نصرالله نیکفر
واماندگی یک نسل
این درست است که نظامهایی میروند و رژیم و ساختارهای میآیند. کسانی کسی میشوند و دیگرانی پیرَو و دنبالهرو؛ اما در بیشترین سرزمینها پس از چندی مردم گونهی بیماری خودرا شناسایی میکنند و برای درمان آن همه باهم دست بهکار میشوند و یک فرهنگ و یک تمدن و یک همبودگاه را از پرتگاهِ نیستی نجات میدهند. اما هنگامیکه خراسان کم کم بهسوی تجزیه رفت و یک امارت تباری قبیلهیی در آن پا گرفت، رفته رفته در زمان عبدالرحمان خان پس از کله منارهای زیادی بهخود نام افغانستان را گرفت و یک تمدن بزرگ بهصورت دهشت ناکی تحقیر شد. مردمان بومیای که زنده مانده بودند سراسیمه به کوهها فرار کرده بودند و خودرا دیگر باخته بودند. این فروریزی یک تمدن بزرگ را در سراشیب نیستی و مسخ برابر کرد.
امیر حبیب الله خان کلکانی نخستین کسی بودکه برای نخستین بار از میان خشم و خون و بیمهری های تباری سر بیرون کرد و کاخ استبداد تباری را لرزاند و خونِ عدالت خواهی را دوباره در وجود باشندگان این مرزبوم به جریان درآورد. پس از آن طاهر بدخشی ویارانش، استاد ربانی و فرمانده مسعود و یارانش، عبدالعلی مزاری و یارانش و عبدالرشید دوستم و یارانش این حقیقت را درک کردند و تاپای جان در سنگر دادخواهی برای ستمدیدگان این جغرافیا ایستادند. اما این ایستادگیهم با مکاریهای تبارپرستانِ دشنه در آستین به گونهی خونین فرجام پذیرفت.
پس از رفتن فرمانده مسعود این چندین نسل است که در واماندگی بهسر میبرند و خودرا چنان باخته اند و حالا گپ تاجایی رسیده است که چیزی راکه باید تبارپرستان از اینها درخواست میکردند، وارونه اینها با تضرع و سرافکندگی از آنها تمنا دارند و در کوچههای معامله و انسان فروشی قدرت و عزت گدایی میکنند. بهخاطر اندک چوکی و مشاور بودن بوت پاکی هر از راه رسیدهای را میکنند و عزت و شأن و شرف میفروشند و در پای خوکان قبیله دُرّ دری میریزند و هیچ شرمی هم ندارند.
تا زمانی که باز این نسل تاریخ بخواند و در خط این مبارزههای هدفمند و انسانی قرار بگیرد، چندین نسل قربانی خواستهای شومِ معاملهگرانِ از خود رفتهی درونی خواهند شد. کسانیکه جز خود کسی را نمیبینند، گذشته هم برایشان هیچ ارزشی ندارد و هویت و شأن و شرف به پشیزی نمیارزد نزدشان هنوزهم دارند نفس میکشند و قربانی میگیرند. خوب در این گونه آشفته بازار چهگونه میشود نسلیرا پرورش داد که شایستهی آن گذشتهی بزرگ باشد؟ چهگونه میشود با سرِ بلند ایستاد؟ سرخوردگی نسلیکه در آرزوی یک ناجی و قهرمان دارد موی سپید میکند، بیجای نیست. بیشترین عاملش همین غداران درونی است. تا اینهارا دور نزنیم نمیتوانیم خودرا به درخت آزادی و سرافرازی بیاویزیم. عامل اصلی بدبختی های امروز ما همینها هستند و باید هرچه زودتر به درمانی این تومور خبیثه پرداخت.
