مهرالدین مشید
صفوف را بشکنید و برانجصار گرایی ها پایان بدهید
آیا جادۀ تلاش بر روی گروه های جهادی پیشین به بن بست رسیده است
چهار دھۀ جنگ ویرانگر و ادامۀ تراژیدی ھای خونین در کشور مشت ھای جنبش ھای چپ و راست را در کشور باز و سیما ھای رھبران آنان را عریان کرد و پرده از روی تمامی ناگفته ھا افگند؛ نه تنها این که حتا تشت رسوایی ھای آنان را از بام به زیر افگند. این جنگ هرچند حماسه های شکوهمند مجاهدان را به نمایش گذاشت و شهکار های نیرد تاریخ داد در برابر بیداد را به تماشا نهاد و اما ناکارایی و بیکاره گی ھا و ناکامی ھای رهبران جهادی وسیاسی کشور را به سان آفتاب آشکارا نمود. استبداد رای و انحصار گرایی ھای آنان جنبش اسلامی نوخواسته از متن جامعۀ استبداد زده و سخت درگیر فقر و تنگدستی کشور را دچار چالش کرد و دستاور های راهیان راۀ آزادی را به خاک و خون یک سان کرد. این جنبش را که به گونه ناخواسته درگیر یک جنگ جبری و فرسایشی با بزرگترین و تا دندان مسلح ترین کشور جهان شد، نتوانستند در عمقی از فرود حوادث به گونه درست رھبری کنند. آنان توانستند از احساسات و باور ھای مردم سؤ استفاده کنند و از بسیج سراسری و خود جوش مردم بیشترین بهره بگیرند و توانستند تا در دورۂ تجاوز شوروی پیشین به افغانستان گروه ھای شان را در برابر ارتش شوروی به گونه نه چندان سازمان یافته یا آفاقی رھبری کنند؛ اما در دوران پس از تهاجم و پیروزی، از داشتن شایستگی ھای لازم برای رھبری و حکومتداری خوب چنان بدور رخ بنمودند که حتا برای مردم افغانستان غیر قابل باور بود. درگیری ھای درونی، یکدیگر ناپزیری، غارتگری و انحصار گرایی ھای آنان در سه دھۀ اخیر نشان داد که شایستگی ھای لازم برای رھبری این ملت را نداشتند و ندارند که در نتیجه پیروزی ھای بزرگ مجاهدین افغانستان را قربانی تختۀ شطرنج برد و باخت خود کردند و حالا خشم و انزجار نسل بعدی جھاد و نسل ھای جوانتر را برضد خود فراھم کرده اند. این رویکرد آنان کادر ھای جوان این گروه ھا را دچار سر در گمی و سرگشتگی حیرت انگیزی کرده که حالا به نحوی نفرت بدل شده است؛ زیرا آنان پیروزی ھای خویش را برباد رفته یافته و خویش را ناگزیرانه سوگوار آرزو ھایی می دانند که رھبران شان به بهای بازی با آرمان های آنان به نام و نان رسیده اند.این بازی رهبران اکنون به کوھی از خشم در حال فوران این نسل عاصی بدل شده است. حال بر کادر ھای جوان و سرخوردۂ این گروه ھا است تا با شکستن صفوف گذشتۀ گروھی و انحصار شکنی ھای قدرت قامت ھای خویش را از زمین بلند کنند تا دوباره اثبات ھویت نمایند و در غیر این صورت در گرداب هویت کاذب قومی، مذهبی و گروهی غرق خواهند شد که رسیدن به این هویت ها بهای کلانی می طلبد که هویت ملی و ا قتدار ملی از کمترین قربانی آن به حساب می رود. نسل جوان دیگر دریافته است که رهبران جهادی و سیاسی بیش از حد از قوت اعتماد به نفس و بردباری و تحمل پذیری آنان سود برده اند و به بهای ذبح این ارزش های به کاخ ها و ویلا های پرزرق و برق رسیده اند و ار کنگره های طلایی و ستون های زمردین آن وحشت زده و شگفت زده به سوی این نسل برباد رفته نگاه می کنند و به آرزوی های غرقه در خون آنان اشک تمساح می ریزند. آری به آرمان های نسلی که صادقانه و صمیمانه دار وندار شان را در خوان اخلاص به پیشگاۀ رهبران شان نهادند و حتا آه از دل هم بیرون نکردند و اما صد ها دریغ و درد که این سلاخان رهبر نما چنان غرق در غارت و تاراج و جیب زنی مردم و بویژه راهیان راۀ شان هستند که شاید در تاریخ نظیرش دیده نشده باشد و حتا در کتاب های اساطیر هم نمی توان، چنین هیرو های مردم فریب و داراکولایی را به تماشا نشست که حتا از نابودی یاران و همراهانی هم دریغ نمی کنند که برای رسیدن به آرمان های انسانی شان رنج عبور از" هفتاد خوان رستم " را پذیرا شده اند. آری این نسل