مهرالدین مشید
نهضت اسلامی در افغانستان از محور کنشی تا مرز واکنشی و احساساتی
پس از تصویب قانون اساسی در نخستین سال های دهۀ دموکزاسی در کشور در سال ۱۳۴۳ حزاب سیاسی کشور اجازۀ فعالیت علنی را پیدا کردند و این قانون نا حدودی آزادی رسانه ها در کشور را نیز تضمین کرد؛ هرچند قانون فعالیت های احزاب در پارلمان وقت تصویب نشد، اما احزاب راست، چپ، میانه و ملی گرا به فعالیت های شان در کشور آغاز کردند. هرچند یک سلسله فعالیت های فکری اسلامی پس از سال های ۱۳۳۶ به رهبری غلام محمد نیازی و بعد تر برهان الدین ربانی، عبدالرسول سیاف و شماری دیگر در دانشگاۀ کابل آغاز شده بود که به نحوی اندیشه های اسلام سیاسی در مجلۀ شرعیات فاکولتۀ شرعیات دانشگاه کابل و اندکی هم در نشریۀ اوقاف بازتاب می دادند و اما فعالیت های سیاسی خیابانی و علنی نداشتند. استادان یادشده هر یک نیازی و ربانی که آموزش دیده گان الاظهر مصر بودند و از اندیشه های اخوان المسلمین مصر متاثر شده بودند، تلاش کردند تا برداشت های اسلامی خود در مصر را به خورد جوانان بدهند. به همگان آشکار است که برای نخستین بار فعالیت های اسلامی در سال ۱۳۴۸ پس از تاسیس جنبش جوانان مسلمان در هفدهم ماۀ حمل سال ۱۳۴۸ در کشور به گونۀ خیابانی و علنی آغاز شد که پیشاهنگ این حرکت بنیان گذاران این جنبش بودند. هسته گذاران این جنبش را فرزندان اصیل و دردمند افغانستان تشکیل می دادند که از جمله بنیانگذاران آن به استثنای انجنیر حکمتیار دبگران به شهادت رسانده شدند. ترکیب آن فراملیتی و فرامذهبی بود که الگوی یک جریان اسلامی و ملی را در کشور تمثیل می کرد. هرچند یک سلسله فعالیت های اسلامی در کشور پیشینه داشت، از جمله از جریانی به رهبری سید اسماعیل بلخی می توان یادآور شد که فراملیتی بود و به اتهام کودتا از سوی حکومت ظاهرشاه بازداشت و بعد به شهادت رسانده شد که پس از شید شدن او در شاخه های دیگری تداوم پیدا کرد. در این شکی نیست که دو جریان متاثر از جنبش های نیم قاره در هند زیر نام مشروطیت اول به رهبری مولوی محمد سرور در زمان شاه حبیب الله و مشروطیت دوم در پایان حکومت خبیب الله در کشور شکل گرفتند که یک شاخۀ آن به رهبری امان الله و شاخۀ دیگر آن به رهبری سردار عنایت الله برادر شاه امان الله در دربار که شاخۀ اسلام گرای مشروطیت دوم رابطه داشت ، فعالیت می کردند و شاخۀ نخستین این جنبش در پیروزی امان الله نقش داشت. از مطالعۀ کلی و چگونگی خیزش حرکت های یادشده معلوم می شود که یشتر شکل واکنشی برای پاسخدهی به شرایط و حکومت های مستبد و قدرت های استعماری را داشته اند که رنگ احساساتی آنان بر وجهۀ عقلانیت آنها غلبه داشت و گفته می توان که کمتر رنگ کنشی را داشت؛ زیرا این جریان ها در واکنش به حکومت های استبدادی ظهور کرده بودند، نه این که در بستر اجتماعی و فرهنگی کشور به گونۀ طبیعی و تدریجی رشد کرده باشند. طوری که شاهدیم کودتای بلخی برضد حکومت ظاهرشاه و قیام جنبش جوانان مسلمان در برابر داوود دلیل آشکار ناپختگی ها و احساساتی بودن حرکت های یادشده می باشند. حرکت های یادشده در مسیر مبارزاتی شان متحول شدند و به شاخه های گوناگون تقسیم شدند. حرکت های یادشده پس از هجوم ارتش سرخ به گونۀ ناخواسته وارد کارزار مبارزات مسلحانه شدند. در نتیجۀ ناپختگی ها بود که جریان های یادشده با آن که در میدان نبرد پیروز شدند؛ اما در میدان سیاست بازنده شدند و پس از پیروزی در نتیجۀ مداخله های شبکه های استخباراتی افغانستان را به میدان درگیری های گروهی بدل کردند که در نتیجۀ آن شصت هزار شهروندان مظلوم کابل