نسلیکه دارد شکل میگیرد زیاد امید وارکننده نیست. چون در دنیای خیالات زندگی میکنند و با واقعیتهای عینی این کشور آشنایی درستی ندارند. یاهم خودرا به عمد به نادانی و نافهمی زده اند. میشود ویژگی های این نسل را چنین برشمرد:
1- تیپهای صادق هدایتی: این نسل در عالم خیالات و اوهام و هیچی و پوچی زندگی میکند. نه تعهدی دارند و نه هم اندیشهای که بتواند به درد بخور دنیای واقعی همبودگاهِ ما وانسانهایش باشد. هرچه او میداند و او دارد تنها خودش از آن سر در میآورد. مردم آنرا درک نمیکنند و یاهم ناآشنا از آن هستند. فاصله بین اینها و عالم واقعی فرسنگهاست. نه اینها مردم و اجتماع را درک میکنند و نههم مردم اینهارا درک میکنند. بنا براین اینها خودشان یک چالش بزرگ این جامعه هستند. چون ازاینکه مردم درکشان نمیکنند عقدهای میشوند و سرخورده. اما کاری راکه صادق هدایت کرد و خامهای راکه او کشید اینها ناتوان از آن هستند و تنها به پوشهها و نمادها چسپیده اند.
2- تندروان مذهبی: این گروهها تا هنوز نتوانستند با دنیای مدرن آشتی بکنند، و هنوزهم باخود و با جامعه و زمان خود در جنگ هستند. در ذهنیت قرون اوسطایی و عصر حجری بهسر میبرند. همه را کافر گنهکار و واجب القتل میدانند جزخودشان. یگانه راهِ رفتنشان به بهشتِ خدا، ریزاندن خون انسانهارا میدانند. اینهاهم نه چیزی دارندکه بهدرد مردم بخورد و نههم مردم به اینها تمکین میکنند و از همین خاطر این هاهم عقدهای هستند و بزرگترین چالش جامعهی در حال گذار هستند.
3- منتقدان بیتئوری: این گروه در یک حدی آگهی دارند، نقد میکنند و پرخاش میکنند و گاهی تا سرکهای خامه پای گفتهها و ارزشها میروند اما خودشان تنها بلد اند نقد کنند. نه تئوریای دارند و نه هم راهکاری که دستِکم آیینهی چند روزهای باشد برای همه. «در خمیرمایه موی میپالند» و همیشه منفی گرایی میکنند. مطلق گراهایی ناخورسند هستند و به کار دیگران قناعت ندارند و از دست خودشانهم کاری ساخته نیست.
4- آرمانیهای در حسرت گذشته: این گروه نهایت آرمانی بوده و در حسرت گذشته حال را از یاد برده اند. همیشه افتخارات گذشته را با دهن پر قلقله میکنند و شانهی افتخار بالا میکشند. اما از روی خودشان چیزی بر نمیآید بهدرد کاری عملیای که نیاز همبودگاه امروزی ما باشد نمیخورند. تشنهی گپوگفت در بارهی گذشته هستند ولی هیچگاهی از گذشته نیاموختند و برمبنای کارنامههای پیروزمند گذشتهگان برنامهی نگرفتند تا گرهگشای حال امروزین این همبودگاه باشد.
5- خود باختههای دریوزه: اینها میپندارندکه هرچیزیکه در این جغرافیا و این کشور است مال دیگران است و اگر آنها سهمی دارند، از خیرات سر دیگران است. اگر دیگران بخواهند برایشان سهمی میگذارند و اگر نخواهند باید اینها اندک سهمی گدایی بکنند. این دلقکان سیاسیکه بیشترینه نمایندگی مردم را داشتهاند و مردم فروشی را خوب بلد اند، در رأس قرار داشتند و زمامدار امور مردم بودهاند اما همیشه عزت و شرف و اتوریتهی مردم را در بازار سیاست به حراج گذاشته اند و از پی فروش آن، جایگاهی کمایی کرده اند و بازهم معامله میکنند تا از خیرات سر دیگران ماموریت سیاسیای را در سرزمین خودشان اندکی گویا بهدست بیارند.
این بخشبندیهاکه البته بسیار کلی است به تمام نمیتواند بازگو کنندهی همه گیر و دارهای باشدکه ما در آن گرفتاریم، اما میتواند نشانهی از یک سرخوردگی و خودتوهمی و انتظار بیهوده برای آمدن یک ناجی و پهلوان باشد. نسلیکه محو پیشرفت و تکنولوژی شده است و در برابر آن از خود بیگانه است و نسلیکه خودش را باخته است و نه سخنی به گفتن دارد و نههم جرأتی برای شورش و تغییر و انقلاب؛ بماند بهیک بخشبندی ریزتر. همه میگویند وضعیت نابهسامان است. حاکمان جنایت و خیانت میکنند، شایستهسالاری نیست، فساد و فاشیزم باهم همگام اند. اما کسی را جرأت پرسشگری نیست و همه چشم به راهِ کسی دیگری هستند تا او بیاید اینهارا ازاین گرداب خانه ویران کن بیرون کند.
