الحاج عبدالواحد سيدی

 

 

جلد  یازدهم

بخش یکصدو نزدهم

بحث اول

سلاله احمد شاه

 

119-1.سلاله  احمدشاه :

 سلاله    احمد شاه  درانی  در تاریخ به سه نام شروع  میگردد ابدالی – سدو زایی- درانی که هر یک  از نامها را نظر به پیشینه تاریخی آنها مورد  تحقیق قرار میدهیم:

 

 

119-1-1.ابدالی ها:

قبیله ی معروفی از قبایل سه گانه افغان است  پکت –پکتویس – پخت – [پختون یا پشتون] است (که درمأخذ  تاریخی ملل همه آن ،بنام افغان یاد گردیده  است )در متون افغانی  از قبیل  [مخزن افغانی] در داستانی این سه شعبه  را فرزندان قیس عبدالرشید ملقب به (پتهان در زبان  هندویی)یا پشتون  در زبان افغانی آورده اند .[[1]] که ریشه آریایی دارد (در باره تفصیل قبیله بزرگ آریایی پشتون(افغان) و موطن اصلی ایشان  رک.تاریخ افغانستان تالیف احمد علی کهزاد،ج:اول ،ص89-99) ابدالیان اولاده  ابدال خان جد چهاردهم احمد خان ابدالی اند که مورخین نام او را اودل  یا ابدال ذکر نموده اند.(دولت درانیه ترجمه  "مولوی  محمد رحیم بخش"، چاپ دهلی 1321هـ ،ص 1؛ سالنامه کابل1324مقاله حبیبی ،ص 200) مگر در اصل نامش (شیخ عارف )  ولقبش (ابدال).(مخزن افغانی  خطی (اثر نعمت الله سامانی هروی).گویند این لقب را  ابو  احمد چشتی در آن هنگام که وی بخدمتش  حضور داشت و مورد الطافش قرار گرفته بود باو داد و متعاقباً به این لقب شهرت حاصل نمود واخلافش نیز بدین نام یاد شدند.(تاریخ احمد ، اثر منشی  عبدالکریم)، ص 3 و دولت درانیه ،ص1).این طور استنباط میشود که  گویا  ابو احمد ابدال چشتی یکی از سر سلسله  های طریقه ی چشتیه که در چشت خراسان  از مضافات  هرات ،ماوا دارند  لقب  خود را با او بخشیده و او را به ابدال خان  مسمی گردانیده باشد .(واقعات درانی ، منشی عبدالکریم ، ترجمه اردوی کتاب میر وارث  علی سیفی ، طبع لاهور 1913،ص3). گرچند در مورد ابدال خان  معلومات کافی بدست نداریم  ولی چنانچه  اشارت شد  اگر دوره ابو حامد را دریابیم (مولانا  نصر الدین  خواجه ابو احمد ابدال چشتی  خلیفه مولانا شیخ ابو الاسحاق  شامی و ایشان مرید ابا علی خواجه ابراهیم  اسحاق  علو دینوری  که این سلسله به اسد الله غالب  علی کرم الله وجه منتهی و طریقه چشتیه یکی از طرق چهارگانه خراسان میباشد .اما  مولانا ابدال چشتی مرشد خواجه  ابو محمد  زاهد  چشتی و ایشان مرشد مولانا  خواجه  ناصر الدین ابو یوسف مولانا خواجه قطب الدین  سلطان مودود  چشتی و ایشان مرشد مولانا  شیخ  حاجی شریف زنده نی  و ایشان مرشد مولانا شیخ  عثمان  هارونی و ایشان مرشد مولانا شیخ  معین الدین  حسن سنجری ملقب به سلطان الهند و ایشان  مرشد مولانا قطب الاقطاب  قطب عالم  قطب الدین بختیار  اوشی  چشتی قدس الله سره العزیز الی اخیر  سلسله  میباشند که به  مولانا نیاز احمد  علاءالدینی کابلی میرسند. [[2]]ولی در هیچ  جای این سلسله بنام ابدال خان  بر نخوردیم(مولف)) نویسنده ی  این رساله محمد انور نیر،بنا بر روایتی  او را متولد  سال260هـ میداند و سال  فوتش را 355 هـ دانسته و کم و بیش او را  تا سال 340 زنده  گمانه زنی کرده اند( که قول ثابتی نمیباشد  )و حیات او را تا فوت  خواجه  چشتی  در قید حیات دانسته اند.