سیدهاشم سدید

24.02.2017

 

آیا واقعاً اسلام به هنر و فلسفه و تفکر وعرفان نیاز ندارد؟

 

افلاطون: بینائی صفت روح است نه جسم.

"مه نون" یکی از کتاب های افلاطون

دین: و از تو در بارۀ روح سؤال می کنند

بگو:"روح از فرمان پروردگار من است

و جـزاندکی از دانش، بـه شـما داده نشده

است."

"اسراء 85"

به نظر هاشمیان، کسی که ارتباط بسیار تنگاتنگ و نزدیک فکری با طالبان خشک اندیش و جنایت پیشه دارد، و با وجود یک عمر تحصیل و تدریس و مسؤولیت  اداره و نشر یک نشریه فرهنگی ـ سیاسی به نام آئینه طی کمابیش دو نیم دهه، و سال ها زندگی در کشورهای متفکر پرور، آزاد و پیشرفتۀ جهان، که می گوید" «اسلام اصلا نیاز به پشتیبانی فلسفه و کلام و تصوف و عرفان وهنر و... ندارد، چونکه فلسفه و کلام وعرفان و چه و چه اصلا افتخار ثبوت حقانیت اسلام را ندارد...»، آری! (نگاه کنید به نظری که او به تاریخ 23.2.2017 در دریچۀ ابراز نظریات پورتال افغان جرمن آنلاین ارسال داشته است ــ انگیزۀ نوشتن این گفتار همین نظر اوست!)

طالب و داعش نیز، یکی با نابود کردن مجسمه های منحصر به فرد بودا و صد ها حملۀ کور انتحاری در افغانستان و قتل هزار ها هموطن ما و دیگری با از بین بردن با ارزش ترین آثار باستانی در سوریه و عراق و با انهدام مقابر و تندیس ها و معابدی تاریخی و از بین بردن آثار هنری نفیس و گرانبها و قتل و اعدام هزاران انسان بی گناه، از جمله ده ها باستان شناس و مؤرخ و استاد و معلم و نویسنده و روزنامه نگار و عکاس و... عملاً به جهانیان اعلام کردند، مانند هاشمیان، که اسلام و مسلمانان نیازی به هنر و گنجینه های فرهنگی ـ تاریخی و تفکرعرفانی و فلسفه و مدنیت ندارند.

هاشمیان و ملا محمد عمر و بغدادی و ملا نیازی و حقانی یگانه مسلمانانی نیستند که با هنر و معارف و آثار با ارزش و کمیابی به جا مانده از ازمنه های کهن دشمنی دارند و می خواهند آن ها را از بین ببرند و یا جلو کار های هنری ـ فلسفی را در جوامع اسلامی بگیرند. تاریخ اسلام و قتل و تبعید و آزار و شکنجۀ هزار ها انسان روشن ضمیر و روشن بین و اندیشمند، صد ها فیلسوف و هنرمند و محقق گواه بر این است که از گذشته های دور کسانی زیادی در سر زمین های اسلامی وجود داشته اند که عملاً جلو پیدایش و رشد و کمال و هنر و فلسفه و نوخواهی و نوجوئی و آفرینش های خلاقانه و لازم مادی و معنوی را می گرفتند و حتی مخالف مکتب و مدرسه و تدریس، غیرازعلوم دینی، بودند؛ مانند احزاب اسلامی ـ جهادی افغانستان که پیش از آمدن به کابل و قبل از این که قدرت سیاسی را به دست بگیرند، چندین بار و چندین روز روی این مسأاله شور و کنکاش کردند که به دختران شش ساله ــ وقتی رفتن و نرفتن دختران شش ساله به مدرسه مورد سؤال و مشوره قرار بگیرد، حکایت رفتن دختران بزرگتر به مکتب و پوهنتون و زنان به کار خارج از منزل خود به خود معلوم است ــ اجازه داده شود به مدرسه بروند یا نه!

