مهرالدین مشید
هرگونه که می انیشید مختارید و اما برای منافع ملی یکسان بیاندیشید
بدور از لجاجت های فکری، اشتباهات گذشته را باید قبول کرد و یکدیگر را پذیرفت
با کنار گذاشتن گرایش ها و سلیقه های فکری یکدیگر را باید تحمل کرد؛ زیرا ما اکنون در جهانی زنده گی می کنیم که به کمک پیشرفت های بشری در حوزه های فناوری و گسترش انفجاری اطلاعات و ارتباط ها به دهکدۀ کوچکی بدل شده است و تمامی جهان را نه تنها می توان از پشت شیشۀ یک موبایل و یک کمپیوتر مشاهده کرد و بلکه به کمک جستجوگر گوگل از تمامی موضوع های پژوهشی، علمی، اقتصادی، سباسی، اجتماعی و فرهنگی جهان می توان آگاهی حاصل کرد. از همین رو است که می گویند که امروز مرز های جهان شیشه یی شده است. پس در چنین جهانی نمی توان در یک کشور قلدرانه زنده گی کرد و اعتقاد، باورها و اندیشه های خود را به زور و خشونت بر دیگران تحمیل کرد؛ زیرا در جهان امروز این منطق دیگرجایگاه و هواخواهی ندارد و جهان امروز با فرهنگ خشونت و خشونت آفرینی و نادیگرپذیری ها تا مرز حذف فزیکی مخالفان سازگار نیست. از این رو ما به فرهنگ همدیگر پذیری، تحمل ، تساند و زیستن مسالمت آمیز نیاز جدی داریم و چنین نیازی حیاتی و نهایت مهم است. بدون داشتن چنین رویکرد فکری، اعتقادی، سیاسی و اجتماعی ممکن نیست حتا در تاریکترین زاویه های جهان زیست. از همین رو بوده است که در طول تاریخ هدف اصلی تمامی متفکران، اصلاح گران و جنبش های اصلاحی غیرایده ئولوژیک رهایی انسان از بند بنده گی ها بوده است که مبارزه با استبداد و استعمار در محراق مبارزاتی آنان قرار داشته است؛ اما باید گفت که چنین متفکران و اصلاحگران و جنبش های اجتماعی اندک بوده اند و ببشترین آنان خواه در قالب فلسفی و چوکات دینی برخاسته اند؛ هر از گاهی ایده ئولوژیک و متمایل به خشونت بوده اند. هرچند پیامبران کوشیدند تا هدف اصلی دین را تامین عدالت بربنیاد توحید در جامعه عنوان کنند و خواستند که دین را بحیث یک پدیدۀ الهی معرفی کنند که هدف آصلی آن رهایی انسان و رسیدن او به رفاۀ انسانی بوده است. از همین رو بیشتر ادیان دعوت خود را نه بر مبنای زور و خشونت؛ بلکه بربنیاد خودپذیری و تساند آغاز کرده و رویکرد شان بیشتر مدافعه بوده ونه تهاجم . هر از کاهی که به دفاع هم وادار شده اند، پیشقراول سپاۀ شان توحید بوده برای تامین عدالت در حوزه های گوناگون احتماعی، سیاسی و اقتصادی و گسترش آگاهی و آزادی واقعی انسانی که راز پیروزی آنان در اکثر جنگ ها، در همین نکات یادشده نهفته بوده است که در بسیاری نبرد ها بدون مقابلۀ شدید پیروز شده اند. دین را بر کسی به زور تحمیل نکرده اند و آنانی که از پذیرش دین ابا ورزیده اند، بجای مالیه از آنان جزیه گرفته اند. پیمان تاریخی پیامبر در مدینه با یهودیان و نصرانیان گواۀ روشن این گونه تحمل پذیری های دینی و فرهنگی بوده است.
