارزه مجاهدان افغانستان و سر سپردن و زخمی شدن ملیونها افغان هم وطن ، فرو کش کرد ، وآن غایله پایان پذیرفت اما تا امروز این کشور و مردم آن منحیث یک مملکت آرام جهان ، نتوانستند ، خود را در جهان آرام و با ثبات ، مستولی گرداند.زیرا ایادی ارتجاع بین المللی وآنانیکه در دوران جهاد ما را کمک نموده بودند(پاکستان و ایران)، مانعی بر سر صلح وامنیت در کشور ما گردیدند و دست ها از هر طرف برای تخریب و فریب دراز شد و ما را عاقبت به کام امپرریالیزم جهان خوار امریکا گرفتار ساختند به ترتیبی که هیبت و نیت مجاهدان ما مسخ شد و در بازار های پول و تریاک و قاچاق سلاح و معامله گری های مسلحانه بنام القاعده ، طالب و اخیراً داعش در جنگ های تروریستی و میدانی مارا بی عزت نموده چنانچه در شرق کشور اکثر اهالی را از خانه هایشان بیرون راندند و مزارع و خانه هایشان را به آتش کشیدند که این حکم تا هنوز ادامه دارد .
من به خاطری در عنوان «جامعه با تفکر پیوند های نژاد پرستانه» موضوع امیر حبیب الله کلکانی خادم دین رسول الله را شامل ساختم که این شنیع ترین رویداد تاریخی کشور ما در عصر حاضرمیباشد که وقایع آن به عصر ما خیلی نزدیک و قابل دسترسی است . قبلاً نیز شاهان محمد زایی در برابر حاکمان محلی «مینگ» از دودمان های بجا مانده از اسلاف چنگیز خان که در مدت چندین صد سال در میمنه وترکستان جنوبی ، مستقر بودند با استفاده از نیروی جنگی ، آنها را از بین بردند تا راه بجانب حاکمان قبیله همیشه باز باشد. و هاکذا این عمل در برابر شاهان درواز و بدخشان نیز صورت گرفت که این نسب بر اندازی ها ،هر کدام آن مستلزم پژوهشهای تاریخ شناسانه علحیده میباشد.
ارتجاع سیاه با تبانی قبیله حاکم بر مقدرات ما مسئله "امیر حبیب الله خادم دین رسول الله "را ، باجنایاتی که هر گز در شأن آن پادشاه افغانستان وجود نداشت ، به نفع خود شان در مکاتب و موسسات تعلیمی در بین فرزندان مان ، دامن زدند و جوانان ما را تا سرحدی مغز شویی کردند که حتی در مدرسه ها این تصویر های غیر واقعی که از امیر حبیب الله کلکانی کشیده اند به دیده تأیید نگریسته نمی شود.
در این نوشتار می کوشیم برای اینکه موضوع جنایات نادر خان را در برابرامیر حبیب الله خادم دین رسول الله روشن ساخته باشیم بر می گردیم به کتاب لودویک آدمک و آن را با نگاه های نقادانه و روانکاوانه کاوش می کنیم:
نویسنده کتاب تاریخ روابط سیاسی افغانستان اذعان میدارد که :«علت از بین رفتن امیر کلکانی تاجیک بودن او به شمار می رفت و میتوان (آنرا) نخستین عاملی شمرد که به بهای تاج و تختش انجامید .» [8]
در مورد تاجیک بودن امیر حبیب الله کلکانی نویسنده اذعان میدارد که از بین رفتنش به علت تاجیک بودن او به شمار می رود ( آقای صاحب زاده مترجم کتاب ، نیز این طرز دید نویسنده را انتقاد میکند و می گوید نمی دانم او با تاجیک های افغانستان که یک قسمت بدنه تباری افغانستان را می سازد چه مشکل دارد)
مولف کتاب فوق الذکر که از آن فراوان اشاراتی داشیم دچار اشتباهاتی شده است که قابل جبران نبوده وحتی مترجم ، آن اثر نیز آن اشتباهات رامربوط به نویسنده دانسته ودر پاورقی های کتابش آن را رد کرده ویا از آن اشاراتی داشته است .برای مثال ، ادمک بعضی از کار های بی لزوم امان الله خان را که من نیز در بالا در باره آن تذکراتی درج کرده ام ناشی از ترقی خواهی امیر امان الله یاد کرده است که برخی از آن ترقی پسندی ها و نو آوری های او را در چند مطلب زیر خلاصه می شود :
-رفع حجاب زنان به کلی بی لزوم ویک کار عبث و دور از تدبیر کشور داری بود.