چرا این جماعت انسان ها با درس و تعلیم و مکتب و مدرسه و علم خصومت دارند؟ و چرا از فلسفه و از اندیشه و اندیشیدن و هنر این قدر بد شان می آید، دقیق تر بگویم: ترس دارند؟ روشن است؛ زیرا فلسفه چیزی نیست جز "آزادترین نوع فعالیت فکری انسانی"، که به هیچ صورت و به هیچ چیزی نباید محدود شود. فعالیتی که راهگشای تفکر انسان در جهت کشف حقایق گوناگون و رهائی از جهالت و خرافات است. وسیله ای است برای رهائی انسان از پنجۀ تعصب و از چنبرۀ نادانی و ناتوانی و اسارت فکری، که اساس رهائی از هر نوع اسارت و بهره کشی ست!

با تفکر طالب و داعش که اکثریت شان ازعلم بی بهره هستند، سواد و عقل و بینش درست ندارند، از مدنیت بوئی نبرده اند و قدر دانش و تحصیل و فضیلت و کمال و آزادی را نمی دانند، فعلاً کاری ندارم؛ اما این که هاشمیان چرا چنین تند و خصمانه و روراست و پوست کنده علیۀ هنر و فلسفه و علم و عرفان و کلام موضع می گیرد، هم جائی تأمل است و هم جائی تعجب؟ می دانستم که هاشمیان تمایل عمیقاً قلبی به طالبان و افکار ضد انسانی آن ها دارد. از این رهگذر موضع گیری وی علیه فلسفه و هنر مرا متعجب نمی سازد. تعجب از این ناحیه است که چطور شد که او به این سادگی و جرأت درجهانی که همه دوست دار فلسفه هستند و هنر را قدر می نمایند مکنونات خیال و ذهن بیمار خویش را ظاهر ساخت.

قبل از این که نظر سائر مسلمانان را پیرامون ضرورت یا عدم ضرورت اسلام به فلسفه و هنر و سائر علوم مورد مطالعه قرار دهم، می خواهم علت دشمنی هاشمیان با علم و دانش و هنر و فلسفه را بیان کنم.

اولین چیزی که بیانگر دشمنی او با هنر و فلسفه و سائر معارف بشری است، نام، خاستگاه خانوادگی، قوم و پیشۀ پدران و تعلق او به قشر مفت خور و بهره کش جامعۀ ما می باشد. نام و اعتبار "سید"، به عنوان اولاد پیامبر(هرچند همۀ "سید" ها نه مانند هاشمیان و اجداد او بدرگ و بدعمل و وطن فروش هستند ـ حکایت رابطه یکی از اجداد او با انگلیس ها، اختلاس صد هزار روپیه و شکایت انگلیس ها از به سرقت رفتن این مبلغ و... ــ و نه اسلام را وسیلۀ برای راهزنی و سرقت بی پردۀ اموال و دارائی های مردم قرار داده و قرا می دهند.) در جامعۀ ما بهانه و مدرک خوبی بود و است برای برخی ها، از جمله اجداد هاشمیان، برای درآوردن پول مفت و بهتر زیستن بدون رنج و بدون خواری کشیدن!

ثروت بی حساب آقا خان، سید کیان، حضرت ها، گیلانی ها و صاحب زاده ها و صد ها تای دیگر از این جنس انسان های عوام فریب را در نظر بگیرید. همه از همین راه، یعنی استفاده از نام اسلام و نام خدا و قرآن و پیامبر، با دادن یک تعویذ یا شوئست و بستن تاری به نام بند و نظربند، یا مشکل گشا، و خواندن یکی دو آیت و پف کردن به روی و موی مریض یا یک انسان محروم و درمانده و نیازمند و خوراندن یک کپه خاک یا قدری نمک یا نوشاندن آب "دم" کرده و ده ها نیرنگ دیگر به دست آمده است و تا زمانی که مردم از دین و از فطرت اصلی این چنین انسان های متقلب، استفاده جو و فریب کار بی خبر هستند، این ها بدون این که شانۀ خود را به گفتۀ مردم "خوار کنند"، از درآمد مفت و بدون زحمت نه تنها در آرامی و عشرت کامل و بدون دردسر به سر می برند، که احترام نیز می شوند.

