الحاج عبدالواحد سیدی
چگونه و چرا مذاهب در جنب ادیان ایجاد شد
قسمت دواردهم
مؤمن واقعی که ایمانش از روی تحقیق و دانش استوار باشد نه از روی تقلید و تعصب آباء و اجداد، که به دستورات اسلام و تعالیم قرآن عمل نماید واقعاً کبیریت احمر است
مقصود از ایمان به غیب چیست؟
غیب چیزی را گویند که به حواس ظاهری نتوان آن را دید ویا ادراک نمود .وجود خداوند غائب از حواس و مشاعر ظاهری ماست .همچنان قیامت و امور اخروی غائب از نظر ما است .امور معنوی ایکه ما را هر از گاهی به سر منزل مقصود میرساند نیز از نظر ما پنهان و مخفی میباشد .در یک حدیث حضرت محمد (صلی الله علیه وسلم) فرموده اند :مؤمنی راستین در آخر زمان باوجودیکه درواز ه های وحی بسته میباشد و دیگر نبی ای برای ارشاد شان به پیغامبری مبعوث نمیشود ، با آنهم آنها «بسواد علی بیاض» به آنچه نوشته شده در کاغذ از احادیث واخبار و آیات ایمان دارند؛
مؤمن واقعی که ایمانش از روی تحقیق و دانش استوار باشد نه از روی تقلید و تعصب آباء و اجداد، که به دستورات اسلام و تعالیم قرآن عمل نماید واقعاً کبیریت احمر است و میتوان گفت از مؤمنین صدر اسلام که زمان نو آشنایی با اسلام بود ، بسیار شریفتر و ارجمند تر است زیرا که آنوقت آنها از وجود شخص رسوا الله (صلی الله علیه وسلم)که شعاعی بود از نور احدیت استفاده مینمودند وکلمات جان بخش خدایی را از زبان معجز نمای او استماع میکردندو آن جذابیت کلام رسول (صلی الله علیه وسلم)که خود یکی از کرامات و اعجاز بشمار میرفت آنها را مجذوب مینمود. ونیز بقدری که امروز گروه شیطان پرستان که در طلیعۀ قدرت جهانی تمام جهان را با پول و ثروت و قدرت های مادی شان زیر کنترول دارند که نیروی اهریمنی آنها در تمام ساحات مخصوصاً در کشور های اسلامی پراگنده بوده و هر روز یک فتنه جدید را در پیش پای مسلمانان می گستراند، با پیش رو نمودن انواع و اقسام حیله ها و تدلیس ها وبا القاء شبهات و کار اندازی جنگ های مدهش ظاهراً از آدرس اسلام مردم را فریب دهند و توسط این حیله و تدلیس شان دین و دنیای اسلام را خراب کنند، باز هم راه خدا جویی و تقوی را پیشه میسازند.
قرآن در مورد مؤمنین کامل چنین بشارت میدهد : « والذین یومنون بما انزل الیک وما انزل من قبلک وبالاخرۀِ یوقنون ؛اولئک علی هدی ً من ربهم و أُلئک هم المفلحون» (بقره آیات 2تا5) ترجمه: متقین اشخاصی میباشند که به آنچه فرو آمده بسوی تو و آنچه فرود آمده برای پیغمبران پیش از تو و نیز متقین به آخرت یقین دارند و چنین اشخاص با تقوی که متصف باین صفات میباشند از اثر ایمان شان از جمله راه یافتگان و رستگاران در نزد پروردگارشان اند.
قرآن منافقین و گروه کسانیکه ایمان نیاورده اند و به دروغ خود را مسلمان میگویند چنین اشاراتی دارد:
« و من الناس من یقول آمنا بالله و بالیوم الاخر و ما هم بمؤمنین (بقره/8)یخادعون الله والذین آمنوا وما یخدعون إِالاً انفسهمُ وما یشعرون (بقره/9) فی قلوبهم مرض فزاذهم الله مرضاً ولهم عذاب ٌ علیمٌ بما کانو یکذبون (بقره/10) .
ترجمه : بعضی از مردم کسانی میباشند که میگویند ایمان آورده ایم بروز قیامت در حالیکه آنها ایمان نیاورده اند بخیال خود خدا و رسول خدا و مؤمین را فریب میدهند لیکن فریب نمیدهند مگر نفس خود را و نمی فهمند ؛ در قلب آنها بیماری است و خداوند بیماری آنها را زیاد میکند و برای آنهاست عذاب دردناک برای اینکه به مؤمنین دروغ میگفتند با اظهار و در باطن پیغمبر را تکذیب میکردند.
در آیات فوق یبان حال منافقین و کسانی است که از روی تدلیس وخدعه وقتی به مؤمنین برخورد میکنند اظهار ایمان میکنند و کلمه شهادتین میگفتند و چنین وانمود میکردند که ما با شما میباشیم و وقتی با کفار(منکرین) می بودند کفر خود را آشکارا مینمودند.این است که خداوند به رسول خود خبر میدهد که مؤمنین را از حال آنها آگاه گرداند که خود را از شر آنها حفظ نمایندو فریب جماعت منافقین را نخورند و بدانند که این ها حقیقتاً مؤمن نیستند.
در اینجا ضرور است تا معنی خدعه را از زبان قرآن بدانیم:
خدعه عبارت از تظاهرات ظاهری بر خلاف آنچه که در باطن وجود دارد و ممکن است به منصه ظهور برسد که اصل و منبع صحیحی ندارد .
اصل خدع اختفاء نمودن و وانمود خلاف باطن و تظاهراتی است که اصل و مبنی صحیحی ندارد و رویۀ منافقین بر همین منوال بوده که تظاهر ایمان مینمودند در صورتیکه در باطن به کفر خود استوار بودند بلکه در صددایذاء مؤمنین و مسلمین بر می آمدندو بگمان خود مؤمنین را فریب میدادند و نمیدانستند که خود را فریب میدهندو ضرر نفاق عاید خود شان میگردد نه به مؤمنین چنانکه فرموده :« ولا یحیق المنکر السیی الا بأَهله» (فاطر/41) [1]
قرآن در ایات ازده تا سیزده از سوره بقره می فرماید :
واذا قیل لهم لا تفسدوا فی الارض قالواإِنَّما نحنُ مصلحون ؛ أَلا إینهم هم المفسدون ولاکن لا یشعرون ؛واذا قیل لهم آمنو کماآمن الناسُ قالوا أنؤمنُ کما امنالسفهاءُ أَلا إینهم هم السفها ءُ ولا کن لا یعلمون .
ترجمه:
وقتی بمنافقین گفته شد در زمین فساد نکنید گفتند جز اینکه نیست که ما مصلح و اصلاح کنندگانیم.
ای مؤمنین آگاه باشید که منافین مفسد و تبه کاران اند ولیکن شعور ندارند ونمیدانند چگونه فساد مینمایند.
و وقتی به آنها گفته شد ایمان آورید همان طوری که مردم ایمان آوردند در پاسخ گفتند آیا ما ایمان آوردیم همان طوری که مردمان سفیه وبی خرد ایمان آورده اند ای مؤمنین آگاه باشید که آنهایی که مؤمنین را سفیه میدانند خود انها سفیه وبی خرد اند ولیکن نمی فهمند.
چرا منافقین از نفاق باز گشت نمیکنند ؟
وقتی قوۀ باطنه انسان از قوه به فعل نیامد واستعدادی که فیاض متعال در غریزۀ وی نهاده بود بسوئ بالمره معدوم گردانید دیگر بر گشتن برای او تصور ندارد این که است که در قرآن خبر میدهد که اینها پس از مردن میگویند: « رب ارجعون» اگر ما را باز گردانی.
مراتب سه گانه توحید :
الف- ازراه دلیل وبرهان قدم بالا نهاده بمرتبه وجدان و کشف رسیده و کیفیت ارتباط وجود خود و باقی موجودات را بحق تعالی میفهمند و البته این مقام بلندی است که بایستی کوشید تا به این مقام رسید لیکن رسیدن به این مرتبه برای کسی که دارای ایمان و تقوی باشد کم و بیش میسر میگردد.
