سیدهمایون شاه عالمی

 

 

آدم حقیر

ماه ِ مبارکست بشر را شده بشیر

افلاک را گذر بکند آدم ِ حقیر

افکار ِ ظلمتست ز اهریمن ِ نژند

آب ِ حیات صدق بیاورده در کویر

گراز درون ِ قلب کشی آن غبار ِ کین

انوار ِ رحمتست زمین را کند منیر

پایت به زیر عرش رساند براستی

بر بیوه و یتیم شوی گرتو دستگیر

اینجا سپیدی چیره شود برسیاهی دان

مخلوط کم نمای همه آب را به شیر

آورده لحن عشق نوای ِ سپیده دم

درویش خلوتش بکند روشن از ضمیر

شیرازه ی عبادت ما عشق آفرید

نَی را محبت است کشد ناله در نفیر

بی چشم و گوش دیده و هم نیوش میکند

سمعی که در نوازش کونین شد بصیر

صورت به پای معنی برابر نمی کند

او را که از نمد بکشد شُکر صد حریر

هر چند درب ِ رحمت او بیکران بوَد

لیکن چسان سپید کنم روی همچو قیر

دارم هزار شرم همایون ز کِرده ها

بارِ گنه به شانه روم پیش ِ آن قدیر

 

سید همایون شاه (عالمی)

سیزدهم جون دوهزارو شانزدهم میلادی

افغانستان

 

 

 

++++++++++++++++++++

 

به آنانی که در ماه مبارک رمضان بدخویی میکنند:

 

خشم در روزه

روزه گرفتی و قیامت شده 
چهره ی تو دیو ز هیبت شده 
سخت بوَد با تو بگویم سخن 
زشت شده چهره ی تو هم خَشن 
روی تو از خشم بر افروخته 
خوی ِ تو همچون جگرِ سوخته 
فخر نمایی به صیام و نماز 
قهر فروشی بزبان ِ دراز 
زن شده خاموش ز دشنام ِ تو 
طفل گریزان شده از نام ِ تو
روزه ی تو دانی نباشد قبول 
زآنکه ترا خوی بود بی اصول 
روزه خودش نرمی ِ خصلت دهد 
خُلق ِ نکو گرمی ِ عزت دهد 
حرف ِ مرا خوب تأمل بکن 
در رمضان بیش تحمل بکن 
فطر بوَد گوشه ی لبخند ِ تو 
نیک بوَد آن دهن ِ بند ِ تو 
روزه گرفتن چه؟ به آزار ِ خلق
نیست ترا سود ِ چنین تشنه حلق 
روزه مزین شود از خُلق ِ خوب 
طبل ِ خشم بر سرِ مردم مکوب

سید همایون شاه "عالمی"
نهم جون دوهزار و شانزدهم میلادی
افغانستان

 

جوش ِ عشق

 

تویی چراغ به شب های ِ شاعرانه ی من

تویی امید بدین کنج ِ بی نشانه ی من

منم که صَرف نمودم تمام عمر به عشق

تویی حرارت انوارِ جاودانه ی من

مرا محیطِ  تعجب مجال  ِ فکر نداد

ترا نقابِ  تفاهم شده بهانه ی من

مرا به ترس نشانَد صدای ِ زاهدِ خشک

ترا پسند بوَد قلب ِ عاشقانه ی من

منم که هیچ ندانم سرشت و آمد و رفت

تویی جواهر ِ اسرار در خزانه ی من

بخاک عجز چه گوهر نهاده ای که فلک

همیشه رشک نمود از وجود ِ خانه ی من

مرادِ خانه ی من قلب پر ز عشق بوَد 

که غیر قدرت ِ تو نیست در گمانه ی من

زنور ِ تست همایون به اوج ِ  شأن وشرف

که جوش ِ عشق خروشان کند فسانه ی من

آب حیات ملت ما اتحاد ما ست

 

سید همایون شاه "عالمی"

بیست و دوم می دوهزار و شانزدهم میلادی

افغانستان

 

دلِ مسکین

 

زشوقت بسملِ قلبم چنان مستانه می رقصد  

فضای ِ بام و دیوار و درِ این خانه می رقصد

سرشکِ روی مژگانم نماد ِ لرزه میدارد

هوس در دامنِ اشکم گلِ یکدانه میرقصد

نسیم ِ سنبلِ مویت مقیمِ خانه ی دل شد

ببین  دیوانه ی مستی درین ویرانه می رقصد

فسونِ چشم ِ شهلایت شراب ِ شعر میریزد

کتاب ِ عاشقان هر سو درین افسانه می رقصد

قدِ چون سرو کابل را به ذکرِ قمری ِ قلبم

ترنم نغمه می آرَد سرم تا شانه می رقصد

لبت رنگ ِ اناری شد گلاب ِ قندهاری شد

دلم در میگساری شد ببین جانانه میرقصد

زدام ِ زلف مشکینت بدیدم لعلِ رنگینت

دلِ من گشته مسکینت که دام و دانه می رقصد

بدخش ِ لعلِ میگون ات زبان را کرده مضمون ات

بیا بنگر همایون ات بسی دیوانه می رقصد

 

 

سید همایون شاه "عالمی"

دوازدهم می دوهزار و شانزدهم میلادی

افغانستان

 

قدرت ِ لایزال

 

