مسعود حداد
اسیر
بگذرم از جان خود، اما زجانان هیچ وقت
ترک دین خواهم نمود ،اما زایمان هیچ وقت
جستجو کردم خدارا ، در جهانِ دیگران
دروجودخویش یافتم، دور ازجان هیچ وقت
همچو منصوری که گفتا ، من خدایم ای امیر !
بوسه بر داری زنم، اما به خاقان هیچ وقت
بر دمِ تیغ عدالت ، میکشم مردانه وار
ظالمان رایک به یک و، ناتوانان هیچ وقت
چون اسیر زلف یارم، می تپم بی دست وپا
ترسم از ابرو بُوَد ، تیرِ مژگان هیچ وقت
بلبل از باغم پریدو ، هم پرستو کوچ کرد
شکوه از قمری نمایم، عندلیبان هیچ وقت
مسعود حداد
17مارچ 2017
´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´
این سروده را به دوست نهایت عزیز وشاعر توانای کشورم ،سیف الرحمن صامت تقدیم میکنم که بجواب یکی از سروده هایم چنین کومنت گذاشته بودند:«سلام !پیشنهاد من اینست که ازعشق٬از امید٬ ازبهترینها وازنشاط وشادابیها هم بگویید بنویسیدوبسراییدماخود شکوه شده ایم وبایدانچه بشنویم همه شکوه باشد؟»
آهوی پندار
بیگانه ام از خویشتن ، خواهم دمی یارم شوی
با عشوه و ناز و ادا ، مستانه دلدارم شوی
هر هست و هر بودم توئی ، مفقود و موجودم توئی
منظور و مقصودم توئی ، بر پودِ جان ، تارم شوی
در شهرِ عشقت نمله ام ، گرد و هَبا و ذره ام
گر می نیایی مرده ام ، تا کی به آزارم شوی
نوری فگن در کلبه ام ، ناری بزن در سینه ام
در بسترِ غم خفته ام ، خواهم پرستارم شوی
دشت و چمنزارِ مرا ، صحرای دیدار مرا
انظار و افکارِ مرا ، آهوی پندارم شوی
در آسمانِ آرزو ، در بیکرانِ گفت و گو
در کهکشانِ جستجو ، خورشید واقمارم شوی
در کورهء بیدادِ تو ،« مسعود » شد « حدادِ » تو
مجنون و گه فرهادِ تو ، تا تیغ و تلوارم شوی
مسعود حداد
16جون 2016
-------------------------
حق ستانی
همان اول که آدم، خود خطا کرد
همه تقصیر ، بر دوشِ حوا کرد
بدین سان، زن ستیزی گشت آغاز
خدا،خود رابه این درد،مبتلا کرد
سوره ها پیهم رسید از آسمان
به حقِ مادران ،جور وجفا کرد
زنان را نصف مردان گفت افسوس
بدین ترتیب،اوتبعیض ابتنا کرد
به زن یک هشتم ِ میراث فرمود
تعصب را بپا ، تا انتها کرد
برای حق ستانی، بهر زن ها
به حق باید چنین یک التجا کرد
چه کرده مادرم برتو؟ خدایا!
چرا تنها به مردان اکتفا کرد؟
فرست ازسر، بما آیاتِ چندی
درآن باید به زن هم اعتنا کرد
مسعود حداد
16 می 2016
++++++++++++++++
معشوقۀ خود خواه
شریکِ مبتداء ام من، نه ازخاکم، نه ازبادم
به افسانه نمی گنجم، زافسون ها من آزادم
بخودعاشق مخوانی ام،توای معشوقۀ خود خواه
نه تو از نسلِ شیرینی ، نه من از نسل فرهادم
بپایان بَر، تظلم را، بترس ازآن، رسد روزی
فِــتَد لرزه به عرشِ تو، زآه وســوز و فریادم
مکاتب،دین وآئین شد ، سرآغازِ خصومت ها
به هرمکتب که عدلی نیست،نه شاگردونه استادم
چو یک بیدی به باغِ عشق ، نمی لرزم زهر بادی
مزن لاف ، ای نسیمِ صبح ! بر اندازی ز بنیادم
شب وروزضد همدیگر، ولی آیند به پشت هم
هِرَاسَم نیست زضد خود، که چون محصول اضدادم
بریز درکوره،ای «حداد» ،کنون جهل وجهالت را
بهر چندی غـمش افزون ، بآن اندازه من شـادم
مسعود حداد
می 2016
´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´
کاسه گردان
دردلِ تاریک شب،جانا!چراغانم شدی
ازنیستان نی بریدی ،نینوا خوانم شدی
درکویرِدشت سوزان تشنه لب بودم،ولی
آمدی از آسمان و ابرو بارانم شدی
آیه یی پرپر بُدم در مصحف عشق وامید
سورۀ وصلت سروده ،جزء ایمانم شدی
باغ دل بی ناز ونورت سرد وهم تاریک بود
سرزدی دربوستان و ، نورافشانم شدی
جز خیال وفکر تو خالیست دل از دلبران
با پریشانییِ گیسو ، قفل زندانم شدی
ساغرِ چشمت مرا ،پیمانه وجام ِ شراب
بوالعجب!درشهرغربت،کاسه گردانم شدی
مسعود حداد
22مارچ 2016
++++++++++++++++++++++++++
به بهار بگوئید
مثل هرسال نیاید،
با صدای توپ وتفنگ دجال نیاید.
به بهار بگوئید،
گنجشکان شهر ما دیگر
به او ترانه نمیخوانند
قمری ها از شهرکوچ کرده و
کبوتران مسجد تا هنوز
در جستجوی فرخنده اند.
به بهار بگوئید
ما از نعرۀ خیرمقدمش عاجزیم،
گلوی ما بی فریاد است
سینه های ما مالامال از داد.
به بهار بگوئید
آرام بیاید واهسته بگذرد
ما از خیر گذشتگانیم و
شر را ببرد.
مسعود حداد
18 مارچ 2016
شام سیاه
شام سیاه ِ ما طویل، هیچ سحر نمیشود
تارچرا جزء این وطن، جای دگرنمیشود؟
سیل خرافات رَسَد، گر بُبَرَد صومعه را
جمله مرید غرق شوند ، پیرخبرنمیشود
در خطۀ آوارگان، آواره شد پیر وجوان
مرد حقیر وبی ایمان، خون ِجگر نمیشود
در لانۀ عندلیبان ، زاغ وزغن جای گرفت
دیر سالیست زباغ ما ، بُوم بَدَر نمیشود
عادلان خوار وزهیر،صادقان دربند اسیر
می ندانم فاسق چرا ؟ خاک بسر نمیشود
خاک وطن شیرین بُوَد، ماهریکی فرهادیم
گرتیشه را تیز کنیم، کوه خطر نمیشود
مسعود حداد
16 مارچ 2016