نوشته عبدالخالق بقايی پاميرزاد ـ سويدن

در سوگ دخترم زنده ياد شيما احمدی

درد تو بود رفيق راه سفرم            ای دختر مهربان والا گهرم

 

شيما در کارته پروان کابل به دنيا آمد ، گرم و سرد روزگار را در شرايط قرون وسطی ای  افغانستان تجربه کرد.  ليسه آريانا را تمام کرد ، سپس به دانشگاه پوليتخنيک کابل شامل گرديد و شهادتنامه ی عالی را دريافت نمود.

او مدتی در رشته ی ساختمانی که بدان علاقه مفرط داشت خدمت انجام داد ، ولی در اثر تغيير و تحول بنيادی نظام بلافاصله به دانشگاه های کشور مراجعه و نطر به استعداد و شايستگی به حيث استاد پذيرفته شد. او تدريس مضامين علمی را مانند انجنيری وغيره به عهده گرفت و از طرف ديگر جهت دريآفت شهادتنامه دوکتورا در يکی از موسسات عالی به آموزش پرداخت.

نظر به شهادت اعضلی فاميل او دو سه ماه بعذ به اخد شهادتنامه دست می يافت ، اما اجل مهلتش نداد و به جاودانگی پيوست.

زنده ياد شيما ، زمانيکه به خانه شوهر مهربانش رفت ، تربيه اولاد سالم و تعليم يافته را در صدر کارهای زندگی قرار داد. از او دو پسر و سه دختر باقيمانده است.

دختر بزرگ الاهه جان ازدواج کرده مصروف تحصيلات عالی است. الهام جان پسر کلان عنقريب ليسانس خود را از دانشگاه بدست می آورد و برادرش فرهاد جان بعد از فراغت از صنف 12 در رشته نظامی در کشور فدراتيف روسيه مشغول تحصيلات عالی می باشد.

دختر دوم فرحت جان بزودی دانشگاه را به پايان می رساند و خواهر کوچک شان نگهت جان که 11 سال دارد از جمله لايق ترين همصنفانش محسوب ميگردد و او را در کار و کوشش شبيه مادرش می خوانند و سرمشق همقطاران خود است.

پدرشان که در بالا اشاره گرديد عبدالصمد احمدی افسر اردو است و به خاندان روشنفکر تعلق دارد، به خانم و اولادهايش نهايت مهربان و يک پدر خوب بحساب ميرود. من او را در زندگی اش داماد خوب نيز خوانده بودم. او خانواده ی روشن و باتربيتی را اساس گذاشت ولی افسوس که فلک شريک زندگيش را از کنارش گرفت. برايش توفيق می خواهم تا به اولادهايش يک پدر نمونه و خوب باشد.

پيام ها :  پيام های همدردی و غم شريکی محبت آميز دوست ديرينه و برادر ايام کودکی، جوانی و پيری ام جناب محترم استاد عبدالودود ظفری و دوست ديرينه و نهايت مهربانم جناب محمدقوی کوشان مدير مسُول ئ سردبير دانشمند جريده وزين اميد را که در شماره ( 1027)  به نشر رسيده در اينجا عينا  تقديم خوانندگارن ارجمند گرامی می نمايم.

بازگشت همه بسوی اوست

عرض تسليت به خانواده سوگوار بقايی :

بدينوسيله از جانب خودم ، همسرم حميده ظفری و تمام اعضای خاندان ظفری بمناسبت وفات المناک مرحومه شيما احمدی بقايی در کابل به دوست ارجمند و دانشمندم جناب عبدالخالق بقايی ، مادرمرحومه عابده بقايی ، بانو ماگل جان بقايی ، داکترهمايون بقايی ، مسعود بقايی ، جاويد جان بقايی ، تميم جان بقايی ، قيس جان بقايی ، يما جان بقايی ، ثرياجان بقايی فيضی ، شهلاجان بقايی لطيفی ، ذکيه جان بقايی ميرزايی ، ظريفه جان بقايی ، مريم جان ظفری بقايی و ليزا جان بقايی ، بانو ضياگل عمه ، جناب سخی داد ماما و تمام خانواده بقايی تسليت عرض می کنم و خاندان خود را  در ماتم شان شريک ميدانم. برای مرحومه جنت معلی و برای خانوداه ماتم زده بقايی صبر جميل آرزو مينمايم.

عبدالودود ظفری

پيام دوست و برادر عزيزم جناب دانشمند محترم کوشان مدير مسُول و سردبير هفته نامه اميد :

همکاران قلمی و مدير اميد به مناسبت وفات دختر همکار گرامی و ارجمند و دانشمند خويش صميمانه ترين تسليت و همدردی خويش را نثار جناب بقايی و خانوده محترم شان ميکنند ، روان مرحومه در ذيل الطاف الهی شاد و جنت مکان باشد ، به بازماندگانش صبر و اجر فراوان می طلبند.

محمد قوی کوشان

در ستون دوم هفته نامه اميد ( 1027) سالگرد شادروان محمد عصيم جان کوشان فرزند عزيز و همکار پرکار اميد و نور جشم خانواده کوشان در دو تصوير زيبای خانوادگی جلب توجه می کند ، که بدين مناسبت ، خاندان بقايی مراتب همدردی و غمشريکی شان را به برادر عزيز و ارجمند کوشان و خانواده داغ ديده اش تقديم ميدارند. سلامتی بازماندگان را از آفريدگار جهان بدست دعا التماس می نمايد و روح او را در جوار رحمت الهی می خواهد.

همچنين در شماره ( 1026) اميد فوتوی مرحوم جناب محمد سعيد فيصی ( غوربندی) به جشم می خورد که در اثر سکته قلبی پدرود حيات گفته. چون ايشان از نويسندگان مشهور وطن و همکار گرامی اميد و صاحب آثار قيمت داری در زبان دری فارسی هستند ، ما روح شان را در جوار رحمت الهی می خواهيم و به خانوده گرامی خصوصا همسر عزيز داغ ديده اش عرض تسليت داريم.

زين گذرگه به کی دلبندم                  هرچه را می نگرم می گذرد

ابوالمعانی بيدل

حکيم کاشانی فرموده است :

 پيری رسيد و موسم طبع جوان گذشت

رو پس نکرد هر که ازين خاکدان گذشت

داستان ابراهيم ادهم

وقتی به قصد شکار بيرون شهررفته بود ، هاتفی آواز داد و گفت : نه بهر اين کار آفريدند ترا !....

روزی به نردبان گفت : اسپ زين کند که به شکار ميرورم تا اين حال به کجا خواهد رسيد. برنشست و و رو به صحرا نهاد چون سراسيمه در صحرا می گشت چنانکه نمی دانست که چه می کند دراين حال از لشکر جدا شد و دور افتاد ، آوازی شنيد که بيدار باش! او ناشنيده گرفت و دوم بار همين آواز را شنيد که بيدار باش ،  سوم بار خود را از آنجا دور کرد و بازهم همان آواز را شنيد که می گفت بيدار باش تا پس از اينکه بيدارت کنند. چون اين خطاب بشنيد يکبار از دست برفت ، ناگاه آهويی پديد آمد خويشتن را بدو مشغول کرد ، آهو به سخن آمد و گفت مرا به صيد تو فرستاده اند تو مرا نتوانی صيد  کنی ...........

اين است پايان کار جهان ناپايدار

 

 

 


بالا
 
بازگشت