نصرالله نیکفر  

 

قبیله‌ای کردن مردم‌سالاری در افغانستان

پس از شکست و ریخت حوزه‌ی بزرگ تمدنی‌ای به‌نام آریانا و خراسان کشورهای بی‌مایه و بی‌ماهیتی برمبنای تبارها و زبان‌ها در مخروبه های خراسان پا به هستی گذاشت که نتوانست معرف گذشته‌ی به بزرگی آریانا و خراسان باشد. مارا در نام‌های استعماری کوچکی تجزیه کردندکه هر روز به کوچکی و حقارت ما افزوده می‌شود. هر روز باعث خنده و منت جهانیان می‌شویم. هر روز زمینه‌های توهین و تحقیر خود را فراهم می‌کنیم و آدمانی را با در نظرداشت منافع زود گذر خود، یاری می‌کنیم و به دیوهای سیاهِ شب اندود پناه می‌بریم و پس از هر سرخوردگی و له شدن زیر پای آن‌ها باپاره‌های تن خویش بر می‌گردیم و باز دوباره ذوق‌زده‌ی ببرخون‌خوار دیگری می‌شویم و یاهم شکار کفتارهای ول‌گرد.

دست‌های‌که از بدی بخت بر سرما حاکم شدند تا امروز کوشیده اند همه چیز یک رنگ و یک هویت داشته باشد؛ آن‌هم هویت یک تبار. کشوری به کوچکی افغانستان به داشتن تبارهای گوناگون معروف است و هم‌چنان فرهنگ‌های زیاد از خورد تا بزرگ. در این میان هرچیز را تا توانستند مارک قبیله زدند و این نزدیکی‌ها تازه متوجه شدیم که تلاش دارند ارزشی به‌نام دموکراسی راهم قبیلیزه کنند و می‌کوشند تااین ارزش‌هم سر از گریبان قبیله بکشد.

دموکراسی از خود مولفه‌ها و چارچوب‌های داردکه اگر خلاف آن و یا یکی از عناصر آن گام بگذاریم دیگر دموکوراسی آن چیزی نیست که باید باشد. در افغانستان هر دیدگاه و ایده و سازوکاررا از دریچه‌ی قبیله به تجربه نشسته اند و می‌نشینند. حتا همین دین اسلام را هم افغانیزه کرده اند و بیش‌ترین کارها و کردارهای که دین پنداشته می‌شوند دین نیستند. شما ببینید پس از رفتن انگریزها از هند، مردم هندوستان به رفاه می‌رسند اما پس از رفتن انگریزها از افغانستان ما به جنگ‌های خانمان‌سوز رو می‌آوریم. دلالان معامله‌گر و کور، برادرکشی و فرزندکشی را پیشه می‌کنند.

زمانی‌هم که رژیم کمونیستی در افغانستان روی‌کار می‌شود ببینیدکه از کمونیزم انسان‌کشی و تعصب را به نمایش می‌گذارند و حفیظ الله امین ها سر می‌کشد. اما همین کمونیزم در چین مردم را به رفاه می‌رساند و در کیوبا مردم را بر سر پاهِ خود ایستاد می‌کند و به آزادی می‌رساند. در کوریای شمالی آن‌ها را به سلاح هستوی می‌رساند.

همین‌گونه از دموکراسی ببینید چه چیزی به جا گذاشته اند؟ انعکاس دموکراسی در آیینه‌ی به‌نام افغانستان وارونه است و یک هیولارا نمایانده است. قبیله سالاری، تقلب، تعصب، تروریزم، فساد مالی و اداری، کشت و قاچاق مواد مخدر، نبود تعهد و مردم آزاری، بی مسئولیتی، دزدی و رشوت را به نمایش گذاشته اند از دریچه ی دموکراسی و این‌گونه به ریش دموکراسی خندیده اند. همه‌ی این بدکنشی و بد کرداری هاراکه در میزان بی‌طرفی بگذاری پیش از همه توجه‌ات را همین قبیلیزه کردن نظام‌ها و آموزه‌ها و ارزش‌ها جلب می‌کند. همیشه کوشیده اند بحر را در کوزه‌ای بریزند. با یک فرهنگ منحط، پس‌رفته و قبیله‌ای مارا به شوخی گرفته‌اند و بارها با چکش جهالت بر سر خرد کوبیده اند و همه چیز را در آیینه‌ی چرکین خویش به تماشا نشسته اند.