حال با درک این واقعیت، نظر به تجربه های تاریخی و ملموس، چگونه باید انتظار داشت که چنین افراد و فرزندان و فرزندانِ فرزندان شان از امری پشتیبانی کنند، که در نهایت بر ملا کنندۀ چهره های کثیف، و اندیشه های سخیف و شیطانی و اعمال زشت و غیرانسانی این ها باشد؟

فلسفه علم است. و منطق شاخه ای از این علم که به کمک آن انسان می تواند راه درست اندیشیدن و شناخت بهتر را پیدا کند و بیاموزد. از طریق علم است که انسان به تمییز و تشخیص خوب و بد قادر می شود و انسان ها و اندیشه ها را به درستی می شناسد و فرق دوست و دشمن و خائن و خادم را می کند. هاشمیان و برادران طالبی و داعشی وی این موضوع را به خوبی می دانند. بنابراین برای این که "آقائی" و "باداری" و بالا نشستن و بهتر خوردن و صد ها جریب زمین زراعتی و باغ و آسیاب و زمین های علف خیز و رمه های گاو و گوسفند و بز و... را، که از راه دین فروشی به دست آورده اند، از دست ندهند، باید مانع فراگرفتن علم و فلسفه و هنر به وسیلۀ مردم شوند. آنهم از راه دین، که مؤثرترین راه برای اقناع مردم خوش باور و مسلمان، ولی بی خبر از تعالیم واقعی اسلام، می باشد! 

آنانی که با فریب و از راه کلاه برداری، بدون کار و زحمت به ثروت می رسند، نه دوست مردم هستند نه خادم و نیخواه مردم. بنابراین کوشش این گونه انسان های کلاه بردار و متقلب و مفت خور همیشه این است که مردم را در تاریکی و نادانی نگه دارند، و نگذارند مردم به علم و دانش دست پیدا کنند و از واقعیت های تلخ و شرین آگاه شوند. علت دشمنی هاشمیان با فلسفه و هنر وعلم و آگاهی و روشنفکران و روشنگران چیز دیگری نیست غیر از همین مطلب؛ و غیر از حفظ و استمرار زندگی طفیلی و ننگین جماعت مفت خوران بالانشینی از جنس کیان ها و...، و اولاد و احفاد اجداد هاشمیان نسل اندر نسل! 

برای این گونه انسان ها بسیار سخت و ناگوار است که موقعیت و اعتباری را که در جامعه، بخصوص نزد حکام به دلیل موقعیت و اعتبار دینی شان پیدا کرده اند و عنایاتی که حکام به دلیل اهمیت شان در میان مردم ــ از چه راهی و به چه طریق این اعتبار و اهمیت را در میان مردم پیدا کرده اند برای حکام مهم نیست، چون خود حکام هم به آلودگی های مختلف آغشته هستند و به حمایت متقابل دین فروشان بی آزرم نیاز دارند ــ  به این ها مبذول می دارند، از دست بدهند. 

این ارزیابی شامل همه مسلمانان، همۀ سادات و حضرات و... در جهان اسلام و در کشور ما نمی شود. همه مانند این "سید" پاکستانی [هاشمیان خود را "پاچا" می نامد. این لقب در افغانستان مروج نیست. لقبی ست که تنها در پاکستان مورد استعمال دارد.] نیستند و مانند وی و اجداد وی فکر نمی کنند. چرا که اگر اسلام به فلسفه و هنر و تفکر نیازی نمی داشت، از درون اسلام فلسفه ای به نام "فلسفۀ اسلامی" هرگز بیرون نمی آمد؛ و اگر همۀ سادات دزد و فاسد و شارلاتان و با مردم بیگانه می بودند، کسی از میان آن ها پیدا نمی شد علیۀ آن ها [خود] بنویسد و حقایقی را در بارۀ آن ها بروز بدهند!!  

