ف.بری
بز به جان کندن، قصاب به غم چربو
جنگ در وطن زیک سو ،زاغ وزغن زیک سو
بر نعش ملت زار، دارند هوای چربو
این رهبران بیدرد با رهروان شبگرد
دارند سر تبانی این بز دلان ترسو
چون برشدند به قدرت ،اندرفریب وحدت
پاشیده گشت ملت ، از ناروای هردو
آن یک علیل و بیمار،دیگر شریر و مکار
در انحصار قدرت ، در جهد و درتکاپو
چون نیست نظم وقانون ،هردزد شده چو قارون
دارند هوای قدرت ، درجنگ و در هیاهو
ملت به خاک وخون شد، فسق وفساد فزون شد
غدار ودین فروشان ، بر پا شده زهرسو
رهبر نگردد هرکس ، هر بی حیا و ناکس
باشد نجیب و دانا ، مرد وقار و آبرو
بری فتاده حیران، زین ناروای دوران
بر ارتقای میهن، بودش هزار آرزو
++++++
جنگ قدرت
جنگ قدرت است دراین ملک خلق حیران گشته است
نعش پر خون وطن پامال گرگان گشته است
چنگ ودندان می نمایانند به هم با کین وآز
تا برند سهمی بساط چور ارزان گشته است
ملک بی قانون، نه وجدان است اینجا نی حیا
هر چپاولگر امیرو شاه و رهبان گشته است
هریکی خواهد بساط خویش بر خوان دغا
این وطن براهل عرفان همچوزندان گشته است
سالها کشتند و خـــوردند و ببردند زین دیار
دزد وغارتگر کنون قارون دوران گشته است
چونکه ملت خواستارعدل وانصاف است کنون
پای دزدان ازعقوبت سخت لرزان گشته است
فقر و ظلمت میکند بیــداد به هر کنج و کنار
چون صلای کار بدست دزد ونادان گشته است
وای به حــــال ملت افغــــان بدست ناکسان
اینچنین رسوا و مجبور و پریشان گشته است
این وطن خواهان نظم و قدرت است ای هموطن
برستیز برفتنه و جهل ملک ویران گشته است
با سلاح عـــــــلم و دانش با نــــوای همدلی
ملت اگاه به درد خویش درمان گشته است
وحدت و حب وطن باشد بری راه نجات
نوای آزاده گان
سال روز استقلال میهن بر همه وطنداران شریف وبا احساس، صادق ووطندوست ما مبارک باد
افتخار به رزمند گان واقعی راه آزادی و استقلال وطن محبوب ما
افتخارما زبون دروصف هرنادان شده درعزای این وطن هردیدهء گریان شده
شاه امان الله نمــــاد وفخراستقلال ما حرمت و اعزاز او در پردهء نسیان شده
ملت افغان علمــــــدار رهء آزاده گان رزم اوبرضد انگلیس ثبت دراذهان شده
سربلند بوداین وطن درحفظ استقلال خود بینوا اکنـــون زدست ابله و نادان شده
دزد ومزدورودغا امروزبا خیره سری قهرمانان جهــــاد بر مردم حیران شده
قهرمان خود گزیده خود ستا و بی حیا خار چشم مردم پردرد این سامان شده
میکنند احیا نام دزد و خاین با اعزاز چون تنی غارتگران برمسند فرمان شده
راستین فرزند این خاک می ستیزد باریا با چراغ علم وتنویر خنجر عریان شده
بــرق آزادی درخشد درادای مردوزن ظلمـــت شب ازتلآّلوء صبا لرزان شده
غیرت وافغانیت درخون افغان است بری این موهبت از ازل درقسمت افغان شده
+++++++++++++
قهرخدا
این چه وهم وظلمت ست دراین دیار گشته ایم مغضوب ذات کردگار
بسته شد بر ما صـــــراط مستقیم چون نداریم آن حضور واعتبار
بانگ تفـــــریق آید از منبر مدام میسرایند خطبه وهــــم و شرار
چون سلاح وجهل باهم شد قرین جوی خون جاری شده درهرکنار
شیوه غدر و چپــــــاول دروطن شد روا با رهبـــــــران نابــــکار
گشته ایم رسوا و بد نام درجهان از مهیــب فتـــــنه و از کارزار
دور گشتیــــــــم ازوفا و مردمی با شقاوت بسته ایم عهد و قرار
راه عرفان است بـری عز ووقار
از جهالــــت تیره گردد روزگار
ماست مالی
سال های قبل گروه رهزنان می ربودی مال مردم بی امان
برسرشهراه میکردند کمین بادل سنگین و هیبت بر جبین
چون گرفتی مال مردم برتمام میشدند درفکر توجیه این کلام
گرتصاحب میکنی مال کسی چون دهد مالک رضا، نیکوبسی
میزدند بر فرق مالک آنچنان تا کشد لفظ رضایت بر زبان
اینچنین بامال دزد یی حلال برشدی بر مکنت وجا ومنال
حال ما امروز باشد همچنان دزدوغاصب گشته اند میروکلان
غدرودزدی راغنیمت خوانده اند از بد وجدان خود آسوده اند
مسند قدرت بود بردست شان میشمارند خویش راغوث زمان
(خرده گیرند درسخن بربایزید ننگ داردازوجود شان یزید)
خودکنند توصیف یکدیگرازآن نزدخلق باشند سخیف وبدگمان
میگذارند نام خود بر جاده ها همچوخنجرمیخلد بر سینه ها
شد مسما اسم فاکولته ادب بر یکی ازرهبران دورازادب
میکنند با خوف وتهدید ورجا خویش را تحمیل مردم هرکجا
خود نمایانند بزرگ با قیل وقال لیک ملت واقف است ازوضع حال
چون هویدااست بری هرصبح وشام طشت رسوایی شان افتد زبام