سرخورده و حیران نه تنها خود و سرنوشت خود؛ بلکه آرمان های خود را هم در زیر تیغ معامله گری های رهبران شان با چشمان اشک آلود در موجی از ترفند های لکس و فیشنی مشاهده می کنند و با چشمان باز می بینند که تفاوت راه از کجا تا به کجا است. می بینند که چگونه رهبران شان از نعمت های سرشار زنده گی و امکانات بلند حیاتی برخوردار اند و اما زمانی که در میان مردم می آیند، داد از رنج و دشواری های مردمی می زنند که شب ها و روز ها با خوان تلخ فقر دست و گریبان اند. چگونه ممکن است که به این گونه رهبران باور کرد و به نیروی اعتماد به نفس آنان یقین داشت؛ زیرا آنانی که بار ها ارزش های بزرگ را در معرض معامله قرار داده اند و در این بازی ها بزرگترین اصول ها وموازین را زیر پای کرده اند. آیا ممکن است که بار بار آنان را فرصت داد تا از سوراخ های شان بار بار گزیده شد و زخم های ناسور آنان را بازهم تحمل کرد. در حالی که از دید شرع " نیاید یک مسلمان را دوبار از یک سوراخ مار بگزد" و اضافه تر از یک بار نه تنها ضعف دینی را در پی دارد و در ضمن درجۀ حماقت انسان را بلند تر می کند و حتا گراف انسانیت زیر پرسش می رود.
نسل کنونی دریافته است که رھبران جهادی و سیاسی برای بقا در رھبری و قدرت نه تنها اسلام زدایی که ھویت زدایی نیز کرده اند و ھویت ھای اسلامی و ملی را قربانی ھویت ھای قومی و مذھبی کرده و اسلام راستین را در پای ملیت و توحید را در پای شرک ذبح شرعی کرده اند. در حالی که نسل کنونی با داشتن اندیشه ھای دینی کثرت گرا و اسلام وسط و معتدل راہ به سوی افق ھای روشن را طی می پیمایند و اما رھبران تمامیت خواۂ با ایجاد بهانه ھا می خواھند اندیشه ھای سیال و پویای نسل نوین را گویا سلاخی کنند و با تھی کردن و برھنہهکردن آںان از اندیشه ھای پویا و جامعه ساز راۂ چند ساله را در چند صد ساله بپیمایند. نسل کنونی که امروز خود را درماندہ و واماندہ می بیند و از رویکرد ھای انحصار گرانۀ رھبران خسته و حتا شکسته شدہ و به ستوہ آمدہ اند، خواهان رهایی و رستگاری اند و در جستجوی تامین عدالت در جامعه و درخشش نور آگاهی و آزادی در کشور خود اند.
این نسل سرگشته و حیران که از سال ها بدین سو قربانی اجندا های قومی و مذهبی شده و با سرنوشت شان بازی شده، پس از این بیدار شده و می خواهند این زنجیر ها را بشکنند و رسم و راۀ تازه را آغاز کنند. هرچند این رسم تازه سنت شکنی دیرپای است و عصیانی فراگیر در برابر ناهنجاری های کنونی و رویکرد های گروهی و مافیایی و اما هرچه باشد، باید سنت شکنی ها شکل و سیما های تازه بگیرند و قاعده های تازۀ بازی برای رسیدن به آرزوی های بلند انسانی از سر بنا شوند تا باشد که رسم بشکستن بشکستن را تازه آغاز کرد و بر مصداق این شعر بلند و زیبای حافظ:
بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم
اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد من و ساقی به هم تازیم و بنیادش براندازیم
نسل کنونی دریافته است که رھبران جہادی و سیاسی برای بقا در رھبری و قدرت نه تنها اسلام زدایی؛ بلکه ھویت زدایی نیز کردند و ھویت ھای اسلامی و ملی را قربانی ھویت ھای قومی و مذھبی کردند و اسلام راستین را در پای ملیت و توحید را در پای شرک ذبح شرعی کردند. در حالی که نسل کنونی با داشتن اندیشه ھای دینی کثرت گرا و اسلام وسط و معتدل راہ به سوی افق ھای روشن را طی می کنند و اما رھبران تمامیت خواۂ با ایجاد بهانه ھا می خواھند اندیشه ھای سیال و پویای نسل نوین را گویا سلاخی کنند و با تھی کردن و برھنه کردن آںان از اندیشه ھای پویا و جامعه ساز راۂ چند ساله را در چند صد سالہ بپیمایند. نسل کنونی که امروز خود را درماندہ و واماندہ می بیند و از رویکرد ھای انحصار گرایانۀ رھبران خسته شدہ و به ستوہ آمدہ اند، نه تنها خود؛ بلکه همه چیز را در پایان خط به تماشا نشسته اند.
