نظرِ بر كتاب «فرستاده» از داكتر زلمي خليلزاد
پوهاند جنرال عبدالعزيز عازم
كتاب آقاي خليلزاد سفير پيشين ايالات متحده در افغانستان در كابل از چاپ خارج شد، آنرا به دقت خواندم.
در فصل (يك) كتاب نويسندة محترم از تولد و نامگذارياش و از بازيهاي دوران صغارت، تا آمدنش به كابل و استفاده از يك بورس يك ساله به ايالات متحده و ازدواج به موقعش با يك دختر تحصيل يافته كه با همسرش پيوسته يك همكار فداكار و با استعداد بوده و اين ماية خوشبختي و سعادتش بود و سبب شد كه ساليان متمادي در ايالات متحده بماند و بخشي از تحصيلاتش را نيز در يكي از كشورهاي خليج عربي انجام دهد و به زبان عربي در سطح بلند تسلط يابد.
در درازناي اين مدت حكايتهايي دارد كه با درد و دريغ كاش درين كتاب وزين اجتماعي و سياسي خود از آن صرفنظر ميكرد. يكي از حكايتهايش در بارة شهيد محمد داودخان، صدراعظم فعال و وطنپرست افغانستان و مؤسس نظام جمهوري در كشور است. اين حكايت هيچگونه همخواني با 26 فصل كتاب كه خيلي آموزنده و روشنيبخش است و بدنة كلي كتاب را تشكيل ميدهد، ندارد.
در مقدمهيي كه از طرف ناشر كتاب نگاشته شده و هرچند يك اشارة مختصر در مورد به عمل آمده، اما آن اشاره كافي نيست.
جناب خليلزاد مينويسند:
«وقتي صنف هشتم مكتب بودم، پدرم اعلام كرد كه به كابل كوچ ميكنيم. او به استخدام وزارت فوايد عامه درآمده بود. كارش اين بود كه كارهاي اين وزارت را در ولايت شمالي كندز نظارت كند. وقتي زمان ترك ما از مزار شريف رسيد. دار و ندار خود را در يك اتوبوس بار كرديم و راهي سفر دو روزه و پر مخاطره شديم. مسير ما از يك جاده دراز و باريك خاكي به صورت مارپيچي از ميان كوهها ميگذشت، به نظر ميرسيد كه دامنة كوه حكاكي شده، ديوار سنگي و صاف يك طرف اتوبوس و صخره رو به پائين به سوي دريا در طرف ديگر قرار دارد. بعد از ظهر روز دوم سفر ما بود كه متوجه شدم يك ليموزين بزرگ سعي داشت از يك كاميون سبقت گيرد. با نبود حاشيه در جاده براي ما بسيار سخت بود كه از يكديگر سبقت بگيرند. كاميون يا نميتوانست و يا نميخواست كه ليموزين از كنارش رد شود. وقتي جادة تنگ يك باره عريض شد، ليموزين هوسانگيز با استفاده از فرصت از كنار كاميون جلو زد، اما ناگهان بريك گرفت و متوقف شد. كاميون مجبور به توقف شد اتوبوس ما هم ايستاد.
از پدرم پرسيدم چه خبر است؟ او سرزنشم كرد «آرام»، به طرف جلو بس رفتم تا با چشمان خودم ببينم چه خبر است؟ رانندة ليموزين دروازة عقبي موتر را باز كرد مردي خوش لباس، سر طاس و ريش تراشيده از موتر پائين شد. قدرت و تكبر از رفتارش ميتابيد، پدرم زير لبش ميگفت: «داودخان پسر عموي شاه و شوهر خواهر ظاهرشاه نخست وزير پيشين. وقتي شاه جوان بود در واقع در كشور او حكمراني ميكرد.» خشم از صورت داود ميباريد. وقتي ديدم او و رانندهاش رانندة موتر كاميون را از داخل موترش بيرون كشيدند، به زمين انداختند و بيرحمانه لگد زدند، دهانم باز ماند.
من التماس كردم «بايد كاري كنيم!» مادرم موافقت كرد، اما پدرم و ديگر مسافران نظر ديگري داشتند. پدرم گفت: «ديوانه هستي؟ ميداني اين نفر كيست، ميتواند ما را بكشد.»