-تأکید وسخت گیری در پوشیدن لباس غربی در جامعه ای که اصلاً هیچ نیازی و لزومی به ان لباس ها در آن احساس نمی شد .برای مثال دهقانان ، کسبه کاران، ملا ها و دیگران را ناگزیر میساختند دریشی (کورتی ، پتلون و کلاه شپو ) بپوشند. دولت انگلیس در نیم قاره هند ، بیش از دو صد سال تسلط داشت ، اما مردم هند هیچ گونه اجباری در تغییر لباس های شان احساس نکردندوحالا که بیش از نیم قرن است که نفوذ انگلیس از آن کشور رخت بر بسته است، باز هم مردم ان دیار به اختیار خود در حالی که لباس های سنتی خود را می پوشند، از پوشیدن لباس های غربی نیز پر هیز ندارند.اما امان الله حتی پارو کش ها را نیز وادار به پوشیدن لباس های فاخر اروپایی یعنی کرتی و پتلون و شپو می کرد که بی پوشیدن آن کسی حق نداشت در شهر گشت و گزار کرده ویا بکار خود برسند.
-تبدیل کردن روز رخصتی از جمعه به یک شنبه چه تأثیری در راه پیشرفت ملت داشت و چه نیازی به آن احساس می گردید .به جز تقلید کورکورانه و غیر منطقی دیگر چه تعبیری شده می تواند ؟
-امان الله بدون غور و دقت هر صدایی را که از هر جا می شنید ، می پنداشت که آهنگ ترقی و پیشرفت است .از فرهنگ وسنن مردم خود بی خبر بود .لنین و نظام کمونستی را که با ریختن خون ملیون ها انسان در روسیه رویکار آمده بود ، راه و روش او را ،راه نجات مردم افغانستان نیز میدانست .
نویسنده کتاب ،در این اثر علت جنگ های نادرخان با امیر حبیب الله کلکانی را مربوط به تاجیک بودن حبیب الله کلکانی قلمداد کرده است که گویا مردم یک نفرتاجیک را به پادشاهی نمی خواستند. در کشور های اسلامی بیشتر مسلمان بودن مطرح است ، نه قومیت وزبان ، و این چیزی است که سردمداران حکومت های قبیله وی در خورد پژوهشگران غربی از دنیای شرق بی خبر مانند لودویک ادمک میدادند و یک قضاوت غیر عادلانه تاریخی را به زعم خود شان منصفانه جلوه میدادند.
این یک مثال منطقی نخواهد بود که کسی که افغان یا پشتون نباشد در جغرافیای موجوده وطن ما حکومت کرده نمیتواند . تاریخ ممالک شرق و کشور خود مان مشعر بر آن است که ترکهای عثمانی در ترکیه ، مصر ، شبه جزیره بالقان ، هنگری ، بلغاریه ، شرق میانه به شمول بیت المقدس ، عراق وشام و شبه جزیره عربستان به صد ها سال حکومت کردند و یگانه چیزی که اونها را با هم متحد نگاه میکرد وحدت کلمه بود نه تبار و نژاد و زبان. همچنان عرب ها در کشور های دیگر حکومت نمودند .مغولها از باز مانده های چنگیز خان بیش از شش صد سال در مناطق ایران ، خراسان شرقی ، عراق و ترکستان بزرگ حکومت کردند و در بعضی جا ها تا بحال حکومت شان ادامه دارد . غزنویان ، سلجوقیان ، خوارزم شاهیان ، شیبانیان ، منغیتیان ، اشترخوانیان ، مینگ ها ، صفاریان ، صفویان ، غلجائیان ، افشاریان هر کدام در تناسب بستر تاریخی شان حکومت کردند و هیچ گاهی چنین نشده است که صرفاً یک تبار یا یک قوم خاصی استحقاق سلطه داشتن بالای دیگران را داشته باشند.
