محمد عالم افتخار
دقایقی با «دختر خورشید» مُنیره یوسف زاده!
درود بر همه جواندختران و جوانپسران خود جوش و خویشتن ساز و اکتیف و دینامیک افغانستان!
درود بر منیره یوسف زاده که برازنده ترین نماینده و الگو و هیروی این قشر برومند هموطن استند. از وقت ها آرزو داشتم که پیرامون سیمای زیبا و الهامبخش و شخصیت ناب و تاپ خانم گرامی و گرانمایه منیره یوسف زاده عرض و سخنی بایسته به عزیزان داشته باشم ولی شانس یاری نمیکرد.
مایلم پیشاپیش شما را با نگرش و نگارشی از این عزیز؛ آشنا و تحریص و تشنه بگردانم:
منیره جان طی نوشته پر احساس و پرمفهومی از جانب مادر برای دخترش؛ در برج دلو 1391 سرایشی میکند که فرنام دارد: نامهای به نسل آینده
در یک فراز این نامه میخوانیم:
«وقتی آقای رئیس جمهور برادران ناراضی را به صلح میخواند، خندهام میگرفت، دلم میخواست صدایم به گوش رئیس جمهور برسد و بگویم آقای رئیسجمهور، شهر پر از ناراضیاست. ناراضیان حکومت تو تنها کسانی نیستند که انتحار میکنند، انفجار میکنند، مکتب میسوزانند، خانۀ خلق ویران میکنند، فتوا میدهند، جهاد را واجب میدانند و در میان کلدار های پاکستانی با ساز پاکستانی رقص قدغنی میکنند. تو تعداد کمی از ناراضیان را می شناسی آقای رئیس جمهور؛ من ناراضیان زیادی را میشناسم، اما از شدت فقر، از شدت دوستی وطن و از قوت وجدان هیجوقت سلاح به دست نگرفتند و گلویی را آغشته به خون نساختند. ناراضیان شهر همان معلم است با معاش بخور و نمیر، همان طفل است که آرزو دارد یکبار شیشۀ موتر تو را و یا قوماندان ناتو را پاک کند تا شما جیبهایتان را بتکانید و به او 20 افغانی بدهید. ناراضی همان طفل اسفندی است که با تمام رشک به آرامش طفل ما، آرسایشمان را اسفند میکند.
دخترم تو به این ناراضیان بیاندیش! ناراضیانی که هیج کمرۀ تلویزیونی، هیج مایک خبری و هیج تمویل کنندۀ خارجی از نارضایتی او خبر ندارد و هیچکس آنها را به رضایت نمیخواند.
امید آیندهام، بیزارم از انقلابهای بدون فکر و فکرهای بدون انقلاب، میدانی، ترا به گذشته میبرند و میگویند گذشته بهتر از دیروز بود. میخواهند همیشه تأسف بخوری و از آینده ناامید گردی. تو هیجوقت به دنبال تجدید گذشته نباش. هر دوره درد های خاص خودش را داشت. امروز مردم از قیامهای خویش پشیمان هستند و از حمایتهای افراطی و ناآگاهانه خویش گریزان و در گذشتۀ خویش غرقاند. تو به دنبال آیندۀ خوب باش و از گذشته تجربه بگیر، که ما در گذشته اشتباه کردیم.
دخترم هر بلایی سراَت میآورند و بهتو میگویند مرحلۀ گذار است، بهتو می قبولانند که تحمل کنی و این تحمل باعث میشود که حرکت نکنی به سوی پیشرفت. مثل حالا که مرحله گذار میگویند و در فساد اداری اول می شویم و در آلودگی محیط زیست و در خشونت.
سخن بسیار است همچون درد ها. دلم میخواهد بر سر همنسلانم فریاد بزنم و بگویم شما را چه شده است؟ تا چه وقت در انتظار منجی هستید؟ چرا خودمان، منجی خودمان نباشیم؟ شاید تو هم فریاد بزنی مثل من و شاید تو هم نامهای بنویسی برای نسل آیندهات. امیدوارم تو مثل من از نداشته هایت ننویسی و بر داشتههای دروغین و نامؤثر نگریی.