این‌که پس از برآمدن انگلیس‌ها از افغانستان آدم‌کشی و میدان جنگ‌های درونی داغ می‌شود؛ دلیلش همین قبیله پرستی و خودخواهی‌های حاکمان بی‌سواد و متعصب این گوشه‌ی ویرانه است. آدمانی‌که گذشته‌ی شهریاری نداشتند و با اخلاق و داد و گرفت های سیاسی آشنا نبودند، مروت و گذشت و رسیدن به مشکل و نیازهای اجتماع را نشانه‌ی پستی و بی‌غیرتی می‌دانستند. ازاین کشوری برآمده از دل آرزوهای استعمار، و نوکیسه‌های قدرت سیاسی قبیله پرست، لجن‌زار متعفنی ساخته اند‌که بوی بد و زردابه های آن به‌ این زودی‌ها ازاین خاک پاک شدنی نیست.

حالاکه سخن از دموکراسی‌است و گلیم شاه و رعیت را گویا برچیده است، و طبل حقوق و حقایق مطرح است باید باپای خواست‌ها و نیازهای این هم‌بودگاهِ ناهم‌گون و فقر زده راه رفت. باآن‌که دور شدن از یک فرهنگ منحط کاری ساده‌ای نیست. ولی دموکراسی را نباید تضمین همه حقوق و حقایق دانست. چون به تعبیر مولانای بلخی به رسنی می‌ماندکه شماری از آن بالا می‌روند و شماری هم پایین. در یک‌ونیم دهه‌ی گذشته این ساختار از یک‌سو با پای استعمار راه می‌رفت و گویا کودکی نوزادی‌ست تا ره گردان شدنش بر دیوار غرب تکیه کند و پس از بلوغ خودش سر پای خودش بایستد. اما به‌یاد داشته باشیم که این ساختار هم‌چنان به گاوی شیری مافیای قدرت تبدیل شده و در همین ساختارهم مادر قبیله رئیس جمهور و وزیر و کادر و متخصص می‌زاید و مادر دیگران رعیت و سرباز و مامور. هم‌چنان بچه‌ی قومندان و وزیر و رَه‌بر در کمال بی تجربه‌گی و بی‌درایتی و بی‌دانشی‌اش، قومندان و وزیر و رَه‌بر به دنیا می‌آید و برگرده های دانش‌مندان و متخصصین و شایسته‌گان سوار می‌شود.

اگر قرار باشد یک متعصب و مستبد برود و به‌جایش کسی ازاین قماش بیاید؛ لازم نیست ما دم از دموکراسی و آزادی و حقوق بشر و... بزنیم. چون با دروغ نمی‌شود تمثیل دموکراسی کرد. نام نظام مدرن و امروزین است اما ابزار ها همان‌ ابزارهای کهنه و استبدادی است. روش‌ها همان روش‌های کهن‌سنگی اند. تقسیم قدرت بر مبنای قوم و زبان و مذهب و جغرافیاست. این‌جا کسانی‌که از خیرات سر این نفهمی‌ها و نادانی‌ها بهره می‌برند؛ یقینا به‌سود و زیان مردم نمی‌اندیشند، و برای‌شان داشتن لنگِ بُزِ قدرت در چنگ مهم است نه چیزی دیگر. برای همین نیاز است پرداخته شود به تغییر ریشه‌ای تیوری سیاست و ساختار در این کشور. به گونه‌ای سیستم عیار گرددکه اجازه ندهد تا شایسته‌گی و عدالت فدای خواست‌های فردی، تباری، مذهبی و سمتی گردد. باید معیارهای قبیله‌ای و بدوی‌را دور بزنیم و برسیم به چیزی که به مردم مژده‌ی آن‌را ‌دادیم.

