شجاع الحق نوری

درد مارا نیست پایان ال غیاث؛

داشتن سرک در حال حاضر یکی از ضروریات مهم  هر جامعه است. اکثر کشورهای جهان به ساختن سرک ، شفاخانه، مکتب و دانشگاها از همه بیشتر توجه دارند و به آن اولویت میدهند.  هر مورد از مکان های یادشده تاسیسات عام المنفعه بوده و بخش از نیازمندی های مردم را مرفوع میسازند.

در این نبشته اشاره میشود به سه دوره ای که منحیث یک شهروند افغانستان از نداشتن جاده های  بی قیر رنج برده ام. دور اول بر میگردد به زمان گروه طالبان؛ در این دوره سیاه هرگاهی به مقصد رفتن از زادگاه من(پنجشیر) به کابل یا هم برعکس آن سفر را آغاز می نمودیم در کنار ترس از طالبان، خاطرات بدِ، نداشتن سرک های بی معیار و طی نمودن فاصله های زیاد را با پای پیاده، سرگذشت و یاد گار حافظه من از آن دوره است.  

آن زمان برای آمدن به پایتخت و رفتن به پنجشیر مبجور بودیم، ولایت های پروان، پنجشیر، کابل و کاپیسا را عبور نماییم، همانند من بسیاری از هموطنان دیگر ما با این مشکل مواجه بودند. حواله نمودن کیبل، قنداغ و سوته های طالبان بجان مسافرین از یادگارهای زشت و  کارنامه سیاه  طالبان است  که فراموش هیچ عابر آن دوره نخواهد شد.

 سرک های کندو کپر آن زمان برای هر مسافری آزار دهنده بود. یکی از خاطرات بد سفر مان را اینجا نقل میکنم. روانه پنجشیر بودیم.  مناطقی از ولایت کاپیسا رسیدیم. با پوسته ای از طالبان سرخوردیم. من با کاکای نیمه سالم همراه بودم. کودکی با کمتر از هفت سال سن. پس از پرسش ها و هیبت های زیاد افراد پوسته طالبان چند نفر را لت کوب نموده و بندی ساختند. همچنان بیک های مانرا تلاشی نموده، از میان بیک ها دو جوره گودی طفلانه بیرون کشیدند. احتمالن که در خانه آنرا برای اطفال در بیک جابجا نموده بودند.  چون داشتن تصویر، تیپ، کست و... از وسایل ای بود که داشتن و استفاده از آن در قانون طالبان جرم پنداشته میشد. پس از پرسش و پاسخ های چون، از کجا آمدین، کجامیروین؟ چه کار دارین؟ افراد طالبان این گودی ها را به زمین های زراعتی انداختن تا این که فرمانده این گروه آمده و پس از پرس و پال های زیاد گروه مارا اجازه رفتن داد. از خدا میخواستیم که مارا به ساحه تحت حاکمیت افراد مربوط به آمر مسعود برساند که از شر طالبان خلاس شویم. پنج سال رفت و آمد ما در این دوره از سرک های خامه بود که رفت و گذشت.

  رفتن به دانشگاه ؛ سرک های خامه و بندش راه یادگار دیگری از دوره تلخ زندگی من و هزاران تن دیگر است. زمانی که از چاریکار یا هم کابل بطرف دانشگاه البیرونی در کاپیسا میرفتیم بندش راه در جبل السراج- چاریکار- گل بهار روز های تیر از زندگی من و دیگر مسافرین بود.  

چهار سال دوره دانشگاه را در سرک های خامه و نیمه قیر و بندش جاده های این مسیر سیر و سفر نمودیم. در هر نیایش میگفتم که خدایا این مشکل را چه زمانی حال خواهی نمود؟ اما بدبختنانه تا چهار سال دوره تحصیل این مشکل را پایانی نبود.

در آن زمان کار قیرریزی سرک حلقوی پروان- کاپیسا جریان داشت و در سالنگ ها هم مشکل برف، باران و برفکوچ بود که برای موترهای کلان روزانه اجاره تردد داده نمیشد. بعضی از روز ها موتر های کلان تا چوک- چاریکار پشت سر هم صف میکشیدند؛ ما هم برای عبور مجبور بودیم بعضی از روز ها ساعت ها انتظار بکشیم تا از این مسیر عبور نماییم. گاهی وقت ساعت اول درسی از پیش ما میرفت،  گاهی هم در نتیجه بندش زیاد از راه برگشت می نمودیم. سر انجام  دانشگاه تمام شد و من به کابل برگشتم.

امیدواری های ما بیشتر بود که با آمدن به پایتخت، در کنار حل شدن بخش از مشکلات،  مشکل سرک نیز حل میشود. چیز بیشتر از چهار و نیم سال میشود که به کابل برگشتیم هنوز هم از مشکل جاده های خامه و خاک آلود خیرخانه، سرای شمالی، تهیه مسکن و...  رهایی نیافتیم.

هر روز از خیر خانه تا به محل کار سرک های سرای شمالی، تهیه مسکن،  پروان دوم و  چهارراهی سر سبزی را از جاده های خامه و کند و کپر رفت و و آمد می نماییم. این مشکل در دیگر محلات کابل نیز دامنگیر مردم ما است. با وجود ای که چندین بار شهرداری کابل از  قیر ریزی این جاده ها خبر داده است، هنوز هم در بعضی از محلات کار اصلن جریان ندارد و دربعضی ساحات دیگر هم کار بسیار به کندی پیش میرود.

 

 

 

 


بالا
 
بازگشت