رسول پویان
عیار عشق
بهــار جـامــــۀ زرد خـــزان دربـر کرد
شکوفه خون دل ازجوی دیدگان سرکرد
بشاخ صبح چو گل زد خنده یی بشکفت
عـبـوس شب بـدر آمـد و پاک پرپر کرد
چوعقل وعشق شکوفان شدند، شیخ دغل
تو را اسـیر بهـشت خیال و محشـر کرد
حکایت اسـت که قابیل کـشـت هابیل را
و ازدواج به هـم خـواهـر و بـرادر کرد
میان هـستی و انسـان توازن است به پا
اگـر کـسـی بـه ذات خـودش بـاور کرد
تضاد و کینه و قتل و قتال ذاتی نیسـت
توان برون همه را ازروان وپیکر کرد
به نورعشق ومحبت جهان شود تسخیر
اگر ز مهر سـپه از خلوص افسـر کرد
فـروغ عشـق بـود جـاودان در دل دهر
نمیرد آن که فروزان چراغ مجمر کرد
امید و جنبش و شـور و نشاط می بارد
بـرای نسـل بشـر ایـن همه میسـر کرد
درخت عـشـق دهـد مـیوۀ لـذیـذ وصل
دو دل را چه نکو همنوا و همسر کرد
تـفــاوتـی نـبــود در حـقــوق انـســانی
عـیار عـشـق زن و مرد را برابر کرد
ثبات وحدت مردوزن است اصل حیات
به یک صدف تکامل دل دوگوهر کرد
بنای جـامعه از بیخ و بـن شـود ویران
به جای عشق، هوس را اگر مقررکرد
8/3/2018
================
نای موسیقی
طرب در دل هوای بزم موسیقیار میسازد
نـوای تَـن تَـنَن در دل خـیـال یـار میسـازد
حجازواسپهان وراهوی وشور و زیرافکند
نـوا وبـوسلیک از زخمـههای تار میسازد
زعشّاق وحسینی و بزرگ و راست مینالد
مقـام زنگوله بر عـاشـق و هـشیار میسازد
به چنگ وتنبک وتنبورونی مطرب کندآغاز
گهی با تار میگـويـد، گهی اشعار میسازد
به جای ارغنون هارمـونیه در پیش خنیاگر
به همـرای رباب و طبله و دوتـار میسازد
کجا شد بربط و شهرودوشوشک دردیارما
نقاره رفته از میدان و سـورنا زار میسازد
دگرچنگوچغانه محفلآرای خراسان نیست
سـرنده، بیدف و بیديره و بیتار میسازد
سـهتار نغـز پیشین را کجا بـردنـد از محفل
ســرود و رودخـانـی از دل افگار میسازد
زطاس و کاس و سنج و نالۀ زارجلب گویم
به تال و زنگ مطرب نغمۀ پربار میسازد
نداردرونقی سنتور و قانون، ازعمل خارج
طـربرود از نـوا افـتـاده و گـيتار میسازد
کمانچه را کمان بشکسته اند درمحفل شادی
ولی غیچک به یاد همدم و همکار میسازد
صـدای دنبوره از درّه و کـوه و کمر خیزد
دوبیتیهـای نغز و سـاده از گفتار میسازد
ز طرف کـشزاران نغمۀ ساز و دهـل نایـد
نیانبان تو را چون مرغ بیمنغار میسازد
ز راگ و تال هندی سُر بود ساز وطنداران
مغنی طرح تکراری در این بازار میسازد
زآهنگ خراسان ساز هندی بهرهها بگرفت
تـوازن گـر بــود خـنـیاگـری آثـار میسازد
فـراموشـت نگـردد نُوت هندی و خراسانی
که این هردوبه هم الحان پراسرار میسازد
تَـنَن تَـن تَـن تَـنَن دارنــد اوزان خـراســانی
سا ری گا ما پده نی سا یکی معیارمیسازد
یکی بـاربـد میگـردد یکی فـارابـی و قـادر
سرآهنگ وطـن را مرغ موسـیقار میسازد
اگرچه تک ملودی سازهندی وخراسانیست
ظرافتهای ریز رنگرنگ درکارمیسازد
غزل معشوقه و محبوبۀ ساز خراسان است
سـرود حلق را از سـاز دل اظهار میسازد
چه زیبا هست رسـم تازهپردازی ز استادان
که کیف سازوآواز و هنر صد بار میسازد
بـود آهنگ هسـتی و خـدا در نای مـوسـیقی
نشاط وشورومستی وطرب سرشارمیسازد
اگرجنگوطنبیکوس وبیکرناوشيپورست
تبـیـره زن و بـوقی، دم دم اشـرار میسازد
نوای شوق و شادی را کند خاموش افراطی
ز حلقـوم تعـصـب نفـرت و ادبـار میسازد
پیام حـامـیـان طالـب و داعــش بـود افـراط
ولـی آهـنگ آزادی وطـن بـسـیار میسازد
9/12/2017
00000000000000000000
شهروند عدل و مساوات
به من بـرده و تابـع مگـو که شهروندم
برای حق و حقـوقـم همیشه می جنگـم
گذشـت دورۀ جهـل و فـریب و استبداد
دیگر نـه تـابـع ظلـم و اسـیـر تـرفـنـدم
کسی زخنجر خونین دیگر نمی ترسـد
مگو ز کنده و زنجیر و محبس و بندم
ز جـنگ قـومی و رسـم قبیله بـیـزارم
امـیـد وحــدت ملـی نمــوده خـرسـنـدم
هزاره همدم تاجیک وازبک و پشتون
ز کینه گـر گذری زهـر میشـود قندم
طلسم شـب شکـند مهـر پاک دل آخـر
به نـور وحدت عشـق و امید سـوگندم
اجیر و فعله و مزدور کس مشو جانم
بـنـه عمـارت قـانــون کار و کارمندم
زچشم شورحسودان نمی کنم تشویش
فلک فکـنده بـر آتـش بـه سـان اسپندم
طلسـم دیـو سـیه بشکـنم وگـر نـه باز
چـو پـیـره آل خـورد پارههـای دلبندم
زخشم و کینه و نفـرت خالی ام خالی
دل از تـرانـۀ مهــر و محـبـت آگـنـدم
ز اخم وحشـت شمشیرخونچکان تیرم
نشـاط بـوی خـوش غنچـههـای لبخندم
پیام حرکت و گفتارذهن ما نیک است
چنین بخوان ز قـرآن و زنـد و پازندم
ز چشم علم و تمدن چو بنگری بر ما
بـه نـور عـدل و مسـاوات تازه پابندم
14/9/2016
.