اما پیروان
پیامبران پس از رحلت از خط فکری آنان عدول کردند و بنیاد های نظامی را که
پیامبران نهادند، به دلایل مختلف سیاسی، اجتماعی
و اقتصادی و توسعۀ قلمرو ها و تلاقی فرهنگ های گوناگون و شرایط تاریخی و فرهنگی
نتوانستند، خط فکری و مشی جامعه سازی پیامبر را دنبال کنند و در نتیجه نظام های
دینی هم در دامن گرایش های ایده ئولوژیک و استبدادی سقوط کردند. در حالی که
برای ادامۀ راۀ پیامبر فقه پویا نیاز بود تا می توانست بنیاد های فکری و عملی
پیامبر را آگاهانه و دقیق با شرایط هر زمان پل می زد؛ اما با تاسف که فقه از سه
عنصر مهم روایتی و تاریخی برای حل دشواری های عبادی و غیر عبادی گام پبشتر نهاد
که پس از عصر خلافت در دامن ملوکیت سقوط کرد و بحیث منظومۀ فقۀ سنتی امروز
افساری شده برگردن اسلام که حتا عقل اسلامی امروز را به چالش برده است. هرگاه
پل زدن ها هر از گاهی از سنت به تجدد هر زمان قامونمند و هماهنگ انجام می یافت
و پله های تکامل را نو به نو می نوردید. امروز بسیاری دشواری های دستاورد های
بشری در حوزه های فناوری،اطلاعاتی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی با اسلام توافق
بیشتر می داشت و فقه سنتی ابزاری در دست قشریون و تاریک اندیشان باقی نمی ماند
که به قولی آنان در چهارده قرن پیش از امروز تمکین دارند و از پشت پنجره های
درون به درون فتوای زیستن در قرن بیست و یک را صادر می کنند. این دشواری های
فقهی، سیاسی و اجتماعی دست به دست هم داده که ناآگاهی هایی چون زیر پوشش دین به
قول مولانای روم "طایلات لاطایلات " حرمت ناآگاهانۀ نوروز را بوجود آورده است.
در حالی که این مسآله بر می گردد به دشواری تفاوت دو فرهنگ که پایگاۀ دینی آن
ضعیف است. نه تنها در این عرصه؛ بلکه در تمامی حوزه ها که امروز اسلام پادرگل
مانده، در حلقوم افراطیت ضجه می کشد و نزدیک است که امروز فتوای فاتحۀ دین
خوانده شود. این همه برخاسته از ناپل زدن های اصول و بنیاد های دین با پیشرفت
های بشری در طول تاریخ بوده است که نوعی گسست دینی را در زیر چتر منظومۀ
سنت بوجود آورده است. این گسست امروز نه تنها دین را از قافلۀ تمدن امروزی
فرسنگ ها به عقب گذاشته است؛ بلکه بیشترین و حتا تمام عنصر های تحمل پذیری را
در حوزه های گونه گون سیاسی، اجتماعی و فرهنگی از میان برده است. این دشواری ها
پویایی دین را افسار زده و دین را مرض مزمن عقامت یا
نازایی فراگرفته است.
از اشاره های بالا فهمیده می شود که هرچند ریشه های تحمل
ناپذیری در تار و پود تمامی افکار، اندیشه ها و مکتب های فکری و سیاسی نهفته
است؛ اما در شرق بنا بر داشتن درونمایه های
نیرومند و پرجاذبۀ دینی آن بیشتر زیر پوشش دین رسوب کرده است. گفته می توان که
اروپایی ها پس از هزار سال تجربۀ قرن تاریک و حاکمیت انعطاف ناپذیر کلیسا با
آغاز رنسانس و بیشتر از پنجصد سال تلاش
توانسته اند تا به مقام مدارا و تحمل کنونی نایل آیند و در سایۀ نظام دموکراسی
پله های تحمل پذبری را موفقانه بپیمایند. هرچند این درجه های تحمل پذیری مادی
شدن و ماشینی شدن فرهنگ غرب اثرگذار است واز شگوفایی و شور درونی آن می کاهد که
سبب نگرانی های شماری دانشمندان و متفکران چون سارتر را بوجود آورده است که از
این نظر تحمل پذیری های خشک و تفتیدۀ غرب برای بقای بیشتر به شادابی و طراوت
نیاز دارد و به نوعی معنویت متحرک و پویا نیاز دارد تا زنده گی ماشینی را از
سقوط مطلق نجات بدهد؛ زیرا اگر بدین گونه ادامه پیدا کند، بالاخره این ماشین
فرسوده شده و از کار می ماند. اگر این طور هم نشود، بالاخره در مرحله یی از
تجربۀ بحران و رکود صنعتی زمینگیر می شود.
