الحاج عبدالواحد سيدی

 

 

بخش یکصد و هژدهم

بحث اول

ریشهه های تمدن در تاریخ

 

 تمدن چیست؟

 

تمدن  به فرانسه (civilization)از ریشه مدن گرفته  شده وبمعنی شهر نشیتی میباشد که مشتق  از مدینه (civil)است ، یعنی جایی که انسانها در کنار هم  در یک محیطی که با هم ربط دارد زندگی خود را با همدیگر وفق داده و به رونق میرسانند .بنا بر این  مدینه بمعنای انتساب ،استناد، وهمبستگی،به آن معنایی است  که در این باب آمده است.تمدن بمعنی احساس وابستگی به شهر و نمایش آن میباشدو(civilization)در فرانسوی و انگلیسی و لاتین بصورت مشترک همین معنی را میدهد.و کلمه (civil) یعنی شهری و کشوری و سیولایزیشن اسم مصدر است  که از (civiliser)  یعنی متمدن کردن آمده است. معنی سیولایزیشن و یا تمدن  هم در لاتین و هم در بین  کشور  های شرقی  عین مفهوم را افاده میکند.[[1]]

 

118-1-1.سیر تاریخی تمدن  

بینش انسان  در دو مرحله  از زندگی  او صورت گرفته ، یکی مرحلۀ غار نشینی  و دیگری پدیده ای که بنام شهر در تاریخ  ایجاد میشود که لغت تمدن از آن بوجود  آمده است.شهر نشینی معنی  زندگی کردن در یک  مجموعه بزرگ در شهر که   در برابر صحرا نشین یا چادر نشین است.

اما کلمه ی سیولایزیشن یا تمدن در عین حال که خودش  بمعنای واقعی تمدن  نیست (مقصود از تمدن شهر نشینی نیست)اما واقعیت نشان میدهد که مفهوم شهردر  تاریخ با مفهوم تمدن در تاریخ گرچه متجانس نیستند ولی همزاد وهم اصل هستندو بهم نزدیکند.تمدن شهر نشینی نیست اما انسان متمدن وارد مرحله ی شهر نشینی  شده ودر معانی بیان آن این را تسمیه ی  شی نه به خودش بلکه به لازمه ی آن میگویند مثل اینکه به نویسنده بگوییم صاحب قلم در  صورتیکه نویسنده و صاحب قلم هر دو  مفهوم جدا گانه است. بیک سخن تمدن وانسان دو عنصری  از هم  متفاوتی هستند که در یک محل باهم لازم و ملزوم میگردند.[[2]]

بین  لغت تمدن و خود تمدن چه  رابطه ی وجود دارد؟

از آنجا یکه تعالی ، تجارب و اندوخته ها و دانش  انسان در شهر بوجود می آیدو از آنجاییکه این تجارب ِ مربوط به  تعالی انسان در شهر بوجود آمده  یعنی ظرف را بجای مظروف گاشته اند. پس شهر پدیده  ایست که انسان  وحشی فاقد آنست، انسان باید بیک مرحله ی از تمدن رسیده باشدکه بتواند شهر را بسازد و وقتی شهر را ساخت  یک تکه از تمدن را ساخته است، پس  شهر و تمدن  رابطه ی جز ء و کل  است  ورابطه ظرف و مظروف نیست.

خانواده  در میان خانه است اما خانه  غیر از خانواده است  ولی رابطه ِ جزء و کل ندارد  و رابطه ظرف به  مظروف دارد ولی شهر جزء تمدن است  یعنی خانه ایست که جزء خانواده است .

تمدن بمعنای کلّی  عبارت است از مجموعه ی  ساخته  ها  واندوخته  های معنوی   و مادی جامعه ی انسانی ، وقتی  میگوییم ساخته  های انسانی ، مقصود آن  چیزیست  که در طبیعت در حالت عادی وجود ندارد و انسان آنرا  میسازد، بنا براین  ساخته ی انسانی در برابر ساخته طبیعت قرار میگیرد. ساخته ی انسان چیزی است که در دنیا وجود ندارد و ساخته ی طبیعت نیست.مقصود از اندوخته عبارت است از انباری از تجربه  ها ، داده  ها و دانشها و قرارداد ها و اختراع های گذشته یا دیگران  که  بجامعه میراث مانده است.اینها را جامعه از چند طریق به میراث می گیرد:

1.   از گذشته  های تاریخی خود ش

2.   ویا از دیگران

3.   طریقه ای که خود مان  نمیسازیم

مثلاً ما تصوف یا عرفان را از گذشته می گیریم  اگزستانسیالیزم را  از دیگران و سومی ساخته اکنون خود ماست مثلاً رادیو ، تلویزیون، خود رو  و کامپیوتر و امثال آن این مجموعه  های که به صدها بلکه هزاران گونه میرسد محصول  تفکر و تعقل و تجربیات خود  ماست که تمدن ما مشحون از آن است.

خود اندوخته ها  به اعتبار دیگر  ساخته های انسانی  هستند که در گذشته یا در جای دیگر اند که ما می گیریم  و ریشه همه ی اینها یکی است  . مثلاً اول که ماشین ساخته شد ماشین بخار بود که قوه ی محرک آن آب و حرارت بود . پسانتر ها الکتریسه کشف و ضمن آن  گردید و این فرآورده  ها را مکمل و مرغوب ساخت  تا اینکه از اثر اندوخته  های دانش به هزاران نوع ماشین   ایجاد گردید که منشاء اولی آن همان اندوخته های انسانی میباشد. انسان ها دو قسم  چیز  میسازد:مادی و معنوی ، یکی صندلی میسازد که مادی است و یکی شعر میسراید که معنوی است. قابل ذکر میدانم که مجموعه ی  علوم ساخته های معنوی انسان  است .