سپس نویسنده اذعان میدارد که :«وجود چنین شخصی بنام ابدال خان  شبهه  ای نیست  ولی اینکه آیا قبیله ابدالی  تنها منسوب به همین شخص میباشد ؟ قابل تأمل است ، زیرا برخی از مورخین  آنرا پیشتر از ابدال خان  دانسته  میگویند  نام اصلی این قبیله ،بمرور و دهور  تغییر  شکل داده  تا آنکه ابدالی شده است.چنانچه "مسن" خبر نگارو جهان گرد انگلیسی که قبل از ورود هیئئت برنس بکابل به دربار امیر دوست محمد خان آمده بود  و تا سال 1832 در همین جا بود و سفر نامه ای  نیز از چشم دید  های خود نوشته است در یاداشت های خود اشاراتی به موضوع ابدال داشته و اذعان میدارد :در انیان به نا م (ابدالی) یا (اودالی) معروف اند و هونهای سفید تاریخی  همان اوتالیها (Eutalites) که مورخین قدیم از آن یاد کرده  و مورخین ارمنی  آنانرا بنام (هیپتل   Hepthals) خوانده اندبنا بر این ابدالیان  یا درانیان موجود،اخلاف همین مردم صاحب قدرت  اند."مسن" از قول  «کفار سیاه پوش گوید» [[3]]  :«که اجدادشان توسط ابدالیان( Odals )از میدانهایی هموار جانب تپه ها و بلندیها  کشانیده شدند.»[[4]] نویسنده به این عقیده است : که اگر ما تاریخ زندگی  هونها و بالاخره یفتلیان را جستجو نماییم قدامت تاریخی  ابدالیان نیز  روشنتر  خواهد شد .او اذعان میدارد:«باوجودیکه تاریخ اساسی هونها در اروپا تحت قیادت بالامیر ( Blamer) از علفزار  های بحیره  کسپین به جانب غرب در  حرکت افتادند در 372 میلادی تا به اروپا رسیدند.چنانچه به قرار روایات چینیان ( Hiungno) که مراد همین هونهاست  در اواخر قرن سوم قبل از میلادامپراتوری نیرومندی داشتندکه از دیوار های چین تا سواحل بحیره کسپین ممتد بوداما این امپراتوری بزرگ به تدریج بیک حوزه کوچک پادشاهی تبدیل گردیدتااینکه مقارن قرن ششم میلادی در مقابل دشمنان خویش مغلوب شد.[[5]] دانشنامه بریتانیکا در  چاپهای جدیدش در مورد چنین تذکر داده است:«روایت چینیان معتبر قبول شده که چنین آمده است[از مطالعه منابع چینی بر می آید که افتالیهاطایقه ای از قوم یوچی (yue-che) بودند که در شمال دیوار چین به تبعیت یک قوم دیگر ترک موسوم به جوین جوین (jwen-jwen)بسر می بردند.نام اصلی این طایفه هوا( Hoa) یا (Hoa-tun) بود و قبل از قرن  پنجم میلادی جانب غرب شروع به مهاجرت کردند .[[6]] بارتولد مستشرق روسی مینویسد : «املای کلمۀ هیطل یا اپتل  به زبان یونانی (هفتالیتای  و آبده لای) و به شامی (ابدال ) و به ارمنی هپتل  می باشد که ظاهراً به کلمه  ابتل یا هیطل دلالت  میکند. بعد از چنینان نویسندگان بیزانتین،پا رسیان یفتلیان را شناخته اندو ایشان را هیطل نامیده اند.(در همین اثر خاصتگاه اقوام وقبایل ملل شرق باز شناسی افغانستان جلد اول بحث یفتلیان  ملاحظه گردد.)همچنان در فرهنگ  های فارسی کلمه هیتال در لغت مردم «بخارا» را گویند که قوی هیکل و توانا بودند ، همچنان ولایت ختلان را از ملک بدخشان نیز هیتال می نامندکه پادشاهان اینجا را هیاتله میگفتند(برهان قاطع ، ج.4،ص 3403)