در پدیده عصر جدید ما حتی در کشور خود مان یا به درست یا به اشتباه از سال 1352 که رژیم شاهی توسط محمد داود خان ساقط گردید ، ریاست جمهوری های مختلفی را تجربه کردیم . گاه نور محمد تره کی، و حفیظ الله امین و گاهی هم ببرک کارمل و نجیب و زمانی هم در حکومت مجاهدین ، ریاست برهان الدین ربانی را تجربه کردیم و بعد از حمله امریکا در سپتامبر 2001 چندین بار شکل حکومت های موقت ، انتقالی و انتخاباتی را تجربه کردیم . همین اکنون به خاطر ثبات افغانستان دو نوع اریکه از دو تبار مختلف در افغانستان به طور نا هنجار وو نا سازگارانه حکومت میکنند که ظاهراَبنام حکومت وحدت ملی یاد میگردد که از دو بازو یا شانه تشکیل گردیده به ریاست جمهوری اشرف غنی و ریاست اجرائیه عبددالله عبدالله ولی اینکه این دولت نتوانست لویه جرگه را دایر کند و سیستم حکومت را از ریاستی به پارالمانی تغییر دهد بر می گردد به وضع نا بسامان امنیتی که دولت هر روز با طالبانی که مستقیماً به قبیله و با همین (دولتی که یک روز او را برادر خطاب می کند و یک روز هم شورشیان ضد دولت) پیوسته گی دارد در گیر جنگ های بی امان و خانمان سوز بوده و یک مقدار هم عناصری داخلی ، اوضاع را با تبانی دشمنان و عناصر خارجی مغشوش می سازند تا از آب گل آلود ماهی صید نمایند.
خلاصه اینکه در افغانستان هیچگاه مسئله حکومت از نگاه قومیت موضوع بحق نبوده است . البته رویداد های نیم قرن اخیر را که ناشی از قوم پرستی وترجیح دادن یک قوم به قوم دیگر واتلاف حق یک قوم به سود قوم دیگر مسایلی را ایجاد کرده است که ماحصل نفوذ سیاسی نادر خان و برادرانش هاشم خان و شاه محمود خان میباشد که از طریق معارف افغانستان اطفال ما را شستشوی مغزی دادند وجوانان ما را در بندی خانه های موتی و دهمزنگ پوساندند و یا در تاریک خانه های ارگ از بین بردند که دور نمای آن در آینده قابل دید می باشد .
ما امیدواریم به نیروی مرمان این کشور همان گونه که در سالهای جهاد تمام اقوام با هم یکجا در تحت لوای اسلام واتحاد کلمه ، جمع شده بودند باز هم زیر لوای مسلمانی جمع شوند و از حکومتی پشتیبانی کنند که گردانندگان آن عدالت اجتماعی ، اخوت وبرادری را میان همۀ اقوام ساکن در کشور رو نما نموده از تشتت ، پراگندگی ، قوم پرستی و امتیاز جویی و خود بزرگ بینی دست بردارند و امتیاز طلبی و سود جویی های انفرادی به نفع یک قوم یا یک تبار و نژاد را کناربگذارند.
تاریخ کشور ما گویای زنده این حال است . هر کس که بنام اسلام آمده ، از سوی مردم استقبال شده است . و هر کس که ازجاده اسلام منحرف گردیده است ، از سوی مردم رانده شده اند.قسمی که امان الله خان رانده شد . روسها و دولت دست نشانده شان رانده شدند .
