+

 

انجنیـر خلیـل الله روفی

 

 

                                  تصویری ازشکست استعماربریطانیا

                                    درافغانستان

صدا ـ صدای جنگ بود

دران زمان که محشری زجنگ وخون

زکوچه ها وشهرها بسوی آسمان

تنوره میکشید،

نفیرجنگ وکشتن وبه داربستن مهاجمان خیره سر

زهرطرف بگوش میرسید.

 

چه لحظه های مرگبار

که خواب رابه چشم توده های خفته درسکوت شب

شکسته بود .

ولی درآستان یک نبرد بی بدیل

همه به یک صدا،

نفس به نام وننگ سرزمین خویش بسته بود.

افـق چو کوره گاه آتشین

درانتظارلحظه های سرنوشت واپسین

به امتداد بیکرانه ها لمیده بود

سپیدۀ سحر پریده رنگ بود

صدا ـ صدای جنــگ بود

               *

زوحشت قـراولان ناشناس شب

که ازصدای « ایست باش » شان

زحومه های باستان « کاسه برج »

طنین مرگ، سایه برفرازشهروکوچه ها

فگنده بود،

نگاره های پرفروغ کابل قدیم را

بیک شب مخوف پرده درکشیده بود.

 

درون کلبه های سرد وبی فروغ

کسی درآخرین رمق زخویش رفته بود

کسی به خون نشـسته بود

درانزوای کاخ ها وخیمه های زرنشان

کسی به پای دشمن زبون

چو بندۀ زبون خمیده بود

کسی چوقهرمان،

کمربه جوشن جهاد بسته بود

صدا ـ صدای جنگ بود

ستیزه با « فرنگ » بود

              *

زامتــداد برجها وباره هـــا

زقلعه ها وبامها و کوچه ها

نهیب خشم خلق سربه کف،

به خاطــرنجات مادروطن

زانقیاد تاجدارآنسوی جزیره ها

به هرکـرانه درخروش بود

زمین وآسمان به جوش بود

              *

چه غازیان شیردل که هریکی،

برای عزت وشرافت دیاروسرزمین خود

که مهرآن به خون جان شان سرشته بود

شهادت خجسته را گزیده بود،

شراب عشق درسبوی شان

سرود فتح درگلــــوی شان

به دشنه وکمان و نیزه وتفنگ

به صحنۀ مصاف چون پلنگ

چوسیل سوی رزمگاه دشمنان

به پیش سرکشیده بود ،

چه رزم ماندگاروجاودانه یی !

که دربهای خون شان

طلوع رستخیزانقلاب

به قله های سربلند آسیا دمیده بود.

                *

درآزگاراین نبرد تابنـــــاک

قشون ازنفس فتادۀ مهاجمان

مهاجمان سرفگنده وذلیل کشورکبیرانگلیس       

زچارسو به خاک وخون فتاده بود

حصارهای آهنین شان به هرطرف شکسته بود.

              *

صدا ـ صدای جنگ بود

صدای خشم مــردمی دلاوری 

درین خموش قارۀ  بزرگ آسیا

که سده ها نفس به تاربنده گی تنیده بود

صدای موج خیز،

درنجات خلقهای این کرانه شد.

سرود سنگربلند قامتان زنده نام وسربلند

به انهدام سلطۀ سیاه لارد ها

که آفتاب درقلمروش نمی نشست

سرود فتح جــــــــاودانه شد.

 

                                                این شعردرسال  1368 بمناسبت استرداد

                                                استقـــلال کشورسروده شده  که مستحق

                                                                          جایزه گردیده بود

 

 

´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´

 

نوشداروی تقلب

آنکه آب ازدم شمشیرتقلب نوشـد

چه کسی خواهد بود

که بگوید نوشـش باد !

جزهمان حلقۀ هژمونی مزدورصفت

که درین بازی ننگین ورسیدن به مدارقدرت

سهـم دزدانه و خونین دارند.

 

یا که درسوژۀ  تلخ دیگر    

سوژۀ  کزدل خون گشتۀ مردم بالاست  

نوشـداروی فسادش خوانیم

آنچنـانیکه پس ازمرگ عدالت

وپس ازکشتن آرای سه ملیون انسان

بازشاهی به سرگنگرۀ ارگ نشست .

 

حکم تثبیت رئیس جمهور

مثل یک حکم قضا ناشـدنی :                           

« امربرمنکر ونهی ازمعروف »     ( 1 )   

ازسوی مرکزفرماندهی کاخ سـپید 

با هزاران زد وبندی که ازان

بوی ذلت پیدا بود

برسر ملت سردرگم و بی سرور ما،

با چه نیرنگ که تحمیل نشد.

