ا”آنها کشتار به راه می اندازند و آنرا صلح می نامند.” (مورخ رومی تاسیتوس)
سالتیکوف شچدرین، نویسنده طنز نویس قرن نزدهم روسیه، در یکی از داستان های کوتاهش از شاهی قصه می کند که شیفته نام و نشان است و از این هراس دارد و رنج میبرد که گمنام از این جهان زیر خاک رود، بدون آنکه نام و نشانی در تاریخ از خود به یادگار بگذارد.
او واقف است که اعمال نیک وسازنده از دست او ساخته نیست تا به این وسیله در جهان شهرت کمایی کند، اما او دست کم از تاریخ کشورش و جهان می داند که شاهان زیادی بوده اند که با ارتکاب به جنایات، نام شان را در تاریخ حک کرده اند.
بنا براین قهرمان قصه شچدرین آگاهانه آغاز به ارتکاب جنایت می کند. اما او در این راه نیز چندان استعداد ندارد. هر جنایتی که از او سر می زند، چنان حقیرانه است که از آن در ملاء عام هیچ یادی نمیشود و هیچ تاریخ نویسی ارزش ذکر آن ها را نمی بیند. این شاه محکوم به گمنامی است و بی نام و نشان سر زیر خاک می نهد.
درک حقیقت آنچه را شچدرین در این قصه کوتاه بیان می کند، فکر کنم برای ما افغان ها چندان مشکل نباشد. چون ما در چهار دهه اخیر به چشم سر دیده ایم که در افغانستان جنگ سالاران زیادی هستند که فاقد هرگونه فضل و کمالی بوده اند و اما برعکس در جنایت استعداد داشته اند و شهرت و امتیاز گیری شان را نیز تنها و تنها مرهون ارتکاب به جنایات هستند.
این شاه کشور بزرگ شمال ما شاید خیلی زود به دنیا آمده بود؛ اگر او اقلاً بعد از دو دهه آخر قرن بیستم به این سو می زیست، می توانست جنایت پیشه گی را از حفیظ الله امین، ملا عمر، ملا اختر منصور، هیبت الله آخوند زاده و و همین گلبدین حکمتیار در مدارس آن سوی مرز همسایه قدرت اتومی ما پاکستان می آموخت. به عبارت دقیق تر، به استثنای حفیظ الله امین، مابقی همه آنها جنایت پیشه گی را در آنسوی مرز دیورند آموزش دیده اند و به خاک افغانستان وارد کرده اند و چنانچه دیدیم، حتی در اولین روز ماه رمضان نیز از کشتار دست بردار نیستند. طالبان به روز شنبه ۲۷ می حدود ۲۰ انسان را در خوست و هرات با حملات تروریستی کشتند.
آری، بسیاری از جنگ سالاران وطنی مان شهرت شان را مدیون جنایت های بزرگ علیه بشریت هستند. آنها به عوض آنکه در دادگاه های بین المللی مورد بازخواست قرار بگیرند، مصونیت سیاسی تام می یابند و از امتیازات زیادی نیز کمایی می کنند.
این واقعیت تلخ در مورد گلبدین حکمتیار هرچه بیشتر روشن شد. او بعد از سال ها راه اندازی ترور، ارتکاب به جنایات و زیستن در خفای پاکستانی، با دهل و سرنا و با فرش های سرخ زیر پا برای استقبال اش، با لبخند های مضحک اشرف غنی و شرکایش، اما در برابر چشمان وحشت زده و بهت زده قربانیان اش وارد کابل شد و با کمال بیشرمی از این تسلیمی حقیرانه اش، تبسم پیروزمندانه نیز بر لب داشت و بد تر از آن امتیازات بزرگی از حکومت فاسد و بیکاره ” دولت جمهوری اسلامی افغانستان” در غیاب اش گرفت و حالا با حضورش از امتیازات بیشتر برخوردار می شود تا تحقق خواب جانشین شدن غنی در مسند ریاست جمهوری.
این دیگر کمال ریشخندی و به باد استهزا گرفتن قربانیان ترور این قصاب شهر است، کسی که برای اخلاف اش در همه جنایات پیشرو و الگو بوده است؛ کسی برای نخستین بار بر دختران مکتب تیزاب پاشید، کسی که کابل را برای اولین بار با کمک “آی اس آی” زیر راکت باران قرار داد، همو بود.
براستی صلح با گلبدین حکمتیار، چه صلح مسخره و مضحکی است! و صلح با کسی که به یک شیر پیر بی دندان میماند، از نعره کشیدن هایش حتی روباهی هم از جا تکان نمیخورد و جنگ سالاری که از سالها است که هیچ کسی از او آزاری ندیده است و حمله تروریستی یی انجام نداده است، سالها است که او هیچ بمبی بسوی کابل پرتاپ نکرده است؛ این همه را نه اینکه نخواسته باشد، بلکه نتوانسته است، بعد از آنکه پاکستان از او دلسرد و روگردان شد و طالبان را به صحنه ای ترور کشانید. تا حدی که این شخصیت سنگدل از کمال بیچارگی و ناتوانی در راه اندازی ترور و کشتار مردم بیگناه، انجام آن را از گروه داعش یا “دولت اسلامی” آروزمند شد.