حکیم ابوالقاسم فردوسی گوید :

                                   ز هپتالیان  کودک  و  مرد   و   زن                           بدین یک سخن بر شدند انجمن

                                   بزرگان هپتالیان و مردان چین                بشاهی  برو   خواندند   آفرین

مولف گمنام مجمل التواریخ  والقصص گوید :«عالم بن سام را دو پسر بودیکی "خوراسان" و دیگری "هیطل" و ایشان بر اثر عم برفتند یافث بن نوح و خراسان ازین روی جیحون باستادندو مقام ساختند.فرزندان و پیوستگانش و جمله خوراسان بنام وی باز خوانند. و هیطل از آن  سوی ماوراءالنهر وزمین شکینان و هیتالان رفت که  آنرا هیاطله خواننداضافت بنام هیطل و بسیاری گفتند و بناها ساختند.» [[7]]

یاقوت حموی می نویسد :«هیطل یکی از بلاد ماوراءالنهر  میباشدکه در بین شهر  های بخارا، سمرقند  و خجند واقع است و این نام شخصی بنام هیطل بن سام بن نوح پیامبر میباشدکه مسکن اصلی اش  شهر بابل بود.چون در این شهر السنه مختلف ره یافت به این حدود(بین بخارا و سمرقند  و خجند ) آمده موطن گزید و آبادیها کرد لهذا اینجا به اسم او(هیطل) و برادرش خراسان بن عالم  یاد گردید (معجم البلدان، تصحیح محمد امین خانجی ، ج8،ص488) .لسترنج نویسنده  کتاب سرزمین های خلافت شرقی  در وجه تسمیه هیطل و نسبت آن به هونهای سفید گوید:«رود جیحون از قدیم مرز پارسی زبانان و ترک زبانان یعنی ایرانیان و تورانیان بود .بلاد شمالی یعنی آ نسوی رود مذکور را  اعراب ماواءالنهر وفارسی زبانان پارادریا یا فرادریا میخواندندو این منطقه  قسمت جنوبی را هیطل مینامیدند .و علاوه میکند که اقوام هیطل در قرن  پنجم میلادی سرسخت ترین دشمنان  ایران محسوب میشدند (که جنگ  ها و کارنامه  های ایرانیان و تورانیان در شهنامه  ها مخصوصاً شهنامه  حکیم ابوالقاسم فردوسی به تفصیل ذکر آن رفته و تقریباً تمام این شهنامه  پیکار ایرانیان در برابر تورانیان می باشد(مولف)) افتالیت  ها  در اصطلاح نویسندگان رومی به هونهای سفید نیز معروف اند که همین هیاطله  هستند ولی  نویسندگان عرب  در قرون  وسطی با  استعمال  کلمۀ هیاطله  دقت نکرده آنرا بر تمام اقوام و بلاد تورانی چه بر هون های سفیدو چه برغیر آنان اطلاق کردند .» ( گی لسترنج ، ترجمه محمد عرفان جغرافیای تاریخی سرزمین خلافت شرقی ،چاپ شرکت انتشارات علمی ،1379،ج.اول ،ص 461)در سانسگریت ایشان را بنام ترکیبی(سیتااونا)یا (شوته هونا) یاد کرده اندکه (سیتا وشوتا)بمعنی سفید و (اونا)یا (هونا) بمعنی خارجی است  که معنی  (خارجی سفید پوست) از آن مستفاد میگردد .(تاریخ افغانستان ، احمد علی کهزاد، ج2. 443).سر هنری پرسی سایکس  این مطالب را  خلاصه ساخته  می نویسد :«بعد ازانحطاط کوشان نژاد دیگری بوجود آمدکه چینیان آنرا (یتا) ورومیان (افتالیت)یا هونهای سفیدو ایرانیان (هیطل) یا (هیاطله) خواندند که این کلمه از (یتالیت) که بمعنی رئیس است   منشعب گردیده است.» (تاریخ ایران مولزورث پرسی سایکس ،نشر چاپخانه افسون ، ترجمه فخر داعی ، ج. اول ، 593)

