نصرالله نیکفر
پای خونین و فقر آلود دموکراسی در افغانستان
آمریکا و جامعهی جهانی آمدندکه امنیت را به افغانستان جنگ زده بیاورند و بازسازی را بر این خاکدان ویران شده آغاز کنند. نظام حکومتداری سالم و امروزین برپایه قوانین و تجربه های جهانی شکل بگیرد و مردم کم ازکم خود و انسانیت خویش را بدانند. جامعهی مدنی شکل بگیرد و فرش قانون پذیری گسترانده شود و قانون گریزی ها پایان یابد. به دنیای نو آشنای پیداکنیم و بحث انسانیت در میان مردم همهگیر و همه پذیر شود و ما از لاکهای سنگ شده و دگمایی خویش بیرون برایم و به همه منحیث انسان احترام بگذاریم و فاصله ها برداشته شود.
تعهدهاییکه گویا ما به جامعهی جهانی کردیم و چیزهایی را که آنها شرط گذاشتند برای ما، همه «نیم در دول و نیم در آسیاب ماند» نه ما بهچیزیکه میگفتیم باور داشتیم و نه آنها بهچیزیکه میگفتند جدی و کارکردی پرداختند. مارا بهگونهای تنها گذاشتندکه خودمانهم متوجه نشدیم. کارگذارانِ حکومتی ما بهچوکی، قدرت و زد و بندهای فردی غره شدند و مردمرا فراموش کردند. باآنکه در یک نظام قبیلهای این زد و بندهای تباری و فردی چیزی بسیار تازه و متعجب کننده نیست، اما خیلیهاییکه گویا از دانشگاه های آکسفورد، کمبریج،کولمبیا و سوربون پا بهمیدانهای سیاسی و نظامداری این کشور نهاده بودند چشمداشت مردم از آنها پرداختن به مسایل تباری و قبیله گرایی نبود. اما گذشت زمان بر ما آموخت که خون قبیله تنها هویت و دیدگاه های کوچک قبیلوی را میتواند بربتابد، نه چیزی بالاتر از آنرا.
سفله با جاه نیزهیچکس است
مور اگر پر برآورد مگس است
بیدل
گرچند در آغاز امید واریهایی برای مردم ایجاد شد و روزنه های رسیدن به دنیای مدرن پیدا شد ولی پسانها همه روزنه ها به گونهی بسته و کور شد. برای فرانکفورتی ها هم تعهد همان تعهد قبیلهای بود و عدالت همان یاسای چنگیزی و احمدخانی. هرچیزی را که همتبار و هم خونش انجام میداد احسن بود و چیزی راکه غیر از تبار او میکرد درکل بد بود. جامعهی جهانی مارا میدان داد تاخویش را به آزمایش بگیریم اما نشان دادیم که شایستهی ارزشهای انسانی امروز نیستیم.
در آغاز این سنگ تهداب را کژ گذاشتند، دستبرد در قانون اساسی نخستین سنگی بودکه برپیکر عدالت و قانون همدگر پذیری در این کشور زدند. کسانیکه آگاه بودند از همان آغاز گفتندکه این وطن وطن نمیشود و این مردم ملت نمیشوند. چون ما از آغاز بایک قانون اساسی دست خورده وارد میدان سیاسی و نظام داری شدیم. ما در همان آغاز خانه را بر سر خویش ویران کردیم و سنگ ستم را بر گونهی مردم بیچاره و خوشباور زدیم و باجعل و تزویر صحنه سازی های دروغین کردیم.
باگذشت هر روز فقر مسلطتر میشود و ناامنی بیشتر. اعتماد مردم نسبت به آزادی و حکومتداری ضرب صفر شده است. باآمدن جامعهی جهانی ما نه تنهاکه از فقر نجات پیدا نکردیم بل در گرداب فقر فروتر افتیدیم و بیشتر از پیش در میان ناامیدی دست و پاگیر شدیم. جامعهی جهانی نه مارا به امنیت رساند و نه به رفاه. مشکل مارا مزمنتر کرد و درد مارا دوچندان. پیش از آمدن جامعهی جهانی به افغانستان ماتنها یک مشکل داشتیم اما حالا چالشهای ما مضاعفتر شده و رنجهای ما دوچندان. بحث عدالت خنده دارترین بحث شده و قانون گریزی و قانون شکنی به یک اصل مبدل شده است. روحیهی نیمهی دگرپذیری که داشتیم از بین رفته و دشمنی ها بیشتر شده است. فاصله هارا دگر باید با فرسنگ اندازه گرفت.
بحث حقوق بشر و حقوق زن خیلیهارا عقده مند ساخته و این پروسه را بیشتر از پیش آسیب پذیر ساخته است. دگر برای این سردمداران بیکفایت حقوق بشر و زن و... به یک شعار خندهدار مبدل شده است. بیشرمی و بی اعتنایی حکام به حدی رسیده است که دگر مردم در برابرشان معافیت حاصل کرده اند و حتا دیگر باحضورشان در جمع، پوستی خوکی بر چهره نمیکشند. مردم در یک واماندگی کامل بهسر میبرند. فرار جوانان از اثر نبود کار به کشورهای خارج و نبود علاقه به آموزش و پرورش و سیستم پوسیده و کهنهی آموزشی در دانشگاه ها و... چیزهایی هستند که مارا و آیندهی مارا بیشتر از همه خطرناک کرده اند.