دخترم ما در تاریخ جای میگیریم و تو ما را ورق خواهی زد و به محکمه ذهنات میسپاری. من شرمنده تو اَم!»
***********
تا جاییکه من استنباط کرده ام منیره یوسف زاده سی سال و اندی پیش در خانواده یک مهاجر فقیر افغانستانی در ایران به دنیا آمده و در کودکی پدرش را از دست داده بوده است؛ لذا تکفل او و چند خواهر و برادرش به دوش مادر می افتد که خوشبختانه زن با سواد و با همتی بوده و در دیار غربت خود را به جای پدر نیز وقف فرزندان کرده است.
منیره شخصاً هم از هفت ساله گی به قالین بافی می پردازد تا به مادرش مددگار شود. او در ضمن دوره های تعلیمات ابتدایی و ثانوی را در ایران طی میکند و به مثابه شاگرد اول فراغت یافته در کانکور حایز نمرات دانشگاه طب میگردد ولی بنابر مجبوریت ها دانشگاه علوم سیاسی را میخواند. او همزمان به پیگیری لیسه و دانشگاه؛ معلمی یک تعداد دانش آموزان مهاجر هموطن را به عهده میگیرد که به تدریج مبدل به مکتبی 3000 نفری در دهکده اراک ایران به نام "فارابی" میگردد و منیره آنرا در سفارت افغانستان مقیم تهران رسما راجستر میکند. او خود میگوید:”تا اوایل سال ۱۳۸۶ در ایران زندگی میکردیم. پدرم را به یاد ندارم..، اما مادرم همیشه ترجیح میداد در مهاجرت باشیم. زیرا با محدودیتهای زنان در جامعه افغانی آشنا بود. اما من بسیار علاقه داشتم که به افغانستان بیایم.”
سرانجام در سال
۱۳۸۶،
منیره و خانوادهاش
به کشور میآیند.
آنها
با آمدن به وطن با مشکلات زیادی روبهرو
میشوند،
از فقر گرفته تا بیکاری و از فساد اداری گرفته تا تقلب و فساد در استخدام
کارمندان در ادارات. میگوید: ”در افغانستان روزهای بدی را سپری کرده
و زندگی سختی را گذراندهام،
...در حالی که در ایران زندگی آرام و آسوده داشتم، اما غرور و روحیه کشورم
را نداشتم.”
با تلاشها
و رقابتهای
فراوان، این خانم موفق میشود
در یکی از موسسات خصوصی برایش کار پیدا کند. رویهرفته “سه سال در اداره
مصباح (افآیانسیکا)
به حیث مشاور حقوقی، یکسال
در موسسه “سیسیآیای”
(مرکز هنرهای معاصر افغانستان) به حیث مسوول هماهنگی و ارتباطات و سپس در
ارگانهای
محلی در پستهای
مختلف کارکرده است و کار میکند.
منیره لیسانس حقوق را هم از دانشگاه کابل گرفته و حالا نیز برای کسب ماستری به تحصیل ادامه میدهد. وی در 17 ساله گی ازدواج کرده ولی شوهر را زود از دست داده است حاصل این ازدواج یک دختر دوازده ساله میباشد که شمه ای از خطابیه مادر را عنوانی اش خواندید و متباقی را اینجا در یابید:
http://www.muhajer.com/dari/87.html
منیره در 9 ساله گی به سرودن شعر و نگاشتن مقالات می پردازد که مورد استقبال مطبوعات محلی و خوانندگان قرار میگیرد و جوایزی کسب میکند؛ ولی به حکم عقلانیت منطقی زیاد دنبال شاعری نمی رود و آنرا برای هدف های بلند روشنگری و بیداری بخشی که در برابر خویش قرار داده؛ ناتوان می یابد. لذا بر ادبیات سیاسی و اجتماعی و روانشناسانه پای می افشرد. در حدود پنجاه مقاله از این دست به "مطبوعات مطرح خبری" انتشار داده و ویبلاک مستقلی در فضای مجازی راه اندازی کرده که «شید دوخت = دختر خورشید» نام دارد:
او در عین حال؛ آدمی است با دینامیزم بلند اجتماعی؛ تنها قرار داشتن پشت میز دفتر و مدرسه؛ راضی اش نمیکند؛ فعال مدنی و کنشگر پر حرارت خاصتاً در عرصه بیداری و توانبخشی زنان است؛ شهرت و وجاهتش را هم مرهون همین کوشندگی های خودش میداند و باور دارد که:
:”زنان باید با ویژگیهای زنانهاش پذیرفته شوند، زنان نباید بیشتر از این منتظر حمایت مردان بمانند، حتی تبعیض مثبت نسبت به زنان نیز کار نادرستی است.”
