الحاج عبدالواحد سیدی

 

مذاهب  منسوب به دین اسلام

مذهب اسماعیلیه-

امام ششم  شیعیان  یعنی امام  جعفر صادق (رض) بحق یکی از بزرگترین مردان آگاه از شریعت  و سنت  شمرده  می شود.(ایشان بر علاوه اینکه  در شریعت و سنت دست  قوی داشتند یکی از  سر سلسله های طریقه  نقشبندیه که منسوب به  بهائالدین  نقشبند  میباشد نیز  هستند که از قاسم  بن محمد از فرزندان ابوبکر صدیق (رض)  ارشاد  گرفته بودند.[[1]]ایشان یکی از نامدار ترین  فقه  های عالم اسلام است .او مرشد و معلم  بعضی  از بزرگترین محدثان  امت  اسلامی است  و واضع  یا لا اقل  بزرگترین  شارح یکی از علوم  غریبه یعنی جفر  شمرده  می شود.[( علم‌جفر, علمی‌که‌صاحبان آن‌مدعی‌هستندبوسیله آن, به‌حوادث آینده آگاهی‌پیدامیکنند, علم‌حروف فنی که توسط آن امور نهانی را باز گویند دانشی که از غیب اخبار کند.«فرهنگ فارسی»)]

جای شگفتی است که در  عصر حیات او  جهان شیعه  شکاف برداشت و گروه یا فرقۀ  جدیدی از شیعه ، پا به عرصه گذاشت  که به اسامی یا صفات عدیده نامیده شده :اسماعلیه ، سبعیه ، قرامطه ، هفت امامی ، ملاحده .البته چنان که پژوهشهای اخیر  هر گونه شک و شبه ای را  در این باب بر طرف کرده است ، فرقۀ قرامطه را نباید  با اسماعیلیه اشتباه گرفت . کلمۀ  [اسماعیلیه] نماینگر  منشأ اصلی و درست این فرقه  است .سایر صفات و برجستگی ها   یا گمراه کننده است  یا حاکی از نگرش  خصمانه ایست  که بعضی اختصاصاً  به این فرقه  یا به طور کلی  به شیعه دارند.

از شبکۀ درهم تنیدۀ  شواهد متعارض ، دعاوی ضد  و نقیض و نظریه  های ناسازوار ، واقعیات اصلی  مربوط به  منشأ  این فرقه چنین بر می آید :

در میان مخالف و موافق ، این قول  اجتماعی است  که امام  جعفرصادق(رض) در سال 148هـق/(765) در گذشته است .او پیش از رحلتش  فرزندش اسماعیل را  به عنوان جانشین و امام بر حق بعد از خود  تعیین کرده است .اسماعیل در فاصله  بین  سالهای 136هـق/(753) و146هـق/(763) وفات   کرده  است : پس این نکته محرز است   که  پیش از سال 136 در نگذشته است . دلیلش این است  که در این سال منصور خلیفه عباسی بر تخت  نشست ، و منابع  معتبر تصریح دارند  که خبر در گذشت او به خلیفه گزارش داده شد ه. و پیداست که این خلیفه  حرکات امامان شیعه را  به دقت هرچه تمام تر – وگاه با نگرانی بسیار – زیر نظر داشته ، چه تقریباً تمام نهضت  هایی که  به قصد بر اندازی خلافت عباسی در می گرفته  تحت  لوای  نام ائمۀ شیعی  بوده است .لذا خلفای عباسی ، حتی وقتی که مطمئن بودند که خود ائمه به  هیچ وجه  پیوندی با نهضت ها نداشتند آنان را به دقت تحت نظر حکومت  نگه میداشتند  . طبق نظر شیعیان ، ائمه عملاً زندانی بودند  وحرکات آنان براثر مصلحت سیاسی  وقت محدود شده بود . واهمیت و شدت این  محدودیت  بستگی به وخامت طغیان  یا نهضتی داشت که این را به  آن  نسبت  میدادند.

این نکته هم اجماعی است که امام  جعفر صادق (رض) اعتبار  جانشینی  اسماعیل را لغو کرده  وامام موسی کاظم (رض) را به جای او به عنوان  جانشین  بر حق خود  و هفتمین امام  شیعیان  تعیین کرده بود .

در بارۀ دلایلی که  باعث این کار شد  و جامعۀ شیعه را  به  گروه  های متخاصم  تقسیم کرد ، در اینجا نمیتوان بحث وفحص کرد . شیعه امامیۀ  اثنی عشریه  بر آنند  که اسماعیل یکبار  مرتکب شرب خمر  گردیده بوده است،و منابع سنی هم کما بیش  این قول را تأیید  میکنند .طبق این قصه  امام جعفر (رض) اسماعیل را بر کنار  و برادرش را به جانشینی خود  انتخاب  می کند.

این  لغو اعتبار یا نفی  حجیت [حجت بودن حجیت خبر واحد بحثی است از اصول فقه ]که به اصطلاح فنی نص نامیده  میشود ، مورد قبول  بعضی  از شیعیان  قرار نگرفت  و نمی توانست قرار گیرد، چرا که اصول اساسی شیعه را خدشه دار  می ساخت .احتجاج [حجت آوردن, دلیل آوردن, اقامه‌حجت ودلیل‌کردن‌درادعاوخصومت؛(مصدر ) حجت آوردن . دلیل و برهان آوردن . یا احتجاج بدلیل . آنست که شاعر صفتی بیاورد یا در مقدم، سخن ادعایی کند و سپس آنرا به برهان های عقلی و دلیل های نقلی ثابت کندو هم به معنی خسومت و دشمنی و صفتی که شاعران در اشعار شان بیاورند: ( بنام ایزد که تو باغی و گر برهان کسی خواهد -قدت سرو است و مویت مشک و زلفت سنبل و گل رخ.] این منکران  از این قرار بود:عصمت امام امری محرز است .اسماعیل از سوی امام  جعفر (رض) به امامت آینده  تعیین شده بود .لذا او نمی توانست  گناه یا ترک اولی شود .نسبت شرب به او یا نادرست بوده  یا اگر درست بوده  جزو اعمال اسرار آمیزی  است  که اهمیت و معنای آن  فقط بر خود او  که جانشین امام بوده  مکشوف بوده .از آنجا که او توان ارتکاب گناه نداشته ، چه بسا  خمرش پرده ای بود که بر سر  کار دیگری کشیده  شده بوده است :به عبارت دیگر شرب خمر   ظاهری است  که باطنش را  فقط خود امام  یا کسانی  که محرم  او باشند  می دانند.

طرفداران اسماعیل  همچنین  بر آن بودند  که   اسماعیل طبق امر  الهی  به جانشینی امام  جعفر(رض)  تعیین  شده است . خداوند  هرگز اشتباه  نمیکند . غیر ممکن است  تصور  کنیم که خداوند نمی دانست  که اسماعیل روزی  مرتکب  شرب خمر  خواهد شد .بنا بر  این اگراجازه داده  است ، جانشینی اسماعیل از سوی امام  جعفر صادق  اعلام شود ، داستان  نسبت شرب خمر  به  اسماعیل ، باید نادرست باشد  یا به عنوان عملی  که فی نفسه  گناه نبوده  تلقی شود که رازش را فقط  خداوند و امام  و جانشین او میداند . همچنین قائل اند که چه بسا عمل شرب  خمر اسماعیل را خداوند  مصلحت دیده باشد ، و از آنجا که همه اعمال امام  از ارادۀ الهی تبعیت  میکند ، لذا هیچ  عملی  از  اعمال اسماعیل ، هر قدر هم ظاهر گناهکارانه داشته باشد ، نمی  تواند نا موجه و محکوم شمرده  شود،  چه در واقع  مطابق به  مشیت  الهی است . در طول دوران  حیات امام  جعفر صادق (رض) ، این مناقشه و شور و غوغا یی که  عزل  اسماعیل در پی داشت ، فرو کش  کرد ، اما همی که او در گذشت  هوا خواهان اسماعیل  از نو سر بلند  کردند  وبه جانشینی امام موسی کاظم  مخالفت  کردند . چون اسماعیل در زمان حیات پدر  در گذشته بود ، پیروانش قائل به این شدند  که نص (تصویب توثیق) از اسماعیل به فرزندش  محمد  منتقل شده است  که از آن پس امام  بر حق  و رهبر  دینی و  دنیوی  و حاکم  حوزۀ  نشر دعوت شمرده  میشد .

بعضی ها هم معتقد بودند که  اسماعیلل در نگذشته است  و اما بر حق  همو است ، ولی این عده در اقلیت بودند ، هوا خواهان محمد  فرزند اسماعیل  به شیوه آهسته ولی پیوسته  اقتدار یافتند  و فرقۀ اسماعیلی را بنیان نهادند  که سر آنجام به استقرار یکی از  بزرگترین  امپراتوریهای شرق  یعنی امپراتوری فاطمینان  مصر منتهی  گشت .