و این خود به روشنی بیانگر این حقیقت است که قوت و نیروی تروریستی حزب اسلامی به رهبری حکمتیار، مرهون پویایی درونی تشکیلاتی یا سازمان دهی آن نبوده است، بلکه وامدار کمکها و حمایت پاکستان بوده است؛ دیدیم به مجردی که دست مرحمت همسایه اتومی جنوب ما از سرش دور شد، او برای بقا و حفظ جانش به آغوش رقیب دیرینه اش شورای نظار پناه آورد و مقام نخست وزیری را که پیش از آن پذیرایی آن نبود، برای چند روزی پذیرفت.
همین حقیقت در مورد ملیشه های تروریست طالبان بیشتر صادق است. کافی است که فقط چند ماهی مرز افغانستان و پاکستان به روی این اجیران پاکستانی مسدود شود، سپس خواهیم دید که مردم افغانستان برای همیشه از شر ترور این وحشی های تروریست راحت خواهند شد.
اما صلح گندیده با حکمتیار: براستی کسی که دشمنی با او به مردم هیچ زیانی وارد نمیکند، چرا صلح با این بهای سنگین؟ چرا صلح با کسی که هیچ کمکی به کاهش ترور و آوردن امنیت در کشور نمی کند؟ چرا صلح با کسی که در تمام سالهای بعد از یازدهم سپتمبر در خفا زیسته است و از نظر سیاسی کاملاً بیاهمیت و بی نقش شده است و در جنگ و ترور علیه مردم افغانستان نتوانست با گروه تروریست ملیشه های پاکستانی طالبان رقابت کند و در چندین رویا رویی مسلحانه با آنها از صحنه جنگی ناپدید شد؟
برای پاسخ به این پرسش ها فقط یک جواب و یک توضیح وجود دارد: هدف از این صلح مسخره، سنگین کردن کفه ترازوی هژمونی قومی در رقابتهای سیاسی در افغانستان است. و به همین دلیل نیز برعکس، حضور دو باره گلبدین حکمتیار در صحنه سیاسی افغانستان نه تنها هیچ کمکی برای صلح و امنیت نمی کند، بلکه برعکس پیچیدگی وضعیت را بیشتر از آنچه هست، تشدید می کند.
این کشور بیصاحب دست کم از پایان دهه هشتاد به این سو، در وضعیت پسا سیاسی قرار دارد که در آن احزاب سیاسی و ایدیولوژی ها زوال یافتهاند و جایی آن را قومیت گرفته است. میتوان با دقت کامل در ارتباط با اوضاع افغانستان، از جانشین شدن قومیت به جای احزاب سخن گفت.
گلبدین حکمتیار مدتها است که این واقعیت را درک کرده است. پیام عیدی اش چند سال پیش با سخنان تهدید آمیز به وِیژه به آدرس هزاره ها که گفت روزی خواهد رسید که هزاره ها به هیچ گوشه دنیا پناه نخواهند یافت و داعیه دار “حقوق از دست رفته” کوچی ها “از دست هزاره ها” شد (بگیر تا نگیرت!)، در واقعیت امر در قدم اول تلویحاً یک پیامی قوم مدارانه نیز بود که برای او دیگر پشتون بودن بر اسلام به عنوان ایدیولوژی تقدم دارد. واقعیت امر این است که برای شخصیت اتوریتر و عظمت طلب مانند حکمتیار، از همان آغاز اسلام قبل از همه به عنوان ابزار ایدیولوژیکی برای رسیدن به قدرت عملکرد داشته است.
یک پرسش دیگر که نیز به سیاست به اصطلاح جامعه جهانی در قبال تروریسم برمی گردد: چرا صلح با گلبدین حکمتیار که نام اش به عنوان رهبر یک گروه تروریستی هم در لیست سیاه ایالات متحده آمریکا و هم در لیست سیاه سازمان ملل متحد قرار داشت و آمریکا برای گرفتاری او جایزه تعیین کرده بود؟ و حالا حذف نام او از این لیست های سیاه، آیا نقاب از چهره مرموز حکمتیار برنمیدارد که و این پرسش را در میان قربانیان او به میان نمیآورد که درج نام های این جنایتکاران بشری و جنگی در «لیست سیاه» بیشتر برای حفاظت آنها بوده است تا برای پیگرد آنها؟
نکته آخری در مورد واکنشها و داد و فریاد های گروههای جامعه مدنی و سازمان های حقوق بشری افغانستان علیه پذیرایی از حکمتیار در افغانستان: اگر به لحن تند و مسلماً برحق این واکنشها توجه کنیم، چنین می نماید که گویا آمدن گلبدین کاملاً غیر منتظره بوده است و همه در برابر یک عمل انجام شده قرار گرفتهاند و حالا باید به این بس کرد که گلبدین مثلاً از مردم افغانستان عذر خواهی کند و یا در نهایت در برابر محکمه برای ارتکاب به جنایت هایش پاسخگو باشد. آیا یک چنین عذر خواهی از جانب حکمتیار، آنهم در صورتی که پیش آید، بیشتر یاد آور قصه معروف «گربه و موش» عبید ذاکانی نخواهد بود:
مژدگانی که گربه زاهد شد
عابد و مؤمن مسلمانا
به هرحال، متاسفانه حضور گلبیدین در صحنه سیاسی افغانستان به یک واقعیت بسیار تلخ تبدیل شده است. اما با واقعیت تلخ تر و زهرآگین تر از آن یعنی طالبان چه باید کرد که حامد کرزی با کمال بیشرمی آنها را دعوت به تسخیر ولایت های بیشتر افغانستان می کند؟
روشنفکران عدالت خواه و باورمند به حقوق بشر، سازمان های جامعه مدنی و حقوق بشر، پیش از غافل گیر شدن، باید سعی کنند پاسخی به این پرسش بیابند.