موضوعات علم ساخته طبیعت است ولی اگر انسان وجود نداشته باشد، علمی وجود نخواهد داشت. خداوند زمانیکه  اراده کرده بود انسان را  خلق کند  اول ساختمان هیولایی او را از خاک خلق کرد بعد  دانش خود را (علم اسماء) را در نهاد او انتقال داد (سوره بقره      /آیه    30تا 33)وماشین و جامعه  و معماری ساخته ی مادی انسان است. 

موضوعات علم ساخته طبیعت است ولی اگر انسان وجود نداشته باشد، علم وجود ندارد.ماشین  و جامعه  ومعماری ساخته مادی انسانی اند وساخته های هستند که قابل تفکیک نیستند که بیک اعتبار مادی و به اعتباردیگر معنوی هستند مانند معماری. بعضی از پدیده هامایه  ی انسانی و طبیعی داردمثل کشاورزی، که انسان بوسیله علم و تخنیک خودش فراآورده  های از قبیل گندم، برنج ، جواری ، پنبه و اقسام میوجات را می رویانند وباعث بوجود آوردن آن میشوند که دخالت انسانها  در کشاورزی است.محصولات کشاورزی با خار  های بیابانی و جنگلاتی که بصورت  طبیعی در زمین روییده اند و کسی آنرا نکاشته فرق دارد.و چیز  های را  که در ساختن و تولید آن دست انسان میباشد بهمان میزان آن چیز ها و محصولات جزء تمدن محسوب میشود.

گاو ساخته طبیعت است یعنی که پیش از اینکه بحث تمدن بمیان آمده باشد وجود داشته  است . اماپرورش و بدست آوردن شیر روزانه دو یا سه نوبت  دلیل تمدن انسان  است اما اینکه گاو شیر تولید  میکند  هم دست طبیعت است و هم دست تمدن . دست طبیعت  بخاطری است که شیر از گاو که محصول طبیعت است حاصل می شود اما اینکه چه طور  تولید و کیفیت شیر گاو  بلند برده شود و  عاری از امراض باشدمربوط به علم دام پزشکی است که در نتیجه تمدن بوجود میآید.بنا بر این به این نتیجه میرسیم  که مجموعه تمدن بشری   از میراث بشری عبارت از میراث گذشته، تقلید از دیگران و ساخته تجربیات حال خود اوست که وجه مادی و معنوی دارد .وجه معنوی تمدن را فرهنگ میگویند.

 

118-1-2. وجه معنوی فرهنگ با تمدن

شعر و مذهب  و صد ها خصلت انسانی جزء فرهنگ است و ساخته ی معنوی انسان میباشد، خط وادبیات، تمام رشته  های علوم انسانی و هنر مربوط به آن جزء ساخته  های معنوی انسان ،وبنا بر آن جزء فرهنگ است.وجوه مادی تمدن از فرهنگ جدا میشود. حالا چطور تشخیص بدهیم  که چه تمدمی مادی و چه تمدنی معنوی است؟برخی مشخص اند و برخی جدا شدنی  نیستند.مثلاًتندیس یک ساخته مادی و معنوی است  که در ساختن آن علاوه بر مادیت،ذهنیت هنر مند نیز دخالت داشته مانند تندیس عیسی مسیح ساخته  دست مکلانژ.

هنر : هنر نیز یکی از عناصری است که  وجوه در فرهنگ مادی  و میتواند  معنوی داشته باشد مانند ساختمان یک تعمیر زیبا و یا سرودن یک قطعه شعر ویا نوشتن یک کتاب پر محتوی. هنر هم  تقلیدی و هم  آفرینشی میتواند باشدکه بنام هنر بدلی و آفرینشی میباشد که هر دو نوع  معنوی هستند، مثلاً مکلانژ بار اول تابلوی لبخند ژوکوند را ساخت و کسانی دیگری که از روی آن  نسخه برداری کردند، درست بهمان  زیبایی و مهارت  و هنر مندی.مثلاًکتاب فروشی یک کار معنوی و نانوایی ،یک کار مادی است ، این گسترش مادی دارد و آن گسترش معنوی. مادیت پدیده ایست و یا محصول کاری است که نیاز غریزی و طبیعی  آدمی را بر آورده  میسازد، و آنچه نهاد  های غیر طبیعی  و غیر غریزی  و غیر مادی انسان را بر آورده میسازد معنوی است .به عبارت دیگر پدیده  های مادی پدیده هایی هستند که نیاز هایی رابرآورده میسازد که حیاتی است  واگر برآورده نشوند شخص میمیرد،پدیده های معنوی پدیده هایی هستندکه نیاز های غیر حیاتی آدم را برآورده  میکنندلذا تمام مسایل مثل لباس پوشیدن مادی است،ولی انتخاب مد و رنگ لباس  پدیده های معنوی هستند، زیرا وجود و عدمش به حیات انسان بستگی ندارد. ساختمان بعد نشیمن آن جزءپدیده مادی  احتیاج به زندگی است ولی تفنن به استایل و هنر جزء فرهنگ ماست .یک ساختمان مثلاً در بیست طبقه درشهر کابل هفتاد درصد نیاز مادی را برآورده میکندوسی در صد نیاز های معنوی را که  ارزش فرهنگی داردولی خانه ی قدیمی چهاردیواریکه از چهار هزار سال مانند دیوار های «بلخ» بوده است ، حالا نیاز حیاتی را برطرف نمیکند .در زمان خودش هفتاد در صدنیاز های مادی وسی درصد نیاز های معنوی را بر آورده میکرد ولی حالا صد درصدنیاز های معنوی را برآورده میکند، یعنی فقط ارزش معنوی دارد.چرا این طور ارزش ها از حالات مادی به معنوی  مثلاً در دیواربلخ تبدیل گردیده؟