ب: مرتبه دوم از مرتبه سوم را توحید اخصی نامند و در اینکه مرتبه حقایق و سّر وجود مکشوف میگرددو هر موجودی را بحقیقت وجود و اسراری که در آن مخفی و پوشیده است معاینه مینماید واهل چنین توحیدی نمایندۀ حق تعالی و مظهر اتم اوصاف احدی میباشندو فیض وجود و اشراق نور ازل و اول بانها میرسد و بتوسط آنان بباقی موجودات سرایت مینماید این که است که اطاعت اینها اطاعت حق ومحبت ودوستی بزرگواران ودوستی خدا.[2]
معنای شناسائی دینی و شناسائی علمی در ارتباط با آفرینش
پرسیدن دین و پرسیدن علم
در بحث های گذشته تلویحاً در مورد آفرینش حرف های داشتیم.و این بار میخواهم بطور مقایسوی هر دو شناسائی را از زبان دانشمندان این فن شرح نمایم:
دیدیم که دین و علم هر یک بگونه ای دیگر مدعی شناسائی جهان هستند .ودر این زمینه ها میان پرسش و پاسخ رابطه ای هست ونحوۀ این رابطه رانفس موضوعات مربوط مشخص میسازد.اما پاسخ حقیقی آن است که از پرسش برخاسته باشد.زیرا پاسخی که مبتنی برپرسش نباشد و از آنچه پرسش پرسیده است بر نیاید قوام و دوامش به پایداری پرسش نباشد ، هرگز پاسخ نیست.و یک سر این موضوع منحصراً فلسفی است .پرسش را کسی میتواند بکند که نمیداند و کسی که می پرسد ، چون نمیداند، می پرسد تا آنچه را که نمیداند بداند، بی آنکه پرسش او الزاماًبتواند به پاسخی برسد وپرسش ها اکثراً بخاطر پیچیدگی و تاریکی های فلسفی و کلامی ایکه در نفس خود دارد بی جواب میمانند و یا بجواب دلخواه نمیرسند .
در مورد بینش های دینی ما خواهیم دید که در پرسش و پاسخ دو راه وجود میداشته باشد ؛ یکی بطرف تقدس و دیگری بطرف کلام.و چون خواهیم دید که بینش دینی وابسته به کلام قدسی است و چنانکه بعداً توضیح خواهد شد ، قدسیت کلام بیش از هر چیز به این است که کلام همه چیز را از پیش میداند، میتوان گفت که بینش دینی در وابستگی خود به قدسی ،معطوف او و معطوف کلام اوست ونه عاطف بر امور .از این رو نا دانستگی بعنوان محرک پرسش در بینش دینی، نادانستگی ناظربر امور نیست، بلکه از پیش منحصراًو از پیش به این سبب تادانستگی است که محجوب دانش الهی بر امور است .هر گاه بر اساس نادانستگی مختص دینی پرسشی به انسان دینی دست دهد، وی میداند- واین تنها چیزی است که او بر اساس نادانستگی خود میداند- که پاسخ این پرسش از پیش در کلام قدسی نهفته است وکلام است که میتواند وی را بر پاسخ این پرسش واقف سازد و مآلاً پرسش او را در ماهیتش معدوم نماید .از نگاه دین باوران کلام قدسی در بینش دینی در واقع کلام مطلق است و به همین یک علت هرگز نمیتواند تفکر فلسفی باشد. چنانیکه در کتب آسمانی نقل شده است که «خدا آسمانها و زمین را آفرید» در نزداشخاص مؤمن پاسخ قطعی به پرسش ما در مورد خلقت آسمانها و زمین داده شده و در این مورد سؤال منتفی میباشد چرا که از نظر ایمان سؤال در این مورد منتفی می باشد و این در حالیست که فلسفه این گفته را هرگز پاسخی به پرسش ما نخواهد دانست ؛ ولی از نظر دینی جواب به سوال آفرینش محرکی است که به کلام مجال بروز میدهد. بمحض اینکه دین به کلام الهی بگوید، و دین همیشه میگوید: فلان امر چنین بوده، چنین هست و چنین خواهد بود، معنایش این است که هرگونه پرسشی رااز پیش نا پرسیدنی کرده است ؛ یا: هرگونه پرسشی را در نهادخود غیر ممکن ساخته است . چنانچه وقتی خداوند امر به خلقت جهان و هرچیز دیگری بکند ، آن امر تکمیل و تعمیل می شود و این ممثل اراده و قدرت بلاکیف خداوند است که هر گونه سوال در اینجا ممتنع و غیر ممکن بنظر میرسد .
اما در علم چنین نیست .از پرسش است که دید علمی میتواند به پاسخ برسد .اما وقتی پرسش در علم به پاسخ خود رسیدو پاسخ به اعتبار خود باقی ماند، پرسش دیگر، پرسش نخواهد بود.در حدی که پرسش علمی ناظر و متکی بر هیچ مرجعی(کسی) نیست ، بلکه ناظر بر امورو متکی بر دانسته های مرتبطی است که از طریق تحقیق در امور حاصل می شوند،علم میتواند به فلسفه نزدیک باشدو در واقع این نزدیکی ، و پیش از آن این روال مواجهۀ مستقیم بامور را از منشاء اصلی خود داردکه تفکر فلسفی است .علم در حدی که خصلت پرسش را با یافتن پاسخ از بین می برد و پس از یافتن پاسخ فقط بعنوان وسیله ای از پرسش استفاده میکند تا به پاسخ مجال بروز دهد با تفکر فلسفی منافات دارد.این فقط یکی از وجوه مغایرت دید علمی و تفکر فلسفی است . [3]
تعین یا محقق شدن پرسش در روال دینی و علمی
در مورد پرسش در بینش دینی به سبب پاسخی که از پیش به آن مقدم و مقدر است میتوان گفت:پرسش هرگز پرسش نبوده است .در مورد پرسش در دید علمی ، در مورد پاسخی که بعداً به آن داده میشودو ماهیت پرسش را نفی میکند میتوان گفت :پرسش از این پس دیگر پرسش نخواهد بود تا ...هرگز پرسش نبودن و دیگر پرسش نبودن بترتیب شاخص های روال انسان در بینش دینی و دید علمی هستند .پیش شناسی دینی وپس شناسی علمی که متناسب به نحوه های پرسیدن مختص دین و مختص علم هستند، هر دو این خاصیت را دارند که نه بر محور پرسش که در اولی غیر ممکن و در دومی ناپایدار است ،بلکه به دو گونه ی مختلف بر محور پاسخ میگردند که در اولی کلام است ودر دومی احکام(قضایا)، امری است که در تفکر فلسفی غیر ممکن است.تفکر وقتی میتواند فلسفی باشد که از پرسش بر آید و در ذات خو د استوار بماند. تفکری که در تسخیر حیاتی پرسش نماند هرگز فلسفی نیست . بر عکس پاسخ در بینش دینی و دید علمی ، پاسخ فلسفی نه فقط ماهیت پرسش را نفی نمیکند یا نا پایدار نمی سازدو مورد پرسش را سهل تر نمی سازد، بلکه آنرا ژرفتر ، پیچیده تر ودشوار تر میسازد. این غرض را در شعر حضرت خداوندگار بلخ مولوی جلال الدین بلخی میتوان دید :
گفت موسي اي خداوند حساب نقش کردي باز چون کردي خراب
نرو ماده نقش کردي جان فزا وانگهان ويران کني اين را چرا
گفت حق دانم که اين پرسش ترا نيست از انکار و غفلت وز هـوا
ورنــه تاديب و عتابت کردمي بهـر اين پرسش ترا آزردمي
ليک مي خواهي که درافعال مـا باز جـــويــــــي حکمت و سر بقــا
تا از آن واقـف کني مر عــام را پختـــه گرداني بـــــدين هر خام را
قاصدا سايل شــدي در کاشفي بــر عوام ار چه که تو زان واقفي
زآنــک نيـــم عـلم آمد اين سؤال هر بروني را نبــاشـــــد آن مجال
هم سؤال ازعلم خيـــزدهم جواب هم چنانک خار و گل ازخاک وآب
هم ضلال ازعلم خيزدهم هــدي هم چنانک تلخ و شيريــن از نـــدا
ز آشنايي خيزد اين بغـض و ولا وز غـذاي خويش بود سقم و قــوي
مستفيد اعـجـمي شد آن کليــــم تـــا عجميان را کنـــد زين سرعليم
ماهم ازوي اعجمي سازيم خويش پاسخش آريم چون بيـــگانه پيش
خرفروشان خصم يکديـــگر شدند تـــا کليــد قــفــل آن عـقـد آمـدنـــــد
پس بفــــرمـودش خـدا اي ذولـباب چـــون بپرسيدي بيــا بشنـــو جواب
موسيـــا تخـمي بکار انـدر زمـــين تا تو خود هم وا دهي انصاف اين
چونک موسي کشت وشد کشتش تمام خوشه هااش يافت خوبي و نظام
داس بگرفت و مر آن را مي بـريد پس ندا از غيب در گوشش رسيد
که چرا کشتي کني و پــــــــروري چـون کـمالي يــافت آن را مي بري
گفت يا رب زان کنم ويران وپست کــه در ينـجا دانه هست وکاه هست
دانـــه لايـــق نيست درانبــــار کاه کاه در انــــبـــــار گندم هم تـــبــــاه
نيست حکمت ايــن دو را آميــختن فرق واجـــب مــي کـنــد در بـيختن
گفت اين دانش تـو از کــي يــافتي کـــه بـــه دانـــش بيـدري بر ساختي
گفت تمييزم تــــودادي اي خـــــدا گفت پس تمييز چون نبود مرا
در خـلايـق روحـهاي پـاک هست روحــهــاي تــــيره گلناک هست
اين صدفهـا نيست دريک مرتبه در يکي دُرست و در ديگر شبه
واجبست اظهاراين نيک و تــبــاه هــــم چنانک اظهار گندمها ز کاه
بهـر اظهارست ايــن خــلق جهان تــا نــمانــد گنج حــــکمتها نــــــهان
کنـــت کــنــزا کــنت مـــخفيــا شنو
جوهر خود گم مکن اظهـــار شـــــو[4]
آسان میتوان دید که موسی نمیخواهد پاسخ پرسش خود را از طریق تفکر چیزی بیابد که پرسش را در او انگیخته است،بلکه از مرجعی میخواهد پاسخ بگیرد که فعلش در ورای هر گونه چونی و چرائی در بند است یعنی پرسش نا پذیر است . در اینجا پرسش موسی صرفاً گریزگاهی است برای اینکه حکمت الهی بصورت کلام در مخلوق افاضه شود. چنین پرسشی در واقع اگاهی جستن است
دیده شد که دین وعلم هر یک بگونه ای متفاوت مدعی شناسایی جهان و آگاهی جستن از راز های مکتومی که در جهان خیلی ها را مصروف نگهداشته است میباشد. ولی در برابر این شناسایی ها همیشه پای علم در گل گیر مانده است ؛ مثلاً از ملیارد ها سال که از عمر این جهان میگذرد هنوز هم زمین با یک حرکت حساب شده بدور محور خود می چرخد و در این چرخش برابر ملیونم حصه ثانیه تعجیل و تأخیر، اشتباه رخ نمیدهد و دانش امروزی این را مکشوف ساخته است که در بالای سر ما قسمیکه قرآن از آسمانهای متعدد تذکر داده به همین فهوا به هزاران کهکشان که از ستارگان بدون حد و حصر تشکیل یافته اند یا در حالت تولد و تشکیل شدن نیز میباشد، در نظام کائنات که محدثات جهان است همه چیز بداخل یک نظام قانون مند در حالت چرخش و گسترش است . آفتاب با نظام مربوطه اش که ممکن در حیات ابدی و ازلی اش برابر صهود قطره ای از باران بر روی زمین زمان مند نباشد این چه را تداعی میکند؟مدبر و گرداننده این نظامی که نور در طول ملیونها سال از یک گوشه آن به قریب ترین گوشه دیگر زمان کار دارد که ،این را سر پرستی و تدبیر میکند؟ لابد به این سوالات علم باوجود آنهمه انکشافش راه خود را کور میداند و فلسفه هم خودش را دربین معانی و بیان در یک دایره بسته از اثر میعان گم میکند و این سوال و هم شکل آن را یگانه مرجع ایکه جواب میگوید دین است . دین به مردم باور میدهد : وقتی که خداوند اراده کرد که شود همه چیز می شود ودر این فرمان و اجرای آن سستی و کاهلی و ناتوانی اصلاً وجود ندارد زیرا ذات باری تعالی از همه گونه محدثه ها مبری میباشد.