داودخان سپس به سوي راننده كاميون حركت كرد و گوش چپش را با دندان گرفت، از گردن و گونة او خون جاري شد. گوش خونآلود آغشته به آب دهان و خاك، در كنار جاده افتاد.
دل بد شدم. بيعدالتي و بيرحمي قدرتمندي كه با ديگران با چنين معافيتي بدرفتاري ميكردند، مرا شوكه كرده بود. در مورد آنچه ديده بودم بارها به فكر فرو رفتم، اين حادثه در بارة كشوري كه دوستش داشتم از چيزي روايت ميكرد؟»
اين سخناني كه گفته آمد، خيلي اهانتآور و تكاندهنده است.
چند سال قبل شخصي در يكي از روزنامههاي معتبر كابل تبصرهاي ناشيانه و اهانت آميز در مورد مراسم به خاكسپاري و احترام به شخصيت والاي محمد داود نگاشته بود و من در يكي از سايتهاي انترنتي مطالبي تحت عنوان «توهين به سردار محمد داود توهين به ملت افغانستان است»، نگاشتم و باز كسي پيدا نشد كه تبصرة بيهودهاي را بار ديگر به نشر برساند.
به اجازة جناب داكتر زلمي خليلزاد، گفتم روي اين نوشتهاش كمي مكث ميكنم.
1- به كدام سند و شاهد ميشود اثبات كرد كه آن مرد ستنگ ليموزين سوار سردار محمد داود بود، آيا حرفهاي كه پدر معظم شما در زير لب ميگفت «داودخان پسر عموي شاه شوهر خواهر شاه، نخست وزير پيشين. وقتي شاه جوان بود در واقع در كشور او حكمراني ميكرد.» تنها همين كلمات زير لبي آن جناب ميتواند براي شما كه شهيد محمد داود صدراعظم و مؤسس جمهوريت در افغانستان را نديده بوديد و نميشناختيد به اين عقيدة قاطع رسانيد كه آن شخص ظالم و سفله كه شما در جريان سفر و در آن حادثه ديديد، داودخان است؟ كسي ديگري نیست و تا اين دم زندگي، شما هيچگونه مطالعه در مورد كار، فعاليت، كركتر، اخلاق و جانفشانيهاي وطنپرستانة داودخان در هيچ كتاب مطالعه نكرديد و از هيچكس چيزي نشنيديد و به همان تبصرة زير لبي قبلهگاه محترم تان بسنده كرديد و اما اخلاصمندي تان با محمد ظاهرشاه و دامادش سردار عبدالولي قصههايي زيادي در بين كابليهاي رنجديده ايجاد كرده است.
هيچ يك از سلطنتطلبان خاندان سلطنتي و گروههاي چپ و راست تاكنون جرئت نكرده اند، اهانتي به آن مرد بزرگ روا دارند.
2- شما و همه مردم افغانستان ميدانند كه شاهراههاي افغانستان از جمله شاهراه شمال كه از سالنگ ميگذرد در زمان صدارت محمد داود شهيد اين مرد با اراده و وطنپرست پرشور و با تقوا احداث گرديد. همانطوريكه سفر در موترهاي سرويس 302 از شهر قندهار الي كابل در ظرف چهار و نيم ساعت با نهايت آرامش و به طور لذتبخش صورت ميگرفت و از تورخم الي مركز شهر كابل در 3.5 ساعت مسافر ميرسيد، از مركز شهر مزار شريف الي مركز شهر كابل نيز در ظرف پنج و نيم ساعت مسافران در سرويسهاي 303 و 302 ميرسيدند. اين دو روز را شما از كدام راه طي كرديد كه در بعد از ظهر روز دوم هنوز در خم و پيچ سرك گير كرده بوديد و واقعة شاخدار كه شما آنرا با شاخ و برگ قصه كرديد و ضمناً راه را خاكي وانمود ساختيد و اين سفر شما بايد در سالهاي ميان 1342 و 1350 رخ داده باشد، مردم به آن چنان راهي كه شما سفر كرده ايد آشنا نيستند، لطفاً اين موضوع روشن ساخته شود.
لهذا در اين تاريخي كه شما سفر تان را از مزار به كابل انجام داده ايد، سرك براي ترافيك خيلي زيبا و سفر در آن راه نهايت گوارا بود؛ نه آنكه شما وانمود كرده ايد.