باآنکه بقایای رژیمهای ایدئولوژیک هنوزهم یک چالش بزرگ برای گذار و شایسته سالاری هستند و مرزبندیهای تباری و مردمستیزی بهجای مردمسالاری در حال اوج گرفتن است و هریک از ارزشهای دموکراتیک خود ابزاریست برای تحمیق و تحمیر تودهها، اما این نسل تاهنوز نیامده است براین پرسمان پژوهش در خور نماید و پیشنهاد منطقی و کاربردی ارایه دهد. همه شکایت است و گلایه، اما چیزیکه باید گفته میشد نشد. جامعهی مدنی خود یک پروژهی است برای گرفتن پروژه. کسانی در جامعهی مدنی خانه کرده اندکه خود به ارزشهای مدنی نه باوری دارند و نههم پایبندی. جامعه مدنی در خدمت حاکمیت قرار گرفت و مشتی پروژه بگیر و روزمره اندیش شدند. اینگونه یک نهاد ارزشمند مدنیرا در پیشگاهِ مردم نامبد کردند و جایگاهاش را ضرب صفر کردند.
این نسل باید به خود آید و خود داخل معادلههای سیاسی شود. باید از ابعاد گوناگون مورد نیاز سیاست آگاهی پیداکند و سپس استفاده بهینه کند. دلمردگی و خود بیگانهگی و پنهان شدن لای تخیلات و دنیای شاعرانه حتا همان خلوت شاعرانه راهم از ما میگیرد. نسلیکه سیاست نمیکند و برای سرنوشتاش احساس مسئولیت نمیکند و نمیاندیشد؛ ارزش افسوس خوردن راهم ندارد. پیشوایی و رَهبری دیگران اگر برای ما پیامدی خوبی میداشت که حالا در این حال زار نبودیم. ماییکه در کشورهای گوناگون جهان علوم جدید خواندیم و با سیستمهای مدرن سیاست و مدیریت آشنایی داریم، چه شده است که اعتماد به نفس خویش را از دست داده ایم و به دنبال کسانی هستیم که خود الگوی ناکامی و سرخوردگی اند. ما از زراندوزان روده انبارِ راحت طلب چشمداشتی داریمکه هیچگاه در مخیلهشان نگذشته است و خودرا رسالتمند همچون چیزهایی ندانسته اند و جز ارزش فردی به هیچ ارزش انسانیای باورمند نیستند و نمیاندیشند. این گناهِ ما است نه آنها. درست است که اعتماد به نفس مارا از ما گرفته اند و همیشه مارا از اصل گزارهها و رویدادها دور نگاه داشته اند تا راز پرسمانها را ندانیم؛ ولی این چند بهانه مارا در پیشگاهِ تاریخ نمیتواند تبرئه و پاک کند. ما بخواهیم نخواهیم پاسخگو خواهیم بود. منصفانه نیست که ماهم بیایم و سخنگویان و دنبالهروان کسانی شویم که فهمشان و درکشان از مسایل، پایینتر از ما باشد و آنگاه برای آنها روده درازی کنیم و مدیحه سرایی و به دانش و داشتههای خود و نسل خود بخندیم.
نیاز است در نخست یک انقلاب در ما بشود و سپس در ساختار و سازهها و سازشها. گروه و تشکیلاتیکه استراتیژیک اندیشه کند یا نداریم و اگر داریم هنوز جاافتاده نشده است. سازمانهای که ایجاد شده اند یا ایدئولوژیک اند یاهم زیر تاثیر یکی از جریان ها و افراد ایدئولوژیک و یاهم پیوند دارد با فاشیزم و دستان استخباراتی بیرونی و یاهم روزمره و بیمدیریت و ناپیگیر. گهی آب اند و گهی آتش و فرجامهم خاکستر. این نسل نیاز دارد تربیه سیاسی شود و خود سرنوشت خویش را به دست گیرد و به خودش باور کند.