بر طبق این ادعا دین جهان را همیشه از پیش و مطلقاً شناخته است .وعلم تا کنون جهان را بطور نسبی خواهد شناخت. و نیز دیدیم که رابطۀ میان پرسش و پاسخ به ترتیب و به نوبۀخود در بینش دینی و شناسائی علمی ،که اولی جهان را از پیش می شناسد و دومی جهان را از پس خواهد شناخت، چه رابطه ای با آفرینش دارند؟ جهانی که دین می شناسد آفریننده دین است و جهانی که علم می شناسد آفریننده علم نیست ، و اصلاً آفریده نیست . جهانی که بینش دینی می شناسدآفریدۀ آن است به این معنا که در بینش دینی هرچه هست از مشیت الهی ، یا از جلوه های الهی است .بینش دینی منحصراً سواد شناسائی الهی است، چه نمیتواند جز آن ببیند و بگوید که بینائی و گویائی الهی می بیند و می گوید .بینش دینی هر چه می آفریند مطلقاً از پیش می شناسد، یا هرچه می شناسد مطلقاً از پیش می آفریند.شناسایی در بینش دینی مطلقاً آفرینش است و آفرینش مطلقاً شناسائی است.از این رو میتوانیم بگوئیم:بینش دینی چون می شناسد، بلکه علم فقط میخواهد هر چه را که باآن رو برو است بشناسد.در این اسلوب برگرداننده بر امرمورد شناسائی اساساً آفرینش،آفرینندگی وآفریدگار مطرح نیستند.با چنین اموری علم هرگز ارتباط ندارد و نمیتواند داشته باشد.همانطور که در بینش دینی آفرینش بی سابقه بر پیش شناسی غیر ممکن است ، شناسائی در دید علمی نیز غیر ممکن میتواند ناظر بر آفریدگی یک امر باشد وآنهم نه فقط بدین جهت که علم نمیتواند با مسئله آفرینش سر و کار داشته باشد، بلکه نیز از این رو که وارد کردن خصلت آفریدگی در امر مورد شناخت ، دید علمی را از حرکت آزاد، یعنی از حرکت غیر وابسته به مراجع ممکن باز میدارد وبدین گونه خصلت علمی را از علم می گیرد .بدین معناآفرینندگی در دید علمی ذاتاً نفی شناسائی است .علم در دید خود ناظر بر آن چیزی است .
کتاب شناسی
در نوشته مباحث فوق تا اینجا از این کتابها زیاد استفاده شده است:
ادوارد هالت کار ، تاریخ چیست؟ ترجمه حسن کامشاد ،تهران ، خوارزمی، چاپ دوم.1356
کارل پویر، فقر تاریخ گری، ترجمه احمد آرام ،تهران ،خوارزمی. چاپ اول 1350
هگل ، عقل در تاریخ ،ترجمه حمید عنایت.تهران.دانشگاه اریامهر .1356
ویل دورانت/درسهایی از تاریخ، ترجمه احمد بطحایی.تهران کتابهای جیبی.1350
شریعتی دکتر علی/تاریخ تمدن ، تهران 1350
شریعتی دکتر علی /اسلام شناسی، تهران 1364
شریعتی دکتر علی /انسان، تهران 1361
آبادانی عبدالله مبلغی،«تاریخ ادیان و مذاهب جهان» ، ج.اول و دوم ، کتابخانه ملی ایران ،تهران ، 1342
قدیانی عباس تاریخ ادیان و مذاهب در ایران، انتشارات فرهنگ مکتوب، چاپ کامران ،اول، 1381
[1] مخزن العرفان در تفسیر قرآن ، پیشین ، ص213
[2] مجتهده امین ، بانوی اصفهانی (نصرت بیگم)، مخزن ماهیت پرسش العرفان در تفسر القرآن ، نشر چاپی :گلبهار نشردچیتالی مرکز قائممه اصفهان ص263
[3] دوستدار آرامش ،"ملاحظات فلسفی در دین ، علم و تفکر ، موسس انتشارات آگاه ،تهران 1359چاپ اول ، صص17-18
[4] مثنوی معنوی ، دفتر چهارم
0000
بحث 11
روایات ادیان در مورد خلقت آدم
انسان در تلاقی ادیان و مذاهب
روایت عهد عتیق [تورات]
خداوند خدا آدم را از خاک زمین بسرشت و در بینی وی روح حیات دمید و آدم نفس زنده شد و خداوند خدا باغی در عدن بطرف شرق غرس نمود و آن آدم را که سرشته بود در آنجا گذاشت و خداوند خدا درخت خوشنما و خوش خوراک را از زمین رویانید و درخت حیات را در وسط باغ و درخت معرفت نیک وبد را و نهری از عدن بیرون آمد تا باغ را سیرآب کند ازآنجا منقسم گشته چهار شعبه شد و خداوند خدا آدم را گرفت و او را به باغ عدن گذاشت تا کار آن را بکند و او را محافظت نماید و خداوند خدا آدم را امر فرمود گفت از همه درختان باغ بی ممانعت بخور اما از درخت معرفت و بد زنهار نخوری زیرا روزی که از آن بخوری هر آینه خواهی مرد و خداوند خدا گفت خوب نیست آدم تنها باشد پس برایش معاونی موافق وی بسازم ....خداوند خدا خواب گرانی به آدم مستولی گردانیدیا بخفت و یکی از دنده هایش را گرفت و گوشت در جایش پر کردو خداوند خدا آن دنده را که از آدم گرفته بود زنی بنا کردو وی را نزد آدم آورد و آدم گفت همانا این استخوانی از استخوانهایم و گوشتی از گوشتم از این سبب نسأ نامیده شود زیرا که از انسان گرفته شد ازین سبب مرد پدر و مادر خود را ترک کرده با زن خویش خواهد پیوست و یک تن خواهند بود آدم وزنش هر دو برهنه بودندو خجلت نداشتندو مار از همه حیوانات صحراکه خداوند ساخته بود هوشیار تر بودو به زن گفت آیا خداحقیقتاً گفته است که از همه درختان باغ نخورید زن بمار گفت از همه درختان باغ میخوریدلیکن از میوه درختی که در وسط باغ است خدا گفت از آن مخورید و آنرا لمس مکنید مبادا بمیرید مار به زن گفت هر آینه هرگز نخواهید مردبلکه خدا میداند در روزی که از آن بخورید چشمان شما باز شود ومانند خدا عارف نیک و بد خواهید بود و چون زن دید که آن درخت برای خوراک نیکوست وبه نظر خوشنما ودرختی دلپذیردانش افزاپس از میوه اش گرفته بخورد و به شوهر خود نیز داد واو خورد و آنگاه چشمان هر دوی شان باز شد و فهمیدند که عریانند پس برگهای انجیر بهم دوخته سپرها برای خویش ساختندو...(تاریخ ادیان /29)
روایت خلقت از کتاب پهلوی
[بند هشن] :هرمزد چون همه چیز را میدانست و به وجود اهریمن نیز آگاهی داشت ، پس پی برده بود که جنگی میان او و اهریمن روی خواهد داد.از این رو آغاز به آفرینش جهان کرد .جهان در مدت سه هزار سال، تنها عالم ارواح بود.پس اهریمن روشنایی را دیده، به آن حمله کرد و شکست خورد ...پس هرمزد به آفرینش جهان مادی پرداخت ودر آغاز آسمان و هومینا(اندیشه نیک)و روشنایی مادی و[ دین مزدیسنا وامشاسپندان ] را افرید، پس از آن آب وزمین و درختان و چارپایان ودر پایان آدمی را آفرید.اهریمن مشغول آفرینش چیز های بد شد .از آفرینش هرمزد نخستین حیوان ،[گاو]و نخستین انسان [کیومرث] بود.