از سویی هم نظام سرمایه داری به نحوی دچار بیماری
ایده ئولوژیک است و این بیماری خواه و ناخواه بسیاری ارزش های کنونی در غرب را
به گونه یی تهدید می کند که تحمل پذیری ها هم جدا از آن نیست. بیرون شدن مکتب
های فکری شکست خورده پس از انگلس و مارکس در اروپا به نام سوسیالیسم، مارکسیسم،
فاشیسم و مائوئیسم همه برخاسته از وجهۀ ایده ئولوژیک و انعطاف ناپذیر سرمایه
داری در غرب است که امروز تمدن و فرهنگ غرب را سخت تهدید می کند. این ویژه گی
های ایده ئو لوژیک در غرب سبب شده که هر از گاهی زمامداران غرب برارزش هایی چون
حقوق بشر و آزادی بیان به مانور های سیاسی بپردازند. طبیعی است که بر فرهنگ
مدارا و تحمل پذیری غرب نیز اثر گذار است.
هرگاه غرب متوجه
این نکته نشود، گزاف نخواهد بود که نظام سرمایه
داری با همه سخت جانی هایش مانند مارکسیسم به موزه های سیاسی تاریخ خواهد رفت.
پس لازم است تا هرگونه که می خواهید بیاندیشید و اما
همدیگر را تحمل کنید هرپدیدۀ فکری شادابی و تحرک خود را از دست می دهد و با
افتادن در چاله های ایده يولوژی و و مانور های سیاسی و ایده ئولوژیک مایه های
تحمل پذیربی و همزیستی های مسالمت آمیز را از دست می دهد که در صورت بیرون نشدن
از این لاک محکوم به زوال حتمی است.
هدف از اشاره به نکات بالا آموختن از گذشته های دردناک است که باتاسف ما همه به
نحوی قربانی باور های اعتقادی و ایده ئولوژیک خود شده ایم و هنوز هم در همان
زنجیر ها خود را بسته کرده ایم و به گونه یی به فریب ایده ئو لوژیکی متوسل شده
ایم و نمی خواهیم همان بتی را که باربار قربانی اش شده ایم بشکنیم.
حال زمان آن رسیده
است که چگونه می توان بر این بت شکنی ها فایق
آمد و باعقلانیت بهتر در برابر این پدیدۀ زشت برخورد کرد. این بت پرستی به نحوی
دامنگیر همه شده و به تابو بدل شده است که شکستن چه که جرات نزدیک شدن به آن را
برای حامیان آن دشوار کرده است. در حالی که
درجه یی از کمال انسانی و رسیدن به مقام تحمل پذیری و دیگر پذیری پذیرش کثرت
گرایی و نفی مطلق گرایی است؛ زیرا مطلق گرایی ها فاجعه به بار می آورد و
انسانیت را می کشد. پیامد مطلق گرایی ها سقوط
کردن به دامن افراطیت است. افراطیتی که اکنون جهان را به جهنم تبدیل کرده است.