چرا من فکر می کنم که اعتقاد به بی نیازی اسلام از فرهنگ و مدنیت و علم و فلسفه و کلام و هنر در میان مسلمانان عمومیت ندارد؟ برای این که:  

خلاصه این که: به نظر من، انسان با پیروی از افکار اشخاصی مانند ابن باجه، خلاف اندیشه های هوائی و بی پشتوانه و مخالف عقل و خرد انسانی برخی از افرادی بی دانش، مانند هاشمیان، و چون بسا حرف های ادیان گنگ است، و به همین دلیل مفسرین به تفسیر کلام غیر روشن ادیان می پردازند، و چون با آن هم هنوز حرف آخر زده نشده است، باید به دامان عقل، به خصوص به عقل واقعاً آزاد بشری، من حیث یک نیاز قطعی، و به دامان تجربۀ عملی دست زد. در غیر آن تا اسلام است وعقل کنجکاو و آزاد بشری، و تا جلوی عقل واقعاً آزاد وجلوی عقلاء گرفته می شود، کسانی مانند ابو زید و سروش و... به وجود خواهند آمد و سؤال پی سؤال مطرح خواهند نمود و کسی هم نخواهد بود که به جواب شان بپردازد!

می گویند: «غایت تفکر فلسفی ابن باجه اتصال به عقل فعال، به عبارت دیگر عقل فیض دهنده است. عقلی که واسطه میان مبداء کل و جهان هستی می باشد.»

چون منظور از مبدای کل در فلسفۀ اسلامی چیزی غیر از "خدا" نیست، پس غایت تفکر فلسفه اسلامی هم چیزی غیر از شناخت اصیل خدا نمی باشد. چرا ابن باجه و کسانی دیگری مانند وی برای رسیدن به خدا، یا برای شناخت خدا به عقل فعال متوسل می شدند؟ چون از راه نقل و از راه فهم  دین نمی توانستند( و نمی توانند) به شناخت اصیل و بی غش خدا نائل گردند!

با موجودیت چنین دیدگاه ها و با توجه به آن ها (در بارۀ هنر در مقالۀ "پناه به خدا" صحبت نموده نظرم را بیان داشته ام) چگونه می توان اسلام را به نام این که اسلام به فلسفه نیازی ندارد، یا اسلام به پشتیبانی فلسفه نیاز ندارد، درحالی که اسلام غیر از "موجودیت" کوه و بحر و دریا و ستاره و ماه و خورشید و شتر و زنبور و ماهی و انسان و... و "موجودیت" خدا، خبر موثقی از این پدیده ها و از خدا و سائر پدیده های معلوم و مجهول هستی به انسان نمی دهد، از وجود فلسفه و کلام و منطق بی نیاز اعلام کرد؟

در اینجا می خواهم یک نکته را به جواب سؤال یکی از ارجمندان، که پرسیده بودند اگر اسلام دارای تمدنی بوده است، آن تمدن چه شد؛ عرض کنم که آن تمدن را کسانی مانند هاشمیان و اجدادش، مانند مجددی ها و گیلانی ها و ملا نیازی ها و سیمین ها و حکمتیار ها و ربانی ها و محسنی ها و حبیب الله ها و...، اول با فساد و سخت گیری و فریب کاری و دوروئی و خودمحوری و اندیشه های بدوی و ویرانگر و موضع گیری های خصمانۀ شان در برابر علم و دانش و توسعه و تغییر و آزادی و ترقی و... آتش زدند، و بعد خاکسترش را به دست باد فنا سپردند. و به جواب کسی که پرسیده بود: «راه "علاج" چیست؟»، می گویم که، تا زمانی که اشخاصی مانند هاشمیان و اجدادش، افرادی مانند ملا نیازی و مجددی و محقق و عبدالله و سیاف و سائر دکانداران دین و مخالفان توسعه و آزادی و علم و دانش و انسانگرائی و برابری حقوقی همۀ انسان ها وجود دارند، و تا زمانی که ما ها به این افراد آلوده و فاسد و فریب کار میدان می دهیم که توسن سرکش خواسته های چرکین خویش را هر طوری که دل شان خواست بتازند، هیچ راهی برای علاج و بیرون رفت از بدبختی و منجلابی که فعلاً در آن قرار داریم، وجود ندارد: یا حرکت برای رهائی از چنگال این تخم های فساد، جرثومه های شر و مظاهر تاریکی، یا تسلیم و سکوت و سپری کردن زندگی در همین حقارت و محرومیت و بدبختی!! یا این...، یا آن!!

 

 


بالا
 
بازگشت