از چشم ِ دل بیا که به دنیا نظر کنیم

این دیده را به نظم ِ خدا بال و پر کنیم

گاهی ز روی عقل و خرد نکته سنجیی

بر کهکشان شِیری ِ خود یک گذر کنیم

کیهان نورد ِ فکر شده سوی آسمان

با دیده ی فراخ نگه در سفر کنیم

در عمق بحر رفته و با کاربُرد فکر

در زنده جان های حفیرش خطر کنیم

آسان تر به موری ببندیم عمق فکر

بر مغز کوچکش نگهی بیشتر کنیم

ثابت شود بما که خداوند غیر از اوست

تا ما بفکر ِ کوچک خود مختصر کنیم

او کان ِ بخشش است که احسان کمالِ اوست

ما از چه شور و داد و فغان بی اثر کنیم

او یک خدای مسلم و هندو و سیک نیست

ما این زمین ز خون ِ برادر چه تر کنیم

او یک خدای عیسی و موسی نبوده محض

تاج ِ ز نام ِ دین چه برفرق ِ سرکنیم

پیامبر است عقل ِ سلیم و دل ِ قوی

گاهی اگر ز کوچه ی باور گذر کنیم

او مهربان و قادر و پرمهر و عشق است

ما خویشتن زحرف ِغضب خون جگر کنیم؟

در کلّه های خُرد نگنجد بزرگی اش

گوشی چرا به حرف ِ دلِ خود نگر کنیم

از شاهرگی قریب بما است و ما همیش

صد التجا ز غیر به بحر و به بر کنیم

از فرط جهل گاهی سرِ آدمی زنیم

گاهی بساطِ دعویِ شمس و قمر کنیم

با زاهدی که تلخ بگوید ز روی ترش

با انتهای عشق زبان نیشکر کنیم

خود کان ِ رحمت است رسول ِ(ص) خدای ما

در کشمکش چه امت او دربدر کنیم

کم شو تو غره بهر ِ صیام و نمازِ خویش

یا افتخار ِ خویش به بوس ِ حجر کنیم

از سجده گرچه چاه بسازیم در زمین

نَبوَد مثال ِ یک دلِ شامی سحر کنیم

انفاق بهتر است و ذکات است بهترین

روی یتیمی پاک ز اشک ِ گهر کنیم

عجز و توکل است همایون شعار ِ ما

با این دو باش  ترکِ قضا و قدر کنیم

 

سید همایون شاه (عالمی)

چهارم جون دوهزارو شانزدهم میلادی

افغانستان

 

 

کوچه ی احسان

 

من در هوای ِ منصبت ِ یار می پرم

ور نه زعجز خاک بود تاج برسرم

از عارفان شنیده ام اسرار معنوی

از مادیات دیر درین مقطع بگذرم

با چه بهشت و حور بخواهم براستی

دوزخ کنار رفت، اگر دید کیفرم

دارم متاع ِ عجز و توکُل بسینه بیش

لیکن به حرف شیخ نگردیده باورم

من بیشتر ز کوچه ی احسان میروم

شب را به روز در قدم ِ عشق آورم

آن را چه اختیار کز اول به دَین بود

مدیون ِ لطف یار به والله سراسرم

آن شاه مهربان گدایی نصیب کرد

آید سرود شکر ز ذرات ِ پیکرم

نتوان که با زبان سجودش بیان کنم

کردست عشق یار سراپا مسخرم

مرده ست آن تنی که ندارد حضورِعشق

خورشید ِ یاد ِ یار نسازد، مکدرم

مادر مرا به لالای افلاک پروراند

از کودکی به جذب ِ همین شعل اندرم

میراث ِ من به دیر خطِ عاشقی بوَد  

جز اشک ِ خون ِ خامه ازینجا نمی برم

افلاس من خوشست همایون هزار بار

بارِ فضول دیر درینجا نمی خرم 

 

سید همایون شاه "عالمی"

هشتم جون دوهزار و شانزدهم میلادی

افغانستان

 

 

+++++++++++++++++

 

در غزل ( بهار کابل) کوشیده ام کلمات عربی استعمال نکنم:

بهار کابل

 

الوان ِ بهاران، قدم هشته به کابل
آید قدحی مست بگو از رگ هر گل 
دلهرگی بگریز که جای تو مبادا 
گل مست شده در قدم ِ نغمه ی بلبل 
مستانه سُرایید درین لاله ی نوروز 
تا نشه کند بوی خوشی دامنِ سنبل 
آهنگ ِ رباب است همآهنگ به تنبور
خنیاگر ما مست شد ازساغر پرمل 
بُستان چو فردوس زند دامن گلرنگ 
اینست کمان رستمی در چهرِ قرنفل
آرایش ِ سرو است پریچهرۀ ما را
سنبل سرِ سنبل شده هر گوشه به کاکل
از بس که وزین است شگوفه بدرختان
مایل بزمین است سرِ خمچه شده شُل 
برف ِ سر کوه آمده رقصان شده دریا 
نرگس بفروشند، به بازار ِسرِ پل 
اهریمن ِ تاریک شود دُور "همایون"
بلبل ز رهِ عشق کند شورش و غلغل

سید همایون شاه "عالمی" 
چهاردهم مارچ دوهزار و شانزدهم میلادی 
کابل، افغانستان

 

 


بالا
 
بازگشت