دخویه (De Goeje) و دوزی (Dozy) بر آنند که  کسی بنام عبدالله بن میمون قدّاح که حرفه اش  علوم غریبه  و نژادش ایرانی بود و شور مذهبی ، جاه طلبی سیاسی و کینۀ عمیق  به «اعرب ها و اسلام » را در خود  جمع داشت «بر آن شد که غالب و مغلوب را  با هم آشتی دهد  و در یک انجمن نهانی  گرد هم  آورد .انجمنی که دارای درجات  و مراتب باشد و متشکل از آزاد اندیشانی باشد که مذهب را فقط به چشم  مهاری   برای عامه  و متعصبان فرقه  های گوناگون می نگرند ، تا با استفاده از مؤمنان ، نا مؤمنان را بر سر کار آورد و غالبان  به اسقاط  امپراتوری  که خود تأسیس کرده اند  ، بر انگیزد ، و خلاصه  برای خود  حزبی  پر جمعیت  ومنضبط که دست آموز  و مطیع باشند بسازد تا هر گاه  که فرصت مناسب بود  برای خود،واگر نشد لا اقل  برای فرزندان خود تاج و تختی   دست و پا کند؛ اندیشه ای که  عبدالله بن میمون  در سر داشت  چنین بود . اندیشه ای که هر چند  عجیب  و غریب بود ، ولی با مهارت  حیرت آور  و کم نظیر  و شناختنی  عمیق از عواطف  و احساسات انسانی  پرورده شده بود.»[2]  

یک ضرب المثل قدیمی هست ،که میگویند «فلانی تیری در تاریکی  انداخت». این مثل  در بارۀ میمون و فرزندش عبدالله  دقیقاً مصداق داشت .شرق شناسان  - بلکه حتی محقق ایرانی فاضلی چون محمد قزوینی ، مصحح  تاریخ جهان کشای  جوینی – بر اثر تبلیغات عظیم  عباسیان ، اظهار نظر  های خصمانۀ  شیعه اثنی عشریه   و احتجاجات فریبنده ی مخالفان  اسماعیلیه  به اشتباه افتاده  و گمان  کرده اند  که میمون و فرزندش عبدالله  با اصول اسلام  مخالف بوده و انگیزۀ اصلی شان  کینه توزی با عرب بوده است . واقع این است که تحقیقات اخیر  به طرز بی شبهه ای ثابت کرده  است که میمون لقبی بوده  است  که امام محمد (بن اسماعیل) با آغاز غیبتش برای خود آنتخاب کرده  است .به عبارۀ دیگر  محارم امام  محمد  در دورۀ غیبت او را به  میمون می شناخته اند.

شک نیست که این یک فرضیۀ خیلی جسورانه است .ولی چون پذیرفته شود ، تمام تعارض ها  حل و تمام  نا هم خوانی ها بر طرف میگردد و تمام خلط مبحث هاپایان می  گیرد .کاملاً  روشن است  وقتی  شیعۀ اثنی عشریه  تصریح  میکند که ممیمون  از امام باقر و امام  جعفر صادق  نقل حدیث کرده ، بی آنکه عمق این  حرف را دریابند ، آنرا سربسته  می پذیرند.

همینطور وقتی اسماعیلیه  می گویند  میمون و پسرش  عبدالله  از سر  سپرده ترین  طرفداران اهداف اسماعیلیه  اند،حق دارند .روشن است که شیعی اثنی عشریه نزد هواخواهان  امام محمد بن اسماعیل و در زمان  غیبت او  محرم نبوده اند  ولذا نمی توانسته اند  دریابند  که میمون و محمد یک شخص واحد است .با قبول این فرضیه در  موضعی قرار می  گیریم  که میتوانیم  از رفتار خلفای  عباسی  در رابطه با میمون و پسرش عبدالله  سر در آوریم .کاملاً محتمل است   که بعضی از جاسوسان عباسی باید  بگوش خلیفه وقت  رسانده باشند  که میمون همان امام غایب (=محمد بن اسماعیل است)؛ ولی مصلحت سیاسی  مانع از  انتشار  این خبر فوق العاده  مهم و خطر ناک  گردیده بود.

پس از  فوت امام  جعفر صادق (رض) محمد (بن اسماعیل) غیبت خود را  با لقب  میمون آغاز کرد .یک چند در  کوفه و ری  به سر برد .خلفای  عباسی با خبر شده بودند  که محمد حتی در  غیبت در حال پی ریزی  یک سازمان نیرومند است  و به نقاط مختلف ایران  مبلغ  می فرستند. کوشش  هایی هم برای دستگیری او انجام شد  که چندان جدی نبود ، یا بود  ولی به ثمر نرسید . سر انجام عبدالله المهدی که نسبت بلافصلش  به  محمد و از طریق او به اسماعیل میرسید ، موفق شد که شالوده یک امپراتوری  خیره کننده را در مصر  بریزد ، که حاکمانش  به فاطمیان  اعقاب  حضرت فاطمه (رض) دختر پیغامبر  اسلام (ص)، و حضرت علی (رض)  معروف اند.

چیزی که در اینجا قابل یاد آوری  و مفید ، این است  که بی شک  و شبهه  قرمطیان  با اسماعیله ربط نداشته اند ، چنانکه  بعضی  ها  به  اشتباه  می پندارند ، ولی  به  هیچ صورت با آنان  یگانه  نبودند .

هولیستر(Hollister)  موضع آنان را چنین تعیین میکند :«کلمۀ قرمطی  به  چند  معنی به کار رفته  است

1)     به  معنی اسماعیلیه  به طور کلی ؛

2)     )به عنوان گروه  های ناراضی  اسماعیلی  که در هجوم به سوریه  شرکت  جستند  و نزدیک بود که دمشق را تصرف کنند و در آنجا زود تر از شمال افریقا ، سلطۀ فاطمیان را مستقر نمایند ؛

3)     به عنوان  پیروان  حمدان قرمط و برادر نا تنی اش  عبدان که از اسماعیلیه بریده بود ، و

4)     به عنوان  قرمطیان  بحرین . جدید ترین  تحقیقاتی که  مورد تصویب مراجع اسماعیلی  هم هست ، این نکته را  روشن ساخته است  که فقط این  گروه اخیر است که سزاواد نام  قرمطی میباشد..»[3]

مولفان  متعدد در مورد هویت میمون بن قداح اینچنین ابراز  نظر کرده اند :

ابن ندیم در الفهرست که نامهای اماکن و رجال  سلف را درج کرده است  میگوید :« ابوعبدالله رزام در کتابی که بر رد اسماعیلیه نوشته و پرده از مذاهب آنان برداشته گفتاری دارد که ما آنرا با همان الفاظ در اینجا می‌آوریم و عهده دار صدق و کذب او نیستیم. وی می‌گوید : عبدالله بن میمون معروف به قداح از مردم قوزح العباس نزدیک اهواز بود. پدرش میمون که فرقه معروف میمونیه منسوب به اوست پیروی خود را از دعوی ابوالخطاب محمد بن ابو زینب در خدا بودن امام علی آشکار ساخت.میمون و پسرش هر دو از دیصانیان بودند.عبدالله پس از مدتی به عسکر مکرم(مکانی نزدیک شوشتر امروزی بوده‌است) نقل مکان کرد ولی چون در سختی و فشار قرار گرفت از آنجا به سباط نوح(بلاش آباد در نزدیکی مداین منسوب به بلاش بن فیروز ساسانی)رفت.پس از آن به بصره رفت و به گروهی از فرزندان عقیل بن ابیطالب در آمد.و از آنجا به سلمیه در نزدیکی حمص رفت. در آنجا کشت زارهایی خریده و دعات خود را به اطراف کوفه گسیل داشت و در همین محل با حمدان بن اشعث ملقب به قرمط آشنا شد. [4]

 حناالفاخوری و خلیل الجر در تاریخ فلسفه در جهان اسلام گویند:

« هر امامی را حجتی بود و میمون قداح حجت اسماعیل و عبدالله بن میمون حجت عبدالله بن محمد و پسرش احمد بود.عبدالله بن میمون مهمترین شخصیتی است که اسماعیلیه به خود دیده‌است. او دریافت که چگونه از ضعف خلافت عباسی جهت رواج دعوت اسماعیلی استفاده کند و چگونه از انقسام فرق شیعه به حنیفیه و حسنیه و حسینیه بهره گیرد و آنها را در زیر لوای امامت اسماعیل بن جعفر الصادق گرد آورد.او می‌خواست دین جدیدی بیاورد که شامل همه ادیان باشد و شیعی و سنی و مسیحی و یهودی و مجوسی را راضی کند. [5]

علامه محمد قزوینی در جهنگشا گوید :

درباره اصل و نسب عبدالله و طریقه و مذهب و عصر او اختلافات عظیمی است. در عموم کتب رجال شیعه تقریبا بلا اسثنا مانند رجال کشی و فهرست نجاشی و خلاصه علامه حلی ومجالس المومنین ششتری و منهج المقال میرزا محمد استرابادی و احادیث از آن حضرت شمرده‌اند و نسب او را عبدالله بن میمون بن اسود قداح از اهالی مکه از موالی بنی مخزوم ضبط کرده و گفته‌اند که وی تیرگر و تیر تراش بود و به این مناسبت به قداح معروف شده‌است. در کتب معتبر احادیث شیعه نیز از قبیل کافی کلینی و من لایحضره الفقه شیخ صدوق و تهذیب شیخ طوسی آمده که عبدالله چون آن احادیث را از جعفر صادق روایت کرده بنابراین وی معاصر صادق بوده‌است. [6]

منابع اهل سنت در مورد  نسب عبدالله بن میمون:

