مهرالدین مشید
راۀ رسیدن به منزل هرچند دشوار است و اما باید آن را پیمود
در این شکی نیست که هیچ راهی تا سرانجام پیموده نشده است و راهیان هر راهی آخر در نیمه راهان منزل را عوض کرده و خلاف همسفر پیشین و راهیان قدیم راهء دیگری را پیموده اند که بالاخره با بی سرانجامی ها پایان یافته است. در این شکی نیست که پیمودن هر راهی دشوار و رسیدن به منزل مقصود معنای عبور از "هفت خوان رستم" را داشته و دارد؛ اما در این میان یاران همدل و همرزمان مومن و متعهدی بوده اند که به بهای جان راه شان را ادامه داده اند، با کاروان افتاده در راه گام برداشته اند و هرگز از قافله عقب نمانده اند تا آن که در پای قافله جان داده اند یا این که ناگزیر شده اند تا راه را عوض کنند و به قول معروف با " کوچه بدل کردن" از رفتن به کوچهء انحراف و چالۀ سقوط مطلق رهایی یافته اند. شاید یکی از دلایل اش این باشد که این راه " چراغی بر فراز راه" نداشته و یا چراغی هم اگر بر فراز راه موجود بوده است. بر مصداق این سخن که " هر آنکس پف کند و ریشش بسوزد"؛ آنانی که قصد پف کردن را داشته، از ترس سوختن ریش از پف کردن خود داری کرده اند و آنان که خواسته اند تا این چراغ را در میان شیشه حفظ کنند و بر آن روغن زیتون بریزند که نورافگنی اش بیشتر شود و راه را بر راهیان تازه وارد روشن تر کند؛اما بنا بر نداشتن امکانان در نیم منزل ها مانده اند و در وادی حیرت شگفت زده باقی مانده اند؛ اما صدها دریغ و درد آنانی که جامه عوض کردند و قصد خاموش کردن را داشتند، از ترس این که مبادا روز مواخذه فرارسد، از آن اجتناب کردند و با نشان دادن "داعیهء شیرین تر از مادر" ماندن را بر رفتن ترجیح داده اند و راه را چنان پرت و پلا کرده اند که دست غارتگران نامدار را گویی از پشت بسته اند؛ اما آنانکه به زعم شان بر چراغ روغن ریخته اند، هرچند در ظاهر نور افشانی کرده اند، لیک در نور افشانی آن به بهای نجات خود جهان را به آتش کشیده اند و اکنون که هنوز است، هم راهیان در راه مانده و هم چراغ از نورافشانی مانده است؛ راه دیگر روشن نیست و یاران رفته اند و بازمانده ها چندان هوای یاری ندارند و رسم یاری ها یاوری ها به موزه های تاریخ سپرده شده است. نتیجه آن شد که آن نور رهایی بخش را شماری جهادخواران به غارت بردند و شماری هم زیر نام طالب و القاعده و داعش پرپرش کردند. بالاخره از بد روزگار در جایی رسیده ایم که از آن نقطه حرکت کرده بودیم و هرچه را تا کنون پیموده ایم، به تعبیری خیال بوده و وهم وگمان و گویی در شک دستوری دست و پای می زنیم. از این رو ما تصمیم گرفته ایم تا بر آن راه باز هم گام برداریم و راهی را که پیمودن آن را آغاز کرده بودیم ، بایست آن را بازپیمود و یاران و همدلان راه را از راه های گوناگون جمع و بسیج کرد و به قول حافظ :
بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم |
فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم |
|
اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد |
من و ساقی به هم سازيم و بنیادش براندازیم |