شهید شدند. این ناروایی های گروهی بود که در نتیجۀ آن افغانسنان به روزگار کنونی رسیده است. بنا بر این گروه های یادشده به اندازۀ کافی در خود گیر مانده اند، خیلی کهنه شده و از قافلۀ زمان بدور مانده، هرگز نمی خواهند قالب های قراردادی و موروثی خود را بشکنند. نه تنها این که از داشتن کدر های رهبران توانا، آگاه، متحرک، بالنده و همگام با زمان رنج می برند و با عصر بیگانه شده اند و به قول مرحوم علی شریعتی هنوز هم درگیر ضرب زبانی های کهن اند و هرگز تصمیم ندارند تا خود را بازسازی کنند و رهبران سنتی اش برای هراس از دست دادن قدرت چند تا آدم های مومیایی شده و آری گوی را به محور خود حفظ کرده اند و می خواهند با آن ماشین های کهنه و از کار افتاده به مهتاب سفر کنند. در حالی که بسیاری این بیچاره ها چنان به بیماری ناخودآگاهی دچار اند و حتا تمایل ندارند که زحمت خواندن یک ساعت کتاب را قبول کنند و چه رسد به آن که دست به تحقیق زده و برای نوسازی و پویایی گروه های مربوط به خود فکر کنند؛ عده یی چنان ساده و پیاده مانده اند که هنوز هم به قول شریعتی با حضرت آدم در بهشت باقی مانده اند و به مقام خروج برای رسیدن به کمال انسانی نرسیده اند؛ عده یی هم دارای مافیا شده و مصروف بازی های مافبایی اند و از خون جهاد و مردم و دارای ثروت های افسانه یی شده اند و به مثابۀ مار ها بر سر گنج های به غارت بردۀ خود خوابیده و هر آنگاهی که دریابند کسی به آن گروه نزدیک می شود، به گونۀ فوری آن را نیش می زنند و زهر و طغره را بر آن شلیک می کنند. نه تنها این که عده یی چنان با بازی های مرموز سیاسی عادت کرده اند که شبی سر از آستان یک دربار می کشند و شبی هم خوابه با فلان رییس جمهور و فلان مقام می شوند و برای رسیدن به مقامی گوی دستان خود را پل بسته و از آبروی خود می گذرند. جناب افراسیابی صاحب با این دلالان و معامله گران نمی توان سرنوشت یک ملت را رقم زد و با کارت های خانواده گی و کلیشه یی آنان کار های بزرگ را انجام داد و قافلۀ توفان زدۀ کشور را برای رسید به ساحل نجات یاری رساند؛ چگونه ممکن است بر آنانی اعتماد کرد و سرنوشت خود و ملت را در قمار آ نانی گذاشت که برای ماندن در مقام و غارت ثروت های مردم از یخن نابکار ترین حکومت ها سر می کشند و برای بربادی کسور دست ده ها مفید را تکان می دهند و از خون ملت به سرمایه های افسانوی رسیده اند و اگر یک روز از قدرت افگنده شوند و ثروت های از سویی هم این گروه ها استبداد زده شده و اسیر نخبه گرایی های سنتی و کلیشه یی اند که به سازمان های بیشتر خانواده گی بدل شده و آزادی در عرصه های گوناگون و حتا فرهنگی را از دست داده اند. در حالی که کار فکری برای شناختن استبداد ظرفیت فرهنگ را برای پذیرش آزادی بلند می برد و بن مایه های فرهنگی را به شگوفایی می رساند. درست تا زمانی که فرهنگ ظرفیت آزادی را پیدا نکند، به مقام آزادی نمی رسد. به هر میزانی که فرهنگ آزادی در درون ساختار های فرهنگی متحجر و موروثی گروه ها رشد کند؛ به همان اندازه استبداد فرهنگی از میان گروه رخت بسته فرهنگ آزادی و بالنده گی به بار و برگ می نشیند و استبداد درون فرهنگی سازمان کوچکتر می شود که با تاسف هنوز شگفتن گل امید در گروه های موجود مافیایی شده و مومیایی زده خیلی بدور است و برای شکستاندن آن شیر خدا و رستم داستان نیاز است ” جانا دلم زهمرهان سست عناصر دلم گرفت .... شیر خدا و رستم داستانم آرزو ست”؛ زیرا ماندن در تحجر و قشریت خطرناک تر و کشنده تر از هر نوع سست عنصری است و آشکار است که جاباز کردن تحرک و بالنده گی در آن خیال و