محدثان و محققان علمای سنت که بسیاری از ایشان در اعصار نزدیک به عصر عبدالله بن میمون می‌زیسته یا با او معاصر بوده و حتی با وی رابطه داشته و مستقیما، یا با اسانید متصل، از او حدیث فراگرفته‌اند، هیچ اشاره‌ای به ارتباط او با اسماعیلیان نکرده اند؛ اینک داوریهای محدثان و رجال شناسان بزرگ سنی در دست است - از آن میان استبخاری وفات.۲۵۶هق؛ابوزرعه،وفات ۲۶۴هق ابوحاتم وفات.هق۲۷۷؛ ترمذی (وفات۲۷۹هق؛ نسائی وفات.۳۰۳هق ابوجعفرعقیلی وفات۳۲۲هق ؛ابن ابی حاتم وفات هق؛۳۲۷؛ ابن حبان وفات۳۵۴هق ؛ابن عدی وفات ۳۶۵هق؛ حاکم وفات۴۰۵هق ؛ابونعیم وفات.۴۳۰هق ؛ابن جوزی وفات.۵۹۷هق؛ذهبی (وفات ۴۸۸هق ؛ابن حجر عسقلانی وفات۸۵۲هق و... - و خلاصه اظهارات همه آنان این که: عبدالله بن میمون، از موالی بنی مخزوم، واصحاب جعفر صادق، مقیم مکه و در جرگه محدثان بوده، از برخی محدثان سنی حدیث آموخته و به برخی دیگر از آنان حدیث آموخته، و اینکه: از چه کسانی روایت می‌کند و چه کسانی از او روایت می‌کنند و مرویات وی چقدر اعتبار دارد؟ و با اینکه اکثر نامبردگان - ظاهرابه دلیل گرایشهای شیعی عبدالله بن میمون - منقولات وی را صد در صد در خور اطمینان نمی‌دانند، ولی هیچ یک از نسبتهایی را که ردیه نویسان بر اسماعیلیان به وی داده‌اند، به او نداده‌اند، و حتی اشاره‌ای به اینکه او ازغالیان یا اهل بدعت و اسماعیلیان بوده نکرده‌اند، [7][ باآنکه خصوصاً، برخی از ایشان مانند ذهبی، کوشیده‌اند که هر چند نقطه ضعف در راویانی مثل وی - با گرایشهای شیعی - بیایند مطرح کنند تا بی اعتباری روایات وی هر چه بیشترآشکار گردد، و آن گاه حتی یکی از اتهاماتی که ردیه نویسان بر اسماعیلیان، به عبدالله بن میمون می‌زنند، کافی بود که او را نه تنها از جرگه راویان حدیث، بلکه از جرگه مسلمانان خارج کند و در صف دشمنان سرسخت اسلام درآورد، در حالی که بسیاری از محدثان اهل سنت، روایات وی را نقل و بدان استناد جسته‌اند - از جمله ترمذی یکی از شش محدث بزرگ سنی که حدیث وی را آوردهاند.

21 اریبهشت 1نهضت اسماعیلی از نظر روز نامه رسالت  اینطور توضیح میدهد:به مانند بسیاری از جنبشهای مذهبی‌ـ‌سیاسی در جهان اسلام، از همان روزهای آغازین آن، به امر دعوت روی آوردند. امامان اسماعیلی، در دورة پیش از تشکیل دولت (دورة ستر)، با هدف گسترش عقاید مذهبی خود و نیز جذب پیرو، با به وجود آوردن دستگاه دعوت، به سازماندهی آن در قالب شبکه‌ای از داعیان پرداختند. داعیان اسماعیلی که تحت رهبری مستقیم امامان اسماعیلی قرار داشتند، برای ادای وظیفه‌ای که برای آنها در نظر گرفته شده بود، در سرزمینهای اسلامی به امر دعوت پرداختند. در نتیجة فعالیت این داعیان و به طور کلی دستگاه دعوت بود که زمینه‌های لازم برای تشکیل دولت فاطمی و ظهور امامان اسماعیلی فراهم گردید. برخلاف دعوت عباسیان که بلافاصله پس از تأسیس خلافت عباسی از میان رفت، دعوت اسماعیلی‌ پس از تشکیل دولت فاطمی در مغرب (297ق) از نو سازماندهی گردید و با انتقال مرکز دولت فاطمی و مقر امام اسماعیلی به قاهره در362ق بیش از پیش گسترش یافت. 
از آغاز دعوت اسماعیلی، پیوستگی خاصی میان تبلیغ عقاید مذهبی اسماعیلیه و امر تعلیم وجود داشت. اسماعیلیان برای اشاعة عقاید مذهبی خود در میان مردم، از ابزار تعلیم در سطح وسیعی استفاده می‌کردند، تا جایی که تعلیم نه تنها به عنوان یکی از مشخصات بارز دعوت اسماعیلی به شمار می‌رفت، بلکه تا حدود زیادی اساس آن را نیز تشکیل می‌داد. داعیان اسماعیلی از همان آغاز امر دعوت، به صورت معلم و آموزگار، به تعلیم عقاید اسماعیلی همّت می‌گماردند و  نقش مهمی را در نشر آراء و عقاید مذهب اسماعیلیه و جذب افراد جدید به این مذهب ایفاء می‌کردند. به طور کلی، اسماعیلیان به امر تعلیم (عقاید اسماعیلی) همچون مأموریتی الهی می‌نگریستند و در قالب دعوت اسماعیلی، تلاش چشمگیری را در این عرصه از خود نشان می‌دادند. دعوت در کاربرد دینی‌ـ‌‌سیاسی، به مفهوم "فرا خواندن کسی برای قبول یا پیوستن به جنبش یا قیام شخص یا خاندانی که مدعی حقّ امامت است" به کار برده می‌شود. همچنین بر "کلّ سلسله مراتبی که در درون یک سازمان خاص دینی برای تبلیغ آن پدید آمده است" اطلاق می‌گردد. این اصطلاح نزد اسماعیلیان به هر دو معنا به کار برده می‌شد؛ یعنی هم بر وظایف آن سازمان (معنای اول) و هم بر سازمان تشکیلات تبلیغی مذهب اسماعیلیه با سلسله مراتب پیچیده آن (معنای دوم). دعوت اسماعیلی با توجّه به معنا و مفهومی که در بالا ذکر گردید، دارای یک ساختار مبتنی بر سلسله مراتب بود. شخص خلیفه فاطمی یا همان امام اسماعیلی به عنوان وارث و جانشین پیامبر (ص) و نیز صاحب حقیقی حکمت، در رأس این سلسله مراتب دعوت قرار داشت. داعی‌الدعاة در سلسله مراتب دعوت پس از امام (خلیفه) قرار می‌گرفت و از طرف امام مسئولیت اداره امر دعوت را بر عهده داشت. در منابع اسماعیلی از داعی‌الدعاة با عنوان "باب‌الابواب" یاد شده است؛ این نامگذاری بدین علّت بود که دست یافتن به علم و حکمت امام برای دیگران تنها از طریق او امکان پذیر بود. او موظف بود معارف و علوم مکتوم در نزد امام (به تعبیر اسماعیلیه) را در قالب جلساتی موسوم به مجالس‌الحکمه به پیروان راستین و به عبارتی مؤمنِین به مذهب اسماعیلی انتقال داده و به تعلیم عقاید خاص اسماعیلی به آنها بپردازد. پس از داعی الدعاة، داعیان یا همان ابواب اسماعیلی قرار داشتند. وظیفه این داعیان تماس مستقیم با مردم و دعوت آنها به کیش اسماعیلی و آشنا ساختن آنها با عقاید این مذهب بود. او به عنوان یک معلم، مسئول تعلیم اصول عقاید اسماعیلی به مستجیبان (نوگرویدگان) می‌داد.
 
روند تبلیغ دعوت اسماعیلی به وسیله داعیان به زمان زیادی نیاز داشت. داعی برای انجام وظیفة خود، ضمن تماس با اشخاص معینی در ابتدا به گفتگو با آنها پرداخته و سعی می‌کرد تا کنجکاوی آنها را درباره تعالیم و عقاید اسماعیلی برانگیزد و به تدریج و پس از طی کردن مراحل هفت یا نه گانة دعوت، او را با عقاید خاص اسماعیلی آشنا می‌کرد. داعی باید با حزم و حوصله، فرد مبتدی را با عقاید اسماعیلی آشنا می‌ساخت. پس از گرویدن فرد مستجیب، برای تکمیل ایمان و نیز آگاهی او بر عقاید اسماعیلی لازم بود تا تمامی مراحل دعوت طی شود. پس از پایان همة این مراحل بود که او مؤمن واقعی اسماعیلی به شمار می‌رفت و می‌توانست با امام اسماعیلی دیدار نماید. 


این روند گروش به مذهب اسماعیلی که پس از طی کردن مراحل مختلف انجام می‌شد و در پایان هر مرحله هم متضمن پرداخت دیونی بود، به عنوان مثال در مقایسه با خود اسلام آوردن‌ـ که بسیار ساده‌تر و احیاناً با اقرار به شهادتین صورت می‌گرفت‌ـ تفاوت‌های اساسی داشت. همین پیچیدگی آشنایی با عقاید اسماعیلی و گروش به این مذهب، خود می‌توانست به عنوان مانعی مهم در گروش جمعی مردم به این مذهب عمل کرده و از فراگیر شدن عقاید این مذهب در سطحی وسیعی از جامعه، ممانعت نماید.
 [8]

علی رغم اختلافات به اقوال مختلف  اسماعیلیان در تاریخ اسلام جایگاه  مرفع داشته اند .

خلفای فاطمی (297-567 هق)/( 909-1171م)حکومت دینی مستقر کردند  و در مجموع فرمانروایانی  عادل  وبا کفایت  بودند .یکی از آنان  بنام الحاکم  ادعای  الوهیت کرد. به تعبیر دیگر ، نه فقط مدعی امامت بود ، بلکه بعد ها ادعا کرد  که نور الهی وارد بدن او شده ، لذا او با  آفریدگار جهان  اتحاد یافته است . در خارج از مصر  به این ادعا می خندیدند ، ولی دروزی های لبنان  تا امروز هم به الوهیت  او معتقد اند  و در انتظار  شهور«خداوندگار حاکم» اند. آنان معتقد  نیستند که  او واقعاً کشته شده باشد، و بر آن اند که همانند اغلب امامان  ناپدید شده  وبه هنگام مقتضی ظهور خواهد  کرد  و ظهورش مبشر  عصر  جدیدی  از سعادت و برکت  و حق و حقیقت  خدایی در روی زمین خواهد بود .