دموکراتها یا دموکراسی پرستانیکه در حول و حوش ساختارها و بنیادهای حکومتی قرار گرفتند و قرار داشتند عینن همان داستان قلعهی حیوانات را در عمل پیاده کردند و آموزه های دموکراسی را با تحریف و گاهی با تخویف در ذهنیتها کوبیدند. در زیر سایهی همین حکومت به اصطلاح دموکراسیپیشه کارهای از جانب همین دموکراسی بر دوشان خرمذهب شدکه در نظام های دیکتاتوری کمتر پیشینه داشت. فساد اداری، رشوت، زور مداری و واسطه پرانی، قوم پرستی و خویشخوری، کوبیدن استعدادهای شایسته بهنام شایسته سالاری و سپردن کار به اهل، تقسیمات اداری و سیاسی و مدیریتی و آموزشی بر مبنای قوم و قبیله، حمایت از تروریزم و دهشت افکنان زیر نام برادران نا راضی و مخالفین سیاسی، توازن در زندانی سازی اقوام( یعنی اگر از یک قوم سد نفر جرم میکند و از قوم دگری ده نفر، باید 90 نفرمجرم قوم دگر رها شود)، نبود امنیت کاری و فرهنگ قانون پذیری و حتا ترویج فرهنگ قانون شکنی همه و همه در زیر چتر همین دموکراسی سبز شد و شاخ و برگ کرد و اینک به گفت مولانای بلخی این اژدهای یخ زده باگرم شدن هوا همه را در کام خویش فرو میبرد.
تغیر جغرافیای جنگ و انتقال آن بهشمال کشور چیزی نیست که ما ساده اندیشانه از کنار آن بگذیریم و گاهی آنرا بهشاخ این و گاهی به شاخ آن بزنیم. مردان سنگر ماکه فکر میشد آبدیده اند، در میدان سیاست که باخته بودند اما در میدان جنگ هم بازنده هستند اگر اینگونهای که دارند پیش میروند پیش بروند. خیلیها دراین چالش درمانده به نظر میرسند و راهِ خویشرا گم کرده اند. نیروهای امنیتی ما ناجوانمردانه در میدانهای نبردِ خود ساخته شهید میشوند و مادران و بستهگان خویش را به ماتم مینشانند.
فکر میشود راهی برون رفتی نیست و در این مانده اند که چرا ما دیگر نمیتوانیم تروریزم را کنترول کنیم و دستِکم در برابرش بایستیم. نکتهی اصلی و اساسی در اینجاست که این جنگ خلاف شعارهای 14 و 16 سال پسین از بیرون نهکه از درون نظام رَهبری میشد و میشود. قومنده طالب هم به دست حکومت داران است و فرمان نیروهای امنیتی ماهم. اینکه همیشه شبخون ها زده شد بر نیروهای امنیتی ما و اینکه همیشه از سوی کرزی روحیه بخشی شد بر طالبان و کشتن آنها را نسل کشی تلقی کردند، همه یکجا بر روان مردم و نیروهای امنیتی ما اثر منفی گذاشت، اما در برابرش روحیهی طالبان و دهشتگران را بالا برد و حتا مردم را هم نسبت به حقانیت هرکدام متزلزل ساخت.
هدف ریشهای برچیدن سران مجاهدین به ویژه بزرگان سمت شمال بودکه بهخوبی از جانب آنها پیش برده شد و حالا هدف دوم پایگاه سازی تروریزم در شمال و صدور آن به آسیای میانه است که بهخوبی در حال پیشرفت است و برنامه ها یکی پی دیگری عملی میشوند و بیجا ما سر و صدای مدنی و سیاسی راه میاندازیم. در جنگی که فرمان از یک مرجع است و رَهبری جنگ دشمن را کسی بهدوش داشته باشد که در جامهی دوست و کارگذار ما در میان ما است یقینناکه ما نامردانه شکست میخوریم و بدبخت میشویم.
نظام فعلی تنها اهداف کوچک قومی را دنبال میکند و پیرو خط خانخانی است و چیزی بیشتر از آنرا پیش نظر ندارد. ما باید هرچه زودتر بسیج شویم و خویش را ازین واماندگی و بیسرو سامانی برهانیم. وگرنه خیلی دیر خواهد شد و مار قبیله و تروریزم یکجا مارا و آیندهی مارا فروخواهد خورد. گاهی نیاز میشود تا قلم را برای حفظ قلم بگذاریم و به جایش تفنگ برداریم و گرنه دفتر و دیوان یکجا خواهند سوخت و باز میدان های انسان فروشی در پنجاب و کشورهای عربی گرم خواهد شد و تاکها و توتها آتش خواهند گرفت و لشکریان وحشی قبیله همه چیز را در هم و برهم خواهند کرد.
نصرالله نیکفر