پس از چندی اهریمن بپا خاست .او نیز جانوران آزار دهنده و زهر دار چون مار و گژدم و وزغ در زمین پراگند؛ چنانچه بقدر سر سوزنی جایی خالی نماند.سپس بر گاو و کیومرث تاختن آورد و آز و نیاز و رنج و تشنگی و ناخوشی وخواب را بر آنها چیره ساخت... در مدت چهل سال ، [مشیک و مشیانک] که آدم و هوای ایرانیان باشند از خاک روئیدند...
هرمزد به آنها گفت :شما آدمید ، شما نیاکان بشرید ، باید نیکوکارو نیک اندیش و نیک گفتار باشیدو دیوان را نیز نپرستید؛ (تاریخ ادیان /29)
روایات منسوب به اسلام در مورد خلقت آدم ابوالبشر:
«خداوند آدم را از خاک آفرید.این خاک به چهار رنگ سرخ ، سفید ، سیاه وزرد بود. و چون روح در آن قرار گرفته، آدم از جای جست ؛ در حالیکه انسان کاملی بودو از هر گونه نیروی مدرکه که در بکار بردن معقولات بر خوردار بود. و خداوند انسانی رابیافرید که سرشت او برنگهای گوناگون استوار واجزای مشابه یکدیگر داشت.پس جریان حادثه در بهشت واقع شد. آدم و حوا از درخت گندم خوردند. از بهشت به زیر آمدند.آدم بکوه سراندیپ در اطراف هند منزل نمود...» (تاریخ ادیان/30) و او را از این بابت آدم گویند که فراموشکار است .
آدم سه ساعت در بهشت اقامت داشت و در هنگام عصر به سختی از بهشت رانده شد .(تاریخ ادیان/30)
«موسی از خداوند در مورد آفرینش انسان وجهان پرسید ؟ خداوند فرمود:بدان که من سی نوع آدم آفریده ام که یکی پس از دیگری به این جهان آمدند و فاصله بین هر یک از این انواع هزار سال بود...آنگاه دنیا آباد را به پدرت آدم دادم.آغاز این روز جمعه ، اول وقت ظهربود (تاریخ ادیان/30)
مسعودی گوید:« آدم آفریده شد و چون خلقت او از عدیم الارض یعنی از کف زمین [1]بود ، او را آدم نامیدند. و همسر او را خداونداز آدم بوجود آوردآنان سه ساعت از روز گذشته به بیرون تبعید شدند (چون در جنت طلوع و غروبی در کار نمیباشد که زمان را تعیین کند شاید روزی که آدم ابوالبشر را خالق متعال خلق کرداز روز های این جهان فرق داشته باشد و دراز تر از یوم این جهان باشد چرا که قرآن روز های ربوبی را به دوره معین کرده است مثلاً جهان را به شش روز ربوبی خلق کرده است که مدت آن بیشتر از هزاران سال میباشد(مؤلف)) ؛ آدم به سراندیپ و حوا به عرفه و ابلیس به بیسان و مار به اصفهان افتادند.آدم بر کوه راهون مدتی زندگی میکرد.در موقع خروج از بهشت ، برگی از برگهای بهشت را با خود به سراندیپ بردو تمام ادویه و چیز های خوشبو که از هند به تمام کشور های جهان صادر میشود، ازهمان برگ بهشتی است.(تاریخ ادیان /30)
یعقوبی مورخ مشهور اسلامی میگوید :«خداوند آدم و حوا را بروز جمعه از بهشت بیرون کرد.هبوط آدم در سرزمین هند بود عدل گفته اند در مکه هبوط کرد در کوه ابوقبیس و در یکی از غار های همان کوه منزل کرد و از خداوند خواست که آن کوه را مقدس و گرامی بدارد.و در این محل بود که خداوند از بهشت برای او هجر الاسود را فرستاد و او را فرستاد و او را فرمان دادتا آن را به مکه برده و [خانه کعبه ] را بنا کند.
حضرت آدم طبق فرمان الهی در همین محل فعلی خانه [کعبه] را بنا کرد و آنگاه در اطراف خانه طواف میکرد و سپس دستور قربانی باو داده شد وآنگاه از [مکه] به [عرفات] رهسپار و با [حوا] برخورد میکند.آدم هزار سال عمر کرد و در کوه [بوقبیس] مرگ او فرا می رسد و حضرت نوح پیکر او رابا خود به [نجف] حمل نموده و در آنجادفن می نماید .(تاریخ ادیان/30) و ( از همین روایات ضد ونقیض است که سخن از راستی به گژی کشانیده میشود ودر عقاید نیز تردید های را بمیان می آورد که یکی از دلیل ایجاد فرقه ها و مذاهب همین روایات ضد و نقیض نیز میباشد.(مؤلف))
و اما دیدگاه اسلامی در مورد آفرینش
بنا به آیات متعدد قرآن...خداوند ابتدای خلقت انسان رااز گل(بویناک)ذکر فرموده و به تصریح این آیات، انسان کامل بلا فاصله از گل پدید نیامده است ، بلکه به امر حکمت آمیز الهی ، اولین موجود زنده از گل پدید آمد و سپس حیات در سلسله موجودات به ترتیب تکاملی آنها سیر کرد تا آنکه به انسان رسید.
نظر به پیوستگی تصریح قرآن میان انسان ،زندگان(ی)قبل از او (نیز)وجود داشته است ، انسان در انتهای تکامل جسمی موجودات زنده خواهد بود و از این جهت است که قران به تکرار خلقت انسان را از گل ذکر نموده است؛(بنا بر تصریح قرآن ، انسان از گل بویناک خلق شد که معمولاً این نوع گِل که در اصطلاح به سیاه لای معروف است و در کنار آبها و دلدال زار ها که ترکیبی از سیاه لای را در بستر خود با خود دارد ، دیده میشود و در اینجا در تصریح قرآن عظیم الشان به دو نکته جالب بر می خوریم که با علم تکامل و بامراتب هستی ، قرآن ، توجه جدی داشته است . اول اینکه آدم زمانی خلق شد که همه عناصر طبیعی در جاهایش متکاثر شده بود . با تخلیق آفتاب و مهتاب و ستارگان روشنی و روز و شب بمیان آمده و جهان زمان مند شده بود ، آب وجود داشت و گیاهان و نباتات و موجودات زنده دیگر نیز قبل از آدم خلق شده بودند و برای اینکه آدم در ماورای حیات زیست محیطی اش تکلیف نبیند و از همه مظاهر استفاده کرده بتواند خداوند ،آدم را در یک جهان متکاثر از گل بویناک ،خلق نمود که این نوع گل نمایانگر این نکته است که سرشت انسان را خداوند از گلی خلق کرد که در ان گل مواد عضوی و عناصر کیمیاوی که در جسم زنده به کثرت یافت میشود بخاطری خلق نمود که از همان آب و عناصر آدم ساخته شده است. (مؤلف))
بر گزیدگی آدم صفی
آدم صفی ( دوستمخلصویکدل, برگزیده, خالصوبرگزیدههرچیز)مبدأ بصیرت بشری است وبر گزیدگی او بزرگترین واقعه در افرینش کائنات و تاریخ تکامل سلسله موجودات میباشد.یک چنین خلقت و انتخاب عظیم هم قطعاً بدون مقدمه وبدون تهیه زمینه مستعد پدید نیامده، منتهی از روی قرائن با مقدمه ای طولانی تر و زمینه ای دقیق تر و وسیعتر.(تاریخ ادیان /31)
[1] کف زمین از رهگذر خاک شناسی پر برکت ترین پوسته زمین است که با داشتن مواد ارگانیک زیاد پر بار وبرکت میباشد و تمام رستنی ها در همین کف زمین قابل رویش هستند باقی طبقات خاک از این خاصیت عاری میباشند و خداوند وقتی اراده فرمود که سرشت آدم را از خاک بیافریند باز از همین لایه یعنی از کف خاک (ادیم الارض) آدم را خلق کرد چرا که آدم نیز مانند سایر جانوران و رستنی ها از مواد ارگانیک خلقت او تکمیل شده است.(مؤلف)
´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´
10
پیشینه خدا پرستی در ادوار دور
شواهد باستان شناسی ، دوره ای از تاریخ را نشان میدهد که مربوط به چهل تا شصت هزار سال پیش است . آثار مکشوفه از غرب ایران (لرستان) حکایت از رواج گسترده مراسم مذهبی و دینی در این سرزمین دارد و این ناقض نظریه "جان بولاک" انگلیسی است که به مرحلۀ بی دینی در ادوار اولیه تاریخ انسان معتقد بود. او میگفت پائین ترین مرحلۀ حیات انسان، مرحلۀ [لادینی و خدا ناشناسی] است ؛ مرحلۀ بعدی ،مرحلۀ [فتیش پرستی] [1] است ؛ مرحلۀ سوم ، دورۀ توتمیسم یا طبیعت پرستی است ؛ [2] مرحلۀ چهارم مرحلۀ جادو گری است ؛ مرحلۀ پنجم دوره بت پرستی است ، و مرحلۀ ششم را دوره توحید اخلاقی دانند.