او درین راستا تأملات و تفکراتی دارد که نه تنها در مقالات و سخنرانی هایش منعکس میشود بلکه میکوشد به اصل ها و پذیره های حقوقی و قانونی مبدل گردد؛ او خویشتن را مکلف به دادخواهی برای زنان می یابد و میگوید:
"یکی از جدیترین دادخواهیهای من در مورد فرخنده بود به خصوص زمانی که تابوت فرخنده را سرشانههایم حمل میکردم.
گشایش اولین گالری هنرهای معاصر به نام گالری شمامه که مخصوص زنان است نیز یکی از اقداماتی ست که در زمینه دادخواهی زنان داشتم."
او با بهره گیری از اطلاعات و امکاناتی که در ارگانهای محل دارد؛ مسایل و مصایب زنان را در مقیاس کشور مورد توجه خاصتری قرار داده و موفق شده است زنانی را مثلاً از سنگسار شدن رهایی بخشد..
در مورد موقعیت خودش در اجتماع میگوید:
"به حیث یک زن و یک جوان طبعا مشکلاتی را دارم اما به نظر من نبودن مشکلات و نبودن دشمنان و رقیبان برای حذف تو، در جامعه اکثریت بی سواد و اکثریت بد فرهنگ، عجیب است.
من قبلا معلم بودم و می دانم اصلاح جامعه بسیار مشکل است مخصوصا در جامعهای که کمتر اقدامی برای اصلاح و همدیگر پذیری وجود دارد."
منیره یوسف زاده اخیراً به ابتکارات دیگری مانند راه اندازی نهاد «پُل» هم دست یازیده، ویدیوی زیر میتواند شما را بهتر و صمیمی تر با این خانم فعال مدنی آشنایی بخشد:
https://www.youtube.com/watch?v=AGCyM7tSs_s
رهرو آن نیست که گه تند و گهی خسته رود
رهرو آن است که آهسته و پیوسته رود
با اینهم پارادوکس هایی در مورد محترمه منیره توجه بر انگیز میباشد؛ مانند آنکه میفرماید:
"هیچ وقت یادم نمیآید مادرم صورتمان را بوسیده باشد چون اصلا فرصت مادر بودن را نداشت و بیشتر مرد بود تا یک زن!"
مادری با آن عواطف فداکارانه و در عین حال خردمندی و اوصاف برازنده انسانی که توصیف میشود؛ ممکن نیست مانند یک ربات؛ تنها به تر و خشک کردن و سیر ساختن فرزندانش پرداخته با اخم و تخم رد شود و یکسو بیایستد. مسلم این است که او هم به جای پدر و هم به جای مادر؛ به فرزندان خوب و خواستنی و لطیف و زیبایش میرسد منجمله ولو برای رفع و دفع خستگی های زحمات و مشقاتش، همان ها را؛ هی به بغل می فشارد و می بوسد.
این چنین در رابطه به پیشداوری هایش حین تقرر و معرفی به وظیفه در ریاست عمومی ارگانهای محل گفته است:
"برای من عجیب و خوشایند این بود که زمانی در این بست معرفی شدم.از سوی همکارانم که تعدادشان در ولایات زیادتر است، عاجل پذیرفته شدم و بسیار مورد احترام قرار گرفتم. این عجیب بود چون توقع این را نداشتم و خودم را برای یک مبارزه طولانی آماده کرده بودم."
مگر جز به این معناست که دریافت ها و قضاوت ها و شناخت ها از کلیت اجتماع افغانستان و لایه لایه آن؛ غیر قناعت بخش بوده است که اصلاً و اساسًا هم طبیعی و بدیهی میباشد!