شگفتی است  که  مقدر بود  اسماعیلیه  به دو  گروه  تقسیم بشوند .المنتصر در 428هق/(1036) در گذشت  و پیروان  فرزندش  نزار مدعی  هستند  که امامت  از مستنصر  به نزار  که ارشد اولاد او بود  منتقل شده ، یعنی نزار به جانشینی پدر تعیین است ...گرچند  نزار هرگز به خلافت نرسید اما هوا خواه ثابت قدمی چون  حسن صباح  پیدا کرد . حسن در دوره خلافت المستنصر  به ایران رفته بود  و شخص حیرت انگیزی بود :با فضل و دانش ، جاه طلبی پارساگونه ، حیله گر  و دارای  مهارت فرماندهی  و قدرت کار بسیار .که  از داعیۀ مزار  به عنوان بر حق  وفرمانروای  جهان اسلام  طرفداری کرد . و بنام  نزار قلعه  های بسیاری را در ایران فتح کرد ، از جمله الموت(=آشیانۀ عقاب)را که زمان مدید مرکز فرماندهی و فعالیتهای خود قرار داد . نهضتی که  حسن  صباح آغاز کرد  به دعوت جدید معروف است .اما امامان نزاری الموت ، که نخستین  آنان خود  حسن صباح است ، در بعضی از نقاط ایران اقتدار ی به هم رسانده بودند  و اخرین آنان بنام  امام خورشاه  در قرن   هفتم  هجری/سیزدهم میلادی  به دست مغولان  کشته شد . شاخۀ نزاری اسماعیلیه  امروزه آقا خان را به رهبری خود  می شناسد و اعضای این شاخه در شبه قاره  هند و پاکستان  به خوجه معروف اند .پیروان مستعلی به  « بُهره» مشهور اند.

ضرور است بخاطر شهرت و کار آیی شان در نظام مذهب اسماعیلیه  حسن صباح  را با خورشاه و آقا خان پیروی فعلی اسماعیلیه  را در دو  عنوان جدا گانه  به  معرفی بگیریم :

 

[1]  قسمیکه آثار و شواهد تاریخی در صدر اسلام  نشان  میدهد  در آن زمان هنوز علایم  مذهب شیعه  که بعد از قتل  حضرت  عثمان (رض) درجهان اسلام  نمودار شد دو دستگی  های سیاسی و حتی چند دستگی  ها در عالم اسلام ایجاد شد که در متن  فراوان به آن پرداخته شده است.

[2]  که این حرکت  خیلی شباهت با  حرکت  جنبش داعشیان داشته است .چرا که  این حرکت  مشابه بخاطر رسیدن به موقعیت و قدرت  حاضر است دین و آنچه  که در مسیر تمدنی انسانها قرار دارد را فدای برنامه  های تمدن ستیزانه شان نمایند. وآنچه را که  عبدالله  البغدادی در سر می پرورد با نظریه عبدالله بن  میمون قدّاح شباهت کلی دارد .

[3]  سید  عابد علی عابد ، رئیس دانشگاه  دیال سنگه ،لاهور ، پاکستان ، فصل سی و هفتم ،«نظریه سیاسی شیعه »، ترجمه بهاءالدین خرمشاهی ،جلد دوم ، تاریخ فلسفه در اسلام ،صص202-213.

 

[4]  ابن ندیم ، الفهرست ،ترجمه فارسی ص ۳۴۸-۳۴۹ چاپ ۱۳۶۶.

[5]  نهضت قرمطیان. تالیف دکتر حسینعلی ممتحن؛ ص ۷۶. نشر دانشگاه ش بهشتی،۱۳۷۱.

[6]  حواشی جهان  کشای جوینی ، ج. سوم

[7]  تاریخ و عقاید اسماعیلیه، فرهاد دفتری، ترجمه فریدون بدره‌ای، تهران ۱۳۷۵ ش.

[8]  زینب فضلی ،انتشارایافته  درروزمانه رسالت ،19ثور 1389،باز پخش ، نشر در باشگاه اندیشه ، دوم اردیبهشت 1389.

 

 

-----------

بخش  دوم

اول- مذهب شیعه

1.     طرفداران امیر المؤمنین علی (رض)

باوفات  پیغامبر  اسلام (صلی الله علیه وسلم) دوره ای  آغاز شد که به عهد خلفای  راشدین (11-41/632-661) معروف است.

پیروان  علی (رض)که از نظر توالی  تاریخی  چهارمین  خلیفه (35-41هـ/656-661م) به شمار می آید –به «شیعه » معروف اند  که لغاتاً به معنی حزب و گروه است.این پیروان قائل  به جانشینی  بلا فصل  علی (رض)، به عنوان  رهبر  دنیوی  و دینی ،پس از  رحلت  رسول  اکرم (صلی الله علیه وسلم) اند.

قاطعاً میتوان  گفت  که پیروان  و هوا خواهان  علی (رض) ادعای او را  در مورد خلافت  به  هیچ وجه  جاه طلبی سیاسی نمی  شمردند .بر عکس به  آن بودند  که امر الهی  چنین بوده است  که علی جانشین پیغامبر باشد ، و حضرت رسول (صلی الله علیه وسلم) هم مسئلۀ جانشینی  او را  در خطبه ای  که در غدیر خم  ابراز کرده  به  نحوی که  جای کمترین شک  و شبه ای  باقی  نمی گذارد ، مطرح  کرده است .

شبهاتی در مورد پذیرش جانشینی علی به خلافت از جانب پیامبر (صلی الله علیه وسلم) ورفع آن

تا جایی که نصوص در اسلام مطالعه میگردد هرگز چنین تصوری وجود نداشته تا مقام خلافت  مسلمین بعد از پیغامبر اسلام  ، موروثی باشد .اگر چنین چیزی وجود میداشت باز حضرت پیغامبر اسلام (صلی الله علیه وسلم) واضح  به  یارا نش میگفت بعد من فلان نفر از دودمان من خلیفه باشد. چرا که  آنحضرت (صلی الله علیه وسلم) در دوره  زندگی اش چه در بعثت وچه در پیش از آن هرگز مسأله ای که به سرنوشت دین و آینده اسلام ارتباط می گیرد ، مسامحه نه کرده  و یا امری را نه پوشانده اند، چرا که واضح است که مسامحه کاری در امر واراده  پیغامبر جایز نبوده و جواز ندارد . چرا که وی مامور امور حق در مورد اسلام و آینده آن بوده وهر گز آنطور فکر نه در  پیغامبر و نه در یارانش وجود داشت.

ما دلایلی را در ذیل ارائه میکنیم که در مورد این ایراد  ما را در روشنی قرار خواهد داد:

1.      ابن حزم می‏گوید: «مسلمانان متّفق‏اند که خلافت به توارث نیست». (الفِصَل، ج 4، ص 167.) ابن حزم ظاهری ، اگرچه درباره صفات و شرایط خلیفه، یا امام مسلمانان عقایدی بسیار متفاوت با آرای غالب فقهای مذاهب چهارگانه ندارد، اما به طور مشخص شرایط  باقلانی را نیز نادرست و عاری از برهان می‌شمارد. به عقیده وی شرایط امام به دو دسته شرایط ضروری و شرایط استحبابی تقسیم می‌شوند. شرایط ضروری برای خلافت عبارتند از: 1. قریشی بودن امام؛ 2. بلوغ؛ 3. مرد بودن؛ 4. مسلمان بودن؛ 5. متقدم بودن در امر خلافت؛ 6. علم به فرایض دینی خویش؛ 7. تقوی، (ظاهرالصلاح)؛ 8. نداشتن فساد آشکار در زمین. ابن حزم پس از برشمردن این صفات تأکید می‌کند کسی که در وجودش این شرایط هشت‌گانه جمع نشده باشد، حق خلافت ندارد و عقد امامت با او منعقد نمی‌شود. صفات استحبابی امام در نظر ابن حزم نیز عبارتند از: 1. علم به امور دینی، از قبیل عبادات، سیاست و احکام؛ 2. عمل به تمام فرایض دینی و وانهادن هیچ کدام از واجبات؛ 3. اجتناب از تمام گناهان کبیره در آشکار و نهان؛ 4. پوشاندن گناهان صغیره. واما باقلانی به این عقیده است که : 1. مقایسه نص در امامت با فرائض اسلامی یکی از دلایل اهل سنت بر انکار وجود نص در تعیین خلافت، این است که اگر در تعیین آن، نص جلی و روشنی وجود می داشت، می بایست مانند فرائض اسلامی، مانند نمازهای پنجگانه، حج، روزه و دیگر عبادات اسلامی به صورت متواتر نقل میشد و مورد اجماع امت اسلامی قرار میگرفت؛ در حالی که نص در امامت، ازچنین ویژگی ای برخوردار نیست و نادرستی لازم، دلیل نادرستی ملزوم است. به عبارت دیگر، اگر تعیین امام بر پیامبر(صلی الله علیه وسلم) واجب بود، آن را به گونه ای بیان می کرد که همه مسلمانان از آن آگاه شوند؛ زیرا شناخت خلیفه پیغامبر و پیروی از او مانند شناخت قبله و تعداد رکعات نماز، بر همه واجب است. اگر چنین نصی از پیامبر(صلی الله علیه وسلم)وجود داشت، امت اسلامی، آن را به صورت متواتر نقل می کرد و همگان، به آن، علم ضروری پیدا می کردند، همان گونه که در سایر امور متواتر، علم ضروری دارند، در حالی که اهل سنت که تعدادشان از مدعیان نص بیشتر است، چنین علم ضروری ای ندارند. از این جا روشن می شود که در امامت فردی خاص، نص صادر نشده است. منکران نص درباره امامت حضرت علی(ع)، آن را با انتصاب هایی که توسط پیامبر(صلی الله علیه وسلم) و در زمان او انجام گرفت نیز مقایسه کرده اند؛ مانند زیدبن حارثه، اسامةبن زید، عبدالله بن رواحه، عمرو عاص، ابوموسی اشعری و دیگران، که همگان آن ها را قبول دارند، در حالی که انتصاب حضرت علی(ع) به امامت این گونه نیست. وجود این اختلاف، دلیل عدم وجود نص آشکار بر امامت وی می باشد.

2.      موضوع مورد نقد در این  است که وقتی در ثقیفه بنی ساعده مسلمانان بر خلافت ابوبکر   اجماع کردند به گمان غالب تمام  صحابه ها از مهاجر وانصار با بیعت ابابکر اتفاق کردند و حضرت  علی و عباس (صلی الله علیه وسلم)  نیز بعد از  ختم مراسم تکفین و دفین  حضرت پیغامبر در مورد  بیعت با ابوبکر با سایر صحابه ها  پیوستند . بعد از بیعت  ابابکر (رض) خط به خط مرام و مراسم اسلام را آنچه پیغمبر اسلام (صلی الله علیه وسلم) ارزو داشت  تطبیق نمود . با معاندین زکات برخورد قاطع و بدون مسامحه را آغاز کرد وبا شمشیری که در  دست داشت قسم یاد کرد که هر که بین نماز و زکات فرقی قایل باشد با همین شمشیر با او تصفیه حساب خواهم  کرد. و نیز در چندین مورد  جلو ارتداد را گرفت و پیامبران دروغین را که از آن جمله مسلمه میباشد از بین برد .