1.بعلت تاریخی بودن وسندبودن که زمان به آن اضافه کرده یعنی زمان به آن عامل تازه ی تاریخی بودن وسند بودن  داده که عامل شناسایی زمان گذشته ای هست که میخواهیم با ما حرف بزند ولی نمیزنندو این گویای آن زمان است که   در زمان خودش این ارزش را نداشته، بلکه این زمان و تاریخ است که به آن ارزش داده است.زمان این سی فیصد ارزش معنوی را به صدفیصد تبدیل کرده است.، زیرا زمان مستقلاً ارزش می آفریند یا ارزش را به ارزش دیگر تبدیل میکند.مسیرارزش زمان ارزش مادی است به ارزش معنوی در فرهنگ،مجموعه  های ارزش  های مادی ومعنوی در فررهنگ ،مجموعه ی ساخته ها واندوخته های مادی و معنوی  ما،اندوخته های مادی و معنوی تاریخ است.

2.انتساب - نفس انتساب ارزش مادی را به ارزش معنوی بدل میکندمثل خانه ی کعبه که بواسطه ی انتساب به ابراهیم (ع)ارزش معنوی یافته است.بسیاری از پدیده  های فرهنگی زاییده انتساب است

در مورد جامعه وقتی چیزی انتساب پیدا میکند که وابسته به ملتی باشد، مثلاًیک تکه پارچه وقتی پرچم میشود چنان ارزش می یابدکه برایش جان میدهند.بسیاری ازپدیده ای فرهنگی زاییده عامل  انتساب  است.

3.اعتقاد و ایمان ارزش مادی را تبدیل به ارزش معنوی میکندمسجد ارزش اعتقادی دارد وقبله ارزش انتساب دارد.نفس تسبیح ارزش اعتقادی دارد .زبان عربی بواسطه قرآن ارزش اعتقادی دارد.از آنجائیکه تجربیات  علمی و کار و کوشش در حیات مادی و معنوی  از اندوخته  های فراهم آمده از گذشته یا از دیگران (مادی ومعنوی)که جامعه بشری میسازد، اما جامعه است که اینها را ساخته لذا مایه و اساس را فرد از جامعه گرفته است ، بنا بر این نابغه نیز محصول جامعه است،پس جامعه  تمدن وفرهنگ میسازد، نه افراد.خیام حافظ مولانا جلال الدین محمد مولوی وابوعلی سینا و فخر رازی و غزالی و...ساخته ی معنوی جامعه  اند ، ارزش جامعه به آدم  هایش است .آنچه معنوی است ، فرهنگ ، و آنچه مادی است  تمدن میگوییم.پدیده  های اجتماعی وانسانی بطور بسیط وصد در صدوجود ندارند،بلکه هر پدیده ی که انسان میسازد ،هم از معنویت و هم از مادی در آن هست ، هر آنچیز را که جنبه مادی اش غالب بود ،مادی و اگر مایه ی معنوی اش غالب باشدمعنوی است.لذا هیچ پدیده ای مادی و معنوی وجود ندارد که طبیعت در آن دخل نداشته باشد.

آیا  امکان  این  هست که جامعه وجود  داشته  باشد،  ولی  تمدن و فرهنگ وجود  نداشته  باشد؟ آیا   از این عوامل کدام  یا کدامها   در  ایجاد  تمدن سهیم اند؟

·        محیط جغرافیایی

·        عوامل نژادی یک نژاد در تایخ نشان داده شده است که تمدن ساز است یا نه ،دربعضی از نقاط تمدن پست وجود داشته ویا اصلاً نبوده، مثلاً بزگترین تمدنهای قدیم و جدیددور مدیترانه  است ولی در نقاط استوایی تمدن زیادی نیست.اول نژاد سفید ، بعدزرد ولی سرخ وسیاه، تمدنی به آنهامعروف نیست.

·        غریزه ی نسل انسان که موجودی است(حرفی که  اروپائیان از جمله ولتر زده است) طبعاً  و بطور غریزی تمدن سازو شهر نشین.در این صورت عامل نژاد و جغرافیا نیست، اراده و آگاهی وعلم نیست،مثل زنبور عسل که اصلاً نمیتواندطرز دیگری زندگی کندو تصمیم وفکر آن مطرح نیست.

·        چهارم عوامل اندیشه، اراده  و آفرینندگی انسان، که موجودی است که غیر از وجه اشتراکش با حیوان ونبات، آنچه «من» انسانی،او را میسازد سه خصوصیت است: علم، و اراده  و ایدآل آفرینی و آفرینندگی( آنچه که ایدآلش هست می تواند بیآفریند)مثل صنایع پیشرفته مانند تلفون  ها به اقسام ، انترتیت و فناوری های رایانه ای و کامپیوتری (مایکروسافت)اینهاهمه  بار اول توسط بشر فکر و بعد کشف وسر انجام راه ارتقا پیمودندو در جنب تمدن موجوده  هزاران شیء نو را  کشف و اختراع و ساختند که  همه ی آن مرهون اندیشه و اراده آفرینندگان یعنی انسان اند.ایدال انسان فطرتاً بقسمی است که به آنچه بدست آورده قانع نیست  و اگر  ایده آلست نبود،دست به آفرینندگی نمی زد،دست به آفرینش چیزی میزندکه میخواهد، ولی در طبیعت وجود ندارد.

