موالانا کبیر فرخاری

 

استقلال

وطن خرابه ز تفتین دشمنِ کهن است
حریم خلوت جغدان و لانه‌ی زغن است
ز اقتصاد بُوَد پرچمش فراز زمان
که جوش خون به رگ و نبض کار پر ثمن است
دهد به دیهیم میهن علوم و شوکت شان
چراغ راه شما او کلید قفل من است
چگونه دهل بکوبم به صبح استقلال
لباس ارتش کشور قبای مکنتن است
خدیو مملکتم نطفه‌ی حرامی اوست
زبون پنجه‌ی ابلیس و دیو و برهمن است
به صدر کرسی قدرت اگر نشسته زبون
دو پای همت سستش غریق در لجن است
غریق لاف خود و برده‌ی ابوالحسنم
به پای دل ز خرافات حلقه‌ی رسن است
کله شکسته به سر می نهم ز کبر و غرور
لباس کهنه‌ی غربی لباس هموطن است
به چشم روشن ما خاک پاش مفتی دین
به گوش چرخ فلک پرفشان فغان من است
غذای خوردنی ام لخته‌ی جگر همه روز
جبین مردم کشور چو زلف پُرشکن است
ز مرغ نغمه سرا پال و پر شکسته به باغ
گلاب خسته در آغوش بستر چمن است
به پای گور غنی می روی به دیده‌ی باز
هزار کشته‌ی تیغ ستم به یک کفن است
ز خاک کوی وطن سرمه سای فرخاری
که مشک تر ز دل ناف آهوی ختن است

مکنتن=مکناتن

مولانا عبدالکبیر فرخاری
۳۱ اگست ۲۰۱۷ میلادی
ونکوور - کانادا

 

 

 


بالا
 
بازگشت