شاید مهمترین پارادوکس؛ همان احساسات در برابر زادگاه و تربیت گاه و تعلیمگاه سازنده دوران کودکی و نوجوانی (ایران) و در برابر میهن پدری (افغانستان) باشد. هنوز ثابت نشده است که پاتریوتیسم یا پدر وطن دوستی حایز کدام ژن در آدمی باشد و لذا تنها به برکت باور ها و خرده فرهنگ هایی که پدر و مادر دارد و به فرزند منتقل میگرداند و نیز به طریق آموزش ها و اکتسابات از اجتماع پیرامونی؛ این احساسات به گونه های سلیم یا مرضی در ما رشد میکند؛ گونه های مرضی همانا آمیختگی آن با عواطف کور قوم پرستی و قبیله گرایی و غیر ستیزی و تعصبات مذهبی و تنفر های دیگراست.
لهذا این را که محترمه منیره آهنگ کوچیدن به وطن نادیده و جنگ زده و خونین و آتشین میکند؛ بر خلاف میل مادرش که ماندن در ایران را میخواهد که مصئون تر است و خود هم میگوید" در ایران زندگی آرام و آسوده داشتم" صرفاً حواله به احساسات پاتریوتیستی دادن؛ واضحاً مبالغه و حتی غلو است و بایستی عوامل و انگیزه های نیرومند عینی و ذهنی دیگری نیز داشته باشد.
هکذا اینکه محترمه منیره؛ پس از باز گشت به افغانستان نسبتاً به آسانی توفیق به دست آوردن کار های قابل ملاحظه و بالاخره مقام های بزرگ دولتی را حاصل کرده اند؛ در کشور و دولت درجه اول در فساد اداری و خشونت و زن ستیزی و حاکمیت روابط بر ضوابط؛ همینطور «خدای په جات!» خردپذیر نیست؛ لاجرم مساعدت های سیاسی و سازمانی و جناحی بایستی وجود داشته باشد و چه بسا که همچو فاکتور ها بایستی کم از کم یکی از موجبات در عودت ایشان از هجرت بسیار سابقه در ایران نیز بوده است.
یکی از واقعیت های عینی و بارز در سی سال اخیر افغانستان هم این است که علی الرغم دشواری ها و محدودیت ها و حتی خصومت با افغانها در لایه های از جامعه ایران؛ جوانان دختر و پسر زیادی از هموطنان مان که به طریق هجرت یا به خاطر کار به آنجا رفته بودند و یا هم به نحوی از انحای دیگر امکانات تعلیم و تحصیل در ایران پیدا کردند؛ بنابر سطح بلند فنی و علمی و فرهنگی آنکشور؛ اغلب حایز اندوخته علمی و فنی سرشاری گردیدند و به مثابه شخصیت های دراک و فهیم و وسیع اندیش و لایق و حاذق به افغانستان برگشتند و خوشبختانه این روند و روال ادامه دارد؛ لهذا با اینکه خانم منیره یوسف زاده ملکات و استعداد های منحصر به فرد هم دارند؛ معهذا در شمار همین دسته از هموطنان جوان و عزیز مان قرار می گیرند.
و اما بیشترین و بارز ترین و نامنتظره ترین پارادوکس ها را مقاله اخیر ایشان به دست میدهد که در توبیخ و تقبیح شمار کثیری از هموطنان نگاشته اند که مخالف استفاده تبلیغاتی شیطنت آمیز از سخنان اشتباه یا هم یاوه گویی رئیس جمهور آخوندی ایران؛ به نفع انحصار گران قدرت سیاسی و تکروان ناعاقبت اندیش در دولت نامنهاد «وحدت ملی» افغانستان میباشند.
حتی چنانکه می بینید این اکثریت بزرگ با گردش بیباکانه قلم توانای محترمه منیره یوسفزاده مطلقا دارای بیماری های روحی به قرار ذیل دسته بندی میشوند:
۱ـ
نابههنجاری روانی
۲-
خودآزاری
و خودویرانگری
۳-
دیگرآزاری
و دیگرویرانگری
لطفاً این مقاله غرا را به دقت و با مسئولیت بخوانید و با حقایق عینی و بدیهیات منجمله با آنچه که از خود نویسنده درین مجمل آوردیم مقایسه بفرمائید:
اعتراض روحـانی؛ پژواکِ تواناییها و لیاقت حکومت ما
توضیحات
نوشته شده توسط منیـره یوسف زاده
8.7.2017
صدای اعتراضِ آقای روحانی، در واقعِ انعکاسِ غرورِ آبیِ افغانستان و
اعادهی اعتبارِ در
هم
شکستهی آن در چانهزنیهای حقوقی و دیپلوماتیک بود.