118-1-3.تمدن معلول چهار عامل است:

1.قوانین جبری  موجود در متن زندگی اجتماعی- یعنی پس از تشکیل جامعه، خود بخود بدون  خواسته افرادجامعه بطرف تکامل نظامهای اجتماعی پیش میرود.قوانین موجود در متن جامعه،جامعه را بطرف تکامل میگشاند.

2.قرارداد اجتماعی، یعنی انسانها باهم قرارداد بسته اند که اجتماعی زندگی کنندوبر اساس آن زندگی اجتماعی خود را آگاهانه ادامه میدهندو تمدن معلول آنست.(روسو)

3.عشق  و گرسنگی، به معنی اعم یعنی نیازهای مادی ومعنوی  آدمی(احتیاج) و این نیاز ها او را به حرکت وا میداشته اند،که دو وجهه  ی  تمدن ناشی از این دو عامل است، یعنی آثار فقط زاییده عشق و بعضی رفع نیازمندی است (افسون و فریبندگی و خانه) (تز شیلر)[[3]] شیلر معتقد است «عشق و گرسنگی عامل حرکت  تاریخ اند » اقتصاددانان (اکونومست ها )-اقتصاد پرستان-در مسایل انسانی و فلسفه ی تاریخ ، به اصالت اقتصاد معتقد اند

4.تدافع و تهاجم- آدمی در زندگی یا درحال تدافع است  یا تهاجم.در حال تدافع در برابر حمله ی طبیعت ودشمن(خواه رقیب انسان باشد یا حیوان )برای جلوگیری دست بکار ی میزدکه او را به کشف و خلق و ابداع وامیداشته ویا حالت تهاجم نسبت به هردو، برای استثمار و نابود کردن آنها داشت .مجموعه ی کشمکش و تناقض درون جامعه بشریت ، تمدن را بوجود آورده (تاین بی)[[4]]  (تاین بی  اصل تهاجم را موتور و عامل تاریخ  میداند، و جغرافی مآبان ، جغرافی و خشونت  نسبی طبیعت را ، و ابن خلدون –بنیان گذارِ فلسفه تاریخ و جامعه شناسی-بر مبنای اصالت جغرافیا اقلیم میداند و تضاد اقلیمی دو منطقه ی شهری و ایلی را عامل حرکت تاریخ وتشکیل دورانهاوفلسفه تاریخ خودش –که بر اساس دور مبتنی است –تلقی کرده است. وراسیست ها و  تمام فاشیست ها – بمعنای اخصش، همه ی کسانی که به اصالت نژادی و اصالت خون معتقد اند-نژاد را –نفساً و اسالتاً-عامل حرکت  تاریخ  میدانند .چنانچه در تمدن  میگویند:نژاد تمدن ساز است.).تاین بی بیک  نوع دیالکتیک اجتماعی معتقد است ؛ تهاجم، تز،تدافع،، انتی تز ؛ تدافع انتی  تز و تمدن سنتیز.

 

در دو جامعه  تمدن بوجود نیامده:

جاییکه زمین خشک و غیر قابل زیست بوده و نمی توانسته اندبآن حمله کنند.

در جاییکه طبیعت برکت فراوان داشته ، بنا بر این  نه باهم می جنگیدند و نا با طبیعت در تزاد .در امریکای شمالی و اروپا تمدن بوجود نیامده، در ایران بوجود آمده. در بین النهرین و سومر که زمین  های باطلاقی بوده  و کار و کوشش آنهارا مجبور به اختراع و کوشش و  اندیشیدن میکرده و در یونان که شامل جزایر بسیار است وباید در دریا مسلط شوند، تمدن بوجود  آمده است .

جنگ با طبیعت نا مساعد ، تمدن را بوجود می آورد (تاین بی).یکی دیالکتیک طبیعت وانسان و یکی انسان و انسان، محیط جغرافیایی، عوامل نژادی ، غریزه نوع انسان که موجودیست مدنی بالطبع ، عامل اندیشه، ادراده،آفرینندگی انسان، قوانین جبری موجوددر  متن زندگی اجتماعی ، قرارداد اجتماعی، عشق و گرسنگی ، تدافع و تهاجم، مجموعه ی این تیتر ها در باره عامل بوجود آورنده  ی تمدن مطرح است."امه سزر" یکی از منتقدان سیاه پوست افریقا میگوید فرهنگ  عبارت است از وجوه خاص قومی، ملی و نژادی در صورتیکه تمدن عبارت است از  نماینده ی وجوه عام بشریت ، پس تعریفی از تمدن به این صورت  نیز آمده است:تمدن عبارت از مجموعه ی اندوخته ها و ساخته  های مادی و  معنوی یک قوم یا نژاد یا ملیت خاص در طول تاریخ ،بنا بر این نمیتوانیم بگوییم تمدن  اسلام یا مسیحیت  یا شرقی و غربی، بلکه باید گفت تمدن قرن هفده ، پانزده و پنج چون تمدن انتسابش بیک قوم خاص نیست ، بلکه مربوط به بشریت است ، فقط ممکن است  بیک منطقه  ای خاص بیشتر توجه کندولی این  ناحیه نمیتواندخود به تنهایی محل تمدن و پیشرفت و فرهنگ باشد. پس تمدن منسوب به بشریت است ولی فرهنگ خاص یک قوم است:فرهنگ سیاه پوستان ، زرد و شرق و غرب .