 

آن زمانیکه دگر،

موکب فاتح میدان تقلب

به سرا پردۀ ایوان سریرقدرت،

تا دل ارگ رسید

بعد بیشرمانه همان ارگ نشینان ،

هریکی بارخیانت بردوش

طبل شادی کوبیدند

با سرود واتن و ولوله فریاد کشیدند :

مبارک باشـد.  

 

    دراصل امربه معروف ونهی ازمنکر(1)

  سپتمبـر ـ  2014  

   جـرمنی

 

 

++++++++++++++++

 

به سرزمین کنشـکا

بگــرام !

نامت رسالتیست  گویا وجاودان

چون آفتاب دردل تاریخ باسـتان

درسـینه ات که چشمۀ مهــروسخاوت است

اعجاز آفرینش گنجینۀ هنــر،

پایا وسربلنـد.

درقامتت نگارۀ بودا، پنهان وآشکار

منظــومۀ سـرود  « اوسـتا »

با نامت آشنا

اسـطــورۀ کبیـر «  کنشـکا »

دررگ رگ زمین ترَک خورده ات عجین.

 

بگــرام !

با این همـه رسالت تاریخ  پرشـکوه

پیچیــده درقصیدۀ چندین هـزار سال

می بینمت چگونه با تن زخمی ودرد منـد

بی صاحب وغریبـه وافسـرده ونژند

امروز درحصارکوچک جغرافیای خود

دورازنگاه خانواده وخورشـید ،

دورازنگاه روشن شبهای ماهتاب

درلایه های آهن وپولاد دیگــران

به گروگان فتاده ای،

 

آنجا که سایه های هول جهان خواره گان قرن

روح وروان سرکش وآزادۀ ترا  

درپنچۀ تسلط استعمار

تنها وبی پناه

محصورکرده اند .

 

درمرمرمقــدس جانت

این رهزنان عصرگلوبال

نقبـی کشیده اند

نقبـی چو اژدهای دوسر، سرد وبیمناک

آنجا که هیچ شـاه وگـدائی

تا حال ره به رازمخـوفـش نبرده است

نقبـی که درتداوم بی انتهای خود

دهلیــزمرگ را

تا ساحل جزایر برباد رفته گان

تا دخمه های فاجعه بار « ابوغریب »  

تهــداب بسـته اند .

 

بگــرام ! 

درسوگ زخم های بزرگت ،

درد من وتوآه ، که دردیسـت  مشترک

درزیر این سـپهر منجمـد قرن بیست ویک

قرنی که خونبهای نسل تباه گشتۀ بشر   

درقاره های خفته به حراج بنده گی  

به تاراج رفته است .

 

بگـرام سربلنـد !    

آن پاسگاه  کم همال حریم فضائی ات 

کزرستخیزقدرت پرواز،

مانور وضربه های پیکی وفــرساژ 

ترس عجیب دردل دشمن فگنـده بود

آخرچگـونه در زد وبنـد سـتمگـران 

ازپا فتـــاد، منهــدم وپاره پاره شـد .

 

آن شیربچه های هوا باز وسرکشـت،

رزمنده گان سنگــرآزادی وطن

امروزتا دیارغربت وتبعیـد

یا مثل انفجار دراجرام کهکشان

تا بیکرانه ها شده گمنام وبیصدا

افتاده یا که دراسارت اشـغــال

درپایگاه مرکز فرماندهی غـرب

درقلب سـرزمین خسـته وبی سایه بان من   

آنجا که دردرامۀ این داربست شوم

بگـراٍم خفته درقراول تشدید قرمزین   

در هروجب به رگ رگ خود تیرمیکشـد

باخشم وانزجار وهزاران امید وبیم

بارنفس به حلقۀ زنجیـــــر میکشـد .

 

امـا توای کتیبـۀ آزاده قامتان

هرچند زخم سـینۀ تنگت،

اینگونه درتهاجم وتسخیراجنبی  

دربند وبست خاک فروشان داخلی

ناسورگشته است

لیکن به یاد دار

آخرتو با همان اصالت زرین

بگرام زنده دردل تاریخی

بگرام ماندگارعهـد کنشـکائی .

 

 آماج این تهاجم واشغال رایگان   

دررهگذار معبردشمن ستیز تو

آخرشکسته میشود.

این قطب های خودسرومستکبر جهان

خودکامه گان حاکم امروز،

برسرنوشت وهویت وتاریخ زنده ات، 

آخرحساب شان،

درنقشه های نامقدس اشغال نا تمــام،

یک روزدربرابراقطاب دادگـــــــــر،

اقطاب آزمون شـده درروز رسـتخیز

با شعله های خشم وخیزش یک نسل قهرمان

ازسرزمین مرد خیز خـــــــــراسان

برچیـده میشود.

 

اپریل  2004

کسـل

 

                                   


بالا
 
بازگشت