حال پرسش اہن است که با به بن بست رسیدن گروہ ھای جهادی پیشین و ھاج و واج ماندن شان در جادۂ بن بست آیا ھنوز ھم امید است و می توان به آنان دل بست و به آیندۂ شان در راستای ساخت یک نظام و بویژہ رھایی افغانستان از بحران کنونی لحظه شماری کرد. اہن پرسشی است کہ به سادہ گی نمی توان به آن پاسخ گفت زیرا که اہن آقایان بادشواری ھای متعددی رو به رو اند که احساس خود کم بینی می کنند و بدون در نظر داشت قوم و زبان به گونۀ طبیعی خود را انسان شمارہ دوم در قدرت احساس می کنند. بدون تردید شاید یکی از دلایل آش اہن باشد که به آخر خط رسیدہ اند و رھبران شان برای ماندن بحیث فرد شمارہ دوم حکومت در حکومت ھای آیندہ تلاش می کنند که این علامۀ آشکار به بن بست رفتن و شاید یکی از دلایل عدول آنان از اصول ھای بنیادین مبارزاتی و دست یاری بہ غارت ھای کلان در کنار ضعف ھای وابستگی و روابط پروتوکولی آنان با شبکه های استخباراتی باشد که احساس شرم و ذلت می کنند و می خواھند که خم خم در سایۀ دیگران بروند. در کنار این دشوار ی ناتوانی ھای فکری و خودبزرگ بینی ھای بیش از حد، بر مصداق سخن " پھلوان زندہ خوش است" مزیدی بر علت شدہ است تا در تعبیر و تفسیر حکومت اسلامی به معنای "سیاست جدا از دین" و یا با "دین "؛ البتہ با تاویل تقلیل دین در پای "دولت دینی" و "دین دولتی" کوتاہ آیند اہن در حالی است که نحوۂ حکومت در اسلام یک بحث تاریخی و مربوط بی تجربه و تلاش انسان ھای ھر عصر است که موضوعی بیرون دینی است و نه درون دینی و با تاسف که تا کنون اہن دو موضوع جدا از ھم، با یکدیگر خلط شدہ و یا یکی بجای دیگری به کار گرفته شدہ و یا تعبیر شدہ است. این مقولۀ کهن مصداق خوبی بر حال شان است که "خود کرده را نه درد است و نه درمان"؛ زیرا سرقافله داران این گروه ها در عرصه های گوناگون آنجه که نباید انجام می دادند، انجام دادند و حالا کار به پایان آن رسیده است و تیغ هم به استخوان هر دو. از سویی هم فرصت های خوب را از دست داده اند و برای هر دوی آن از خداوند منان مغفرت طلب می کنم. دنیا را که باخته اند، خیر و حالا کاری کنند تا گذشته های شان جبران شود ومتوجه آخرت خویش شوند. این شعر بلند و عالی حافظ شیراز"اکر نمرده به فتوای من بر او نماز کنید" مصداق خوبی بر حال وهوای آنان است .
گفته های یاد شده به معنای دشمنی شخصی با رهبران گروه های معظم نیست؛ بلکه ما خواهان توسعه و ترقی و پبشرفت آنان در عرصه های گوناگون هستیم؛ اما این در صورتی ممکن است که گروه های افغانستانی در رویکرد های شان تغییرات جدی بوجود آورند و رهبران شان از بلندای تمامیت خواهی ها فرود آیند و آن معززان شان که در غارت و تاراج نامدار جهان شده اند، توبه کنند و غارت شده ها را به مردم بازگردانند. آنان در ضمن تعهد بسپارند که با گذشتۀ بد بدرود گفته، به اصل پیوسته اند. پس از این خدا را فراموش نمی کنند و با بنده گانش جفا نخواهند کرد. در غیر این صورت اعضای صفوف این گروه ها با یک تهور انقلابی به قول صوفی صاحب عشقری " بشکن بشکن را آغاز کنند" و با پیمودن راۀ صد ساله در یک شب، یا به قول حافظ شیرازی با ریختن طرح نو به معنای" شگافتن فلک" راۀ خود را از رهبران شان جدا کنند و به فلسفۀ قحط الرجالی نقطۀ پایان بگذارند. در این صورت ممکن است که خدا سبب سازی کند و خمیرۀ این گروه کار نوی را با تجربۀ تازه آغاز کند. در غیر این صورت همان آش است و همان کاسه و از هر دو نباید امیدی داشت و دل بستن به آن ها خیال خام خواهد بود. یاهو