افراطیت در واقع پاسخ و واکنش نادرست و منفی در برابر استبداد، ظلم، شکست کثرت
گرایی و اعتدال پسندی است. از همین رو است که در پایان خط ایده ئولوژی مطلق
گرایی قرار دارد و انسان و اندیشه هابش را به بن بست و بحران می کشاند و برای
تلطیف روحی خود به خشونت روی می آورد. سرنوشت افراطی ها با اندکی تفاوت در جهان
یک گونه است و همه راهی وادی خشک بعصب و ناهمدیگر پذیری می شوند. آنانی که هنوز
هم اسیر افکار خود اند، بابد بدانند که تا پایان عمر با آن درگیر خواهند ماند و
از اسارت آن هم رهایی پیدا نخواهند کرد و پایان راۀ شان به افراطیت راست و یا
چپ می انجامد که هر دو خشونت آفرین و فاجعه آور اند. مردم افغانستان از چهار
دهه بدین سو قربانی این دو گونه افراطیت شده اند و اما امروز افراطیت مسلح دینی
به گونۀ شمشیر دو دم تمدن و فرهنگ بشری را نشانه گرفته است و برای نابودی آن
کمر بسته است. این هشداری به غرب نیز مبیتواند باشد که از میل آقای جهان بودن
خود کم کند و برای تمامی مردم جهان حق زنده گی عادلانه را قایل شود. در غیر این
صورت این منیت خواهی برای آقا بودن نه تنها غرب؛ بلکه جهان را به نابودی سوق می
دهد؛ زیرا افراطیت از سوی دیگر پاسخی در برابر آقا طلبی ها و آقا منشی های غرب
است که این هشداری به غرب و بویژه امریکا است تا از هوای آقا طلبی جهانی خود کم
کنند. این را می توان در رویکرد های انحصار طلبانۀ غرب در حوزه های دموکراسی،
حقوق بشر و آرادی های بیان درک و لمس کرد که هر از گاهی بر سر آنها مانور کرده
و از آنها برضد کشور های جهان سوم استفادۀ ابزاری می کند. تهاجم های نظامی غرب
بر کشور های شرقی مانند عراق و افغانستان زیر نام مبارزه باتروریزم برخاسته
از آن بلند پروازی های غرب است که این نه تنها به گونه یی از درجۀ
انعطاف ناپذیری های غرب چیزی نکاسته؛ بلکه افراطیت و خشونت آفرینی ها در جهان
کنونی را نیز دامن زده است. پس هرگونه
رویکرد ایده ئولوژیک به افراط گرایی گره می خورد؛ زیرا که ایده ئولوژی برهان
بردار ونطق پذیر وعقل محور نیست. از آن رو لجاجت های وعصبانیت های فکری که
پیامد خشونت ها را به همراه دارد، برمی گردد به ایده ئولوژی؛ هرچند حالا بیشتر
رنگ دینی را به خود گرفته اند و اما خشونت های ایده ئولوژیک مارکسیستی و مائو
ایستی نیز خطرناگ و ویرانگر اند که در این میان رویکرد نرم ایده ئولوژیک سرمایه
داری خطرناک از همه است و افراطیت جهانی امروز محصول سیاست های یک جانبه و
استراتیژیک محور جهان سرمایه است که جهان را حالا به پرتگاۀ نابودی کشانده است.
به هر حال از آنچه گفته آمد آ شکار می شود که تحمل ناپذیری ها و همدیگر ناپذیری
ها ریشه درایده ئولوژی و و باور های انعطاف ناپذیر ایده ئولوژیک دارد که با
تاسف از چهل سال بدین سو به گونۀ گرایش های چپ و راست فاجعۀ کنونی را در کشور
به وجود آورده و امروز در رویکرد های طالبان، القاعده، بوکوحرام و داعش جهان را
به مخاطره افگنده است و پس با آموختن از تجربه های تلخ گذشته انعطاف ناپذیری
های اعتقادی و فکری را کنار گذاشته و همدیگر را تحمل کرد؛ زیرا جز این راهی
برای نجات کشور از فاجعۀ کنونی وجود ندارد. هرکس حق دارد، هر طوری که می خواهد
بیاندیشد و اما از تحمیل اندیشه و سلیقه ها بر دیگران به گونۀ جدی اجتناب بابد
کرد تا درخت صمیمانۀ دبگر پذیری ها در کشور رشد کند و بارور شود و به شگوفایی
برسد. یاهو