بنظر نگارنده این رساله (محمد انور نیر )مطالب فوق  از چندجهت قابل تعمق است :اول اینکه خود اعتراف دارد  که :« هفتالیان را هونهای سفید نیز میگویند »دوم اینکه بقول مار کوارت ابتدا  خیونیان را هون سفید میگفتند و بعداً این عنوان برهفتالیان اطلاق گردید  این جمله میرساند که هفتالیان هم شعبه ی  از (هون  های سفید ) بوده اند ورنه چرا نوسندگان و مورخین عنوان هون سفید را برایشان اطلاق نمایند .سوم: در جنوب رود  جیحون منطقه ای بنام (هیطل) یاد میشد و نیز در تخارستان  قریه ای بنام یفتل تا کنون شهرت دارد  (که این نام هنوز هم در یکی  از نواحی بدخشان در موازات رود خانه جیحون  محلی بنام یفتل موجود میباشد که مردمان آنجا را  نیز یفتلی  میگویند که به زبان فارسی  و به لهجه بدخشانی صحبت  مینمایند(مولف))   چهارم : مراد از پروکوپیوس از اینکه گوید : «طایفۀ (هفتال) از حیث سفیدی پوست  و زندگی مدنی با  اقوام  هون تفاوت  دارد » شاید (هون  های زرد )بوده که از هر جهت با هونهای سفید اختلاف  داشتند.و اگر این  گفته را در باره هفتالیان بکار برده باشند  اشتباه است  زیرا چنانکه از چند قول معتبر  ذکر نمودیم (هفتالیان) از نژاد سفید بوده  اند و اگر فرضاًسفیدی پوست آنان با اقومیکه مراد  پر وکوپیوس است اندکی اختلاف داشته باز هم بعید نیست از نژاد واحدی باشند.کلمات :هوا ، هواتن ، هیونگنو،هون،هیطل، هبطل، هفتل ، اپتل،ایوتل،، ایفتل، حتی اودل ، ابدولوی و ابدال  همه با هم مشابه اند و احتمال میرود که تماماً از یک  ریشه منشاء گرفته باشند. از جمله کلمه ی(یفتل ) معروفتر و مأنوس تر است  هر گاه ظهور و نژاد قومی را که مورخین  آن را یفتلی خواندند جستجو و مطالعه نماییم اصلیت و نژاد (ابدالی) نیز آشکارا میگردد. ظهور یفالییان بین سالهای 385-420میلادی بوده  است . (تاریخ افغانستان، کهزاد ، پیشین،ج2،ص494)  مگر در خصوص نژاد ایشان  آراء  مختلف  و قسماًمشابه موجود است چنانچه کریستن سن بقرار نظریات (پرو گپ) یفتلیان را سفید پوست و صاحب حیات مدنی دانسته زبان شان را شاخه ی از زبان هند و اروپایی میگوید که به این ترتیب بین ایشان و  هون  های زرد فرقی قایل  است ولی پار کر، یفتالیان را از شاخۀ  یوچینان  میداند . (کهزاد ، پیشین ، ج2،ص445)  ؛ (سایکس ، پیشین، ص65).با مطالعه منابع دست داشته بارتولد، به استناد  اکثر محققین و دانشمندان  اذعان میدارد که یفتلیان  شاخه ای از یواچژیها یا (یوچیان)و یا (تخار ) ها بوده اند .(سایکس ، پیشین ، ص65) . در خصوص (یوچیان) که بنام  کوشانیها نیز در تاریخ یاد شده اند پس از اینکه  ایشان با یکی از  طوایف چین موسوم به  (هیوانگنو) ها یک سلسله جنگ  ها نمودند پرسیا سایکس می نویسد  که یوچیان در سنه 163ق. م.  سکها را  از مسکن خویش یعنی حوزه دریای تارم  راندند و متعاقباً  در سال 120 ق. م. ایشان را از باختر نیز بیرون کشیدند(مولزورث پرسی سایکس ، تاریخ  ایران ، پیشین ، ص 593)این ها بعد از جنگها از ایالت