این صدا، پژواکِ توانایی و لیاقتِ افغانستان در مدیریتِ آبهایش و تثبیتِ
موقعیتی تازه و برتر در یکهتازیهای منطقه بود.
صدای اعتراض رییسجمهور ایران، آهنگِ عروجِ یک ملتِ تحقیرشده در محیط
بینالملل و تلافیِ بخشی از بیعدالتیهایِ رفته بر آن بود.
دیدنِ همزمانِ عیوب و مزایایِ یک شخصیت و به عبارتی، مشاهدهی نیمهی پُر
و خالی پیاله، از ویژهگیهای یک ذهن و روانِ سالم است.
اما کسانی که مدام ضعفها را انگشتنشان میسازند و بر قوتها چوبِ انکار
میبندند، چند نکته را حکایت و تثبیت میکنند:
۱-
نابههنجاری روانی
۲-
خودآزاری و خودویرانگری
۳-
دیگرآزاری و دیگرویرانگری
از آنجایی که جهانِ ما محصولِ آرا و اندیشههایمان است، افکار مغشوش و
پریشان میتواند دنیای ملموس و واقعیِ ما را تاریک و بیسروسامان بسازد.
یکی از نقاط و جاهایی که بهشدت پریشانیِ روحیِ بسیاری از مردمِ افغانستان
را برجسته و نابهسامانیهای اجتماعی و سیاسیمان را توجیه میکند، نحوهی
تحلیل و داوریمان دربارهی اقدامات و دستآوردهای حکومت است.
در سه سالی که از عمر دولت وحدتِ ملی گذشت، با مرور بر نوشتهها و
تحلیلهای بسیاری از هموطنانم این نکته را بهفراست دریافتهام که روانِ
جمعیِ ما میل شدیدی به نفیِ کامل و سرتاسریِ کارنامهی حکومت وحدت ملی و
انتشار یأس و بدبینی در میان مردم دارد.
یعنی روانِ اکثریتِ جامعهی ما حتا از اقدامات، برنامهها و همچنین
استعدادها و پتانسیلهای مثبتِ حکومت، برداشت و تحلیلِ منفی ارایه میدهد.
اما نکتهی دردناکتر این است که اگر یک سرِ پیکانِ این تحلیلها به حکومت
اصابت کند، سرهای دیگرِ آن، خودِ این تحلیلگران و سپس جامعهی ناکامِ
افغانستان را مجروح میسازد.
انسانی که یکسره آیهی یأس میبافد و کمر به نفیِ امیـدها و دستآوردها
بسته، در مرحلهی نخست خود را شکنجه و ویران میکند و در مرحلهی بعد، این
شکنجه و ویرانگری را به اطرافیان و جامعه سرایت میدهد و در یک زنجیره و
دورانِ منطقی، نتیجه این میشود که روزنههای امید، اعتمادبهنفس، پویایی و
بالندهگی در اجتماع مسدود میگردد و جمعیتی پر از غم، ساکن و سرخورده فضا
را مشحون میسازند.
این روانپریشی در تحلیل و بهتبع آن، خودآزاری و دیگرآزاری را میخواهم با
روایتِ واکنشِ اکثریتِ کاربران و تحلیلگرانِ فیسبوکی ـ که بخشی از آنها
نیز تعدادی از فعالانِ مدنی و رسانهای و حتا قشرِ نخبهی کشور بهحساب
میآیند ـ در رابطه با خبرِ سخنان جنجالیِ رییسجمهور ایران پیرامونِ
احداثِ سد سلما و اظهار نگرانیاش از احداث بندها و سدهای متعدد در
افغانستان، تشریح و تبیین کنم.