اصلاً بگو مگو هایی که در باره  مسئله خلافت و امامت  پیدا شد بعد از  شهادت  حضرت عثمان  بمیان آمد که دست  هایی خارج از دایره اسلام فعال شدند که کوشش شان بخاطر بر انداختن نظام سیاسی پر قدرت مدینه بود. این مسایل تا اندازه ای دامن زده شده که نتیجتاً دو جنگ جمل و صفین به وقوع  پیوست و بعداً دیده شده که در امر وجوب خلافت  حضرت علی چه دسایسی کار گذاشته شد؟

اینها در ابتدا خود را «شیعۀ علی » میخواندند، ولی بعد  ها اسم علی ازاین عنوان  حذف شد  و آنها خود را صرفاً شیعه نامیدند .

اگر چه گروهی از بنی هاشم و چند گروه دیگر علی ، را برای جانشینی پیغامبر (صلی الله علیه وسلم) اصلح  میدانستند،پاره ای نیز وی را  از صحابۀ دیگر، بویژه  عثمان ،برتر میدانستند ، و بعضی دیگر او را  به دلیل خویشاوندی  با حضرت رسول (صلی الله علیه وسلم) برای خلافت ،شایسته می دانستند، مع هذا  تا زمان عثمان، این اعتقادات شامل  یک آیین و مذهب  به خود  نگرفته  بود.وانگهی صاحبان  این عقاید  با سه  خلیفۀ نخستین  به دشمنی بر  نخاستند ، بلکه  حتی به خلافت  آنان  گردن  نهادند  و از ایشان حمایت  کردند. در دوران خلافت  علی،   و جنگهای جمل و صفین  و نهروان  بود  که این جماعت  به عنوان یک حزب جداگانه  با نظریات مشخص  و معین ظاهر  شدند. بعد  ها شهادت  خونین  حضرت  سید الشهداء حسین،(رض) داغ دل  ایشان را  تازه  کرد  و موجب شد که عقاید خود را  بصورت  مذهبی جداگانه  عنوان  کنند. خشمی که از رفتار شنیع بنی امیه  در میان عموم مسلمانان  بر انگیخته شد و محبتی که به آل  علی ، به دلیل جور و ستم  امویان  و عباسیان  با ایشان ، در سینۀ مردم  پدید آمد،  زمینۀ بسیار مناسبی  برای تبلیغات شیعه، فراهم  آورد. سنگر گاه شیعه  کوفه بود ، و عقاید شان  عبارت بود از :

1.      امامت(اصطلاح  خاص شیعه  برای خلافت) «از مصالح  عامه ای  نیست که به نظر امّت واگذار شود و عهده دار آن  به  تعیین ایشان  نیست ، برای پیغامبر  اغفال از آن  و نه تفویض آن  به امّت ، بلکه بر وی واجب  است  امام را برای امّت  تعیین  کند .»[1]

2.      امام معصوم است ، یعنی از گناهان  کبیره  و صغیره  و از خطا مصؤن  است .هر چه بگوید و هر چه بکند  صواب است.[2]

3.      حضرت علی  کسی است که پیامبر او را  به امامّت  تعیین کرد  و او را به  جانشینی خود  نامزد فرمود .پس به  حکم نصّ حضرت علی نخستین امام  است .[3]

4.      از آنجا  که  تعیین امام  به عامه  تفویض نشده است، هر امامی  به موجب نصّ  از جانب امام  پیشین  تعیین  می شود .[4]

5.      همه فرقه  های شیعه  متفق  اند در این قول که امامت ، حقی است  مختص فرزندان  علی.[5] 

 گذشته از این  توافق عمومی ، فرقه  های گوناگون  شیعه  اختلافاتی نیز  میان  خود داشتند. آن دسته که در عقیدۀ خود معتدل تر بودند ، عقیده داشتند  که علی  بهترین مخلوق خداست  .هر که با او جنگید و با او  کینه ورزید دشمن خداست وبا کافران و منافقان  محشور خواهد شد  و به  جهنم  خواهد رفت .«اگر علی  خلافت ابوبکر ، عمر و عثمان را که پیش از وی به خلافت رسیده بودند  بر حق نمیدانست   و نسبت به ایشان  ابراز ناخرسندی میکرد، هر آینه ایشان  مستحق عذاب می بودند .اما از آنجا  که حضرت  علی  ، خودآنان را تأیید کرد  و با ایشان  بیعت نمود  و در نماز با آنان  اقتدا کرد ، پس ما نیز حق نداریم  از رفتار درست  آن  حضرت، پیروی نکنیم .میان  علی و پیغامبر از نظر ما تفاوتی نیست ، الاّ اینکه  موهبت دیگری   که نبوت  باشد  به  پیغامبر  عطا شده  بود.از باقی  جهات  علی سزاوار همان  احترامی است  که ما برای پیغامبر قایل  هستیم.[6] 

دستۀ دیگر که متعصب بودند  عقیده داشتند  که خلفای  پیش از علی  غاصب بودند  و کسانی که آنها را به خلافت بر گزید ند گمراه شدند و ظلم  کردند ، زیرا وصیت  پیغامبر  را انکار کردند  و آنان و  انتخاب کنندگان شان را مرتد  دانستند.

از همه ملایمتر  زیدیه بودند  که از زید  متوفی سال 122/(740) فرزند علی بن  حسین  پیروی میکردند .ایشان علی را از دیگران افضل میدانستند ، اما امامت  مفضول (کسی یا چیزی که دیگری بر او فضیلت دارد.فرهنگ فارسی) را باوجود افضل  تجویز میکردند .[7]از این گذشته به عقیده آنان   تصمیم  پیغامبر به  حمایت ازعلی روشن نبود، وآنان به همین جهت خلافت ابوبکر و عمر را پذیرفتند .با آنهمه آنان ترجیح میدادند  که شخص شایسته ای را از میان بازماندگان حضرت فاطمه (رض) بر گزینند ، مشروط بر این که خود او طالب چنان مقامی باشد و بر پادشاهان خروج  کند. [8] 

مبداء پیروان مذهب تشیع:

درزمان خلافت  عثمان  خلیقه سوم ، ابن سباء«عبدالله بن سبا مردي يهودي از اهل صنعاء يمن، در زمان عثمان به ظاهر ايمان آورد ولي پنهاني در ميان مسلمانان مكر و حيله به كار مي برد و در شهرهاي بزرگ اسلامي مانند شام و كوفه و بصره و مصر گردش كرده و در مجامع مسلمين حاضر مي شد و مردم را تبليغ مي نمود... و چون عثمان حق اين وصي را غصب كرده و درباره او ستم نموده است پس بايد قيام كرد و حق را به اهلش باز گردانيم.[9] عثمان را در خانه اش محاصره نموده، تا كار به كشته شدنش انجاميد و همه اين كارها به رهبري و مباشرت عبدالله بن سبا که یک  یهودی ظاهراً مسلامان بود صورت گرفت. عثمان را در خانه اش محاصره نموده، تا كار به كشته شدنش انجاميد و همه اين كارها به رهبري و مباشرت عبدالله بن سبا و سبائيان صورت گرفت. 
و گويند كه پس از آنكه مسلمانان با علي ـ (رض) ـ بيعت كردند و طلحه و زبير براي خون خواهي عثمان به بصره رفتند و بيرون بصره بين حضرت علي ـ عليه السلام ـ و آن دو كه سركرده سپاه جنگ جمل بودند شروع به تفاهم شد، سبائيان (یمنی)ديدند اگر اين تفاهم صورت گيرد مسبب اصلي قتل عثمان كه خود سبائيان بودند مشخص گشته و گرفتار خواهند شد، 
لذا شبانه تصميم گرفتند به هر وسيله و هر دسيسه اي كه شده آتش جنگ را بر افروزند، پيرو اين تصميم، بنا گذاردند دسته اي از ايشان به حالت استتار ميان سپاه علي و دسته اي ديگر ميان لشگر طلحه و زبير شب هنگام از تاريكي استفاده نموده اين دو لشگر را عليه يكديگر بشورانند و نگذارند كسي از اين راز آگاه شود. كه اين نقشه خطرناك را با موفقيت انجام دادند.[10]

و همچنين عبدالله بن سبا (سابق الذکر)بود كه قائل به الوهيت علي ـ عليه السلام ـ بود و مي گفت كه « علي در دل من چنين راه يافت كه تو خدايي و من پيغمبر هستم» علاوه بر اين بعد از شهادت اميرالمؤمنين علي ـ (رض) ـ كه خبر به عبدالله بن سبا رسيد گفت «علي نمرده است اگر مغز او را در هفتاد انبان مي كردي و هفتاد گواه بر قتل او مي گرفتي باز هم باور نمي كردم. او كشته نشده و نخواهد مرد تا آنكه سراسر زمين از آن او شود»[11]  او قائل به اين بود كه حضرت نمرده و بلكه غائب شده و در آينده رجعت خواهد كرد.[12]با تذکر این  نکته که علمای شیعه حتی قول طبری را که از مفسیرین و تاریخ نگاران بر جسته در سده های نخستین اسلام میباشد نیز شک  کرده و در مورد  عبدالله بن  سبا موجه نمیدانند.