اینکه نویسنده کتاب بعضاًاشاراتی به موضوع قوم برتر داشته ، شاید به علت این باشد که برخی اشخاص کوتاه نگر و خائن به موجودیت وحدت افغانستان که موقع داشته است با نویسنده در تماس شده و امتیازی را برای یک قوم خاصی ساخته و تراشیده در برخی آثار دیگر نیز این نوع برتر جویی ها دیده می شود .باید این محقق که خودش سالها در افغانستا سکونت کرده بود نباید تا این اندازه در گمراهی قرار می گرفت .اینکه این نویسنده یک قوم را بر قوم دیگر ترجیح میدهد خیلی از ارزش علمی و اخلاقی او کاسته و در حقیقت او و اثرش را به گمراهه می کشاند .[9]
ادامه دارد .
[1] تاریخ معاصر افغانستان از استرداد افغانستان تا انقلاب ثور،ص 51.
[2] همان مأخذ پیشین ،ص52.
[3] - لودویک و دبلیو . آدمک ، "تاریخ روابط سیاسی افغانستان "ترجمه علی محمد زهماء استاد دانشگاه کابل ،نشر موسسه نشراتی افغان کتاب ،1349چاپ مطبعه دولتی وزارت معارف،فصل پنجم ص 232.
[4] لودویک آدمک ، تاریخ روابط ... ، پیشین جلد دوم ، ص224.
[5] - طاهریان اولین حکومت مستقل ایران بعد از حملهٔ اعراب بودند. آنان از تبار دهقانان خراسان بودند.
در اوایل قرن سوم، طاهر بن حسین، یکی از سرداران مأمون عباسی از طرف او امیر خراسان شد و به دلیل آن که عدم اطاعت خود را از مأمون اعلام کرد، اولین حکومت مستقل ایرانی بعد از اسلام در ایران تشکیل شد و حکومت او به طاهریان معروف شد. در زمان طاهریان بلخ به پایتختی برگزیده شد.
طاهریان در جنگ با خوارج در شرق ایران به پیروزی دست یافتند و سرزمینهای دیگری مانند سیستان و قسمتی از ماوراءالنهر را به تصرف درآوردند و نظم و امنیت را در مرزها بر قرار کردند. گفته میشود که در زمان حکومت طاهریان، به جهت اهمیت دادن آنان به کشاورزی و عمران و آبادی، کشاورزان به آسودگی زندگی میکردند.
در زمان طاهریان قیامهای بابک و مازیار که به ترتیب در آذربایجان و طبرستان (مازندران) رخ داد، باعث شد که آنها را از توجه به شرق ایران بازدارد. به همین دلیل خوارج دست به شورش زدند. آخرین امیر طاهری، محمد بن طاهر نیز فردی مقتدر نبود. در نتیجه حکومت طاهریان رو به ضعف نهاد و سرانجام در میانههای سده سوم هجری به دست یعقوب لیث سرنگون شد.
[6] -قسمتی از پیام استاد خلیل الله خلیلی در طلیعه کتاب تاریخ روابط سیاسی افغانستان ، اثر کوویک آدمک ترجمه استاد محمد فاضل صاحب زاده استاد دانشگاه دولتی کابل ، ص 9.
[7] - پیام استاد خلیل الله خلیلی ،پیشین ، ص 10.
[8] - لودویک آدمک ،همان مأخد ، ص 235.
[9] - فیض زاد محمد علم ، «سخنی با خواننده «کتاب تاریخ روابط سیاسی افغانستان »، درج شده در طلیعه کتاب. ص 11تا 14.