اندرو لاک دانشکند سکاتلندی می گوید :که بشر اولیه به یک نوع یکتا پرستی اعتقاد داشته و به یک مبدأ متعال اخلاقی در دین خود مؤمن بوده است .همانطور که انسان نمی تواند بیش از یک پدر داشته باشد، بشر اولیه کم و بیش یکتا پرست بوده و بیک خدای برتر اعتقاد داشته باشد.او جغرافیای پرستش را چنین ترسیم کرده است :
1- دین پست یا اساطیر و افسانه خدایان
2- دین عالی توحید خدای یکتا و یگانه (تاریخ ادیان/28)
فرایز میگوید :[دین یعنی نیروی تسکین دهنده فوق انسانی که رفتار و زندگی انسانها را تحت نظم می آورد.]و جادو نیز بر اساس قوانین تغییر نا پذیر طبیعت استوار است .اعتقاد به نیروی منظبط کننده اساس دین را تشکیل میدهد .فرق بنیادین دین و جادو در همین است که جادو یک حالت تشویش آمیز دارد و دین حالت آرامش خاطر و اطمینان قلبی در انسان بوجود می آورد.دین، ذاتی ذهن انسان و مکمل طبیعت بشری است .شاید همه چیز تحلیل رود، ولی اعتقاد به خدا که اصل نهائی همۀ ادیان است ، بر جای خواهد ماند....ادیان همه از سرزمین مقدس ذهن انسانی سرچشمه گرفته و از یک روح ، جان یافته اند.(تاریخ ادیان 28)
وجوه مشترک ادیان بزرگ در حکمت عملی
بدیهی است که این عناوین در دین اسلام از گستردگی و عمق بسیار بیشتری برخوردار است .
[1] الف)تعریف فتیش و فتیشیسم:
فتیش عبارت است از اشیاءمادی که غالبا قابل حمل بوده و دارای قوه سحر انگیز نهانی اند.و فتیشیسم عبارت است از آئیناحترام،تقدس و استمداد از قوای مخفی و مستور در اشیاء بی جان طبیعی.
ب)منشا فتیشیسم:
فتیش واژه ای با مفاهیم بسیار وسیع و گیج کننده است که در رابطه با ادیان بدوی و ابتدایی و مخصوصا ادیان آفریقایی به ظهور میباشد .این واژه از [فتیکو] پرتغالی گرفته شده است که به معنای"سحر و افسون"بوده و ریشه آن به معنای "ساختن هنر مندانه و طرح ریزی ماهرانه است.
در قرون 14-17 میلادی در یانوردان و بازرگانان پرتغالی حین کشف سواحل غربی آفریقا مشاهده کردند که بومیان سیاهپوست ساکن آن نواحی احترام خاصی برای اجسام خاص قائلندو از آنها آثار و نتایج فوق العاده ای طلب نموده و آنها را در مراسم جادو- دینی خود به کار می برند.پرتغالیها این مجسمه ها و پیکرهای حک شده و اشیاءمقدس را به زبان خود فتیکو خواندند.در فرانسه بعدها جونیا سیبورد این کلمه را فتیش ترجمه کرد و به این ترتیب این واژه در سرزمینهای اروپایی متاثر از فرهنگ فرانسوی به سرعت گسترش یافت و بیشترین تاثیر را گذاشت.البته پس از مدتی یکی از علمای آنتروپولوژی فرانسوی به نام شارل دوبروس در سال 1760 .م این واژه را در نام کتاب خود در باب پرستش احجار و احجام جای داد و به این ترتیب این واژه رسما به عنوان یک دین در میان جامعه شناسان و محققان ادیان مصطلح گردید.
ج)اقسام فتیش:
جان ناس این واژه را یکی از سه وسیله تسخیر و یا غلبه بر نیروهای غیبی می داند که دو وسیله دیگر شمنیزم و سحر عوامانه اند.او معتقد است که فتیش بر دو قسم است:فتیش طبیعی و فتیش مصنوعی
. بقیه پاورقی قبل
فتیش طبیعی:عبارت است از اشیاءطبیعی باد صور خاص مانند سنگریزه ها ،قلوه سنگهای عجیب ویا فرود آمده از آسمان،استخوانها،چوبهای عجیب و نادر،درختان کوچک و خشکیده و یا بخشهایی از یک درخت چون ریشه ،پوسته تنه،گل و...،تکه های از پوست یا بدن انسان و حیوان مانند ناخن،مو،چنگال و حتی لاکهای کوچک لاکپشت.
فتیش مصنوعی:عبارت است از هر چیزی که بشر به دست خود ساخته و برای آن احترام قائل می شود مانندابزار فالگیری،مجسمه های تراشیده شده روی چوب،عاج،سفال و یا محل اختفای موریانه ها ؛به شکل انسان یا حیوان یا موجودات انتزاعی،وسایل کوچک موسیقی،ابزار و ادوات کشاورزی و شکار ،و گاه ترکیبی عجیب از اشیاءمانند اینک در آفریقای غربی بومیان فتیش پرست خاک رس را با بعضی ریشه های گیاهان در ظروف سفالی ترکیب کرده و می کوبندو از آن معجونی درست می کنند و در موارد جادوئی مورد استفاده قرار می دادند،که این موضوع را می توان به نوعی اساس علم دارو سازی به حساب آورد.
د)عملکرد اقوام بدوی در رابطه با فتیش :
فتیش از نظر انسانهای بدوی دارای شخصیت مستقل و صاحب اراده است از اینرو مورد احترام و پرستش قرار می گیرد،هدایایی به آن تقدیم می شود و انسان بدوی نزد آن تضرع و دعا می نماید ،ولی اگر آرزویش محقق نشود رفتارش را با آن عوض می کند.ابتدا از در تملق و چاپلوسی در می آید،سپس ریشخند و استهزاءمی کند،آنگاه داد و فریاد سر داده و خشونت می ورزد و در نهایت آن را مجازات کرده و دور می اندازد و فتیش دیگری طلب می کند و یا فکر می کند که روح فتیش بزرگتری بر آن غلبه یافته است از این رو آن را نزد ساحر یا کاهن می برد تا آن قوه مخفی را دوباره به آن باز گرداند و قدرت جدیدی برای انجام حوائج به آن بدهد.
ر)منشا افسون آمیز تصور شدن فتیش:
بر حسب عقیده تفال و تشام انسان ابتدایی بعضی اشیاءو حیوانات را خوش یمن یا بد یمن می شمارد و از اینرو اشیاءدارای چنین خصوصیتی را افسون آمیزتصور می کند و معتقد است که بعضی از اشیاءدر حل مشکلات می توانند به او کمک کنند.برای مثال اگر یک انسان بدوی با پرتاب تکه سنگی تصادفا ماری را بکشد آن سنگ از آن پس برای او دارای نیروی جادویی تلقی می شود و مورد پرستش قرار می گیرد.آدولف باستیان(1905-1826 .م)مردمشناس آلمانی با تحقیق در میان بومیان آفریقایی این نظریه را تائید نموده و گفته است:
"اعتقاد به سعد و نحس برای فرد بدوی امری اساسی بود ،اگر شخصی در آب می افتاد و با چسبیدن به سر شاخه درختی که روی آب آویزان بود نجات می یافت این نجات را مرتبط با سر ساخه درختی می دانست که صاحب قدرت و اهمیتی مرموز بود"
بقیه پاورقی قبلی
در واقع سعد و نحس بودن اساس روانی فتیشیسم محسوب می شود ،ولی در کل منشا قداست و اهمیت فتیش علاوه بر این مرتبط با داشتن نیروی ماناست که این مسئله در نخستین سالهای قرن بیستم اثبات شده و نتیجه گیری گردید.