اين خلاصه از زندگي نامه عبدالله بن سبا بود كه راوياني چون ابن اثير، ابن خلدون و ابن كثير و... آن را نقل كرده اند كه با مراجعه به منابع اين كتاب در مي يابيم كه به جز كتاب «تاريخ الامم و الملوك» ابوجعفر محمد بن جرير طبري كه متوفي سال 310 هجري قمري مي باشد و نسبت به همه تاريخ نگاران به آن حادثه نزديك بوده منبع ديگري وجود ندارد و همه از كتاب تاريخ طبري نقل قول كرده اند. 

با توجه به داستان عبدالله بن سبا كه در ضمن حوادث سال 30 ـ 36 هجري قمري بوده بايد خود طبري نيز از طريق شخصي اين داستان را روايت كرده باشد كه آن شخص هم سيف بن عمر تميمي كوفي مي باشد كه وفات او در سال 170 هجري قمري در زمان خلافت هارون الرشيد مي باشد. براي دانستن ارزش روايت سيف بايد اول به كتاب هاي علماء رجال و حديث اهل سنت مراجعه كرد تا ببينيم درباره قوت و ضعف حديث سيف و صحت و وثوق او چه گفته اند د[13]» یمنی  که سر انجام در  مصر مقیم شده بود ، این زمزمه را صریحاً در داد که سه خلیفه اول  غاصب بوده اند  و حساب شان از  حساب علی (رض) که طبق فرمان الهی مقرر  گردیده بوده  که وصی  پیغامبر(صلی الله علیه وسلم) باشد، جداست.شیعیان افراطی (غلات) بر آن بودند  که روح  پیغامبر (صلی الله علیه وسلم) در علی  حلول کرده است  و «روح الهی که در وجود هر پیغامبر آشیان دارد  با رحلت  پیغامبر (صلی الله علیه وسلم) به علی  و از او به  اولاد و احفاد  او که جانشینانش در امامت بودند، منتقل شده است

تا اینجا که به  تحقیق ما  مربوط  می شود بررسی و ارزیابی حقیقت ادعای شیعه  در اینکه علی  بر طبق فرمان الهی  به جانشینی پیغامبر (صلی الله علیه وسلم) منصوب شده ، کار ما نیست  ولی تذکر  این نکته لازم است  که شیعه اعم از اینکه  معتدل یا غالی بوده باشند، از همان آغاز حجیت  اجماع را در اینکه  به  کسی  حق  حکومت بر مسلمانان بدهند  نیز پذیرفته اند .ایشان معتقد اند که همیشه یکی از اعقاب  حی  حضرت علی  اعم از اینکه  مستور باشد یا نباشد ، از مسلمانان بیعت می  گیرد  و در واقع  تنها  خلیفه (رهبر دنیوی) و امام (رهبر دینی) بر حق امت اسلام است .

باید این نکته را  خاطر نشان کرد که  اصطلاح «شیعه » ابعاد و فحوای  عقیدتی اش را، پس از به قدرت رسیدن  عباسی  ها  پیدا کرد . و در ابتدا  فقط به  معنای  گروهی بود  که طرفدار خلافت  واولویت  علی  بودند .با رویکار امدن امویان ، عربهای اصیل ،بیش از افراد  نژاد  های تابع ، شأن و شکوه یافتند.این سیاست که به اقرب احتمال  از خلیفه سوم  نشأت گرفته بود، به  دلایل موجهی  که در این باره  هست. اگر یزید  مرتکب  اعمال ناشایستی که به فاجعه کربلا معروف است ،نمی گردید ، فی نفسه زیانبار  و هائل نبود.(بر عکس در مورد  جانشینی عثمان خلیفه سوم روایت  های واثقی وجود دارد  که عثمان بعد از رای زنی  دوستان  نزدیک  پیامبر به شمول  حضرت علی ،طلحه  ، زیبر و سایرین، به  خلافت برگزیده شد و شتابی که برای گزینش  حضرت عثمان  صورت  گرفت ، ناشی  از شهادت یافتن حضرت عمر خلیفه دوم بود  که می بایست در  چنان شرایط و اوضاعی که  اسلام بسط و گسترش خود را تا خراسان و مصر امتداد داده بود از نگاه سیاسی نیز ضرور بود  تا شخص خلیفه می بایست  هر چه زود تر برای پر کردن خلای سیاسی تعیین  میگردید؛گزینش خلیفه اسلام به وسیله یک شورا که عمر پیش از مرگ تعیین کرده بودو در بالا نیز تلویحاً ذکر شد ، که به اساس هدایت  حضرت عمر (رض) در آخرین روزهای عُمر خود، شش تن از صحابیان را مأمور نمود در مدت سه روز خلیفه مسلمانان را تعیین کنند. این شش نفر عبارت بودن  از: علی بن ابی  طالب ، عثمان بن عفان،عبدالرحمن بن عوف، زبیر بن عوام،طلحه بن عبید الله و سعد بن ابی وقاص نجام گردید. عثمان از طریق این شورا انتخاب گردید برخی رقبای قدرتمند تر عثمان همانند علی  از جانشینی صرفنظر کردند و نهایتاً با نوعی مصالحه و توافق، عثمان خلیفه مسلمانان گردید.

باوصف  گزینش حضرت عثمان، در زمان  او دامنه  گسترش  اسلام از خاور میانه و قفقاز و قبرس و قسمت  هایی از شمال افریقا  تا کش و سمرقند و خوارزم در شمال دریای آمو،و  در جنوب ، تا  وادی سند و در  غرب ،تابحیره مدیترانه ،امتداد یافت و به سلطنت  یک هزار ساله ساسانیان با  کشته شدن یزدگرد سوم علی رغم کمک  های دول خارجی ،بکلی خاتمه  پذیرفت  که همه از کارنامه ها و اداره سالم حضرت  عثمان به حساب میرود که بر سرزمین  های اسلامی با فتوحات جدید  زمامداری خرد مندانه داشت، که هیچ تاریخی  ،هر گز آنرا نمیتواند انکار  کند . از آنجاییکه سپاهیان اسلام با داشتن روحیه شکست ناپذیری  گسترش دین خدا را ،در سرزمینهای مسکون مسئولیت داشتند، با ایمان قوی و منطق دینی قوی تر که با اساسات و جهان بینی  های  اسلام وقرآن مجهز بود ،پیش می رفتند و هر روز دامنه  گسترش سرزمین های مسلمانان زیاد میشد؛ دشمن که هرگز، تاب مقابله را با این  نیروی عظیم که سرشار از  ایمان و ایثار بود ،نداشتند ،خواستند با ایجاد تفرقه  وحمله  از  عقب مرکز  این فرماندهی ستوده را نابود کنند ،گروه  معلوم الحالیکه بعداً دیده شد  شیعه از آن حمایت  میکرد به سرکردگی (عبدالله بن سباء یمنی) و هم پیمانان در این شورش، بر طبق روایت محمود بن لبید بن عقبه اوسی، تاریخ‌نگار معاصر، اعضای این گروه از مهاجرین (به‌جز علی) شامل سعید بن زید، ابوجهم عدوی، جبیر بن مطعم و حکیم بن حزام و از بنی‌امیه شامل مروان بن حکم، سعید بن عاص و عبدالرحمن بن عتاب بن اسید، از انصار به سرکردگی محمد بن مسلمه و شامل ابواشید و ابوحمید ساعدی، زید بن ثابت و کعب بن مالک و همچنین شامل نیار بن مکرز اسلمی و در کل نزدیک به ۳۰ نفر بودند. [14]، حضرت عثمان بن  عفان را  بر علاوه اینکه از خلفای ستوده راشده ،محسوب است  ودو مرتبه شرف دامادی پیغامبر اسلام (صلی الله علیه وسلم) را با دخترانش ام کلثوم و رقیه ، نیز داشت، در حالیکه جامۀ خلافت  مسلمانان را به تن داشت و بحیث بزرگترین فرمانده  اسلام ،در خانه اش با چند تن از وابستگان نزدیکش به طرز فاجعه آمیزی کشته شد .به  تاریخ طبری مراجعه شود.

 حضرت عثمان  خلیفه سوم و یار پیغامبر(صلی الله علیه وسلم)  همانند زمامداران پیشین، سیاست فتح و تسخیر کشورها را ادامه داد و به شکلی باثبات و بامداومت گستردگی امپراتوری اسلام را بیشتر کرد. در نبردهای عصر عثمان هزینه‌های نظامی و جنگ، بیشتر از غنائم حاصله از آنها بود .(دایرة المعارف  بریتانیکا –موضوع و عنوان عثمان بن  عفان)

با ادعایی که شیعه در کار عثمان دارند بد  نخواهد بود تا فاجعه قتل عثمان  در این جا باز گو شود:

فاجعه قتل عثمان بن عفان خلیفه سوم مسلمانان-

قتل عثمان و عواقب آن

شورشیان خانهٔ عثمان را محاصره کردند، [15]این گونه گذشت تا روز جمعه رسید، عثمان برای سخنرانی به بالای منبر رفت و در مورد شورشیان صحبت کرد؛ یکی از صحابه حرف وی را تأیید کرد و دیگر به حرفش اعتراض کرد که باعث نبرد در مسجد شد، عثمان در این بین زخمی شد و به خانه‌اش برده شد [16]عثمان چند روز در خانه‌اش محاصره بود و تعدادی از صحابه مشغول حفاظت از عثمان بودند مهم‌ترین آن‌ها حسن بن علی، عبدالله بن زبیر [17]، مروان بن حکم و سعید بن عاص بود انقلاب گران به خانهٔ او حمله کردند و درورودی  خانه را آتش زدند یکی از آن‌ها با غلاف شمشیر به سر عثمان ضربه زد،سپس با شمشیر عثمان را در تاریخ ۱۸ ذی‌الحجة سال ۳۵ هـ (۲۰ ژوئن سال ۶۵۶م) در حالی که ۸۲ سال داشت و از خلافتش ۱۲ سال می‌گذشت کشت .[18]