آقای روحانی در کنفرانس بینالمللی مقابله با گردوغبار در تهران گفت:
«ایران نمیتواند نسبت به احداثِ سدها و بندهای متعدد در کشور همسایهاش
افغانستان بیتفاوت بماند و حتا بخشی از این برنامهها و فعالیتها
بهدلیلِ تأثیرات مخربِ زیستمحیطیاش باید متوقف گردد.»
این سخنانِ توام با عجز و تکبرِ رییسجمهور ایران برای شمارِی همچون من،
جرقه و بهانهای شد تا دستکم از برخی برنامههای زیربنایی و توسعهای
حکومت، یعنی از کارنامهی سدسازی و بهرهگیری از آبهای افغانستان و خصوصاً
احداث سد سلما، یاد و تقدیری بهعمل آوریم.
اما این یادآوری و ستایش، رگِ تحلیلگریهای نفیمحور و پریشانِ مخاطبان را
پُنـداند و هرکس به طریقی تقلا کرد که خطِ بطلان بر این بخش از کارنامهی
حکومت بکشد.
عدهای گفتند این سد را حکومت کنونی نساخته است.
عدهای بر بیهودهگی و ناکارهگیِ این سد پای فشردند.
عدهای گفتند که اصلاً چنین سدی ساخته نشده است.
عدهای این موضوعِ ملی را با مسایلِ گروهی و شخصی درآمیختند و عقدههای دل
را تازه کردند، و دردمندانه حتا عدهای بر حکومت افغانستان حمله بردند و در
عوض از موضعِ ایران و برازندهگیهای رییسجمهورش دفاع کردند.
در این میان، فقط عدهی محدودی به نقد عالمانهی موضوع و یا هم دفاع از
کارنامهی سدسازیِ حکومت پرداختند و بدبختانه که این عده نیز از سوی عدهای
مخالف، متهم به مزدوری برای حکومت و خیانت به مردم شدند.
در منطق چنین اشخاصی، کارکردن در حکومت نوعی خیانت بهحساب میآید و تعریف
از دستآوردها نیز چاپلوسی و تملق.
در مرامِ این عده، یا در حکومت نباید حضور داشته باشید و یا اگر حضور
داشتید، این حضور باید ویرانگرانه و براندازانه باشد.
این در حالی است که همیشه انتقاد دارند که چرا اشخاص شایسته و کارا به کار
گماشته نمیشوند.
چنین نگرشی، یعنی استقبال از تخریب و شورش و گردش باطل در تونلهای
حسرتبارِ تاریخ.
اگر از سایر بندها و سدهای در دستِ احداث و نوسازی در دولتِ فعلی بگذریم،
در مورد بند سلما که توسط رییس جمهور غنی افتتاح شد، میتوان گفت که حتا
اگر همهی کارهای این سد در دورهی آقای کرزی تکمیل شده باشد، آبگیری و
بهرهبرداری از آن، معنای پیروزیِ ملت و دولت بر دسیسهها و ارادههای باطل
را میدهد؛ کشورهایی که به روشها و دلایلِ مختلف مانعِ اجرا و اکمالِ این
طرح میشدند و تمام محاسباتشان را برای خاکخوردنِ این سد و پیوستنِ آن به
تاریخِ ناکامیهایِ ما متمرکز کرده بودند.
جنگهای بیپایان در کشور، ضعفِ اراده و مدیریت در حکومتهای گذشته، تمام
همسایههایِ ما را که از آبهای جاری در افغانستان سود میبردند به این
امید و اطمینان رسانده بودند که طرحهایی مانند بند سلما یا روی کاغذ باقی
خواهند ماند و یا در روی زمین نیمهکاره رها خواهند شد.
اما فقط ارادهی قاطع حکومت وحدت ملی بود که خطای محاسباتیِ همسایهها را
مبنی بر ذلت و محرومیتِ همیشهگیِ افغانستان آشکار ساخت و این آشکارسازی،
صـدای اعتراضِ رسمیِ همسایهگان را برانگیخت.
صدای اعتراضِ آقای روحانی، در واقعِ انعکاسِ غرورِ آبیِ افغانستان و
اعادهی اعتبارِ درهمشکستهی آن در چانه زنیهای حقوقی و دیپلوماتیک بود.