ز)دیدگاه جامعه شناسان در باره فتیش:
شارل دوبروس در مقاله اش که در سال 1760 در پاریس منتشر شد همه ادیان را برگرفته از فتیشیسم دانست و او فتیشیسم را برای انواع بت پرستی اعم از اشیاءو ارواح به کار برد.
آگوست کنت در بیان سه مرحله شعور انسانی معتقد است تحولات فکری انسان از حالت ربانی و فتیش آغاز می شود و در نهایت به پرستش وجود الهی ختم می گردد.او معتقد است که انسانها در ابتدا یک ارتباط محرمانه و دقیق با جهان داشتند ،از اینرو فتیشها را به عنوان مخلوقات زنده مد نظر قرار دادند.
جان بولاک معتقد است که پائین ترین مرحله حیات انسان مرحله لا دینی است و مرحله دوم فتیش پرستی و بعد توتم پرستی ،جادوگری،بت پرستی و در نهایت توحید اخلاقی است.
تیلور در جلد دوم کتاب خود به نام "دین و فرهنگ ابتدایی"فتیشیسم را توجیه نموده و معتقد بود که در نظر انسان ابتدایی فتیش محل ارواح و دارای نیروی مرموز و جادویی است که هر فرد همواره برای تقویت خود و دفع شر دشمنان و شیاطین تعداد زیادی از آنها را همیشه همراه خود دارد.همچنین او فتیشیسم را وسایل و آلات سحر و جادو گری می شمارد که دارای دو خصوصیتند:اولا باطل السحرند و ثانیا خودشان ابزار سحر برای غلبه بر دشمن و دفع خطرات و مشکلاتند ،که به عقیده انسان بدوی هر کس آنها را همراه داشته باشد از خطر دشمنان و جادوگران و شر شیاطین و ارواح مرموز در امان می ماند.همچنین او فتیشیسم را مقدمه بت پرستی و بت پرستی را صورت تکامل یافته فتیش پرستی قلمداد می کند.
جان ملنیان هم فتیشیسم را نقطه شروع توتمیسم دانسته و معتقد است که :
توتمیسم =فتیشیسم +ازدواج برون همسری+نسل مادر سالار
کارل مارکس هم فتیشیسم را شامل خصوصیات حقیقی و عینی برای موجودات بی جان می شمارد که از آنیمیسم حاصل شده است و اینکه انسان بیزاری خود را نسبت به موقعیت خود در هستی با به تصویر کشیدن بتها و خیالات بیان می کند.
بقیه پاورقی قبلی
مارسل موس هم به کلی فتیشیسم را رد کرده و آن را نتیجه سوءتفاهم دانشمندان جامعه شناس نسبت به دین می شمارد و آن را از نظر علمی مردود تلقی می نماید.
ل)فتیش نزد ملل بدوی:
همانگونه که گفته شد فتیش نزد انسان بدوی می تواند از اشیاه طبیعی یا مصنوع باشد .برای مثال در میان قبائل بومی جزائر پلی نزی استخوان مردگان فتیش بودند ،از اینرو بازماندگان مرده مواظب استخوانهای او می شدند وبعضی سرخپوستان آمریکای شمالی فتیشهایی برای معالجه بیماران داشتند که با آنها امراض را از تن مریض دور می کردندمانند پوست یا چنگال جانوران و پرندگان و یا بعضی از چاقوهای سنگی.بعضی بومیان استرالیایی تار مویی به نام "بوی نیا" را فتیش می دانستند و معتقد بودند که آن دارای نیروی جادویی و محافظت کنندگی است.در میان قبائل شانتی در آفریقای غربی نوعی گیاه به نام سومان وجود دارد که به اعتقاد آنها با آن می توان دفع شر نمود و به آرزوهای نشدنی رسید،از این رو جنگجویان آن را در جنگها با خود همراه می برند.در ساحل کنیا گیاهی به نام "ایرکو"دارای چنین خاصیتی است.در میان قبائل مانجا آفریقا بعضی چوبها و گیاهان خشکیده دارای نیروی سحر آمیزاند.در میان بومیان کوتوکو آفریقا هم بعضی سنگها ی دارای ماهیت خاص تقدس می شوند .بومیان قبیله سارا هم بعضی اشیاءمصنوع مانند ظروف کهنه و سندان آهنگران را افسون آمیز و مکان اجانین و شیاطین دانسته از آن برای سحر و شفای مریض استفاده می کنند.
م)فتیش در میان ملل متمدن:
با وجودی که فتیشیسم ازعقاید انسانهای بدوی است ولی ما با کمال تعجب می بینیم که آثار وسیعی از این عقاید در میان ملل متمدن و پیروان ادیان بزرگ جهان دیده می شودبرای مثال در ژاپن تیر و کمان مقدس و مظهر خدایان بوده مورد پرستش واقع می شوند.در آئین شینتو در ژاپن شمشیر،ائینه و جواهرات به نوعی فتیش اند.در آئینهای هندویی و بودایی صور ویشنو،شیوا،برهما،و الهه های تابعه آنها مانند لکسمی و کالی و.. همچنین تماثیل بودا و دیگر بودهی ستوه ها به صورت مجسمه های سنگی ؛فلزی و جواهر در ممالک خاور دور همگی از دیدگاه جامعه شناسان فتیشند.در آئین یهود شمعدان هفت شاخه و تابوت عهد،در آئین مسیحیت صلیبهای ساخته شده از چوب،سنگ،فلز و جواهر که نزد مسیحیان به حد احترام رسیده اند و شکل آنهارا در کلیساها و بر سر قبور و سردر خانه ها و روی سینه نقش می کنند و تمثالهای حضرت مسیح (ع)و مریم مقدس و مجسمه های دیگر قدیسان ،آثار نقاشی و مجسمه سازی در کاتدرالهای اروپایی کاتولیک همگی فتیشند.در ایران باستان و دین زرتشت شمع به نوعی فتیش است.در اسلام با وجودی که مخالف انواع فتیش و بت پرستی است ولی به مرور زمان در میان مردم عامه اموری رواج یافت که از نظر جامعه شناسان جملگی فتیشند .از قبیل:تسبیح،سقاخانه ها و
بقیه پاورقی قبلی
ضریح ها،علامت دست روی علمهای عزاداری،خود علم و چلچراخ،دعا ها و تعاویزی که بسیاری از مسلمانان به گردن می آویزند و همراه داشتن سنگهای عقیق و فیروزه .
در افغانستان وایران هم نمونه های مختلفی از فتیش دیده می شود از جمله:خر مهره ها،آئینه ها،اشکال مختلفی که از ترکیب اسپند و نمک با آئینه یا پولکهای رنگی به صورت قاب در ست شده و در بعضی استانهای کشور برای جلوگیری از چشم زخم بر دیوار خانه ها نصب می گردد و یا نصب سر گاو و گوزن و ...بر سر در خانه ها به نیت سلامتی و پیروزی و حفظ از بلاها مخصوصا در روستاهای اطراف شهر ها، مخصوصاً ور مزارع، جمجمه گاو و الاغ را روی بعضی دیوار باغها و خانه های نوساز به منظور دفع شر و چشم زخم آویزان می کنند.در ادبیات و هنر هم نصب شاخ و پر روی کلاهخود جنگجویان و پهلوانان کتب قدیمی چون شاهنامه و .....
همچنین نگه داشتن سکه به عنوان دشت اول در میان کاسبان ، جمع آوری فلزات قیمتی ،سنگها و جواهرات و عادت به تهیه مجموعه نقاشی ،کلکسیون تمبر،سکه و ...ناشی از عقیده به فتیش است که جامعه شناسان معتقدند که آدمی از اجداد متوحش خود به ارث برده است.و در نهایت احترام به احجار و جمادات و جواهرات و زیور آلات خاص چون انگشتر خاتم و...به مرور ایام صنعت جواهر سازی و زرگری را به وجود آورد و امروزه انگشترهای گرانبها و جواهرات نفیسی در عالم صنعت تولید می گردد.
ن)طلسم و تعویذ:
فتیشهای مرتبط با سحر و جادو بر دو قسمند:طلسم و تعویذ.
طلسم:ماخوذ از واژه یونانی طلسما ست و عبارت است از نوشته هایی با علایم اختر شناسی یا دیگر علایم جادویی و یا شی ای که چنین نوشته هایی بر آن باشد ،به خصوص اشیایی که بر آنها اشکالی از صور فلکی و دایره البروج و تصاویری جانوران به عنوان ترفندهای جادویی برای در امان ماندن از آسیب چشم زخم نقش شده است .طلسم هم جنبه مثبت دارد و هم جنبه منفی.نام یونانی آن منشا وی را به دوره هلنی متاخر می رساند و عقاید گنوسی به روشنی در کاربرد گسترده آنها منعکس می شود.حاجی خلیفه در ذیل عنوان علم طلسمات می گوید:
"طلسم به معنی گره لاینحل است و علم طلسمات دانشی است که از کیفیت ترکیب قوای فعاله آسمان با قوای منفعل زمین در زمانهای مناسب بحث می کند تا خاصیت و تاثیر لازم را به دست آورد."