عثمان به دلیل اینکه نمی‌خواست شأن خود را به عنوان خلیفه کم کند، با درخواستهای مبنی بر کناره گیری از خلافت مخالفت می‌نمود. مدت محاصره عثمان (در سال ۳۵ هجری/ژوئن ۶۵۶ میلادی) در منابع، زمانهای متعددی گزارش شده و تعدادی از محاصره کنندگان به سرکردگی محمد بن ابی بکر به خانه اش توانستند وارد شوند. البته دقیقاً معلوم نیست که وی به عثمان ضربت وارد کرده باشد یا نه و منابع افراد متعددی را به عنوان کشندگان عثمان نام می‌برند. عثمان که در حال خواندن قرآن بود، مورد ضربت قرار گرفت و خونش بر صفحه قرآن ریخت. نائله بنت فرافصه از قبیله کلبیه که همسر عثمان بود نیز زخمی گردیده و خانه را نیز مورد غارت قرار دادند. جسد عثمان به صورت بسیار مخفیانه و شبانه با تشییع همسر و دوستان نزدیکش دفن گردید. همچنین برخی منابع حاکی از آن است که فرمان قتل عثمان را عایشه صادر نمود است. سپاه معاویه که برای کمک به عثمان فرستاده شده بود، در نیمه راه خبر مرگ عثمان را شنیدند و سریعاً به شام بازگشتند. در منابع این عمل فرستادن سپاه از سوی معاویه، عملی ریاکارانه معرفی گردیده است. در منابع آمده که شورش گران مصر به سرکردگی ابن عدیس از سوی معاویه مورد تعقیب قرار گرفتند و زندانی شدند. اما ابن عدیس فرار کرد اما دوباره بازداشت شد و توسط لشکریان معاویه کشته شد. (ویکی پیدیا ، دانشنامه آزاد)

تأثیرات قتل حضرت عثمان (رض) در عالم اسلام-

سرانجام، حضرت عثمان ،توسط شورشیانی که از کوفه، مصر و بصره به مدینه آمدند، کشته شد. کشته شدن او نقطه عطفی در تاریخ مسلمانان بود و یکپارچگی سیاسی و مذهبی مسلمانان به پایان رسید و  انشقاق ها و جنگ‌های داخلی بین آنان شروع شد. قتل عثمان منجر به طرح مسائل پیچیده ای شد از جمله اینکه آیا قتل عثمان عادلانه بود؟ آیا او از دستورهای اسلام منحرف شده بود؟ اگر چنین بود آیا شایسته قتل بود؟ پس از عثمان، علی به خلافت رسید که دوران خلافت او مصادف با جنگ‌های داخلی زیادی بین مسلمانان شد. (دانشنامه  آزاد  ویکیپیدیا)

از این زمان به بعد اتحاد سیاسی و مذهبی اسلام از بین رفت و جنگهای داخلی و تفرقه آغاز گردید. دوران خلافت عثمان و قتل وی نقطه عطفی در تاریخ اسلام شد و از این رو حائز اهمیت است که قتل وی به علت این بود که در شایستگی اش اختلاف ایجاد شده بود. دانشنامه اسلام بر این باور است که آنچه مخالفان عثمان به عنوان نالایق بودن وی مطرح می‌کنند، بیشتر شخصیت متوسط و معتدل اوست. این واقعه روایات زیادی از تاریخ و به خصوص ادبیات تاریخی را به خود اختصاص داد و این روایات این واقعه را در رده فتنه قرار می‌دهند.

با موجودیت  عثمان خلیفه سوم همه   چیز رو به راه  و درست بود . اما بعد از واقعه قتل وی همه  چیز  واژگون شد. این وارونه شدن صفحه سیاسی  و عقیدتی بعد از فوت عثمان هرگز به او نمیگردد زیرا کسانی دیگری روی صحنه  آمدند  که وقایع درد ناکی را در مدینه ، در کوفه و در  ساحات  تحت سلطه  اسلام خلق  کردند .

باید این نکته را هم خاطر نشان کرد  که اصطلاح «شیعه » ابعاد  و فحوای عقیدتی  اش  را، پس از به قدرت رسیدن  عباسیان  پیدا کرد . و در  ابتدا فقط  به معنای  گروهی بود  که طرفدار  خلافت و اولویت علی (رض) بودند .با رویکار  آمدن امویان ، عربهای اصیل ،بیش  از افراد  نژاد  های تابع ، شأن  و شکوه  یافتند.خانواده  اموی  بعد از آنکه در یک  موافقتانه از قبل  طراحی شده  توسط معاویه از کار خلافت کنار زده شد و از این  پس  با خلو دو باره جلوه های  مختلفی   از افت  دوره راشده به  خلافت با شأن و شوکت  نظیر  امپراطوران  ، مصر ، یونان ، وروم تبدیل گردید و عدل و انصاف را که لازمه  خلافت  راشده بود از بین بردند و ظلم و ناشی گری تا اندازه ای قدراست کرد که اعمال ناشایست یزید فرزند معاویه به  فاجعه کربلا  منجر و معروف گردید و در نتیجه رقابت  های دو خانواده بنی امیه  و بنی هاشم ،  که در طول حیات پیغامبر بزرگ اسلام فرو  کش کرده  بود ، با جلوه  های مختلفی بار دیگر با بی رحمی زاید الوصفی بروز  میکرد.

شیعه امامیه

اینها   مدعی  بودند که  آل عباس  به شیوه بنی امیه  و سه خلیفه راشدین ، خلافت را  غصب کرده  است. و بر آن بودند  که هر چند حاکمیت بالفعل  به دست  عباسیان افتاده است ، حاکمیت  قانونی همچنان  از آن اعقاب  علی است  که به فرمان الهی  به زعامت دینی و دنیوی  امت اسلام  منصوب شده اند .شیعیان اصلی (اثناعشریه)که از سایر فرقه  های  عالی  یا پنج و هفت امامی  ممتاز بودند  که امامت از  حضرت رسول(صلی الله علیه وسلم)  به  حضرت علی (رض) و اعقابش رسیده است .طبق جدول ذیل:

1.      علی بن ابی طالب م.    40/661

2.      حسن بن  علی             "                    50/670

3.      حسین بن  علی            "                    61/680

4.      زین العابدین               "                    94/712

5.      محمد باقر                   "                    113/731

6.      جعفر الصادق              "                    148/764

7.      موسی الکاظم              "                    183/799

8.      علی رضا                   "                    202/818

9.      محمد التقی                 "                    220/835

10.  علی النقی                   "                    254/868

11.  حسن العسکری           "                    260/874

12.  مهدی  غیبت کبری"     260/874

طبق  احادیث  شیعه امام  دوازدهم  یعنی  مهدی موعود در سال 255یا 256/868یا869 در سامره  متولد شده  است  و به هنگام وفات پدرش چهار –پنج ساله  بوده است .او چند روز قبل از وفات پدربه امامت  منصوب شده  است  و به فاصلۀ کوتاهی  غیبت خود را  که به دو دوره صغری و کبری تقسیم  میگردد آغاز کرده  است ودر یک دوره  هفتاد ساله چهار وکیل یا نایب  نمایندۀ او بوده اند  که  عبارت اند از  عثمان بن سعید ، ابو جعفر محمد بن عثمان ، ابوالقاسم حسین  بن روح ، ابوالحسن علی  بن محمد . آخرین فرد ازاین نواب ، نایبی  از سوی خویش  تعیین نکرد  و به هنگام وفات  گفت :دیگر اکنون کار به خداوند است .بدین ترتیب  دورۀ نمایندگی این وکلا یا  نواب از سوی امام غایب، مربوط به  «غیبت صغری است »   که تا سال 329 هـق/940 ادامه داشته است .از آن زمان تا کنون  مهدی شیعیان  یا امام غایب  در  «غیبت  کبری» به سر می برد  وانتظار می رود  که در آخر الزمان ظهور کند.

نظریه  های سیاسی شیعه امامیه-

1.      حق الهی احفاد  علی (رض) در جانشینی او  یا امامت.

2.      معصوم بودن امامان

3.      امام دوازدهم باز گشت  مهدی .

اصول شیعه-

«اصل اول. انتخاب مردمی یعنی رأی و رضایت مردم  یا هر روش  دیگری برای انتخاب جانشین  رسول اکرم (صلی الله علیه وسلم)، آشکارا و وبی چون چرا  نادرست  وفی الواقع  گناه است .

اصل دوم. حاکمیت [=ولایت] با همۀ مسؤلیت هایی که برای دارندۀ آن  به عنوان رهبر دنیوی  در بر دارد  وظایفی که به عنوان رهبر دینی  بر عهدۀ او  میگذارد ،موهبت الهی است  که به اعقاب پیغامبر اسلام (صلی الله علیه وسلم) که از نسل علی و فاطمه (رض)  هستند  تفویض شده  است (آن عده  از اعقاب  علی (رض) که از نسل فاطمه (رض) نیستند  حق خلافت  یا امامت  ندارند).متکلمان شیعه بر آن اند  که ریاست الهیه امام  در این که امیر المومنین باشد ، منوط به فرمان  الهی  است  که از طریق  رسول  اکرم (صلی الله علیه وسلم) به علی (رض) و از طریق او  به  اعقابش ابلاغ شده است.

بعضی  حدس زده اند  که نظریۀ  حق  الهی  امامان ، که شبیه  به نظریۀ  حق الهی شاهان است ،پرورده و پیش نهاد ۀ  پیروان  ایرانی  خاندان علی  است  که شاهد  ظهور  و سقوط امپراتوران بزرگی بوده اند.

در تمامی امپراتوری های کهن  شرق  شاهان  در بعضی  از ادوار ادعای  خدایی یا لا اقل خدایگانی   داشته اند ، و این شاید  به منظور ثبات  بخشیدن  به حکومت  و وحدت  بخشیدن  به  اتباع از طریق پرستش فرمانروای بزرگ بوده است . و چون ملاحظه  کنیم که متکلمان  و مورخان  شیعه  این مسئله را  به عنوان یک  امر  واقع  پذیرفته  اند که دختر آخرین پادشاه ساسانی با امام  حسین (که بقیۀ ائمۀ  همه از نسل او  هستند) ازدواج  کرده  است، آنگاه تقویم موضع هواخواهان ایرانی  علی(رض) در مسئله خلافت  وامامت  آسان  میگردد. این واقعیت که بسیاری از فرقه  های شیعی که به الوهیت علی (رض) معتقد ند، مؤید این نظریه  است  که اندیشۀ حق الهی ائمه در جانشینی  از پیغامبر(صلی الله علیه وسلم)از طریق مجاری ایرانی به شبه جزیره عربستان نفوذ  کرده است .

