اکادمیسین شرعی جوزجانی

 

 

زنان عرب و روی بند سیاه

مسکین دارمی شاعر مشهور عرب که در اواخر قرن اول و اواخر قرن دوم هجری در شهر دمشق میزیست، با اشعار سلیس، روان و زیبای عاشقانهُ خود شهرت زیاد داشت. زنان عرب گرویدهٔ مسکین دارمی و اشعارعاشقانهُ او بودند. زنان علاقمند از گوشه و کنار برای دیدن او و شنیدن اشعارش به پایتخت می آمدند و برخی هم با او ملاقات میکردند. درست مثل علاقمندان مرحوم احمد ظاهر.

مسکین هم شاعر و هم خوانندهٔ خوش آواز بود. بعضا با لباس مخصوص خود عصا بدست در شهر ظاهر می شد و اشعار تازهُ خود را در محل اجتماع مردم می خواند و مورد استقبال گرم علاقمندان قرار میگرفت و سرایندگان نیز اشعار اورا میخواندند.

در همین روزگار یکی از تاجران در یکی از شهرهای مجاور متوجه می شود که روی بند سیاه (الخمار الأسود) خیلی مود است و خریداران زیاد دارد. او با شور و شوق زیاد با تمام پول خود روی بند سیاه میخرد و به شهر دمشق می آورد، لیکن اتفاقا رویبند سیاه درین شهر از مود افتاده است و زنان از خریدن آن ابا می ورزند. بازرگان درمانده می شود و از ترس این که تمام سرمایهٔ خود را از دست بدهد، به هر دری سرمیزند و چاره میجوید. 

اتفاقا روزی یکی از دوستانش بوی میگوید:

-       حل این مشکل تو فقط یک راه دارد و آن این که اگر مسکین دارمی شعری در وصف رویبند سیاه بگوید، بازار تو رونق می یابد و اموالت به فروش میرسد.

بازرگان به سراغ مسکین میبرآید و سرانجام اورا در یک مسجد می یابد که مشغول عبادت است. انتظار می کشد، چون از عبادت فارغ میشود، نزدش رفته وضع دشوار خود را برای او بازگو میکند و از وی خواهش میکند تا شعری در وصف رویبند سیاه بگوید.

مسکین میگوید:

-       من سالها است که با گفتن اشعار عاشقانه وداع گفته به طاعت و عبادت مشغولم، چگونه میتوانم برتمام اینها خط بطلان بکشم؟

تاجر با الحاح و زاری از وی میخواهد به حالش رحم کند، اگر این کمک را ازوی دریغ بدارد کاملا ورشکسته خواهد شد و تمام اهل و عیال او گرسنه خواهند ماند و نیز یاد آور میشود که این کار خیر تو به یک انسان درمانده و خانوادهٔ او در جملهٔ حسنات به شمار خواهد رفت.

دل شاعر به حال تاجر می سوزد و به وی وعده میدهد که این کمک را خواهد کرد.

فردای آن روز مردم شهر می بینند که مسکین دارمی با همان لباس دوران جوانی و عصای خود به بازار آمده و این شعر را زمزمه میکند:

 

قل للملیحة فی الخمار الأسود

ماذا فعلت بزاهد متعبّد

 

قد کان شمّر للصلوة ثیابه

حتی جلست له بباب المسجد

 

ردی إلیه صلاته و صیامه

لا تقتلیه بحق دین محمد

 ترجمه:

به زن زیبا رویی که رویبند سیاه پوشیده بگو، در حق این زاهد گوشه نشین چه کردی؟

او دامن برزده بود تا به عبادت مشغول شود که ناگهان تو آمدی و بر درمسجد نشستی.

روزه و نماز اورا که برهم زده ای به وی باز گردان، به حق دین محمد که از کشتن او دست بردار.

----------------

در شهر آوازه می افتد که مسکین، عاشق زنی با روی بند سیاه شده و طاعت و عبادت را یکسو گذاشته است.

زنان شهر باشنیدن این خبر و شعر مسکین به سراغ روی بند سیاه میبرآیند و تمام روی بندهای سوداگر به قیمت بلند به فروش میرسد.

پژوهشگران این شعر را یکی از شیوه های ظریف اعلان دانسته اند.

 ـــــــــــــــــــــــــــــــــ

مسکین از شاعران بلندپایهٔ دورهٔ امویان و عباسیان بود. در انواع مختلف ژنرها شعر سروده، اشعار دلنشین او در بارهٔ زنان زیبا تا کنون هم توسط سرایندگان خوانده میشود و به تتبع ازآن مشاعره ها براه می اندازند.

در کتابهای تاریخ ادبیات عرب در بارهٔ احوال و آثار او مطالب زیادی موجود است، از آن جمله ما دو منبع زیر را ذکر می کنیم:

  1- عمر فروخ، تار يخ الأدب العربي: الأعصر العباسيَّة(عمر فروخ، تاریخ ادبیات عرب: عصر های اموی و عباسی). دار العلم للملايين - بيروت. نشر چهارم - 1981. ص. 72.

2 - عفيف عبد الرحمن، مُعجم الشعراء العباسيين. دار صادر - بيروت. نشر نخستین - 2000. ص، 207.

 

 

 

 


بالا
 
بازگشت