4- شما در واقعهاي كه شايد خواب ديده باشيد، يك كانگستر امريكايي را با چنان هيأت ديده باشيد كه در مركز نيويارك و واشنگتن دست به قتل و كشتار و اختتاف و دزديي ميزنند و هيچ كسي ده دالر را در جيب خود گشتانده نميتواند ورنه به مرگش منجر ميشود، درحاليكه برعكس از بركت انضباط حكومت شهيد محمد داود، زنها و پير مردها، تنها به ولايات درجه يك در اين شاهراهها با مصؤونيت كامل سفر ميكردند.
5- درين سالها كه جناب خليلزاد خواب وحشتناك را از اثر تلقينات سلطنتطلبان هرزه، بيعار، مفتخوار و بي ريشه و بيوطن ميبينند، محمد داود در خانهاش در انزواي كامل به سر ميبرد كه هر از گاهي از طرف سردار ولي توطئه قتلش راه انداخته ميشد ولي خداوند (ج) حافظ و حامي او بود، آرزوهاي غربيهاي ناپاك و افغان دشمن و نظام مارشالائي پاكستان كور و كر ميشد؛ لذا شرايط زندگي براي ښاغلی محمد داود قسمي نبود كه او با درايور خويش در ليموزين به شمال سفر كند.
شاغلي محمد داود كه از تنهائي و انزوا خيلي خسته ميشد پياده و تنها از خانهاش به طرف سرك ميدان هوائي قدم ميزد. او هيكل وقار و مجسمة اخلاق عالي افغاني بود، او هرگز غرور و تبختر نميفروخت و به هيچ قدرت داخلي و جهاني تنزل هم نميكرد.
او افتخار تاريخ ملت افغانستان است. غرور و وطنپرستي او در جلسهاي كه در قصر كريملين با برژنف انجام داد و خشم و كينة وحشيان كريملين را عليه خود برانگيخت، در تمام جهان سند بزرگ شهامت و وطنپرستي او شناخته شده است. آيا اين شهادت خودش و تمام اعضاي خانوادهاش كفايت نميكند كه خشم و كين شما را هم به حيث يك سلطنتطلب درين مقطع زماني عليه اين اسطورة تقوا و غيرت افغاني و شهيد مظلوم؛ ولي سرفراز، با اين شدت وحدت ابراز شود.
سلطنتطلبان داخل خاندان سلطنت و بادنجان چينان دور قاب آنها سالها اتهامات ناروا بر او ميبستند، اما خاك خشك به ديوار نميچسپيد.
من از زبان خود اين رادمرد شنيده ام كه ميفرمود: "سرنوشت افغانستان را نه شوروي تعيين كرده ميتواند و نه امريكا و يارانش. سرنوشت افغانستان را از آمو تا جيلم خود افغانها با ساختن لوي افغانستان تعيين ميكنند. خواه كسي بخواهد يا نخواهد."
در پايان اين نقد دوستانه به شما آقاي خليلزاد به حيث يك موسفيد فقير اين وطن نظر ميدهم كه از اظهارات بيبنياد در مورد شهيد محمد داود از طريق رسانهها از ملت افغانستان معذرتخواهي كنيد و به مخالفت بر حق تان با سياست دو رويي دولت و نظام پاكستان ادامه بدهيد.
به اين تذكر من هم توجه نماييد كه عدهيي از ما بهتران هستند كه منافع شخصي شان آنها را به كشورهاي غربي سنگري ساخت و اكنون در تلاش آنند كه در وطن بار ديگر بر سر مردم كلاه بگذارند و باقي ماندن خود را در اروپا و امريكا ناشي از ظلم اين و آن قلمداد كنند. جناب شما كه يك دانشمند هستيد به اين توجيهات كاذب نياز نداريد.
فرار مغزها و دانشمندان از وطن يك امر طبيعي است؛ زيرا عقبماندگي عمومي در كشور ما شرايط زندگي را براي نوابغ و مغزهاي با استعداد تنگ ميساخت. آنها با همه محبت به وطن و آرزوي خدمت به افغانستان روي آنچه گفته آمد از وطن دور ماندند.
به گفتة ژاله شاعره بلند آوازة فارسي:
اي بسا كساني كه دور از وطن اند اما با وطن اند
واي بسا كساني كه در وطن اند اما دور از وطن اند.
خليلزاد عزيز!
اميدوارم كه از لحن بيانم نرنجيد.
شاد و خرم باشيد!