اما چگونه و از کجا باید آغاز کرد تا قافلهء مانده در راه و کاروانیان حیرت زده و سرگردان را به جنبش تازه درآورد، از ماندن آنان را هشدار داد و هنر رفتن و آگاهی با کاروان ماندن را برای آنان آموخت؛ زیرا سخن گفتن هنر است و شنیدن علم و از آمیزهء هر دو به سان جرقهء نور حقیقت می درخشد. حقیقتی که حکایت از پریشانی یاران دارد و تاسف فراوان از قافله سالاران دارد؛ قافله سالارانی که حتا از تاراج قافلهء خود هم دریغ نکردند و از وارد کردن تیغ زهرآلود بر اسخوان های آنان هم دریغ نورزیدند. حالا که ما از جمع آخرین به تاراج رفته گان قافلهء دی هستیم و قافله سالاران همه سرخیل دزدان روزگار شده اند؛ پس از این آزمون دشوار چگونه می توان موفق بیرون بدر شد تا قافله را از تاراج بیشتر رهایی بخشید و کاروانیان را از سقوط باربار به دامن قافله سالارانی نجات داد که راه شان جز دزدی و غارت گری چیز دیگری نیست؛ بویژه حالا که قافله خود را وامامده و درمانده یافته است وقافله داران راهء خویش را از قافله سالاران جدا کرده اند و ناگزیر این جدامانده گی را به جدایی کامل بدل کرد؛ زیرا فرصت اندکی فراهم شده و نسل جوان تاجک، ازبک، هزاره و پشتون دیگر از معامله گری رهبران سنتی خود خسته شده اند. پس از این می خواهند خود سرنوشت خود را تعیین کنند و از سرنوشت زده کی و روزمره زده گی خسته شده اند و اعتماد شان را از دست داده اند. حال زمان آن رسیده است که این اعتماد و یقین را بدون در نظرداشت مذهب، زبان و قوم برای نسل کنونی و در عین حال عصیانی برگرداند و به نجات شان شتافت. از همین رو ابرار نسل جوان کنونی را نشانه رفته است تا دیگر پروندهء های قومی و زبانی را ببندند و در محور وحدت ملی بسیج شوند؛ زیرا وحدت ملی است که با مولفه های نیرومند اش رسیدن به اقتدار ملی و منافع ملی را ممکن می سازد؛ زیرا آزمون یک دو نیم دههء اخیر نشان داده است که دیگر اجندا های قومی و مذهبی زیر نام روشنایی و تاریکی نمی توان از "هفت خوان" دشواری های موجود عبور کرد و کوه و کتل های رسیدن به جادهء کلان رستگاری ها را پیمود تا به دست کمی از رفاهء اقتصادی و اجتماعی دست یافت و چرخ بیرحم و کشندهء زمان را مهار کرد و نوید خوش بختی شادی را برای شان به ارمغان آورد و از ناشادی رهای شان نمود؛ زیرا” شاد زیستن هنر است و شاد کردن هنری والاتر." درست این زمانی است که از ذهنی گری اندکی کاست و به نیاز های واقعی مردم پاسخ مثبت داد تا به دست کمی از رفاهء اقتصادی و اجتماعی دست یافت، چرخ بیرحم و کشندهء زمان را مهار کرد، نوید خوش بختی شادی را برای شان به ارمغان آورد و از ناشادی رهای شان بحشید تا بدین وسیله از بی مهری زمان کاست و رسم مهر گستری ها را در نشیب و فراز عدالت گستری ها به آزمون تازه گرفت و باشد که عشق انسانی در نماد واقعی آن تازه به تازه گل کند و رمز و راز دوست داشتن فراتر از عشق در جامعه بارور شود و عشق انسان با انسان در نماد عشق مولانا با شمس به شگوفایی و برگ و بار تازه بنشیند. در این صورت است که به رمز و راز مستی ها و شوریده حالی های مولانا می توان پی برد و این فریاد های ملکوتی او را "بیایید بیایید که گلزار دمیده ... بچرخید بچرخید که دلدار رسیده" را با گوش جان شنید و بدین وسیله به فردوس برین آگاهی، آزادی و عدالت کام گذاشت و از چنبرهء دژخیمای روزگار رهایی یافت و تا باشد که انسانیت جایگاهء اصلی خود صعود کند و پله به پله به آستان الهی عروج نماید و بالاخره انسان "آنچه اندر وهم ناید آن شود"یاهو