ائمه طبق حکم و ارادۀ  الهی  بر مؤمنان ولایت دارند ، باید این امر را  هم  بپذیریم  که حکومت در  نظر متکلمان  شیعه  عبارت از  حکومت دینی ( theocracy) به دقیق ترین  معنای  کلمه  است  که در آن حاکم – هم رهبر دنیوی  و هم رهبر دینی – حتی اگر  آشکارا مرتکب  جرائم  فاحشی  گردد نمیتواند بر کنار شود .این نتیجۀ منطقی  پذیرفتن  نظریۀ  «حق الهی»  است . چه طرفداران این نظریه  بر آنند  که «آنچه  معرفت و فهم محدود ما جرم و خطا می انگارد در واقع فضیلت است». و ما با معرفت و فهم  محدود خود نمی توانیم  سّر  هر  عمل امام را دریابیم  یا ارزیابی  کنیم . از میان فرقه  های شیعه ، اسماعیلیان با قاطعیت هرچه تمام تر این نتیجۀ منطقی را پذیرفتند، هر  چند  که شیعه ا مامیۀ اثنی عشریه  فقط به  همین  اکتفا کردند  که بگویند  امکان  ندارد  که امام  مرتکب  گناه یا جرمی  بشود.

قول به عصمت  نتیجۀ قهری  و منطقی  پذیرفتن  اصل اول (حق الهی )است.

بنا بر این در حکومت دینی  آنگونه که منظور شیعیان است ، خلیفه  که امام هم  هست ، در مورد  هیچ  مسئلۀ دیوانی  یا دینی نمیتواند [استیضاح] و خلع  گردد.از نظرگاه سیاسی محض ، این حکومت دین مدارانه  عناصری از اثبات  و صلابت دارد  که مخصوص به آن  است ، ولی این سخن  برای کسانی که  می گویند  حاکمیت فی الواقع  متعلق به مردم است  و نفی حق  بر کنار کردن- قطع نظر  از این امر  که حاکم عادل  است  یا ظالم –بر خلافت مامی اصول  عدالت و مساواتی است  که لازمۀ قانون گذاری  است  جالب توجه نیست.

متکلمان شیعه  چنین پاسخ  میدهند  که امام از آنجا  که تابع فرمان الهی است ، نمی تواند  مرتکب گناه  یا خطا شود  و اقتدار خود را در جهت درست و خیر خواهانه به کار می اندازد  و نهایتاً مقید به قیودی است  که در قرآن مجید  و سنت نبوی  که از طریق ائمه منتقل شده  و نیز سیرۀ امامان وضع  گردیده است.

اعتقاد به امام دوازدهم  از این  نظر مثمر و مؤثر است که متکلمان شیعه را  در موقعیتی قرار  میدهد  که  به هنگام بروز شدائدیا ادوار آشوبناک  پیروان خود را تسلی دهند  و تشجیع کنند و از آنان بخواهند  که ثبات قدم داشته باشند، چه  ظهور مهدی  همانا  پایان ستم  و استبداد  و رنج  وفلاکت و گناه ، و آغاز عصر جدیدی از  شگوفائی  وشادکامی  و سعادت  و برکت  و بهجت خواهد بود که تا آن هنگام  برای بشرسابقه  نداشته  است.

سخنگویان شیعی که از زمرۀ  اشخاص عالم و پرهیزگار تلقی می شوند  مسائل فقهی و کلامی شان را  به مدد ا جتهاد حل و فصل میکنند که اینها به  مجتهد  معروف ا ند  و اصلاح وسداد شان از طریق  نیابت شان از امام غایب – که به اصطلاح خود شان با او در تماس اند – کسب میکنند. این  مجتهدان  همواره  در حکومت  های شیعی  نفوذ  عظیمی داشته اند  و به آنان به  چشم  خلفا یا  نایبان  امام نگریسته  شده. البته  میتوان  دوره  های را  تصور  کرد  که این قدرت  های  گسترده  به بیراه  کشیده شود ،و حجیت و اقتدار  بی حد  و مرز  سر از  استبداد در آورد . چه هرچه باشد  طبع انسان ضعیف است  و چون به انسانها قدرت بی حد  و نهایت واگذار شود  گهگاه  ممکن  است  از این قدرت سوء  استفاده  کنند.

بنا بر این  می توان  گفت  که شیعیان حکومت آرمانی خود را  حکومت دینی  اکیدی  می شمارند  و امام غایب  فرمانروای مطلق العنان  سرنوشت مؤمنان است  و در صدد بنای جامعه ای است  که طبق رأی و نظر  و ارادۀ  مجتهدانی ساخته  می شود  که خود از طریق امام  یا نایبان او  که با امام غایب در تماس اند   تنفیذ  می شوند . هر فر د یا حاکم  یا فرمانروا  یا روحانی  در هر کجا که باشد ، اگر حق  حکومتش  را از طریق فرمان امام  غایب  یا نایبان او  اخذ  نکرده باشد ، غاصب است .

هر فساد و فتنه ای که به بار آید  با ظهور  مهدی یا همان امام  غایب  که حکومت دینی  آرمانی را مستقر  می دارد ،و بر همۀ جهان دست  می یابد  و برای همه  مخلوقات  قرار و قاعده  ای می گذارد ؛ زائل میگردد.»[19]


[1]  ابن خلدون ، مقدمه ، ترجمه  محمد  پروین گنابادی ،ج. ا، تهران 1352،صص، 376-77؛ شهرستانی ، الملل وا لنحل، به تصحیح محمد سید گیلانی ، دارالمعرفة  للطباعتة والنشر ، بیروت ،1390(1975)،ج،1،ص146؛ (ترجمه  عبارت شهرستانی  در این باره  چنین است :«امامّت قضیۀ مصلحتی نیست که منوط باشد به اختیار  عامه . عامۀ مردم  نمیتوانند  امام  نصب کنند ، بلکه امامّت   قضیه ای است  اصولی ورکنی  است از ارکان  دین، و سزاوار نیست  که  پیغاممبران  در مورد  ان  غفلت  و اهتال ورزیده  و آن را به عامه  تفویض کرده  باشند.). (از این قول شیعه که شهرستانی آنرا در بالا نقل کرد این استنباط معلوم  میگردد که اولاً  پیغامبران  نیز در اجتهاد شان  ، غفلت و اهمال ورزیده اند که  این طرز دید از نگاه  دین اسلام  مرفوع بوده و هرگز چنین  واقع  نمیگردد که قول و عمل پیغامبران بالعموم و نبی کریم (صلی الله علیه وسلم) بالاخص از روی غفلت و اهمال باشد  این اولین  اشتباهی است که شیعه با آن روبرو شده  است . دوم این که شهر ستانی  در قول خود  لفظ جمع را در مورد  اهمال  پیغامبران  استعمال کرده است و می رساند که شیعه به دوام  نبوت که  بعد از نبی کریم  محمد (صلی الله علیه وسلم) منقطیع میگردد، اعتقاد دارند. (مؤلف))

[2]   مقدمه ملل و نحل ، شهر ستانی ،پیشین.

[3]  شهرستانی  ، مقدمه ،  پیشین.

[4]  مقدمه ، جلد 2، ص،379؛ ابی الحسن اشعری ، مقالات  الاسلامیین واختلاف المصلّین، به  تصحیح  محی الدین  عبدالحمید ، قاهره ،1369/(1950)،ج، 2،ص،132.

[5]   ملل و نحل ،مقدمه ، پیشین.

[6]  ابن ابی الحدید ، همان  کتاب ،جک4،ص52.

[7]  الملل و نحل ، پیشین ، ص 155؛ مقدمه ابن خلدون ، پیشین ، ص378.

[8]  دستۀ دیگری میگویند  امامت به فرزندان فاطمه  می رسد  ولی باید شیوخ  و بزرگان ایشان  را بر گزینند  و به شرط انکه  آن امام بر گزیده  ایشان  عالم وزاهد  و بخشنده و شجاع  باشد و برای امامت  خویش  خروج کند  و مردم را  به آن بخواند  و ایشان زیدیه اند .(مقدمه ،ج.2،ص379.)

[9]  يحيي بن معين (متوفي سال 233 هجري قمري) درباره او این روایت را آورده است .

[10]  نسائي (متوفي سال 303 هجري قمريو شیعه این حدیث را ضعیف توصیف کرده است.)

[11]  ابو داود (متوفي سال 275 هجري قمري)

[12]   ابن حبان (متوفي سال 354) شیعه حدیث او را  نیز مجعول میدانند.

[13]  بر گرفته  از  سایت اخبار شیعه

[14]  محمود شاکر (1421 هـ/2000م): التاریخ الإسلامی، پیشین

، - ج 3: الخلفاء 

[15]   محمد قبَّانی (1426 هـ/2006): الوجیز فی الخلافة الراشدة، ص72.

[16]  محمود شاکر 1421 هـق/2000م): التاریخ الإسلامی - ج 3: الخلفاء 

[17]  محمود شاکر (1421 هـ/2000م): التاریخ الإسلامی - ج 3: الخلفاء الراشدون، مرجع سابق، ص2411.

[18]  محمود شاکر (1421 هـ/2000م): التاریخ الإسلامی - ج 3: الخلفاء الراشدون، مرجع سابق، ص2422.

[19]   سید  عابد  علی ، رئیس  دانشکده  دیال سنگهه ، لاهور پاکستان ،فصل سی و هفتم ، تاریخ فلسفه در اسلام ،  پیشین ،نظریه سیاسی شیعه،صص206-209.

 

 

قبلی

 


بالا
 
بازگشت