بقیه پاورقی قبلی
افلاکی معتقد است که علم طلسمات را ارشمیدس اختراع کرده است و بعضی دیگر معتقدند که اولین چیزی که در این علم وضع شد مکعب افلاطون است.
در طلسم با توجه به خاستگاههای آن از نامهای الهی ،اسامی فرشتگان ،آیاتی از قران ،علایم نجومی،حروف [کابالایی]،مربعات جادویی،نشانه های رمل و اسطرلاب و تماثیل جانوران و انسانها استفاده می شود.اسماءالهی به دلخواه و یا بر اساس ارزش عددی حروفی که هر اسم را تشکیل می دهد استفاده می گردد.اسامی فرشتگان و مخصوصا چهار ملک مقرب نیز در میان قرفه های مختلف گنوسی بسیار رایج بوده است و از آن طریق به آئین [کابالا] نیز راه یافت.برای مثال میکائیل ،موکل باران و گیاهان . جبرئیل موکل لشکریان و بادها،عزرائیل موکل مرگ و ارواح آدمیان و اسرافیل،عطاطیل،مطاطرن و... را می توان نام برد.علاوه بر آن در طلسم از حروف کبالایی و علامات نجومی ،نشانه های سیارات و صور فلکی نیز استفاده می شود.بخش عمده ای از این الفباها کاملا موهوم و غیر واقعی اند و بسیاری از این علامتها تبدیل یافته و یا تحریف شده حروف عبری و کوفی می باشند .همچنین مربعات جادویی در طلسمات دیده می شوند .اعراب از اوایل قرن دهم میلادی با این روش تنظیم و ترتیب اعداد آشنا بودند و از نوشته های اخوان الصفا چنین بر می آید که آنها مربعات دارای 3،4،5،6،8و 9 ستونی موازی را می شناختند.ولی این مربعات در نوشته های یونانی تا اواخر قرن چهاردهم دیده نمی شود.در این مربعات در هر خانه اعداد و حروفی نوشته می شود که حاصل جمع هر ردیف عمودی یا مورب با یکدیگر برابر خواهند بود.گاه علائم به صورت نشانه های نجومی است و گاه به صورت رمل.که در آن از نقطه های ترسیم شده بر روی شن و ریگ استفاده نموده و با اتصال نقاط به صورت تصادفی به وسیله انگشت و یا یک تکه چوب در امتداد چهار سطر ایجاد می نمودند و با پاک کردن اتفاقی چند نقطه نقاط باقیمانده را به صورت عمودی دسته بندی کرده و شکل حاصل را به سعد یا نحس تحلیل می کردند.
تعویذ:فرق طلسم با تعویذ در این است که تعاویذ معمولا کاربردی پیشگیرانه دارند و فرد یا شی مورد نظر را از قرار گرفتن در موقعیتی زیان آور حفظ می کنند در حالیکه طلسم و افسون علاوه بر قدرت پیشگیری از بلایا پس از وقوع پیشامد نیز می توانند در علاج و مداوا و گاه در تبدیل سوءالقضا به حسن القضا به کار روند .از اینرو تعویذ را گونه ای طلسم می شمارند. تعاویذ انواع گوناگونی دارند که نمونه هایی از آنها عبارتند از:
1/تمیمه:که سنگی با خالهای سفید روی زمینه ای سیاه رنگ و یا بر عکس است که حول یک تسمه به بند کشیده شده و به گردن آویخته می شود تا دافع خطرات باشد.اعراب این سنگهارا بر اندام کودکان خود می آویختند و معتقد بودند که این وسیله کودکانشان را از چشم زخم و شومی و مرگ در امان می دارد.
بقیه پاورقی قبلی
2/تبخیس:که اشیائی چون استخوان های مردگان ،دندان روباه و شیر و یا مواد ناپاک دیگری است که به نوعی موجب نفرت و بیزاری موجودات شربر می گردد.شاید سنجاق قفلی را هم که بعضی از مردم عوام و قدیمی ما نیز برای دورشدن جن به لباس می زنند از این دست باشد.
3/دست فاطمه:تعوبذی به شکل پنجه باز انسان که گویا فاتحان عرب آن را با خود به شبه جزیره ایبری بردند و از انجا به پرو راه یافت.
4/ امام ضامن:تعویذی که همه فرقه های شیعی در هند از آن استفاده می کنند و مرکب از یک یا چند سکه که آنها را در پارچه ای نهاده و می دوزند و قبل از مسافرت به منظور در خواست حمایت از صاحب امر بر بازو می بندند.
5/شیشه دعاسی:تعویذ رایج در آذربایجان است که بر کاغذ نوشته می شود و آن را بر شانه نوزاد می آویزند
6/گردنبند های چهل بسم الله و چهار قل که بر چهل قطعه مدور گردنبند حک شده و با خود حمل می کردند.
7/حرز:گونه ای تعویذ که از قطعه باریکی از چرم و ترجیحا پوست آهو تهیه می کنند و آیاتی از قران کریم یا ادعیه را بازعفران روی آن نوشته و در محفظه فلزی کوچکی که برای زنان از طلا و برای مردان از جنس نقره تهیه می شود قرار می دهند و بر گردن می آویزند .این حرز ها معمولا به شکل استوانه ای هستند و انواع آن را بسیار در جوامع اسلامی مشاهده می کنیم مانند حرز یمانی،حرز رقعه الجیب و...ولی این را باید تذکر دهیم که با وجودی که تعاویذ گونه ای جادو تلقی می شوند ولی در میان مسلمانان تا حد زیادی از جنبه جادویی آن کاسته شده و باید آن را اثر بخشی در مقوله ایمان و توکل و خلوص نیت به حساب آورد.علاوه بر اینها در اسلام از مجموعه دیگری از تعاویذ برای جلوگیری از چشم زخم استفاده می شود که نمونه هایی از آن عبارتند از:
انگشتر عقیق،دانه های اسپند،سنگ فیروزه،چشم گربه،نمک و زاج که در کتب روایی نیز در باب منافع بسیاری از این تعاویذ روایاتی دیده می شود.
در نهایت با ید متذکر شویم که این تحقیق بر مبنای نگاه جامعه شناسی دینی گردآوری شده است و سعی نمودیم برای علمی تر شدن آن از هر گونه نگاه تعصبی و درون دینی خارج شده و با نگاهی واقع گرا به بحث در باب این موضوع بپردازیم و ثانیا وجود این باورها در جامعه اسلامی نمی تواند دلیلی بر تاکید اسلام بر این امور باشد زیرا همانگونه که در ابتدا گفتیم تمایل به شی ای مقدس و همراه نمودن
بقیه پاورقی قبلی
آن از باورهای مردمان بدوی است که تا امروز با وجود پیشرفت تمدن و تکنولوژی همچنان با پذیرفتن رنگ دینی و فرهنگی جوامع گوناگون دنیا به حیات خود ادامه داده است.
((فهرست منابع))
1. آریا.غلامعلی.آشنایی با تاریخ ادیان.پایا.چ 5 1385.
2. ترابی.علی اکبر.نظری در تاریخ ادیان. فروزش.چ 6. 1382.
3. جلالی مقدم. تاریخ اجمالی ادیان جهان.سخن.چ 1. 1387.
4. حامدی.گلناز.فرهنگ اصطلاحات ادیان جهان.مدحت.چ 1. 1384.
5. حجتی نجف آبادی.عبدالله .چشم زخم خرافه یا واقعیت.عطاپور.چ1. 1385.
6. حکمت.علی اصغر.تاریخ ادیان.ابن سینا.پ 3. 1345.
7. سالاری قائنی.محمد.پژوهشی در سحر و جادوگری از نظر اسلام.میراث ماندگار.چ 3 .1384.
8. فضایی. یوسف.بنیانهای اجتماعی ادیان ابتدایی. پویان.چ 1 1384.
9. مبلغی آبادانی عبدالله.تاریخ ادیان و مذاهب جهان.منطق.ج1. چ1. 1373.
10. موسی پور. دوازده+یک.مرجع.چ1 . 1387.
[2]مذهب توتمیسم و اصول و ارکان آن
بقیه پاورقی قبلی
معروفترین مذهبى که ... همه جامعه شناسان ، مستقیم و غیر مستقیم ، تحت تأثیر تز جامعه شناسایى آن هستند، مذهب توتمیسم است ... توتمیسم معتقد است که قبیله هاى بدوى و قبایلى که امروز نیز در آفریقا، آمریکاى شمالى و استرالیا در بدویت زندگى مى کنند، هر یک شیئى یا حیوانى (و بیشتر حیوان ) را مى پرستند. حیوان یا پرنده خاصى مورد پرستش قبیله قرار مى گیرد...