+++++
پیشینه تاریخی تفوق نژادی در افغانستان:
احمدشاه دُرّانی (اَبدالی) موسوم به پدر افغانها از سالهای (۱۱۳۴–۱۱۸۶ق/ ۱۷۲۲–۱۷۷۳م) پایهگذار سلسلهٔ درانی در قندهار بود. او دولتی تشکیل کرد که ما حصل کوشش وریزش خون های اقوام اوزبیک ، هزار و تاجک بود. ولی ما حصل و دست آورد های سیاسی و اقتصادی او صرفاً به یک قوم واریز می شد (اقوام درانی)
نتیجه حملات و تازشهای مکرر احمد شاه به هندوستان که با مساعی تمام اقوام به اصطلاح (خراسانی) پیش از نام گذاری افغانستان کنونی (که با استان خراسان ایران مغالطه نشود ) صورت می گرفت.
سلطه و قدرت احمد شاه در شمال با ضعیف شدن خاندان های مینگ ، و منغیت در (بلخ پارینه) یا ترکستان جنوبی که بعداً در زمان پادشاهان متأخر افغانستان بنام ترکستان (افغانی) نام گذاری شد (و شاهان بدخشان و بیک های قه ته غن ) هم روی بود .
زمانیکه شاهان افغان با پیش کش کردن دوکتورین نژاد پرستانه ریشه وی قبایل افغان ، روی سکه تفوق قومی را رویکرد سیاست های مالی و امتیاز بخشی به اقوام خاص متمع ساخت ، سایر اقوام ساکن در افغانستان که در تمام مبارزات تاریخی ، عمق وژرفای پر محتوای استراتیژی های سیاسی افغانستان را که با برادران افغان خود رقم زده بودند ، از دست دادند.
قوم بر سر اقتدار با تبانی پادشاهانی از تبار خود شان ، برای تحکیم ریشه های بنیاد حکومت قومی دست به یک سلسله فهرمان سازیها و جعل جنگ های سه گانه افغان و انگلیس نیز گردیدند (The "Ancient Supremacy": Bukhara, Afghanistan and the Battle for Balkh, 1731-1901by Jonathan L. Lee BRILL, Dey 11, 1374 AP – History) و بخاطر بزرگ جلوگر ساختن صحنه های جنگ داستان عاشقانه (نوای معارک) را خواستند جاودانه سازند و به اصطلاح نبرد هلمند را بنام میوند به پای بانوی عاشق (ملالی) خواستند عاشقانه ، جاودانه سازند.
ولی تاریخ ثابت میسازد که مداخلات میان دوره ای انگلیس به سرزمینی که بعداً بنام کنونی آن (افغانستان )مسما شد نه به خاطر بدست آوردن و استعمار این سرزمین بود ، بل بخاطر این بود که در رقابت های خانوادگی یک خانواده میخواست بالای خانواده دیگر قدرت خود را توسط همیاری انگلیس بدست داشته باشند.
زمانی که یک قهرمانی از وادی کهدامن با نیروی ایمان به خدا و پشتیبانی مردمی اعم از روحانیون و بزرگان دین سلطنت افغانستان را از امان الله ساقط ساخت باز دیدیم که انگلیس و دولت ویسرای هند با تبانی اقوام زازی و یوسف زایی و سایر عشایر سرحد با پا در میانی و تبانی هند بریتانوی چطور نادر را از فرانسه خواستند و از طریق پشاور و میرانشاه به پکتیا و بعداً در جنوب کابل در باغ چهل ستون وی را مستقر ساختند که تمام تاریخ های معاصر کشور این موضوع را تأیید میکنند.