آپولو ،مال  امریکا  وسفید وسیاه  نیست ،مال بشریت است مربوط به تمدن  بشر است ، حتی کسی که در هفت  هزار سال  پیش باد بادک را ساخته در ساختن اپولو ودر کلیه برنامه  های فضایی  ناسا و روس شامل است ، بنا بر این همه  اختراعات   و اکتشافات که در  غصر فضا  در سده بیست و یکم به کامیابی نشسته است  مربوط همه ی اقوام است  .

ولی در شعر  خصوصیت قومی وجوددارد، خصوصیت یک قوم را  فرهنگ در خودش متبلور  میکند مثل زبان فارسی بربر و ترک و عرب  نیز دخالت داشته اند. هنر خصوصیت قومی دارد ، افسانه ها خصوصیت قومی دارندبنا براین جزء فرهنگ هستند ف،تمدن خصوصیت قومی را متبلور نمیکند .در همین زبان فارسی خصوصیتی است که خاص فارسی زبان است.

زبــان: تنها کلمات نیست، بلکه دارای یک نوع برداشت و تلقی است که خصوصیت قومی را میرساند ولو همه کلمات را از خارج گرفته باشد .

نظریه ی «امه سزر »میگوید  درست است که ما اصولاً یک فرهنگ بشری داریم و هم یک فرهنگ قومی  مانند اخلاق، نیمی از اخلاق جنبه ی بشری دارد نیمی قومی .اشعار مولانا و خیام جنبه ی  جهانی دارد، همینطور اشعار بابا طاهرراهر ارووپایی بخواند متأثرمیشود، چنانچه خیام میگوید : «این کوزه چو من عاشق زاری بودست » که مربوط به فرهنگ قومی نیست ،در سطح فرهنگ جهانی است و بعد از اینها اشعار مولوی خداوندگار بلخ است مثلاً پیر چنگی مولوی ، مولوی چون وابسته به مذهب خاصی است جنبه ی جهانی اش کمتر است  یا مثلاً شاهنامه فردوسی  جنبه ی فرهنگ قومی دارد و جنبه ی جهانی اش ضعیف است، در شهنامه ایرانی در برابر ترک  است و رستم در برابر اسفندیار است.اخلق ، جنبه ی قومی داردکه بشرایط اقتصادی و اجتماعی یک قوم بستگی دارد .اگر اینها  عوض شود اخلاق عوض میشود .

نیمه ی اول اخلاق که اخلاق انسانی و ماورای طبقاتی و ماورای تاریخی است ،اخلاق جهانی است.اختلاف کلی اخلاق طبقاتی ، جنگ ارزشهای طبقاتی است (خدمه  های از جنس زن و بانوان خانه ، اختلاف طبقاتی).

نیمه ی دوم ، اخلاق ابدی و مطلق است ، به وضع  حکومتی و طبقه ی اشراف وبورژوا ها  وسیستم  اجتماعی و اقتصادی مربوط نیست ، بلکه اخلاق مطلق است  و انسان ستایشگر این فضیلت است .مثل اصل فدا کردن منافع خودبرای دیگران که در تمام جوامع با ارزش  است .

در تمام  حکومت ها وسیستمها قهرمانان شبیه هم هستند               .آرش جانش را برای ملتش داده است و ما می بینیم  هر روز تعدادی از سپاهیان قهرمان ما جان  های شیرین شان را در جنگها در برابر تروریستان طالب از دست میدهند چیزی مشابه  به جنگاوران کوبالی و عراق در برابر داعش ، در تمام دنیا و در هر سیستمی از حکومت داری  ها  همه اینچنین قهرمانی را می پرستند.

در طول تاریخ  همه ی اقوام ، و ارزشهای اخلاقی شان تغییر میکنند(در ظرف پازده سال و یا پیشتر از آن در ظرف شصت سال اخیر دختران در جامعه خود ما) ولی این اصل هرگز تغییر نمیکند که در همه ی قرون ، مذهب ها و در همه ی سیستم های اجتماعی، اقتصادی قهرمان ملتها شبه هم اند .یک قهرمان ملی  هم در سیستم  های فیودالی و هم در سوسیالیزم و سرمایه داری هم همین را می پسندند. ممکن است ملت ها برای وطن شان ارزش قایل نباشند ولی برای قهرمانانیکه در راه  وطن شان از بین رفته اند ارزش قایل خواهند بود.فداکردن منافع دیگران بخاطر منافع خود شرط مطلق است .

 

واما خیر و شر چیست ؟  در دوره  های مختلف  تغییر میکند.اگر کسی نیاز های معنوی راترجیح بدهدبه نیاز های مادی، همه ستایشگرش هستند.اما نیاز های معنوی کدام است ، مادی کدام؟ در جوامع مختلف تغییر میکند .

در مسایل اخلاقی  ، فضایل قومی ونسبی داریم         وهمچنین فضایل مطلق که مربوط به فرهنگ بشریت است .فضایل نسبی مربوط به فرهنگ قومی است .شخصیت های مثنوی از تعالی روحی در برابر محط دفاع میکنند که اخلاق بشری است جاز فریاد سیاه پوست است  ولی نوای نی  عالی ترین حالات بسیار نفیس  عرفانی راوقتی که با شعر مولوی  همراه گرددعلاوه بر اینکه دلهای عارفان را بر تب و تاب می آورد پیام جهانی دارد ، همچنان شعر حافظ ،زمانیکه شهنامه خوانده می شود ترک از اسفندیار پشتیبانی میکندو ایرانی طرفدار رستم که در برابر هم قرار می  گیرند ، ولی در برابر مثنوی و یا غزلیات دیوان شمس همه بی تفاوت اند ، از فردوسی قومی تر اشعار محلی است که روی سنتهای هر منطقه ای بصورت جداگانه ساخته شده است که برای  غیر مفهومی ندارند.