هر قبیله توتمى دارد و افراد قبیله در مراسم عبادى ، در لباس پوشیدن و در آرایش و حرکاتشان مى کوشند تا اداى توتمشان را در بیاورند، بشکل او آرایش کنند، لباس بپوشند و... قبیله ، خوردن گوشت توتم را براى خودش حرام مى داند ولى براى قبیله دیگر، نه ... تقدسى که توتم پرست براى توتمش قائل است و همچنین خویشاوندى که بین خود و توتم احساس مى کند، خویشاوندى ای است که فرد و افراد، خودشان را زائیده توتم مى دانند. پس توتم پرچم جاوید جامعه است که افراد مى آیند و مى روند، اما جمع و روح جمعى مى ماند و تقدسش به دلیل همین جاوید بودن است . مساله دیگر این است که توتم ، براى افراد قبیله ، منشأ زیبائى نیز هست . افراد قبیله همیشه حرکات او را در رفتار عبادى و دسته . جمعیشان ، و به شکل او را در آرایش خود، تقلید مى کنند. 1
در قرن 19 جمعى از محققین مانند "بالدوین اسپنسر" و "گلین " و :استرهلو" به کاوش و تحقیق در معتقدات اقوام ابتدائى استرالیائى ... عقایدى شبیه به عقاید توتمى بومیان آمریکا، با مناسک و اعمال در آنجا یافته ، بلکه دیدند در استرالیا آئین توتمى به صورت ابتدائیش محفوظ تر مانده ، و بالاخره این نوع آئین را چه در استرالیا و چه در آمریکا و چه در آفریقا و نقاط دیگر، آئین توتمى یا توتمیسم اصطلاح کردند. مبانى عمده ارکان این آئین ساده ، در سه اصل خلاصه مى شود:
1- توتم
لفظ توتم به نوعى از موجودات و اشیاء، خاصه حیوانات مخصوصى که اعضاء کلان آن را مقدس شمرده و یا طبق نظر برخى از محققین آن را جد خویش نیز تصور مى نمایند، گفته مى شود. این موجودات از نوع جانوران مانند: گاومیش ، عقاب ، طوطى ، کانگورو، شاهین ، کرم درخت ، و برخى موارد از نوع نباتات مانند: بوته هاى چاى و گاه بندرت از موجودات بیجان طبیعت چون : باران و دریا یا کواکب مى باشند. هر "قوم " و "کلانى" که مثلا عقاب "توتم " آنها است ، تمام اصناف "عقاب " را مقدس و محترم شمرده و آن را تقدیس مى کنند! پیوستگان به یک توتم ، همه با هم منسوب بشمار آمده و در حقیقت توتم نشانه قومى و علامت قبیلگى و همبستگى نیز بشمار مى رود.
وقتى ملت ها کوچک مى شوند، شخصیت هاى بزرگ هم ارزش هاى خود را در ذهن آنها از دست مى دهند و ارزش هاى متعالى آنها مجهول مى ماند و چون ملت این ارزش ها را نمى شناسد، ارزش هائى را که مى شناسد، مى تراشد و به آنها نسبت مى دهد
2- مانا
بقیه پاورقی قبلی
کلمه "مانا" اساسا لغت بومى (شمال شرق استرالیا) است ، و مقصود از آن یک قوه و نیروى بى تعیین است که در همه جا پراکنده و منتشر، و بین همه موجودات بى جان و جاندار، مقدس و غیر مقدس ، مشترک است ....بومیان امریکاى شمالى نیز به مفهوم "مانا" اعتقاد دارند...
اغلب طوایف و قبائل استرالیائى ،هاوائى ، پولینزى ، نوول هبرید، میکرونزى ، رایاک ، (ایگوروت و تائیتى از این قدرت جهانى و مبداء واحد معمولا به "شورپنگا" تعبیر مى کنند.
3 تابو
مراد از این کلمه اصول و مقرراتى است که به موجب آن بعضى از اعمال و یا اشیاء حرام و ممنوع شمرده مى شود و خون آن اعمال محرمه را نیز "تابو" مى گویند. گاه "تابو" در مجموع براى مناسک و شرعیات آئین توتمى بکار میرود. این مناسک بر دو قسم اند: 1- سلبى یا محرمات 2 - ایجابى یا فرائض . مهمترین مناسک سلبى یا محرمات ، کشتن و خوردن و بى احترامى و لمس کردن و حتى نگاه کردن حیوانات یا گیاهان یا اشیاء دیگرى است که توتم اصلی محسوب مى شوند.
کسانى که گاومیش توتم آنهاست ، از خوردن گاومیش ممنوع اند. مگر در ضمن مناسک خاصى که باید همه اعضاء کلان به عنوان اتصال با توتم خود با تشریفاتى از گوشت آن بخورند. دیگر از امور ممنوعه کار کردن و حتى غذا خوردن در برخى ایام است که اعیاد دینى آئین توتمى محسوب است . ازدواج با اعضاء یک توتم حرام است ؛ یعنى هر فردى موظف است با کلان دیگرى که داراى توتم جداگانه هستند، ازدواج کند.
دیگر از مراسم سلبى آئین توتمى آنکه : در استرالیا چون بخواهند نوبالغى را عضو کلان سازند و به آئین توتمى خود وارد کنند، نخست او را وامى دارند تا مدتى عزلت گزیند و از دیدار زنان و کسانى که هنوز به جمع اهل دین در نیامده اند، خوددارى کند و بهتر آنکه در جنگل ها بسر برد. در این حال ، اکثر خوراکی ها بر وى حرام است ، و آنهائى نیز که حلال است ، خود نباید به آن دست برد؛ بلکه مربى مخصوص به مقدارى ضرورى در دهانش مى نهد تا سد رمقش شود. گاه سخت ترین امسکاک ها بر نو بالغ تحمیل مى شود. و بالاخره پس از طى این دوره عزلت و ریاضت ... به عقیده آنها یک نوع صفا و روحانیتى در نو بالغ پدید مى آید که حق شرکت در مجامع دینى را پیدا کرده و عضو کلان توتم معینى مى شود.
دیگر از محرمات آن است که گروههائى که "آدم خوارى" میان آنها رواج دارد، از خوردن کسى که عضو کلان توتم است اجتناب مى کنند؛ و به عبارت دیگر، خوردن عضو کلان یک توتم ، بر اعضاء دیگر حرام است .
بقیه پاورقی قبلی
فرائض و واجبات آئین توتمى
اما مناسک ایجابى یا فرائض آئین توتمى : از جمله منعقد ساختن جشن بزرگى در اوائل فصل بهار و مقارن شروع باران مى باشد که (اینتى شیوما) نام دارد. در این جشن تمام افراد کلان باید برهنه و عریان شده ، در نقطه اى که پر از سنگ و کلوخ است ، گرد آیند و به اعمال مختلف از جمله به جستن ها، پایکوبى ها، آوازها و افشاندن غبارگلها که در نظر آنها موجب افزایش برکت و نسل است . مشغول شده و پس از انجام این مقدمات ، همگى براى خوردن حیوان مقدسى که در غیر این موقع ، لمس آن نیز حرام است ، جمع شده و از آن تناول کنند تا با آن ، اتحاد و اتصال حاصل کنند. در آئین توتمى ، اعضاء کلان ، همه یکسان نیستند، بلکه مردان از زنان برتر و ارجمندترند و پیران بر جوانان فضیلت دارند.
مى گوید: توى اینها "مانا" است ... مى بینم که وقتى ملت ها کوچک مى شوند، شخصیت هاى بزرگ هم ارزش هاى خود را در ذهن آنها از دست مى دهند و ارزش هاى متعالى آنها مجهول مى ماند و چون ملت این ارزش ها را نمى شناسد، ارزش هائى را که مى شناسد، مى تراشد و به آنها نسبت مى دهد... در جامعه هاى فتیشیسم ، آنى میسم و توتمیسم ، نیرویى هست به نام "شورینگا" که فقط عده خاصى در جامعه آن را دارند و اینها "روحانیون "اندکه به کمک این نیرو مى توانند در ارواح و قواى مرموز نفوذ کنند و اعمال و مراسم و اوراد مذهبى را انجام دهند و مردم را را مذهب مرتبط کنند و در آخر، مراسم عبادى و ریاضت هاى مختلف و مراسم دسته جمعى دینى و نذرها و وقف ها را انجام دهند. پس اینها واسطه هاى مقدس میان عوام مردم و قواى غیبى و مظاهر دینى هستند و علت این امتیاز طبقاتى و نقش اختصاصى و انحصارى شان خصوصیت ذاتى شان است که صاحب قوه "شورینگا" هستند و حامل روح مقدس. 2
پاورقی قبلی
به نظر مى رسد چنین باورى بدوى در تاریخ حیات انسان باعث شده تا در کنار دو ضلع "زور"و "زر"، ضلع "تزویر" هم شکل بگیرد و عامل "استبداد سیاسى ، دینى " و مایه "جهل " و "جور" در تاریخ بگردد.
منبع : آشنایی با ادیان جهان جلد 1
1- تاریخ و شناخت ادیان 14/1/63، 64، 65، 66، 67
2- . 2- شناخت ادیان / پیشین 81 82 یحیى نورى فلیسین شاله / جان ناس / تاریخ جامع ادیان 19.