امیر حبیب الله کلکانی نقطۀ عطفی در شکست قبیله حاکم:
امیر حبیب الله کلکانی که خودش را خادم دین رسول الله میدانست ،در نیمه جنوری سال(1929م)/1308هـ خورشیدی زمام حکومت را بدست گرفت . او از اقلیت فارسی زبان تاجیک بود [[1]] تا آنکه افغان(پشتون) و از نوادگان خاندانهای شاهی باشد .[[2]] نویسنده اذعان میدارد که او از طبقه نا دار افغانستان بود و باید هم می بود چرا که کلیه مقدرات مردم افغانستان در چار چوب ستمگری بی حد و حصر رژیم های به سر اقتدار شاهی از تأسیس این حکومت مطلقه در سال 1134 هـ قمری/ (1722م)توسط احمد شاه تا زمانیکه رژیم پادشاهی مطلقه افغانستان با پا در میانی و پشتیبانی هند بریتانوی از یک دست به دست دیگر و از یک خانواده به خانواده دیگر بر میگشت بود. ولی باید اقتدار امیر حبیب الله کلکانی که نه از خاندانهای درباری پای بوس انگلیس ها بود و نه با خارجی ها تبانی داشت ، یک امر عجیب و گیچ کننده باشد که در سر گذشت ملتهای عالم کمتر دیده شده و تحقق یافته است . امیر حبیب الله کلکانی نیز از همین آبشخور آب می خورده است که نه شخص متمول بود و نه هم به خاندانهای که همدگر را به خاطر بدست آوردن تاج و تحت کورو از زندگی ساقط میکردند مربوط می شد .او به گفته درباریان محمد زایی و هم سنگ های شان تا هنوز (بچه سقاو) میباشد که این سقاو بچه ، فقط با پشتیبانی اقوام تاجیک وادی پروان و کوهستان از تبار خودش اولین هسته قدرت را تشکیل و قدرت را از یک دولت بوشالی ، در حالی گرفت ، که در جامعه فقیرنظیر افغانستان، که مردم هر گز در روستا ها به نان گندم دسترسی نه داشتند امان الله شاه، که از جانب مردم خلع شد ، خواب اروپایی می دید و خاندان های هم طراز خود را به شب نشینی ها و بال ماسکه در قصر های اعیانی تازه ساخت پغمان دعوت میکرد .
به قول نویسنده تاریخ روابط سیاسی افغانستان ، اودر نه ماه زمامداری اش مساعی بی حد و حسر خود را بخاطر استقرار امنیت و آرامش مردم افغانستان به خرچ داد. سپس نویسنده علاوه میکند که علت از بین رفتن او تاجیک بودن او به شمار میرفت زیرا حلقات نیرو مند قبیله با تبانی دولت های استکباری وقت به شمول انگلیس در جنوب کشور و پیاده کردن تاتار های (روس) به رهبری خانواده غلام نبی و جیلانی چرخی در شهر مزار شریف این موضوع را ثابت میکند که نیرو های عظیم جهانی ، در برابر این پادشاه جان باخته یعنی امیر حبیب الله که خود را خادم دین رسول الله میدانست ، در تکاپو بودند.
او در اولین روز های قدرتش به کار نوی دست زد که همانا وضع قوانین و ایجاد نظم و نسق در سیستم حکومت تازه بنیادش بود.
روز های بیعت:
در 21 جنوری 1929همفری سفیر انگلیس از کابل اطلاع داد از طرف امیر حبیب الله مقرراتی وضع شد تا زندگی به وضع بهتر از پیش بر گردد.
همچنان هزاران نفر در بیرون شهر برای ادای تعظیم وبیعت به حضور حبیب الله آمدند و پس از آن سلاح های خود را به ارگ تسلیم دادند ، و به سوی خانه های خود بر گشتند.برای بر قراری نظم و نسق این کار ضروری پنداشته می شد.اکنون بازار ها مزدهم اند و حتی ، دسته های کوچکی نمیتوانند بخاطر از بین بردن نظم عامه ، دشمنان قدیمی خود را به چنگ آورند و شکار کنند.که این خود حالت سکون اخلاقی حکومت جدید را به نمایش می گذارد.
چند روز بعد دولت به زندانی ساختن وزرایی که از پول بیت امال (مانند دولت امروزه) صاحب ثروت های هنگفتی شده بودند به استثنای فیض محمد خان ذکریا وزیر معارف ، از قبیل سردار عنایت الله و سردار کبیر جان برادران امان الله خان سرداران امین الله و محمد عمر کاکای شاه مخلوع به زندان شدند و اشیای گرابهایی که در خانه های شان موجود بود به خزانه دولت انتقال گردید.و وزیران باز داشتی برای یک باز پرسی رسمی از بابت پولهای سرشاری که از خزینه دولت گرفته بودند قرار گرفتند.