باشوخی به یک ارزش، ما به چیزی نمی‌رسیم. هم‌چنانی‌که با دروغ گفتن و فریب دادن مردم ره به‌جایی نمی‌بریم. باید از قبیلیزه کردن ارزشی به‌نام دموکراسی پرهیز کرد، ورنه خونی راکه نظام‌های راست و چپ و طالب در افغانستان گرفت، به خونی‌که نظام دموکراسی می‌گیرد چیزی نخواهد بود. دیگر این مقوله‌ها و ابزار کهنه کارآیی خود را از دست داده اند. بِه‌تر است انسان در این کشور منحیث انسان شناخته شود نه منحیث تاجیک، هزاره و ازبیک و پشتون و... به‌جای قبیلیزه کردن دموکراسی خوب است ارزش‌های برابر و مورد نیاز آن، نهادینه شود و سنت‌های قبیله‌ای و منحط همراه باخواست‌های تباری کنار گذاشته شوند.

این ترفندها و دسیسه ها اگر نتیجه می‌داد و سودی برای مردم می‌داشت، حالا در سده‌ی 21 ما این حال و روز را نداشتیم از سویی‌هم این کاررا در کشورهای زیادی کردند. برای نمونه در کشور اسلامی ایران اسلامی‌سازی دانش مطرح شد و بعد در جهت تطبیق این هدف دست و آستین بالا زدند اما نتیجه صفر بود و در دیگر کشورهای جهان بومی سازی سیاست و توسعه مطرح شد اما پیامدی مثبتی به بار نیاورد. نفس نظامی به‌نام دموکراسی باپایه هایش دموکراسی است نه بی‌پایه. دموکراسی ماشینی است که برسر پنج ارزش/تایر « آزادي، انتخابات آزاد، قانونیت، تفكيك قواء و مشاركت» خود راه می‌رود. هرگاه یکی ازاین تایرها برداشته شود یاپنچرگردد، دیگر این ماشین قادر به حرکت نیست و سرنشینان خودرا در بیابان و نیمه‌های راه می‌گذارد. نمی‌شودکه شما دَم از دموکراسی بزنید و سپس ساختارها و مبانی گزینشی‌تان غیر دموکراتیک باشد. هدف، دموکراسی باشد و ابزارِ رسیدن به‌هدف غیر دموکراتیک. نه دموکراسی مجسمه‌ی بزرگی نیست که با هرگونه زور و فشار و بازو آن‌را در چهارراهی ایستاد کنیم و سپس مردم به دیدن آن بیایند. همان‌گونه‌ای که شنیدید «خون باخون شسته نمی‌شود» همان‌گونه‌هم دموکراسی یا ارزشی شبیه این با تقلب و تعصب و نفی دیگران نهادینه نمی‌شود. نمی‌شود با پیش‌فرض‌های پیشامدرن به سراغ یک ارزش مدرن رفت. به‌تر بود یا ما دموکراسی را در خود تعریف می‌کردیم؛ یاهم ماخودرا در دموکراسی تعریف می‌کردیم تاحدود و پذیرش ما از دموکراسی از پیش روشن می‌بود تامردم در ابهام و تاریکی قربانی این‌همه دروغ و دسیسه نمی‌شدند. نمی‌شود هم ارزش‌های قبیله‌ای را پاس‌داشت و هم ارزشی به‌نام دموکراسی را یا این، یاآن.

از یک‌سو ما سرمایه های هنگفتی را برای انتخابات هزینه می‌کنیم و از سویی‌هم در فرجام کسی از نشانی‌ای تباری انتساب می‌شود. وقتی معیار تبار است و سنت‌های جامعه پس نیاز نیست ما جهانیان را فریب دهیم. چنانی‌که بارها فریب دادیم و تاوانش را‌هم پرداختیم و این‌بار اگر چنین شود، دیگر سرِخویش را در هیچ‌جایی نمی‌توان بلند گرفت و گفت ما ازاین کشوریم.

 

 

 


بالا
 
بازگشت