(کان سوی) چین جانب غرب بر اعظم آسیا  مهاجرت کردند  چون به آسیای مرکزی رسیدند  دو شاخه شدند  یکی موسوم به ( تهایوچی) یا (یوچیان بزرگ) که ایشان به تدریج از دیگر مواضع  وارد حوزۀ تارم شدند و از آنجا به حوزه  آمودریا  باختر و غیره جا ها کوچ کردند و بنام یکی از قبایل خود  موسوم به (کوی شوانگ) یا (کویشانگ) دولت  و امپراتوری کوشانی  را در آریانا تشکیل دادندبه این فرق  که دورۀامپراتوری شان کوتاه تر بود . با آنهم این طایفه بعد از سقوط امپراتوری شان(بدست ساسانیان و ترکان)کاملاً از بین نرفت  بلکه امرای محلی آنان  در کاپیسا و غرجستان ، بامیان ، بادغیس  و تخارستان (بدخشان)و سایر حصص حکمرانی  ها داشتند (کهزاد ، تاریخ افغانستان ، پیشین ، 2/450)

در نتیجه  تشابه  نامها و استدلالی که تا اینجا صورت گرفت  میتوان  چنین استنباط کرد که شاید ابدالیان ، یفتلیان و هونهای سفید  از یک ریشه منشاء گرفته  و تماماً قبایل آریایی بوده   و بیک  مبدأ برسند . مگر در ذکر طایفه ابدالی  هنگام ظهور اسلام  و بعد ازآن، باید خاطر نشان ساخت  که در قرون اولیه  هجری  طایفه مذکور (ابدالی ) مانند طوایف دیگر پشتون(افغانان) از قبیل سوری ، لودی ، سروانی،خلجی ،و غیره آنقدر مشهور نبود  و حتی بابر امپراطور و مؤسس   سلالۀ مغولی هند که سالها به  خراسان و هند اقامت داشت از طایفه  ابدالی ذکر نکرده  است .اما نویسنده این اثر چنین اذعان میدارد که گویا یک مثنوی خطی را که  دراستانبول موجود است که در سال 825 هجری  یعنی در عصر سلطنت شاهرخ میرزای تیموری  نوشته شده و در اخیر هر دفتر آن نگارش یافته  که : بقلم  شیخ محمد ابدالی در مقام قرلق بلخ ،در ضمن این یاداشت  جملۀ دیگری  نیز علاوه شده  و آن اینکه : بقول زکی ولیدی  توغان  کلمۀ ابدالی به صراحت دلالت دارد بر وجود ابدالیان در آن عصر بر حدود بلخ .پس نظر به  آن میتوان گفت که در آن عصر ابدالیان موجود بودند ولی چندان شهرتی نداشتند .[[8]]

(اما آنچه در این  رساله  در مورد افتالیان ، هون های سفید و زرد و هیاطله  از قول  منابع  معتبر آورده شده بود با ارتباط آنها با تخار ها و کوشانی ها ، که به واسطه  های مختلف با سک  ها و سکا هایی که  در ماورای قفقاذ و سند  موازی با آن زمان، زندگی میکردند حرفی باقی نمی ماند که  تمدن سکایا در موازات قفقاذ به دوره پر درخشش سلسله شاهان سکایا و مهر داد در پاکا دوکیه" بر میگردد وهمچنان در مورد  مهاجرت و جا بجایی کوشانیها  از مناطق یاد شده بطرف وادی سند و پنجاب و  شمال هند ویل دورانت  محقق و تمدن شناس شهیر امریکایی نیز در کتاب مشرق زمین گهواره تمدن اشاراتی روشنی داشته است که مقارن با ظهور  بودا در آنجا میباشد، و از جانبی هنوز هم طوایفی  از سکها در مناطق راجستان ، سند و  افغانستان بسر می برند که سنن قدیمی شان را حفظ کرده اند که دارای بینی های کشیده و  پوست روشن میباشند. ولی ارتباط دادن آن با ابدالیان که در زمان خیزش  های حاجی میرویس در زمان آخرین  حکمران  صفوی و فرمانده  او بنام گرگین در صحنه  تاریخ افغانستان  ظاهر گردیده اند که از اثر کوچهای اجباری  توسط گرگین  به  فراه ،زمین داور و  به هرات مهاجرت کردند  و سلسلۀ مشهور ابدالیان هرات (عبدالله خان  ابدالی)را در برابر نادر شاه افشار و شاه طهماسب که به زعامت زمان خان ابدالی جنگ  های خونینی براه انداختند که در تاریخ نادر شاه افشار و شجاعت این قوم (شکی) باقی نمی ماند  که تاریخ آن از یکهزار شمسی به  پیش نمیرود ولی  قبل بر این  این خانواده از اثر نا ارامی  های منطقوی به ملتان اسکان  گردیده بودند. پس قضیه کتاب مثنوی خطی ای که بقلم شیخ محمد ابدالی تنسیخ گردیده  معتبر و قابل عبور از معبر تاریخ نبوده مانند نسخه پته خزانه که توسط مرحوم عبدالحی حبیبی کشف گردیده بود صرفاً بخاطر ثبوت طایفه ابدالی   اعتباری  ندارد قابل یاد آوری میدانم که  این خانواده هر گز در مسیر تاریخ اسلام جایگاه و نشانه ای  نداشته اند چنانچه در مسیر حرکت  های تاریخی در خلافت شرقی و بعداً در زمان غزنویان و  غوریان بجز شنسبیان که خود سلالۀ مستقلی داشته اند  ذکری نرفته است .(مولف))