پس به این  نتیجه میرسیم که تمدن مجموعه ی از ساختها و اندوخته های مادی و معنوی جامعه ی انسانی است ، اما این تمدن و فرهنگ ها گاه جنبه ی نسبی و قومی  و منطقه ای دارد و گاه تمدن وفرهنگ  جنبه ی بشری و جهانی و ابدی .فرق فرهنگ قومی و بشری این است  که رشد فرهنگ قومی انسعابی ورشد فرهنگ جهانی تسلسلی است .گادی و بخاری و ماشین وهواپیما دنبال هم رشد  میکنند که تسلسلی است ، ولی قومی ، مسیر قوم و جامعه ی خودش را طی میکندو با ضعف وانحطاط قوم تمدنش هم قوس نزولی 

را طی میکند .اما در فرهنگ جهانی اگر فرهنگ مال یک قوم باشد به قوم ها و ملت های مختلف میرسد.

 

118-1-4. اشکال و قواعده تاریخ

در اینجاست که می بینیم  تاریخ، نه  مجموعه ی بی شکل و بی  عاقده  ای از حوادث گذشته  بلکه مسیر پیوسته و متحول و متکامل است. که انسان تا کنون طی کرده است و بگفته ی فریدریک شلگل، مورخ ، این غیبگویی که از گذشته خبر میدهد، اگر درتاریخ عمومی انسان دقیق شود، خواهد دانست که جامعه ها درهمان حال که تکامل مینمایند واز هم ارث می برند، مراحل مشخصی را طی میکنندوبا آنکه از نظر شرایط وخصوصیات خود باهم مختلف اند در کلیات مشترک میباشند.

گذشته از آن تاریخ  گرچه  موضوعش در گذشته قرار دارد ، اماهدفش در حال و آینده  است .موضوعش از میان رفته ولی هدفش که انسان میباشد ، همواره خواهدبود.

بنا بر این تاریخ بگذشته میرود تا از انسان خبر آورد، چه نیمی از انسان در گذشته است  ونیمی دیگرش  درآینده. از آینده       ا ش نمیتوان با خبر شدمگر آنکه بدانیم در گذشته چه میکرده است و چگونه بوده است .انسان حال درختی که امروز روییده باشد ، نیست، ریشه هایش دراعماق قرون از یاد رفته است و اگر زمان حال را ملاک قرار دهیم و شناخت انسان امروز رااساس قضاوت  علمی خویش  در باره انسان بگیریم  بقول لتورنو :"بیهوده کوشیده ایم تا کتاب را به صفحه ی آخرش ترتیب دهیم " .

اما از نظر یک جامعه شناس مورخ اسناد تاریخی و کرونو لوژی مثل تاریخ طبری ، چندان ارزشی ندارد ، این در حالیست که  کتابهای عامیانه  برای او ارزش پیدا میکند.چرا که جامعه شناس را بوضع زندگی، افکار و عقاید ، حساسیت  های مردم زمان خود آشنا میکند و روح واقعی وحالات صمیمی یک دوره یا یک جامعه را بیشتر نشان میدهد.

بی شک نقل حوادث گذشته بی فایده است و آنچه اهمیت دارد  شناخت حوادث  است، اما با تلقی جامعه شناسان از تاریخ، ما دیگر نمیتوانیم به تاریخ به عنوان مستقل و زنده دست یابیم ، اگر تاریخ را عبارت از جامعه  های مجزی بدانیم، شک نیست که شناخت  اجتماعی مان بی نهایت عمیق خواهد شدولی هرگز تاریخ رابعنوان یک «کل" هرگز نخواهیم شناخت که تاریخ را بعنوان تنها عاملی که مسیر مشخصی در زمان دارد  و بعنوان یک واقعیت مستقل که خودش زندگی و هدف داردو جامعه ها وفرهنگ ها و مدنیت  های مختلف اجزای آنند نخواهیم شناخت.اگر تاریخ  همچون بدن انسان قطع قطع شود ، خواهد مرد.که در این صورت تکه تکه کردن و جزء جزء کردن مطالعه ما را در مورد شناخت اجزای انسان کامل میسازد ولی ما از موجود زنده ای بنام  تاریخ ، اندام  کامل تاریخ  اطلاعی نخواهیم داشت .

اگزستانسیالست هاکه در صفحات قبل آ ن را شرح دادیم مدعی اند :«متد شناخت تاریخ پیدا  کردن قوانین و مجهولاتی است که  فقط در خود تاریخ  نهفته است  و پیدا کردن آن قوانین و مجهولات جز با برسی تاریخی ممکن  نیست .[[5]]

مفاهیمی که از این کتاب باز مانده است  در یک جای دیگر و در فرصتی دیگری فراهم خواهد .سلسله پژهش ها در این کتاب (باز شناسی افغانستان  ادامه دارد.