امیر حبیب الله با صدورفرمان تازه ای به کابلیان اطمینان بخشید که جان و مال شان مصؤن و در حفاظت حکومت است .لذا دکانهای خود را باز نگهدارندو یک وضع نورمال را به خود بگیرند.
قبایل پشتون که هم قدرت و هم توانایی های مالی خود شان را از دست داده بودند از این رهگذر خطر جدی ای را به خود تصور می کردند .از همین جا قبال پشتون سخت در تلاش بودند تا به هر ترفند و وسیله ای که شود این دولت جوان و نو خاسته را از میان بردارند ، زیرا خانواده های سدوزایی و بارکزایی را حکومت جدید ، فاقد قدرت کرده بود . خانواده ای که از 1747 از افغانستان مانند گاو شیری استفاده مینمود و هر گز اقوام دیگر را در قدرت شریک نمی خواستند.
تاج پوشی شاه جدید وبر تحت نشستن اوصدمۀ بزرگی بر حیثیت قبایل دو طرف خط دیورند وارد کرد .از این سبب قبایل مسعود ، اقوام وزیری ...قبایل شنوار متعلق به سمت مشرقی از شاه جدید پشتیبانی نمی کردند . واکنش هند که در رأس آن دولت انگلیس قرار داشت از اول معلوم بود.از فعل و انفعالات انگلیس در برانداختن حکومت امیر حبیب الله می گذریم که سخن به درازا می کشد فقط همین قدر یاد آور می شویم که هند برتانوی به کار گردانی علی احمد خان بارکزایی ، برادر زاده شهزاده علیا شوهر همشیره امان الله خان به خاطر درهم شکستن دولت ،قبایل مهمند ، خوگیانی ،افریدی و شینواری را با رشوه دان تهیج کردند تا به نفع علی احمد خان نام برده ، که خود مدعی تاج و تخت بود ، در برابر دولت بپا باستند و مخالفت خود را با پادشاهی امان الله خان نیز ابرازنمایند . زیرا، انگلیس ها او را به حیث مهره ای برای بدست آوردن تاج و تخت از امیر حبیب الله تشجیع می نمودند . ولی مهمند ها و خوگیانی ها و سایراقوام قبایل مشرقی به استثنای افریدی ها که در این بازی ها اشتراک نداشتند ، به جلال آباد ریختند و شهرو خانه علی احمد خان را نیز، غارت کردند و بعداً به خانه های خود بر گشتند ... سر انجام به زودی مردم از پشتیبانی علی احمد خان دست کشیدند واو ناگزیر به 28 فبروی به پشاور کشید .او که حیثیت و آبرو خود را با پیدا شدن بوتل های شراب از اقامت گاهش در حین غارت ، در جلال آباد از دست داده بود سر انجام در اول مارچ در پشاور ، در نماز جمعه با مدعی دیگر تاج و تحت افغانستان ، اشتراک کرده و دیدار نمود .این شخص نادر خان پسر محمد یوسف مصاحب دیره دونی بود که تازه از فرانسه وارد هند ساخته شده بود.
ادامه دارد .
[1] - از همان وقت تا کنون در افغانستان احصایه گیری روشنی صورت نگرفته است که روشن گردد کدام قوم اکثریت دارد یا نندارد ، از این رو طرح جنجال بر انگیز اقلیت و اکثریت موجب دامنه یافتن اختلافات از اول سلطنت قبیله حاکم تا حال گردیده که پرداختن به چنین ایده ای مخالفت با مصالح علیای کشوی میباشد که در آن به دها قوم و قبیله و نژاد زندگی دارند.(مؤلف)
[2] لودویک. دبلیو . آدمک. تاریخ روابط سیاسی افغانستان ،ترجمه علی محمد زهما استاد دانشگاه دولتی کابل ،نشر موسسه نشراتی افغان کتاب، 1349، جلد دوم ،ص234.