قبل  از این که به دو عنوان دیگر سدوزایی و دورانی بپردازم لازم میدانم  تا در مورد قبایل افغان و پیدایش شان در خراسان حرفهایی داشته باشیم:

ازشگفتی های تاریخی خراسان بزرگ، یکی هم ورود تدریجی "قبیله" های پشتون دراساس مناسبات تنگاتنگ عشیره ای وقبیلوی وره یافتن آنها به سلطه سیاسی درتاریخ معاصرآن درقرن هجدهم میلادی می باشد. آنسان که منابع تاریخی اذعان می دارند، حضوراجتماعی، فرهنگی وتاریخی این قبایل درمیان ده ها قوم وقبیله دیگردرسرزمین خراسان بزرگ پیش ازقرنهای چهاردهم وشانزدهم به قول ادرسی مورخ عرب کم رنگ جلوه می کند. براساس رخداد های اجتماعی وتاریخی برای اولین بار حاکمیت آن ها درین جغرافیا درپی رقابت های منطقوی دولت های همسایه وپایان اقتدار نادرافشار خراسانی شکل گرفت  که تلویحاً در بالا به  آن  اشاره شد و برای اینکه موضوع  سیاسی این طایفه (ابدالی ها) در سیاست  های منطقوی در قرن هژدهدهم فهمیده شود در جلد نهم این اثر (نادرشاه افشار خراسانی) بحث تهاجم نادر شاه بهرات  و مبارزات ابدالیان  ملاحظه گردد.

پروفیسورمورگنسترن درموردمنشای قبایل افغان نوشته است: "پکتوکی"( اولین بارتوسط هرودوت بکاررفته) یکی ازیازده قبیله آریایی بود که ازجنوب دشت های آسیای میانه حرکت کرده، سلسله هندوکش راعبور ودردامنه های کوه های سلیمان جایگزین شدند. طبق اسناد تاریخی که خود مورخین افغان(پشتون) ارائه کرده اند، افغان ها ابتداء در نواحی غورکنونی وغرب آن ساکن شده وبعداً به نواحی جنوب رفته اند، زیرا : "چون این طایفه از صدمه قتل وغارت بخت النصر بابلی کلدانی از ممالک شام وبیت المقدس جلای وطن گردیده وبه جبال غور رسیده ودر جوارمردم غور که از نسل ضحاک تازی بوده اند، سکونت اختیار کرده اند...به مرور ایام فرقه غوری حلیفی وبرادری افاغنه اختیار نموده نیکی وبدی ترویج ازدواج وغیره با افاغنه گشته معروف به افاغنه شدند...[[9]]

 

 


 

[1]   نیر محمد انور ،رک.محمد سعادت ،مخزن افغانی ، نسخه کتابخانه انجمن تاریخ  ورق 173به بعد و خصائل السعادت اثر ومحمد سعادت ، پاچ نول کشور  سال 1885 از ص 136 به بعدو سالنامه کابل

[2]   پادخوابی شیخ محمد  عثمان لهوگری وفانی نیاز احمد ، سلسلة النشایخ ،صص74 – 75.