118-1-6. حقیقت گریزی و پنهان کاری تاریخ

(این بحث درسری مقالاتی بنام «ققنس در آتش» در سال 2013 از خامه نگارنده  انتشاریافت)

در بخش های قبلی هر چه گفته آمد از جور روزگار وبی محاباتی اغیار و کسانیکه هر آنچه میتوانستند بالای مابه تعمیل آوردن پرداختم . ولی نوشته حاضر حاصل پردایش خود شکوه گریهای است که خودی ما را بباد نقد می کشاند و آنچه بوده ایم و آنچه هستیم و از تاریخ کتمان کرده ایم آنرا بما می نماید.
در چندین صد سال و یابیش ازچند هزار سال تاریخ و تمدنی داشتیم که هر چند در آن هم دست برد های صورت گرفته و تحریفاتی ساختگی جای گزین شده است که بد بختانه تا به امروز به آن نیز می بالیم بطور مثال زمانیکه توسط یک قوای قاهر مورد هجوم قرار گرفته ایم و همه چیز ما مستهیل گردیده است آنرا مزج شدن در یک تمدن جدید نامیدیم و شکست خود را بروی خود نیاوردیم.
ای کاش ملت گمنامی می بودیم ولی در سگالش های زندگی نقطه تمسخر دیگران واقع نمی شدیم. در مورد نشانه های ما فردوسی استاد سخن از همان آغاز شهنامه اینطور ما را بما شناسه داده بود:

ز ایران و از ترک و از تازیان
نژادی پدید آید اندر میان
نه دهقان ، نه ترک و نه تازی بود
سخنها بکردار بازی بود
همه گنج ها زیر دامان نهند
بکوشند و کوشش به دشمن دهند
به گیتی نماند کسی را وفا
روان زبانها شود پر جفا
بریزند خون از پی خواسته
شود روز گار بد آراسته
زیان کسان از پی سود خویش
بجویند و دین اندر آرند پیش


اگر شرمساری و بی نظری ام را در باره آنچه که ابراز میدارم جرئت بنامم و تولستوی وار از گفتنی هایی بگویم که همه آنرا میدانند ولی جرئت ابراز آنرا حتی برای خود نیز ندارند. قصد نهایی این نگارش مفصلی است در باره آنچه هم من میدانم و هم به اغلب گمان شماو همه کس آنرا میدانند ؛ حرفهای خواهیم داشت در باره جامعه افغانستان و میخواهم در مقابل هم وطنان عزیزم خاضعانه قرار گرفته و این درد ها را که تمام وجود ما را و پیکر جامعه ما را مانند تیز آبی شارانده و مفلوک گردانیده است سخنی باز نمایم.و در این مجمل تلاش و تعهدم این خواهد بود که آنچه از تجربه پنجاه شصت سال از عمرم آموخته ام آنرا آنچنان ارائه کنم که اگر در جلوت با گفته هایم همره نباشید در خلوت خود تان با تأملی گفته هایم را بپذیرید.


برادر عزیز ! سرزمینی که من و شما در آن زندگی میکنیم بعد از گذشتاندن تمدنی که سامانیان بجا گذاشتند که رایحۀ بوی جوی مولیان آن از سمرقند تا هرات را در نودیده بود ولی با تأسف که حالا نه دل و دماغ آن شاد زیستن بما مانده است و نه هم تفکری از ما بجا مانده است که به آن پایه برسد . از شهکاریهای پدران برومند ما که بوی کاروان  حلۀ آن مشام جان را از بخارا تا هرات و از بلخ تا نشاپور تازه میکرد ، بعد از سوختن غزنین زیبا و فرود آمدن صاعقه چنگیزی و هلاکویی و تیمور لنگ که ما از نفهمی آن راجهانکشایی کورگانی و صاحب قران میخوانیم با آن بیهوشی و سهل انگاری خوارزمشاهی که بساط ما را در زیر لگام ستوران مغل خورد کرد و خود دل به دریا زد تا خواب بردگی و جمودی ایکه بعد از آنهمه قتل و کشتار ما را به زاویه راند و چندین نسل احفاد چنگیز و تیمور به علاوه خاندان صفی الدین اردبیلی امام خانواده صفوی جهان ما راپر ازاجساد ازبیک های شیبانی و سایر ایلات تا هرات و ایلات هزاره تا بلخ اجساد کله مناره تیار کردو ما را در سده های می امده در تاریکی ژرفی فرو کشاند ؛


دور هوتکی و احمدی آمد که اولی دمار از روزگار ایرانیان تا اصفهان کشیدند و دومی بخاطر مسلمان سازی آنچه که کافران هندو خوانده میشود به هند راند و می بینیم اینبار ،پدران ما آن کار هایی را که دگران در حق شان انجام داده بود در حق اهالی سند و پنجاب و پشاور و پانی پت انجام دادند تا خواسته باشند که بتواند آنان را بهتر از ما مسلمان سازند و آنچه در بساط داشتند را دزدانه بیغما بردارند و بیاورند که بالاخره از شوری بخت دست سرنوشت هم آنان را و هم ما را زیر سلطه نگین پادشاهی انگلیس بنام کامپانی هند شرقی قرار داد و آنها نه تنها اقوام هندوستانی را بخاطر انبانهای پر از جواهراتش به اسارت افگند و زبون ساخت بلکه پدران ما را نیزکه در باد و بروت بسر می بردند و تازه پس از آن همه فتوحات نسبت نالایقی و نفهمی در بین خود مستهلک شده بودند در انهماک با رقابت های نا سالم در منظومه آنها قرار دادو نام شان را نیز از خراسان به افغانستان بنام قوم زور باورتغییر داد که با این نامگذاری جدید ، نام و نشان و شوکت دیر تاب و همه چیز شان از خراسان به افغانستان تغییر یافت وپدران ما دشمنانی شدند بین هم و نیز ،دستمالی شدند برای زدودن وافشاندن گرد و غبار خارجیانی که به وطن شان به عنف آمده بودند.