جنون است. نه تنها این که از لحاظ سازماندهی خیلی ضعیف و عقب افتاده اند؛ بلکه در لاک سازماندهی های از در آزمون بدرنیامده هنوز هم اسیر اند و درد زایمان ارثی را متحمل شده اند از این رو است که این گروه ها نه تنها در لاک های تنگ ارثی و خانواده گی گیر مانده اند؛ بلکه این سبب شده تا شماری ها زیر نام رییس فلان کمیته و فلان ریاست به بهای فرستادن درود و دعا به خانوادۀ اهل و بیت رهبر و گروه برمصداق سخن” پهلوان زنده خوش است” به گونۀ ارثی در کنار رهبران شماری از گروه ها بمانند و به این ماندن نابکار خود فخر و مباهات کنند. این سبب شده تا این گروه ها از داشتن یک محور رهبری آگاه به نیاز های عصر و مصمم و محروم باشند و در تار عنکبوتی استبداد رهبری زندانی شوند.از همین رو است که بیشتر این گروه ها دچار تشتت و پراگنده گی بوده و هر روز شاهد یک پیامد انشعاب تازه اند. این پارچه شدن ها زمانی شدت می یابد که رهبران سنتی و موروثی دار فانی را به دار بقا ترک کنند. تک رایی ها و ناانعطاف پذیری های رهبران این گروه ها نه تنها فرصت های خوب را از آنان گرفته است و زمینۀ استفاده از فرصت های جدید را نیز از آنان گرفته است. این سبب این سبب شده تا درجۀ تحمل پذیری و دگردیسی آنان کاهش یابد؛ بلکه عزت نفس آنان را نیز زیر پرسش برده است؛ زیرا ماندن در یک مقام به گونۀ دوامدار معنای گندیده شدن آب ایستاده را دارد که در نتیجه نه تنها از اعتبار و شایستگی رهبران می کاهد؛ بلکه اعتبار و عزت جهانی این گروه ها را در سطح جهانی نیز جریحه دار گردانیده است. حال بر رهبران سنتی گروه های اسلامی افغانستان است که چه راۀ میان بر را برای رهایی از دشواری کنونی و نجات گروه های شان از انزوای مردمی و سیاسی در پیش می گیرند تا فرصت بازسازی و احیای ارزش های از دست رفتۀ سازمانی خویش را دریابند. این گروه ها نه تنها دیگر نمی توانند، الگوی مبارزاتی برای نسل جوان کشور باشند؛ بلکه کارنامه های زشت آنان حتا بروجهۀ مبارزاتی بنیانگذاران آنها اثر سو گذاشته و تمامی انرژی شان صرف نبرد ها، رقابت و اختلاف های گروهی شده است. بهتر است تا گفته شود که رهبران این گروه ها بیشتر شباهت به آثار عتیقه دارند و برای آذین بخشی موزه های سیاسی تاریخ رنگ و رخ خوبی دارند. رهبران این گروه ها در کنار آن که تحرک و پویایی شان را از دست داده اند، با دشواری های دست و پاگیر دچار اند و کار مهم و بنیادی را به پیش برده نمی توانند، به دلیل ناتوانی و الگو نبرداری های درست مطابق به نیاز زمان از سمت و سو دهی گروه های شان عاجز می باشند. این در حالی است که هرکدام آنها سال های زیادی باید کار کنند تا گروه های شان را اعادۀ حیثیت کنند و گرد و غبار ناکارایی های گدشتۀ دردناک را از سیمای گروه های شان پاک کنند. این گروه ها بررغم این همه دشواری ها هنوز هم در نقطۀ صفری بدون بازگشت کرخت و یخ زده ایستاده اند و به قول معروف هنوز هم سر قاطر مست خود سوار اند و کشمیر را به تماشا نشسته اند و بر آنانی فخر می فروشند که بر مصداق این سخن ” سر پشقل سوار اند و کشمیر را می بینند” در حالی که نمی دانند نه تنها رفتن در رکاب پشقل سواران کاری را از پیش نمی برد؛ بلکه با هیاهو و چک چک های ساختگی آنان هیچ خراب آبادی مدینۀ فاضله بدل نخواهد شد. این در حالی است که رهبران معظم گرو های اسلامی نه تنها با رویا های آرمان شهر جهادی بدرود نگفته اند؛ بلکه این ارزش ها را چنان به بازی گرفته اند و آن ها را پرپر کرده اند که هفت خوان رستم چه که هفتاد خوان رستم را باید پیمود تا به منزلی از نیم منزل ها اطرق کرد یاهو.