[3]   گروه‌های مختلف این مردم در گذشته به نامهایی همچون کافران سیاه‌پوش، کافران سفیدپوش و کافران لعل‌پوش (لعل در زبان مردم این منطقه معنی سرخ می‌دهد)[ شناخته می‌شدند، معروف است که بابر از رویارویی با این مردمان گریخت، تیمور در جنگ با کافران سیاه پوش شکست خورد و چنگیزخان نیز قادر به تصرف آن نشد. ارتش شوروی نیز هیچگاه قادر به تصرف نورستان نشد و پیروزی مجاهدین افغان در بسیاری از مناطق دیگر از جمله ننگرهار، پنجشیر و بدخشان با کمک حیاتی آنان ممکن شد.

نژاد

ویژگی‌های فیزیکی اروپایی، مانند مو و پوست روشن و چشمان آبی در بین این مردم زیاد دیده می‌شود. این خصوصیات ممکن است از ذخیرهٔ ژنتیکی مهاجران اولیه هندواروپایی یا آن‌چنان که بسیاری معتقدند، ناشی از باقی ماندن سربازان یونانی ارتش اسکندر در این منطقه باشدیا حتی رسیدن نسل نورستانی‌ها به مردمان موسوم به کوشانی که در حدود دو هزار سال پیش در این منطقه می‌زیستند.

مارگین استرن در زمان امیر امان‌الله خان به نورستان رفت و پس از پژوهش بر روی زبان و مردم آن منطقه، به این نتیجه رسید که نورستانی‌ها شاخه‌ای از تبار آریایی‌ها است و در همان زمانی که شاخه هندی‌ها از آریایی‌ها جدا شدند نورستانی‌ها نیز همزمان از این شاخه جدا شدند ولی آنان به هندوستان نرفتند

مذهب

این قوم تا اواخر سده نوزدهم اسلام نیاورده و به کیش کهن آریایی (چندخداباوری، طبیعت گرایی، قداست آتش و ...) پایبند مانده بودند، به همین جهت نزد اقوام همسایه به کافر معروف بوده و سرزمین آن‌ها نیز کافرستان نامیده می‌شد. اما در سال ۱۸۹۵ با یورش امیر عبدالرحمان خان و تصرف این منطقه، به اسلام گرویده و نام سرزمین خود را به نورستان تغییر دادند، تنها سه دره که در آن‌سوی خط دیورند (مرز افغانستان و هند بریتانیا) قرار داشت، اشغال نشد و مردم ساکن در آنجا که اکنون کالاش نامیده می‌شوند همچنان به اعتقادات قدیمی خود پایبند ماندند.اعتقادات و رسوم قدیمی نورستانی‌ها هنوز هم در برخی از سنت‌های آنها مشاهده می‌شود، اما به طور کلی این قوم مسلمانان متعصبی هستند و اولین مردمی بودند که علیه حکومت وابسته به شوروی جمهوری دمکراتیک افغانستان قیام کردند -

مجله مطالعات و پژوهش‌های دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه اصفهان، تابستان ۱۳۸۴، حمید طاهری، لعل بیان حافظ، ص ۱۴۳ تا ۱۶۶

 

[4]   Mason: Journeys in Baluchistan, Afghanistan , Punjab and Kalat 

[5]  نبر  محمد انور ، ابدالی ، سدوزایی و درانی ، پیشین ، ص 71.رک.دانشنامه بریتانیکا ، چاپ نهم ، ج.دوم ، ص382.

[6]   هممان ماخذ ،ص 72؛ دانشنامه بریتانیکا، 1956 لندن ، ج.8، ص646.

[7]  نیر محمد انور همان  اثر ؛ رک.مجمل التواریخ والقصص ملک الشعرا بهار ، چاپ تهران ،1318، ص 149.

[8]   نیر محمد انور ، مأخذ پیشین ، ص78.

[9]   صاحب نظر مردادی داکتر ، پیدایش قبایل پشتون در خراسان(افغانستان)، تار نمای خراسان ،28قوس 1390؛ رک : شیر محمد خان ابراهیم زی، تواریخ خورشید جهان، چاپ پاکستان1311 ه.ق.

 

 

 

قبلی

 


بالا
 
بازگشت