در این بازی حقارت بر انگیز از همه پیشتر سرداران و نام آورانی از تبار سدو زایی و محمد زایی با هم برقابت برخواستند که تا امروز ما به آن ها بنام فخر افغان تفاخر میکنیم منهمک گردیدند و توسط آنها همۀ مردم ملعبه دست انگلیسی ها و ایادی شان و در همسایگی غربی ما (فارس) که قبل از پدید آمدن این قوم جدید ذر1312با ما برادر و خویش و همزبان و یک وطن بودند گردید. آنها که بزرگان ما بودند بخاطر گرفتن قدرت و چاپیدن مقام در سردابخانه ها همدگر شان را برای خلع قدرت و دور ساختن از پادشاهی کور کردند و عزیز ترین کسان خود را در سیاه چالهای هولناک بخاطر خلع از قدرت و دور نگهداشتن عزیزان خانواده شان از نفوذ حاکمیت تا واپسین نفس های زندگی آن عزیزان را در بند و غل و زنجیر افگندند تا نشانه ای از شجاعت برای خود و درسی از تنبه برای ما باشند .نسل های بعدی ما در سایه روشن و تاریک چنین فضای اسف ناک و هول بر انگیز که هر روز زندان های موتی ، کوتوالی و زندان دهمزنگ که هر کدام به سلاخخانه های دائمی تبدیل شده بود برای انسانیت که کوچکترین برگ و بهره ای نگذاشت ؛ نسل های ما بالیدند و بزرگ شدند و به همان راه ها و کار های که برزگان ما از سر عنف مرتکب میشدند ما آنرا جزء از اخلاقیات و ملکه زندگی و مفاخرخود گرداندیم و به آن راه صد ها سال رفتیم تا بوضع اسف بار فعلی همدگر را تلاقی کردیم و از همین سبب است که همدگر خود را بیهوده کور کردیم کشتیم و مال و دارایی و اسباب منزل و حتی خانمان هایشان را نیز منحیث غنیمت به تاراج کشیدیم و بعد از آنکه در قوم خود همه را همرنگ خود ساختیم با همین فکر مسخ شده به اقوام و خاندانهای مجاور خود تاخت آوردیم و آنها را نه تنها مورد هجوم و غارت قرار دادیم بلکه بخاطر اینکه نام و نشانی شان را نیز محو و از غرور تهی کرده باشیم آنها را با عزیزان شان از ماوا و مالوف شان کوچ های اجباری دادیم و فرار شان ساختیم و به اصطلاح عامه فرار مرغاب شان نمودیم که در آن زمانه نسبت بعد مسافت پر هنگامه بود. و نام آن اعمال را ضبط و ترتیب و تنظیم ، اداره کشورو پادشاهی گذاشتیم تا کسی نتواند به ریش ما بالا نگاه نماید وبخندد . بصد ها خانوار از یک قوم را توسط اقوام نا شناس که از جا های دور آمده بودند سرکوب کردیم و مال و جا و زمین شان را بتازه واردان فقیر از قوم حاکم دادیم و صدای مردمان بومی تسخیر شده را بخاطری که وحدت ملی را خدشه نرسانند در گلو خفه ساختیم و حتی به سرزمین های شان نام جدید پشتو گذاشتیم که قبل بر آن ، آن نامها نه در کتابی و نه در خوابی بملاحظه رسیده بود از قبیل کا کا کوت ، وچه ونه شولگره ،شین کوت ، شین دند ، پشتون کوت ، پشتون زرغون زوزان ،شین دند شین کوت و غیره .وطن ما زیر این نام جدید از قرن هجده به اینطرف عمر بسر برد ومردم برای آن جان خود را قربان کردند و خون ریختند تا حاکمان شان بتوانند گردن فراز ی نمایند . به این ترتیب نسل بعد نسل مرده وار و زنده وار زندگی کردیم . برای یکی نان جوین محیا نبود ولی به دیگری حتی به اطفال کوچک و پیر مردهایشان مقرری و مواجب حکومتی چون مائده آسمانی با رتب اعزازی فراهم شده بود . این حالات نتایج نا گواری را در عروق و خلوص مردم بجا گذاشت که این ناگواری را بخاطر زجر زندان وترس و عنف هرگز بر ملا نمیساختند و با صبوری زجر می کشیدند که در یک مبحث دیگر دنبال خواهد شد.


پینوشتها:


[1]مقصد نژادی پدید آید اندر میان همانا نژاد پشتون (افغان) میباشد
[2]دهقان عموماً به اقوام خراسانی گفته میشده که در شهر ها زندگی ساکن داشتند و به لفظ فارسی تکلم میکردند
[3]تازی نژاد عرب را گویند
[4]- شاهنامه ابوالقاسم فردوسی طوسی
[5]- بخاطر وضوح موضوعات و اشارات متن به کتابهای افغانستان در مسیر تاریخ تالیف میر غلام محمد غبار و افغانستان در پنج قرن اخیر، مولف میر محمد صدیق فرهنگ ، سراج التواریخ و سایر کتب و مأخذ تاریخی مراجعه گردد

 


 

[1]   شریعتی دکتر علی ،  تاریخ  تمدن ، جلد اول ، مجموعه آثار ، ناریخ چاپ و نشر دیماه 1354، نشردفتر هدوین آثار شریعتی  ، ص4 به بعد.

[2]   مآخذ پیشین ، پیوست به گذشته

[3]   شریعتی دکتر علی ، موتور تاریخ ، درس نامه تاریخ ، درس یازدهم [تزشیلر]،ص 5.

[4]   دکتور  علی شریعتی ، درس یازدهم ،تاریخ  تحریر 1351 هـ ش ، [تز تاین بی ]،موتور تاریخ در اعتقاد  های مختلف .«تاین بی» اصل تهاجم و تدافع را موتور و عامل تاریخ میداند ، ص4.

[5]   شریعتی دکتر علی ،پیشین ، ص ص85 تا 95.

 

 

 

قبلی

 


بالا
 
بازگشت