این صدا، پژواکِ توانایی و لیاقتِ افغانستان در مدیریتِ آبهایش و تثبیتِ
موقعیتی تازه و برتر در یکهتازیهای منطقه بود.
صدای اعتراض رییس جمهور ایران، آهنگِ عروجِ یک ملتِ تحقیرشده در محیط
بینالملل و تلافیِ بخشی از بیعدالتیهایِ رفته بر آن بود.
اینکه اکنون جانبِ ایران از مطالعاتِ عمیقِ زیستمحیطیِ منطقهای در احداث
سدها، مراعات حقوق همسایهگی و همسرنوشتی، احترام به رژیم حقوقیِ
رودخانههای مرزی، رعایت کنوانسیونهای بینالمللی و همزیستی با سیاستِ
بُرد ـ بُرد با افغانستان سخن میگوید، در شرایطی است که با احداث سد سلما
و بازسازی بندهای دیگر، ولایتهای شرقی ایران با خطر خشکسالی و آلودهگی
هوا و گردوغبار روبهرو شده و آثارش به تهران نیز رسیده است.
یعنی برعکسشدنِ معادله در آبهای مرزیِ ما و ایران و در نهایت سایر
همسایهگان.
میدانیم که اخلاقاً نباید از خشکسالی در ایران و رنجِ مردمانش استقبال
کنیم و عقلاً و منطقاً باید حقوق بینالملل و پاسِ همسایهگی را بهجا
آوریم، اما واقعیتِ جهانِ سیاست همواره کمترین توجه را به اخلاق و حقوق
داشته و یکسره بر اسبِ کامروایی در هنگامِ قدرت شلاق زده است.
چنانکه پاکستان و ایران همیشه ناخنهای افگارِ ما را فشردهاند و با تضییع
حقوق اساسی مردم ما، راه پیشرفت و تأمین منافع یکجانبه و خودخواهانهی
خود را هموار کرده اند.
در همین مورد آبهای مشترک، ایران و ترکمنستان بدون در نظر گرفتن افغانستان
و حقوق بینالملل، سد دوستیِ خودشان را اعمار و با آبهای هریرود که از
کوههای افغانستان سرچشمه میگیرد، پُر کردند و در این میان به مردم ما
سهمی جز درد و دریغ و حسرت قایل نشدند.
ما در چنین معادلهای، بیپروایی و بیمعرفتیِ سیاسیِ همسایهگان را با
جسارت و شجاعت پاسخ داده و حقوق افغانستان را از موضع قدرت طلبگار شدهایم.
رژیم حقوقی رودخانههای مرزی به کشوری که هم رودخانه از کوههای آن سرچشمه
گرفته و هم بخش بزرگی از آنرا در خود جا داده، امتیاز و برتری قایل
میشود، اما افغانستان بهرغم داشتن این شرایط در بارهی هریرود، هرگز از
مزایای حقوقی آن بهرهمند نشد.
اکنون سد سلما برج و بارویی محکم برای تثبیتِ این حقوق شده است.
جانب ایران میتواند برای تعیین حقآبهی خود، هیأتهای بینالمللی را دعوت
کند و اگر حق و امتیازی بیش از فیصلهی حقوقدانان بینالمللی میطلبد،
باید در میز مذاکره و معامله جانب افغانستان را امتیاز و پاداش مضاعف دهد.
در پایان اضافه باید کرد که هر حکومت و رییسجمهوری مانند هر نهاد و
سیاستمدار دیگر ضعفها، خلاها و کاستیها و اشتباهاتی نیز دارد و هرگز از
دایرهی نقـد خارج نیست، اما نقد جدا از آنکه با عقدهگشایی و ویرانگری
متفاوت است، ماهیت عالمانه و اصلاحگرانه دارد.
نقد مخاطبش را چه رییسجمهور باشد و چه یک فردی عادی مملکت، به شنیدن
مشتاقانه و پذیرش اشتباهها و جبران آنها دعوت میکند.
نقد سازنده بر کارنامهی حکومت وحدت ملی و چینش عیوب و مزایای آن و ارایهی
راهکار و پیشنهاد میتواند ظرفیتهای دولت و مردم را ضربِ صد کند و راه
رسیدن به سعادت و رفاه همهگانی را هموار سازد.